0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۲۱

من ز دست دیده و دل در بلا افتاده‌ام

ای عزیزان چون کنم چون مبتلا افتاده‌ام

هر دم از چشمم چو اشک گرم روراندن که چه

تا چه افتادست کز چشم شما افتاده‌ام

کی بود برگ من آن نسرین بدن را کاین زمان

همچو بلبل در زمستان بینوا افتاده‌ام

گر چه هر کو می خورد از پا در افتد عاقبت

من چو دور افتاده‌ام از می چرا افتاده‌ام

با کسی افتاد کارم کو ز کارم فارغست

بنگرید آخر که از مستی کجا افتاده‌ام

ایکه گفتی گر سر این کارداری پای دار

دست گیر اکنون که از دستت ز پا افتاده‌ام

آتش مهرم چو در جان شعله زد گرمی مکن

گر چون ذره زیر بامت از هوا افتاده‌ام

می‌روی مجموع و من پیوسته همچون گیسویت

از پریشانی که هستم در قفا افتاده‌ام

قاضی ار گوید که خواجو چون درین کار اوفتاد

گو مکن آنکار کز حکم قضا افتاده‌ام

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۱۶

خوشا به مجلس شوریدگان درد آشام

بیاد لعل لبش نوش کرده جام مدام

چنین شنیده‌ام از مفتی مسائل عشق

که مرد پخته نگردد مگر ز باده خام

جفا و نکبت ایام چون ز حد بگذشت

بیار باده که چون باد می‌رود ایام

خیال زلف و رخت گر معاونت نکند

چگونه شام بصبح آورند و صبح بشام

مرا ز لوح وجود این دو حرف موجودست

دل شکسته چو جیم و قد خمیده چو لام

اگر ببام برآیی که فرق داند کرد

که طلعت تو کدامست و آفتاب کدام

دمی ز وصل تو گفتم مگر به کام رسم

دمم بکام فرو رفت و برنیامد کام

براه بادیه هر کس که خون نکرد حلال

حرام باد مرا و را وصال بیت حرام

اگر بکنیت خواجو رسی قلم درکش

که ننگ باشد ار از عاشقان برآید نام

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۱۱

سپیده دم که برآمد خروش بانگ رحیل

برفت پیش سرشک من آب دجله و نیل

جهان ز گریه‌ام از آب گشت مالامال

ز سوز سینه‌ام آتش گرفت میلامیل

هلاک من چو بوقت وداع خواهد بود

بقصد جان من ای ساربان مکن تعجیل

مگر بشهر شما پادشه منادی کرد

که هست خون غریبان مباح و مال سبیل

کشندگان گرفتار قید محنت را

مواخذت نکند هیچکس بخون قتیل

طواف کعبه عشق از کسی درست آید

که دیده زمزم او گشت و دل مقام خلیل

بگفتگوی رقیب از حبیب روی متاب

رضای خصم بدست آر و غم مخور ز وکیل

گر از لبم شکری می‌دهی ز طره بپوش

چرا که کفر نماید کرم بنزد بخیل

زبور عشق تو خواجو برآن ادا خواند

که روز عید مسیحا حواریان انجیل

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۱۸

عارض ترکان نگر در چین جعد مشک فام

تا جمال حور مقصورات بینی فی الخیام

باده پیش آور که هردم باد عنبر بوی صبح

می‌دهد جانرا پیام از روضهٔ دارالسلام

مشعل خورشید فروزان شمع برگیر ای ندیم

باد شبگیری برآمد باده در ده ای غلام

ماه مطرب گو بزیر و بم در آور ساز را

کافتاب خاوری تشریف داد از راه بام

تا ترا در پیش بت رویان درست آید نماز

جامهٔ جانرا نمازی کن به آب چشم جام

عزت دیر مغان از ساکن مسجد مجوی

کافر مکی چه داند حرمت بیت الحرام

عار باشد در طریق عشق بیم از فخر و عار

ننگ باشد در ره مشتاق ترس از ننگ و نام

من ببوی خال مشکین تو گشتم پای بند

مرغ وحشی از هوای دانه می‌افتد به دام

کام دل خواجو بسانی نمی‌آید بدست

رو بنا کامی رضا ده تا رسانندت بکام

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۹۹

دلم ربودی و رفتی ولی نمی‌روی از دل

بیا که جان عزیزت فدای شکل و شمایل

گرم وصول میسر شود که منزل قربست

کنم مراد دل از خاک آستان تو حاصل

هوایت ار بنهم سرکجا برون کنم از سر

وفایت ار برود جان کجا برون رود از دل

بحق صحبت دیرین که حق صحبت دیرین

روا مدار که گردد چو وعده‌های تو باطل

فتاد کشتی صبرم ز موج قلزم دیده

بورطه‌ئی که نه پایانش ممکنست و نه ساحل

نیازمند چنانم که گر بخاک درآیم

ز مهر گلشن رویت برون دمد گلم از گل

مفارقت متصور کجا شود که بمعنی

میان لیلی و مجنون نه مانعست و نه حایل

اگر نظر بحقیقت کنی و غیر نبینی

وصال کعبه چه حاجت بود بقطع منازل

خلاص جستم ازو طیره گشت و گفت که خواجو

قتیل عشق نجوید رهائی از کف قاتل

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۹۷

دلم مرید مرادست و دیده رهبر دل

سرم فدای خیال و خیال در سر دل

کمند زلف ترا گر رسن دراز آمد

در آن مپیچ که دارد گذر بچنبر دل

دلم چگونه نماید قرار در صف عشق

چنین که زلف تو بشکست قلب لشکر دل

بود که ساقی لعل تو در دهد جامی

مرا که خون جگر می‌خورم ز ساغر دل

دل صنوبریم همچو بید می‌لرزد

ز بیم درد فراق تو ای صنوبر دل

تو آن خجسته همای بلند پروازی

که در هوای تو پر می‌زند کبوتر دل

دلم ربودی و تا رفتی از برابر من

نرفت یکسر مو نقشت از برابر دل

چگونه در دل تنگم قرار گیرد صبر

که می‌زند سر زلف تو حلقه بردل

بملک روی زمین کی نظر کند خواجو

کسی که ملک وصالش بود مسخر دل

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۳۲

من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم

کارم از دست برون رفت که گیرد دستم

دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت

بیخود آوردم و در حلقهٔ زلفت بستم

این خیالیست که در گرد سمند تو رسم

زانکه چون خاک بزیر سم اسبت پستم

هر که با زلف گرهگیر تو پیوندی ساخت

ببریدم ز همه خلق و درو پیوستم

من نه امروز بدام تو در افتادم و بس

که گرفتار غم عشق توام تا هستم

تا برفتی نتوانم که شبی تا دم صبح

از دل و دیده درودت ز قفا نفرستم

بیش ازینم هدف تیر ملامت مکنید

که برون رفت عنان از کف و تیر از شستم

گرکنم جامه به خونابه نمازی چه عجب

که ز جان دست بخون دل ساغر شستم

باز خواجو که مرا کوفته خاطر می‌داشت

برگرفتم ز دل سوخته و وارستم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۰۳

گر گنج طلب داری از مار مترس ای دل

ور خرمن گل خواهی از خار مترس ای دل

چون زهد و نکونامی بر باد هوا دادی

از طعنهٔ بدگویان زنهار مترس ای دل

از رندی و بدنامی گر ننگ نمی‌داری

از فخر طمع برکن وز عار مترس ای دل

گر طالب دیداری از خلد برین بگذر

ور نور بدست آمد از نار مترس ای دل

چون نرگس بیمارش خون می‌خور اگر مستی

ور زانکه شود جانت بیمار مترس ای دل

گر همدم منصوری رو لاف انا الحق زن

چون دم زنی از وحدت از دار مترس ای دل

جان را چو فدا کردی از تن مکن اندیشه

چون ترک شتر گفتی از بار مترس ای دل

قول حکما بشنو کاندم که قدح نوشی

اندک خور و از مستی بسیار مترس ای دل

صد بار ترا گفتم کامروز که چون خواجو

اقرار نمی‌کردی ز انکار مترس ای دل

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۲۶

هردم آرد باد صبح از روضهٔ رضوان پیام

کاخر ای دلمردگان جز باده من یحیی العظام

ماه ساقی حور عین و جام صافی کوثرست

خاصه این ساعت که صحن باغ شد دارالسلام

پختگان را خام و خامان را شراب پخته ده

حیف باشد خون رز در جوش و ما زینگونه خام

بر سر کوی خرابان از خرابی چاره نیست

نام نیکو پیش بدنامان بود ننگی تمام

گر مرید پیر دیری خرقه خمری کن بمی

زشت باشد دلق نیلی و شراب لعل فام

کام دل خواهی برو گردن بناکامی بنه

در دهان شیر می‌باید شدن بر بوی کام

عار باشد نزد عارف هر که فخر آرد بزهد

ننگ باشد پیش عاشق هر که یاد آرد ز نام

آنکه در خلوتگه خاصش مجال عام نیست

لطف او عامست و عشق او نصیب خاص و عام

باد بر خاک عراق از دیدهٔ خواجو درود

باد بر دارالسلام از آدم خاکی سلام

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:28 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۳۵

معنی این صورت از صورتگران چین بپرس

مرد معنی را نشان از مرد معنی بین بپرس

کفر دانی چیست دین را قبلهٔ خود ساختن

معنی کفر ار نمی‌دانی ز اهل دین بپرس

چون تو آگه نیستی از چشم شب‌پیمای من

حال بیداری شبهای من از پروین بپرس

گر گروهی ویس را با گل مناسب می‌نهند

نسبت گل با رخ ویس از دل رامین بپرس

گر چه خسرو کام جان از شکر شیرین گرفت

از دل فرهاد شور شکر شیرین بپرس

حال سرگردانی جمعی پریشان موبمو

از شکنج سنبل پرچین چین بر چین بپرس

باغبان دستان بلبل را چه داند گو برو

شورش مرغان شبگیر از گل و نسرین بپرس

قصهٔ درد دل تیهو کجا داند عقاب

از تذرو خسته حال چنگل شاهین بپرس

شعر شورانگیز خواجو را که بردست آب قند

از شکر ریزان پرشور سخن شیرین بپرس

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۴۱

عشق آن بت ساکن میخانه می‌گرداندم

جان غمگین در پی جانانه می‌گرداندم

آشنائی از چه رویم دور می‌دارد ز خویش

چون ز خویش و آشنا بیگانه می‌گرداندم

ترک رومی روی زنگی موی تازی گوی من

هندوی آن نرگس ترکانه می‌گرداندم

بسکه می‌ترساند از زنجیر و پندم می‌دهد

عاقل بسیار گو دیوانه می‌گرداندم

دانهٔ خالش که بر نزدیک دام افتاده است

با چنان دامی اسیر دانه می‌گرداندم

آتش دل هر شبی دلخسته و پر سوخته

گرد شمع روش چون پروانه می‌گرداندم

آرزوی گنج بین کز غایت دیوانگی

روز و شب در کنج هر ویرانه می‌گرداندم

با خرد پیمان من بیزاری از پیمانه بود

ویندم از پیمان غم پیمانه می‌گرداندم

من بشعر افسانه بودم لیکن این ساعت بسحر

نرگس افسونگرش افسانه می‌گرداندم

اشتیاق لعل گوهر پاش او در بحر خون

همچو خواجو از پی دردانه می‌گرداندم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۲۳

گر نگویم دوستی از دوستانت بوده‌ام

سالها آخر نه مرغ بوستانت بوده‌ام

گر چه فارغ بوده‌ام چون نسر طایر ز آشیان

تا نپنداری که دور از آشیانت بوده‌ام

هر کجا محمل بعزم ره برون آورده‌ئی

چون جرس دستانسرای کاروانت بوده‌ام

گر تو پاس خاطرم داری و گرنه حاکمی

زان تصور کن که هر شب پاسبانت بوده‌ام

گر چه از رویت چو گیسو برکنار افتاده‌ام

چون کمر پیوسته در بند میانت بوده‌ام

کشتهٔ تیغ جهان افروز مهرت گشته‌ام

تشنهٔ آب جگر تاب سنانت بوده‌ام

از گذار من چرا بر خاطرت باشد غبار

کز هواداری غبار آستانت بوده‌ام

گر شکر خائی کنم بر یاد لعلت دور نیست

زانکه عمری طوطی شکر ستانت بوده‌ام

همچو خواجو ای ، بسا شبها که از شوریدگی

دسته بند سنبل عنبرفشانت بوده‌ام

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۳۹

در چمن دوش ببوی تو گذر می‌کردم

قدح لاله پر از خون جگر می‌کردم

پای سرو از هوس قد تو می‌بوسیدم

در گل از حسرت روی تو نظر می‌کردم

سخن طوطی خطت به چمن می‌گفتم

نسبت پسته تنگت بشکر می‌کردم

چشم نرگس به خیال نظرت می‌دیدم

وانگه از ناوک چشم تو حذر می‌کردم

چون صبا سلسلهٔ سنبل تر می‌افشاند

یاد آن گیسوی چون عنبر تر می‌کردم

هر زمانم که نظر بر رخ گل می‌افتاد

صفت روی تو با مرغ سحر می‌کردم

چون کمانخانهٔ ابروی تو می‌کردم یاد

تیرآه از سپر چرخ بدر می‌کردم

مشعل مه بدم سر فرو می‌کشتم

شمع خاور ز دل سوخته بر می‌کردم

چون فغان دل خواجو بفلک بر می‌شد

کار دل همچو فلک زیر و زبر می‌کردم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۸۵

ای روان از شکر تنگ تو شکر تنگ تنگ

گل برآورده ز شرم آن رخ گلرنگ رنگ

هست در زنجیر زلف دلربایت دل فراخ

لیک دل همچون دل ریش من دلتنگ تنگ

ناوک چشمت چو باد آرم ز خون چشم من

لعل پیکانی شود فرسنگ در فرسنگ سنگ

ای بت گلرخ بگردان بادهٔ گلرنگ را

تا برد ز آئینهٔ جانم می چون زنگ زنگ

بلبل دستان سرا را گو برآر آوای نای

مطرب بلبل نوا را گو بزن در چنگ چنگ

باز چون گلگون می ساقی بمیدان در فکند

ای حریفان برکشید اسب طرب را تنگ تنگ

نام و ننگ ار عاشقی در باز خواجو در رهش

زانکه باشد عشق بازانرا ز نام و ننگ ننگ

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:29 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۷۷

چو حرفی بخوانی ز طومار عشق

شود منکشف بر تو اسرار عشق

بیار آب حسرت که جز سیم اشک

روان نیست نقدی ببازار عشق

نشانم ز کنج صوامع مجوی

که شد منزلم کوی خمار عشق

تلف گشت عمرم در ایام مهر

بدل گشت دلقم به زنار عشق

بیا تا چو بلبل بهنگام صبح

بنالیم بر طرف گلزار عشق

کسانی که روزی نگشتند اسیر

چه دانند حال گرفتار عشق

بخوانی سواد سویدای دل

اگر برتو خوانند طومار عشق

مکن عیب خواجو که ارباب عقل

نباشند واقف بر اطوار عشق

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  1:29 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها