غلام احمد در روستای قادیان از منطقه پنجاب پاکستان و در سال (۱۲۵۱ ه ق / ۱۸۳۵ م) متولد شد. پدر او پزشک بود، امّا برای آموزش قرآن و نحو، صرف و منطق و حکمت، معلمهای خانگی برای فرزندش حاضر کرد. در طیّ چهار سال از جوانی به امور مختلفی مشغول شد، ولی همگی را رها کرد و تدریجاً به تصوف گروید. غلام احمد در شرایطی وارد اجتماع شد که حرکت هندوها، تبشیریهای مسیحی و گروههای صوفیه شدت گرفته بود و طبیعتاً این فعالیتها باعث جنبش علمای اسلام و انجام مناظرات و اقدامهای فرهنگی دیگر توسط آنها بود.
او نیز با علم کلام آشنایی داشت به تدریج کامیابیهایی به دست آورده، شهرت یافت و زمینهی ادعاهایش فراهم گشت. او ابتدا ادعا کرد که مجدد اسلام است (این ادعا بر اساس عقیدهی شایع بین مسلمانان بود که بر اساس آن، خداوند در هر هزار سال مجددی را میفرستد). سپس ادعای مهدویت کرد و از عبارت جعلی «لا مهدی الاّ المسیح» که در برخی از کتابهای پیشین روایی هست، سود جُست و خود را شبیه مسیح خواند و به دلیل شهرت پیشین خود، با استقبال گروه زیادی از مردم مواجه شد. پس از مدتی در نشریّه رسمی، خود را مسیح منتظَر خواند. در این اوضاع علمایی چون: مولوی محمد حسین آمادهی مناظره با وی شدند، ولی والی انگلیس در آن منطقه مانع شد.[۱]
او همچنان به نشر آثار و عقاید خود پرداخت و در یکی از ادعاهای خود گفت: منظور از «احمد» در آیهی «مُبشراً بِرسُولٍ یَاتِی مِن بَعدِی اسمُهُ أحمَدُ» من هستم، سپس مدعی شد که، به من وحی میشود و خداوند مرا با «یا أحمد» مورد خطاب قرار میدهد!
پس از انتقادهایی فراوان بر او، اعلام کرد من به اسلام و قرآن تمسک میکنم و نبی مستقل نیستم، ولی به شکل تبعی نبی هستم و با حضرت رسول، نوعی از وحدت دارم. او این ادعا را بر اساس اعتقاد به حلول خداوند در انبیا و انتقال نبوت از ارواح برخی از افراد به دیگران مطرح کرد. وی برای آموزش دانش پژوهان فرقهی خود، مدرسهای بنیان نهاد، که مخالفان، دیواری بر سر راه آن ساختند، ولی حاکم انگلستان در آن منطقه باز هم، به نفع او حکم کرد.
در سال (۱۳۲۳ه ق) اعلام کرد که اجلش نزدیک است و این خبر به او وحی شده، آنگاه کتاب الوصایه را نوشت. سرانجام: در سال (۱۳۲۶ ه ق) بر اثر وبا در گذشت و بدنش به قادیان منتقل شد. وی در مقبرهای که «مقبرةالجنة» نامیده بود، دفن شد و روی قبر او نوشته شد: «میرزا غلام احمد موعود» یاران و پیروان وی به عنوان مکان مقدس به زیارت مزارش میرفتند و میگوفتند: خداوند سه مکان را برکت داد و مقدس ساخت، مکه، مدینه و قادیان. جالب آن است که او دوستی قدیمی داشت که پس از ادعاهای غلام احمد، با وی مباهله کرد و از خدا خواستند که هر کس دروغگو است ظرف مدت سه روز بمیرد و غلام احمد در همان مدت در گذشت.
غلام احمد، قبل از مرگ جلسهای تشکیل داد و مولوی حکیم نورالدین را به عنوان خلیفهی اول خود برگزید. نورالدین در (۱۳۳۳ ه ق) درگذشت و ریاست به پسر او، و پس از آن به دیگران رسید. البته گروهی به رهبری خواجه کمالالدین و محمد علی لاهوری نیز تنها غلام احمد را مجدِّد و مُصلح میدانستند، نه مهدی و پیامبر. عقاید احمدیه که گروهی از قادیانیه هستند، در مواردی با مسلمانان متفاوت است؛ مانند ادعای مهدویت غلام احمد و انکار جهاد اسلامی، که بر اساس گفتار غلام احمد: در زمان ما نباید با شمشیر جنگید بلکه جهاد، کوشش صلحآمیز است. کسانی که مذهب احمدیه را میپذیرند یا باید احمدیزاده باشند؛ یا ایمان نامهای را رسماً بپذیرند و در آن به پذیرفتن دعاوی غلام احمد، اعتراف کنند. گروه دیگر، غلام احمد را فقط مجدّد اسلام میدانند.[۲]/ ادیان نت
پینوشت:
[۱]. دفع اوهام، توضیح المرام فی الرد علی القادیانیه/ ۱۹-۲۸ .
[۲]. فرهنگ فِرق اسلامی/ ۴۰؛ به نقل از: دایرةالمعارف اسلامیه، ج۱، ص ۵۰۴ و براهین احمدیه.
[۳]. جهت مطالعه بیشتر، به کتاب پیچک انحراف نوشته جواد اسحاقیان مراجعه شود