0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۷۲

هرکه شد با ساکنان عالم علوی قرین

گو بیا در عالم جان جان عالم را ببین

ایکه در کوی محبت دامن افشان می‌روی

آستین برآسمان افشان و دامن بر زمین

چنگ در زنجیر گیسوی نگاری زن که هست

چین زلفش فارغ از تاب و خم ابرو ز چین

رخت هستی از سرمستی بنه برآستان

دست مستی از سرهستی مکش در آستین

بگذر از اندوه و شادی وز دو عالم غم مدار

یا چو شادی دلنشان شو یا چو انده دلنشین

می‌کشد ابروی ترکان برشه خاور کمان

می‌کند زلف بتان بر قلب جانبازان کمین

کافرم گر دین پرستی در حقیقت کفر نیست

کانکه مومن باشد ایمانش کجا باشد بدین

گر کشند از راه کینش ور کشند از راه مهر

مهربان از مهر فارغ باشد و ایمن ز کین

حور و جنت بهر دینداران بود خواجو ولیک

جنت ما کوی خمارست و شاهد حور عین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۶۷

زهی خطی به خطا برده سوی خطهٔ چین

گرفته چین بدو هندوی زلف چین بر چین

نموده لعل لبت ثلثی از خط یاقوت

بنفشه‌ات خط ریحان نوشته بر نسرین

چو صبحدم متبسم شدی فلک پنداشت

که از قمر بدرخشید رشتهٔ پروین

ز لعل دختر رز چون مراد بستانم

که کشف آن نکند محتسب برای رزین

عجب ز جادوی مستت که ناتوان خفته

نهاده است کمانش مدام بر بالین

چه شد که با من سرگشته کینه می‌ورزی

ز دره مهر نباشد بهیچ رو در کین

اگر چه رفت بتلخی درین طلب فرهاد

نرفت از سر او شور شکر شیرین

گل ار چه هست عروس تتق نشین چمن

گلی چو ویس نباشد بگلستان رامین

چو در سخن ید بیضا نموده‌ئی خواجو

چگونه نسبت شعرت کنم بسحر مبین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۷۸

خوشا کشته برطرف میدان او

بخون غرقه در پای یکران او

خدنگی که گردد ز شستش رها

کنم دیده را جای پیکان او

بشمشیر کشتن چه حاجت که صید

حریصست بر تیر باران او

برآنم چو شرطست درکیش ما

که قربان شوم پیش قربان او

مرا در جهان خود دلی بود و بس

کنون خون شد از درد هجران او

ره کعبهٔ وصل نتوان برید

که حدی ندارد بیابان او

گرت جوشن از زهد و تقوی بود

ز جان بگذرد تیر مژگان او

به دوران او توبهٔ اهل عشق

ثباتی ندارد چو پیمان او

ز مستان او هوشمندی مجوی

که مستند از چشم مستان او

مگر او کنون دست گیرد مرا

که از دست رفتم ز دستان او

گرم چون قلم تیغ بر سر زند

نپیچم سر از خط فرمان او

شهیدست و غازی بفتوی عشق

چو شد کشته خواجو بمیدان او

چه حاجت که پیدا بگوید که اشک

گواهست بر درد پنهان او

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۶۳

خط زنگاری نگر از سبزه بر گرد سمن

کاسهٔ یاقوت بین از لاله در صحن چمن

یوسف گل تا عزیز مصر شد یعقوب وار

چشم روشن می‌شود نرگس ببوی پیرهن

نو عروس باغ را مشاطهٔ باغ صبا

هر نفس می‌افکند در سنبل مشکین شکن

طاس زرین می‌نهد نرگس چمن را بر طبق

خط ریحان می‌کشد سنبل بر اوراق سمن

سرو را بین بر سماع بلبلان صبح خیز

همچو سرمستان ببستان پای کوب و دست زن

زرد شد خیری و مؤبد باد صبح و ویس گل

باغ شد کوراب و رامین بلبل و گل نسترن

گوئیا نرگس بشاهد بازی آمد سوی باغ

زانکه دایم سیم دارد بر کف و زر در دهن

ایکه گفتی جز بدن سرو روانرا هیچ نیست

آب را در سایهٔ او بین روانی بی بدن

غنچه گوئی شاهد گلروی سوسن بوی ماست

کز لطافت در دهان او نمی‌گنجد سخن

نوبت نوروز چون در باغ پیروزی زدند

نوبت نوروز سلطانی به پیروزی بزن

مرغ گویا گشت مطرب گفتهٔ خواجو بگوی

باد شبگیری برآمد باده در ساغر فکن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۷۵

صید شیران می‌کند آهوی روبه باز او

راه بابل می‌زند هاروت افسون ساز او

هر شبی بنگر که بر مهتاب بازی می‌کند

هندوان زلف عنبر چنبر شب باز او

از چه روی ابروی زنگاری کمان او کمان

می کشد پیوسته بر ترکان تیرانداز او

گفتم از زلفش بپوشم ماجرای دل ولیک

چون نهان دارم ز دست غمزهٔ غماز او

بیدلانرا احتمال ناز دلبر واجبست

وانکه باشد نازنین‌تر بیش باشد ناز او

مطرب سازنده گو امشب دمی با ما بساز

ورنه چون دم برکشم در دم بسوزم ساز او

بلبل خوش نغمه تا گل بر نیندازد نقاب

نشنود کس در جهان آوازهٔ آواز او

فارغ البالست هر کس کو نشد عاشق ولیک

مرغ بیدل در هوا خوشتر بود پرواز او

حال خواجو از سرشک چشم خونبارش بپرس

کو روان چون آب می‌خواند دمادم راز او

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۷۳

نسیم صبح کز بویش مشام جان شود مشکین

مگر هر شب گذر دارد بر آن گیسوی مشک آگین

اگر در باغ بخرامد سهی سرو سمن بویم

خلایق را گمان افتد که فردوسست و حور العین

چو آن جادوی بیمارش که خون خوردن بود کارش

ندیدم ناتوانی را کمان پیوسته بر بالین

مرا گر داستان نبود هوای گلستان نبود

که بی ویس پری پیکر ز گل فارغ بود رامین

طبیبم صبر فرماید ولی کی سودمند آید

که چون فرهاد می‌میرم بتلخی از غم شیرین

چو آن خورشید تابانرا بوقت صبح یاد آرم

ز چشم اختر افشانم بیفتد رستهٔ پروین

مگوی از بوستان یارا که دور از دوستان ما را

نه پروای چمن باشد نه برگ لاله و نسرین

چرا برگردم از یاران که در دین وفاداران

خلاف دوستان کفرست و مهر دوستان از دین

کجا همچون تو درویشی بوصل شه رسد خواجو

که نتواند شدن هرگز مگس همبازی شاهین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۷۹

به آفتاب جهانتاب سایه پرور تو

بتاب طره مهپوش سایه گستر تو

که من بمهر رخت ذره‌ئی جدا نشوم

گرم بتیغ زنی همچو سایه از بر تو

بخال خلدنشینت که روز و شب چو بلال

گرفته است وطن بر لب چو کوثر تو

که طوطی دل شوریده‌ام بسان مگس

دمی قرار نگیرد ز شور شکر تو

به لحظه‌ئیکه کشد تیغ تیز پیل افکن

دو چشم عشوه گر شیر گیر کافر تو

که همچو تشنه که میرد ز عشق آب حیات

بود دلم متعطش به آب خنجر تو

بدان خط سیه دود رنگ آتش پوش

که در گرفت بگرد مه منور تو

که من بروز و شب آشفته و پریشانم

از آن دو هندوی گردنکش دلاور تو

بخاک پای تو کانرا بجان و دل خواهد

که تاج سر کند آنکس که باشدش سر تو

که چون بخاک برند از در تو خواجو را

بهیچ باب نجوید جدائی از در تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۸۱

ای هیچ در میان نه ز موی میان تو

نا دیده دیده هیچ بلطف دهان تو

گفتم که چون کمر کشمت تنگ در کنار

لیکن ضرورتست کنار از میان تو

هیچ از دهان تنگ تو نگرفته کام جان

جانرا فدای جان تو کردم بجان تو

هر لحظه ابروی تو کند بر دلم کمین

پیوسته چون کشد دل ریشم کمان تو

تا دیده‌ام که چشم تو بیمار خفته است

خوابم نمی‌برد ز غم ناتوان تو

باز آی ای همای همایون که مرغ دل

پر می‌زند در آرزوی آشیان تو

در صورت بدیع تو چندین معانیست

یا رب چه صورتی که ندانم بیان تو

ای باغبان ترا چه زیان گر بسوی ما

آید نسیمی از طرف بوستان تو

خواجو اگر چو تیغ نباشی زبان دراز

عالم شود مسخر تیغ زبان تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۸۵

ای طبیب دل ریش از سر بیمار مرو

خسته مگذار مرا وز سر تیمار مرو

بجفا بر سر یاران وفادار میا

بوفا از پی خصمان جفا کار مرو

چند گوئی که روم روزی و ترک تو کنم

مکن ای یار ز من بشنو و زنهار مرو

ای دل ار شور شکر خندهٔ شیرین داری

همچو فرهاد بده جان و بکهسار مرو

تیره شب در شکن طرهٔ دلدار مپیچ

و گرت راه غلط شد به شب تار مرو

بگذر از خالش و گیسوی سیاهش بگذار

در پی مهره بسر در دهن مار مرو

گر بود برگ گل سوریت از خار مترس

ور هوای چمنت نیست بگلزار مرو

اگرت خرقه سالوس شود دامنگیر

با مرقع به در خانهٔ خمار مرو

اگر از کعبه بمیخانه کشندت خواجو

برو ای خواجه و از میکده هشیار مرو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۷۶

ترک من خاقان نگر در حلقه عشاق او

ماه من خورشید بین در سایهٔ بغطاق او

خان اردوی فلک را کافتابش می‌نهند

بوسه گاهی نیست الا کوکب بشماق او

گر چه چنگز خان بشمشیر جفا عالم گرفت

اینهمه قتل و ستم واقع نشد در جاق او

ار چه در تابست زلفش کاین تطاول می‌کند

گوئیا جور و جفا شرطست در میثاق او

چون بتم آیاق برلب می‌نهد همچون قدح

جن بلب می‌آیدم از حسرت آیاق او

هر امیری را بود قشلاق و ییلاقی دگر

میر مادر جان بود قشلاق و دل ییلاق او

هر دم از کریاس بیرون آید و غوغا کند

جان کجا بیرون توانم برد از شلتاق او

در بغلتاق مرصع دوش چون مه می‌گذشت

او ملول از ما و ما از جان و دل مشتاق او

گفتمش آخر بچشم لطف در خواجو نگر

زانکه در خیلت نباشد کس باستحقاق او

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۸۶

صبحست ساقیا می چون آفتاب کو

خاتون آب جامهٔ آتش نقاب کو

چون لعل آبدار ز چشمم نمی‌رود

از جام لعل فام عقیق مذاب کو

در مانده‌ایم با دل غمخواره می کجاست

در آتشیم با جگر تشنه آب کو

اکنون که مرغ پردهٔ نوروز می‌زند

ای ماه پرده ساز خروش رباب کو

دردیکشان کوی خرابات عشق را

بیرون ز گوشهٔ جگر آخر کباب کو

گفتم چو بخت خویش مگر بینمت بخواب

لیکن ز چشم مست تو پروای خواب کو

خواجوکه یک نفس نشدی خالی از قدح

مخمور تا بچند نشیند شراب کو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۸۳

ای شب قدر بیدلان طرهٔ دلربای تو

مطلع صبح صادقان طلعت دلگشای تو

جان من شکسته بین وین دل ریش آتشین

ساخته با جفای تو سوخته در وفای تو

خاک در سرای تو آب زنم بدیدگان

تا گل قالبم شود خاک در سرای تو

گر چه بجای من ترا هست هزار معتقد

در دو جهان مرا کنون نیست کسی به جای تو

می‌فتم و نمی‌فتد در کف من عنان تو

می‌روم و نمی‌روم از سر من هوای تو

چون بهوای کوی تو عمر بباد داده‌ام

خاک ره تو می‌کنم سرمه بخاکپای تو

در رخم از نظر کنی ور بسرم گذر کنی

جان بدهم بروی تو سر بنهم برای تو

روضه خلد اگر چه دل بهر لقا طلب کند

روضهٔ خلد بیدلان نیست به جز لقای تو

گر چه سزای خدمتت بندگی نکرده‌ام

چیست گنه که می‌کشم این همه ناسزای تو

خواجو اگر چه عشق را صبر بود دوا و بس

دردی دردکش که هم درد شود دوای تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۸۸

مرا ز هجر تو امید زندگانی کو

در آرزوی توام لذت جوانی کو

اگر نه عمر منی رسم بیوفائی چیست

و گر زمانه نئی شرط مهربانی کو

میان بادیهٔ غم ز تشنگی مردم

زلال مشربهٔ عذب شادمانی کو

ز جام لعل سمن عارضان سیمین بر

می مروق نوشین ارغوانی کو

درون مصطبه در جسم جام مینائی

ز دست یار سبک روح روح ثانی کو

میست کاب حیاتست در سیاهی شب

چو خضر وقت توئی آب زندگانی کو

وجود خاکی ما پیش از آنکه کوزه کنند

بگوی فاش که آن کوزهٔ نهانی کو

گرفت این شب دیجورم از ستاره ملال

فروغ شعشعهٔ شمع آسمانی کو

مگر ز درد دلم بسته شد رهش ور نی

طلیعهٔ نفس صبح کامرانی کو

صبا بگوی که تسکین جان آدم را

نسیم روضهٔ فردوس جاودانی کو

برون ز کون و مکانست گر چه پروازم

خروش شهپر طاوس لا مکانی کو

فتاده بر دو جهان پرتو تجلی دوست

صفیر بلبل بستان لن ترانی کو

چو بانگ و نالهٔ خواجو فتاده در ره عشق

غریو دمدمهٔ کوس کاروانی کو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۹۰

ای صبا حال جگر گوشهٔ ما چیست بگو

در دل آن مه خورشید لقا چیست بگو

صبر چون در مرض خسته دلان نافع نیست

درد ما را به جز از صبر دوا چیست بگو

اگر از مصر بدین جانبت افتاد گذار

خبر یوسف گمگشتهٔ ما چیست بگو

هرگز از صدر نشینان سلاطین با تو

هیچکس گفت که احوال گدا چیست بگو

از برای دلم ای هدهد میمون آخر

عزم بلقیس چه و حال سبا چیست بگو

گرنه آنست کزو مشک ختا می‌خیزد

چین گیسوی تو ای ترک ختا چیست بگو

آخر ای ماه پریچهره اگر نیست هلال

آن خم ابروی انگشت نما چیست بگو

بجز از آن که برم مهر و وفای تو به خاک

بر من ای دلبر بی مهر و وفا چیست بگو

قصد خواجو چه نمائی و نترسی ز خدا

جرم این خسته دل از بهر خدا چیست بگو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۷۷

آب آتش می‌رود زان لعل آتش فام او

می‌برد آرامم از دل زلف بی آرام او

خط بخونم باز می‌گیرند و خونم می‌خورند

جادوان نرگس مخمور خون آشام او

حاصل عمرم در ایام فراقش صرف شد

چون خلاص از عشق ممکن نیست در ایام او

گر چه عامی را چو من سلطان نیارد در نظر

همچنان امید می‌دارم بلطف عام او

کام فرهاد از لب شیرین چو بوسی بیش نیست

خسرو خوبان چه باشد گر برآرد کام او

گر خداوندان عقلم نهی منکر می‌کنند

پیش ما نهیست الا گوش بر پیغام او

بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست

دیگران از ساغر ساقی و ما از جام او

نام نیک عاشقان چون در جهان بدنامی است

نیک نام آنکو ببدنامی برآید نام او

خواجو از دامش رهائی چون تواند جست از آنک

پای بند عشق را نبود نجات از دام او

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  2:21 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها