0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۱۲

درد دل خویش با که گویم

داد دل خویش از که جویم

چون چهره بخون دیده شستم

دست از دل خسته چون نشویم

کر گشت فلک ز های هایم

پرگشت جهان ز های و هویم

دادم بهوای روی او دل

تا دیده چه آورد برویم

از ناله نحیف‌تر ز نالم

وز مویه ضعیف‌تر ز مویم

تا چند ز دور چرخ نالم

تا کی ز غم زمانه مویم

با تست مقیم گفت و گویم

وز تست مدام جست و جویم

از حسن تو هیچ کم نگردد

گر زانکه نظر کنی بسویم

بگذار که شکرت ببوسم

پیش آی که عنبرت ببویم

تا چند زنی مرا بچوگان

آخر نه من شکسته گویم

در کوزه چو می نماند خواجو

یک کاسه بیاور از سبویم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۵۳

بزن بنوک خدنگم که پیش دست تو میرم

چو جان فدای تو کردم چه غم ز خنجر و تیرم

اسیر قید محبت سر از کمند نتابد

گرم بتیغ برانی کجا روم که اسیرم

بحضرتی که شهانرا مجال قرب نباشد

من شکسته بگردش کجا رسم که فقیرم

ز خویشتن بروم چون تو در خیال من آئی

ولی عجب که خیالت نمی‌رود ز ضمیرم

چو شمع مجلسم ار زانکه می‌کشی شب هجران

چو صبح پرده برافکن که پیش روی تو میرم

کمال شوق بجائی رسید و حد مودت

که از دو کون گزیرست و از تو نیست گزیرم

بود بگاه صبوحی در آرزوی جمالت

نوای نالهٔ زارم ادای نغمهٔ زیرم

نظیر نیست ترا در جهان بحسن و لطافت

چنانکه گاه لطایف بعهد خویش نظیرم

قلم چو شرح دهد وصف گلستان جمالت

نوای نغمهٔ بلبل شنو بجای صریرم

مرا مگوی که خواجو بترک صحبت ما کن

چو از تو صبر ندارم چگونه ترک تو گیرم

منم درین چمن آن مرغ کز نشیمن وحدت

بیان عشق حقیقی بود نوای صفیرم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۸۲

نکهت روضهٔ خلدست که می‌بیزد مشک

یا از آن حلقه زلفست که می‌ریزد مشک

خیزد از چین سر زلف تو مشک ختنی

وین سخن نیست خطا زانکه ز چین خیزد مشک

خون شود نافهٔ آهوی تتاری ز حسد

کان مه از گوشهٔ خورشید درآویزد مشک

آن چه نعلست که لعل تو برآتش دارد

وین چه حالست که حالت ز مه انگیزد مشک

گر نخواهد که کشد گرد مهت گرد عبیر

از چه رو خط تو با غالیه آمیزد مشک

زلف عنبر شکن از روی تو سر می‌پیچید

چکند ز آتش اگر زانکه نپرهیزد مشک

همچو خواجو نکشد سر ز خطت مشک ختا

چون خط سبز تو بر برگ سمن بیزد مشک

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۱۹

حن فی روض الهوی قلبی کماناح الحمام

قم بتغرید الحمایم و اسقنی کاس المدام

خون دل تا چند نوشم بادهٔ نوشین بیار

تا بشویم جامهٔ جانرا به آب چشم جام

باح دمعی فی الفیافی و استشبت لوعتی

خیز و آبی بردل پرآتشم ریز ای غلام

از فروغ شمع رخسارم منور کن روان

وز نسیم گلشن وصلم معطر کن مشام

فی ضلوعی توقد النیران من شجر النوی

فی عیونی توجد الطوفان من ماء الغرام

چون برون از بادهٔ یاقوت فامم قوت نیست

قوت جانم ده ز جام بادهٔ یاقوت فام

صبحدم دلرا براح روح پرور زنده دار

کان زمان از عالم جان می‌رسد دلرا پیام

هان فی فرط الاسی مذنبت فی قلبی الاسی

غاب فی طول العنا اذغیب عن عینی المنام

چون شما را هست دلبر در برو دل برقرار

لا تلوموا فی التصابی قلب صلب مستهام

گفتم از لعل لب جانان برآرم کام جان

ضاع فی روم المنی عمری و ما مکث المرام

هر که گردد همچو خواجو کشتهٔ شمشیر عشق

روضهٔ فردوس رضوانش فرستد والسلام

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۷۸

طفل بود در نظر پیر عشق

هرکه نگردد سپر تیر عشق

دل چه بود مخزن اسرار شوق

جان که بود شارح تفسیر عشق

هر که ندارد خبری از سماع

کی شنود زمزمهٔ زیر عشق

دم بدم از گوشهٔ میدان جان

می‌شنوم نعرهٔ تکبیر عشق

دایهٔ فطرت مگر آمیختست

خون من سوخته با شیر عشق

تیغ مکش بر سر مقتول مهر

دام منه بر ره نخجیر عشق

ترک خرد گیر که تدبیرعقل

عین جنونست بتقریر عشق

دست من و سلسلهٔ زلف یار

پای من و حلقهٔ زنجیر عشق

سالک مجذوب دلم در سلوک

از نظر تربیت پیر عشق

نرگس جادوی تو دیدن بخواب

فتنه بود خاصه بتعبیر عشق

آب زر از چهرهٔ خواجو برفت

از چه ز خاصیت اکسیر عشق

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۸۰

سری بالعیس اصحابی ولی فی العیس معشوق

الا یا راهب الدیر فهل مرت بک النوق

فتاده ناقه در غرقاب از آب چشم مهجوران

وفوق النوق خیمات و فی الخیمات معشوق

سزد گردست گیریدم که کار از دست بیرون شد

اخلائی اغیثونی وثوب الصبر ممزوق

مقیم از گلشن طبعم نسیم شوق می‌آید

ومن راسی الی رجلی حدیث العشق منموق

کجا از روضهٔ رضوان چنان حوری برون آید

لطیف الکشح ممسوخ من الفردوس مسروق

بکام دشمنم بی او و او با دشمنم همدم

نصیبی منه هجران و غیری منه مرزوق

خوشا با دوستان خواجو شراب وصل نوشیدن

و بالطالسات والکاسات مصبوح و مغبوق

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۱۳

ز باد نکهت دو تات می‌جوئیم

ز باده ذوق لب جان فزات می‌جوئیم

نسیم گلشن فردوس و آب چشمهٔ خضر

بخاک پات که از خاک پات می‌جوئیم

به جست و جوی تو عمری که نگذرد با دست

گمان مبر که ز باد هوات می‌جوئیم

جفا مجوی و میازار بیش ازین ما را

بدین صفت که بزاری وفات می‌جوئیم

اگر تو پیل برانی و اسب در تازی

چگونه رخ ننهیمت چو مات می‌جوئیم

خطا بود که نجوئی مراد خاطر ما

چرا که ما نه ز راه خطات می‌جوئیم

علاج درد مرا گفتمش خطی بنویس

جواب داد که خواجو دوات می‌جوئیم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۸۲

به گدائی به سر کوی شما آمده‌ایم

دردمندیم و بامید دوا آمده‌ایم

نظر مهر ز ما باز مگیرید چو صبح

که درین ره ز سر صدق و صفا آمده‌ایم

دیگران گر ز برای زر و سیم آمده‌اند

ما برین در بتمنای شما آمده‌ایم

گر برانید چو بلبل ز گلستان ما را

از چه نالیم چو بی برگ و نوا آمده‌ایم

آفتابیم که از آتش دل در تابیم

یا هلالیم که انگشت نما آمده‌ایم

به قفا بر نتوان گشتن از آن جان جهان

کز عدم پی بپی او را ز قفا آمده‌ایم

گر چو مشک ختنی از خط حکمش یک موی

سر بتابیم ز مادر بخطا آمده‌ایم

نفس را بر سر میدان ریاضت کشتیم

چون درین معرکه از بهر غزا آمده‌ایم

غرض آنستکه در کیش تو قربان گردیم

ورنه در پیش خدنگ تو چرا آمده‌ایم

دل سودازده در خاک رهت می‌جوئیم

همچو گیسوی تو زانروی دوتا آمده‌ایم

ایکه خواجو بهوای تو درین خاک افتاد

نظری کن که نه از باد هوا آمده‌ایم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۰۶

هرگه که ز خرگه بچمن بار دهد گل

نرگس نکند خواب خوش از غلغل بلبل

ای خادم یاقوت لب لعل تو لؤلؤ

وی هندوی ریحان خط سبز تو سنبل

تا کی کند آن غمزهٔ عاشق کش معلول

در کار دل ریش من خسته تعلل

گر نرگس مستت نکند ترک تعدی

چندین چه کند زلف دراز تو تطاول

شرح شکن زلف تو بابیست مطول

کوتاه کنم تا نکشد سر به تسلسل

آن صورت آراسته را بیش میارای

کانجا که جمالست چه حاجت بتجمل

محمل مبر از منزل احباب که ما را

یکدم نبود بار فراق تو تحمل

المغرم یستغرق فی البحر غریقا

واللائم کالنائم فی الساحل یغفل

هر لحظه که خاموش شود ماه مغنی

از مرغ صراحی شنوم نعره که قل قل

ای آنکه جمال از رخ زیبای تو جزویست

غمهای جهان جزو غم عشق تو شد کل

بر باد هوا باده مپیمای که خواجو

از مل نشود بی خبر الا بتامل

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۱۷

مگر که صبح من امشب اسیر گشت بشام

وگرنه رخ بنمودی ز چرخ آینه فام

مگر ستارهٔ بام از شرف به زیر افتاد

وگرنه پرده برافکندی از دریچهٔ بام

خروس پرده‌سرا امشب از چه دم در بست

اگر چنانکه فرو شد دم سپیده بکام

چو کام من توئی ای آفتاب گرم برآی

ز چرخ اگر چه یقینم که بر نیاید کام

گهی پری رخم از خواب صبح برخیزد

که تیغ غمزهٔ خونریز برکشد ز نیام

چرا ز قید توام روی رستگاری نیست

کسی اسیر نباشد بدام کس مادام

چو دور عیش و نشاطست باده در دور آر

که روشنست که با دست گردش ایام

دمی جدا مشو از جام می که در این دور

کدام یار که همدم بود برون از جام

برو غلام صنوبر قدان شو ای خواجو

که همچو سرو بزادگی برآری نام

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۶۱

ای شبت غالیه آسا و مهت غالیه پوش

خط ریحان تو پیرایهٔ یاقوت خموش

روی زیبای ترا بدر منیر آینه دار

حلقهٔ گوش ترا شاه فلک حلقه بگوش

دلم از ناوک چشم تو سراسر همه نیش

لیک جام لب لعل تو لبالب همه نوش

چشم مخمور تو خونریز ولیکن خونخوار

لعل میگون تو در پاش ولیکن در پوش

ز ابروی شوخ تو پیوسته همین دارم چشم

که دل ریش مرا یک سر مو دارد گوش

گر کنم چشم برفتار تو کو صبر و قرار

ور کنم گوش بگفتار تو کو طاقت و هوش

دوش یا رب چه شبی بود چنان تیره ولیک

بدرازی شب زلف تو بگذشته ز دوش

می‌خراشد جگرم گورک بربط بخراش

می‌خروشد دل من گومه مطرب بخروش

تا لب گور لب ما و لب جام شراب

تا در مرگ سر ما و در باده فروش

جان خواجو ببر و نقل حریفان بستان

جام صافی بخر و جامهٔ صوفی بفروش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۵۰

هر دل غمزده کان غمزه بود غمازش

هیچ شک نیست که پوشیده نماند رازش

شیرگیران جهان را بنظر صید کنند

آن دو آهوی پلنگ افکن روبه بازش

هر زمان بر من دلخسته کمین بگشایند

آن دو هندوی رسن باز کمند اندازش

از برم بگذرد و خاک رهم پندارد

پشه بازیچه شمارد بحقارت بازش

بنظر کم نشود آتش مستسقی وصل

تشنه اندیشهٔ دریا ننشاند آزش

مطرب پرده‌سرا گوهم از این پرده بساز

ورنه گر دم بزنم سوخته بینی سازش

بی توام دل بتماشای گلستان نرود

مرغ پر سوخته ممکن نبود پروازش

بلبل دلشده تاگل نزند خیمه بباغ

برنیاید چو برآید دم صبح آوازش

دل خواجو که اسیرست نگاهش می‌دار

زانکه مرغی که شد از دام که آرد بازش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۶۳

ای حلقه زده افعی مشکین تو بر دوش

وی خنده زده شکر شیرین تو بر نوش

از کوه نتابد چو تو خورشید کمربند

وز باغ نخیزد چو تو شمشاد قبا پوش

چون دوش شبی تیره ندیدم بدرازی

الا شب زلفت که زیادت بود از دوش

ماندست مرا حسرت دیدار تو در دل

کردست دلم حلقهٔ گیسوی تو در گوش

دارم ز تو دلبستگی و مهر و وفا چشم

لیکن چکنم گر تو نداری دل من گوش

خاموش که چون گل بشکر خنده در آید

با بلبل بیدل نتوان گفت که خاموش

زان داروی بیهوشی اگر صبح توانی

در ده قدحی تا ز حریفان ببرد هوش

تخفیف کن از دور من سوخته جامی

کاتش چو زیادت شود از سر برود جوش

خواجو اگرت دست دهد دولت وصلش

زنهار مگو با کس و بر می‌خور و می‌پوش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۰۴

مقاربت نشود مرتفع ببعد منازل

که بعد در ره معنی نه مانعست و نه حائل

چو هست عهد مودت میان لیلی و مجنون

چه غم ز شدت اعراب و اختلاف قبائل

در آن مصاف که جان تازه گردد از لب خنجر

قتیل عشق نمیرد مگر بغیبت قاتل

کسی که خاک شود در میان بحر مودت

گمان مبر که برد باد ازو غبار بساحل

ترا که کعبه طواف حرم کند بحقیقت

چه احتیاج بسیر و سلوک و قطع منازل

ببخش بردل مستسقیان وادی فرقت

که کرده‌اند لبالب بخون دیده مراحل

اگر چه هیچ وسیلت به حضرت تو ندارم

هوای روی توام هست بهترین وسائل

سواد خط تو بیرون نمی‌رود ز سویدا

خیال خال تو خالی نمی‌شود ز مخائل

مرا نصیحت دانا به عقل باز نیارد

که اقتضای جنون می‌کند ملامت عاقل

اگر ز شست تو باشد بزن خدنگ ز ره سم

وگر ز دست تو باشد بیار زهر هلاهل

نوای نغمهٔ خواجو شنو به گاه صبوحی

چنانکه وقت سحر در چمن خروش عنادل

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴۹

ما برکنار و با تو کمر در میان بماند

وان چشم پرخمار چنان ناتوان بماند

از پیش من برفتی و خون دل از پیت

از چشم من روان شد و چشمم درآن بماند

گفتم که نکته‌ئی ز دهانت کنم بیان

از شور پسته‌ات سخنم در دهان بماند

برخاک درگه تو چو دوشم مقام بود

جانم براستان که برآن آستان بماند

باد صبا که شد به هوای تو سوی باغ

چندین ببوی زلف تو در بوستان بماند

فرهاد اگر چه با غم عشق از جهان برفت

لیکن حدیث سوز غمش در جهان بماند

خواجو ز بسکه وصف میان تو شرح داد

او از میان برفت و سخن در میان بماند

در عشق داستان شد و چون از جهان برفت

با دوستان محرمش این داستان بماند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:40 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها