0

ترکیبات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

ترکیبات خاقانی

با سلام و عرض ادب

 

در این تایپیک مجموعه  ترکیبات خاقانی  گرد آوری شده و در اختیار راسخونیهای عزیز قرار خواهد گرفت.

 

با ما همراه باشید

 

افضل‌الدّین بدیل‌ بن علی خاقانی شروانی متخلّص به خاقانی (۵۲۰ قمری در شَروان - ۵۹۵ قمری در تبریز) از جملهٔ بزرگ‌ترین قصیده‌سرایان تاریخ شعر و ادب فارسی به‌شمار می‌آید. از القاب مهم وی حسان العجم می‌باشد. آرامگاه او در شهر تبریز است. خاقانی از سخنگویان قوی‌طبع و بلندفکر و یکی از استادان بزرگ زبان پارسی و در درجهٔ اول از قصیده‌سرایان عصر خویش است. توانایی او در استخدام معانی و ابتکار مضامین در هر قصیدهٔ او پدیدار است.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:04 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱ - در وعظ و حسن تخلص به نعت پیغمبر اکرم و تخلص به مدح ناصر الدین ابراهیم

دلا از جان چه برخیزد؟ یکی جویای جانان شو

بلای عشق را گر دوست داری دشمن جان شو

خرد را از سر غیرت قفای خاک پاشان زن

هوا را از بن دندان حریف آب دندان شو

تو را هم کفر و هم ایمان حجاب است ار تو عیاری

نخست از کفر بیرون آی و پس در خون ایمان شو

اگر با خاک پاشانت سواری آرزو باشد

تو از دیوان دیوان خیز و زی قصر سلیمان شو

اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید

چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو

گر او شب رنگ در تازد تو خود را خاک میدان کن

ور او چوگان به کف گیرد تو همچون گوی غلطان شو

تو را یک زخم پیکانش ز بند خود برون آرد

به صد فرسنگ استقبال آ، یک زخم پیکان شو

چو در جایی همه او باش و چون از جای بگذشتی

چه داری آرزو آن کن، چه بینی خوب‌تر آن شو

تو آن مشنو که مرغ شوم خواهد جای ویران را

گرت گنج دل آباد است سوی گنج ویران شو

تو بیرون از حرم زانی که خاقانی است بند تو

ز خاقانی برون آی و ندیم خاص خاقان شو

وگر خواهی کز این منزل امان آن سرا یابی

امانت دار یزدان را نیابت دار حسان شو

رسول کائنات احمد، شفیع خلق، ابوالقاسم

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:04 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳ - در مدح رکن‌الدین ارسلان شاه بن طغرل

الطرب ای خاصگان خاصه به هنگام صبح

کاینک بوی بهشت می‌دمد از کام صبح

باغ شما روی دوست، صحن فلک روی باغ

صبح شما جام می، حلقهٔ مه جام صبح

رنگ خم عیسی است بادهٔ گلرنگ جام

اشک تر مریم است ژالهٔ درفام صبح

قد چو قدح خم دهید پس همه در خم جهید

پیش که بیرون جهد آتش از اندام صبح

مرغ صراحی زند یک دم بر دام ما

تا فلک آن مرغ روز بستن بر دام صبح

کعبهٔ ما طرف خم زمزم ما درد خام

مصحف ما خط جام سبحهٔ‌ما نام صبح

مرغ بهنگام زد نعرهٔ هنگامه گیر

کز همه کاری صبوح خوشتر هنگام صبح

تا دو نفس حاصل است عمر قضا کن به می

کز دو نفس بیش نیست اول و انجام صبح

می به قدح در چنانک شیرین در مهد زر

باربدی‌وار کوس برزده گل‌بام صبح

پرچم نصرت نمود لشکر سلطان چرخ

در جل زرین کشید ابلق خوش‌گام صبح

خسرو روی زمین سنجر عهد ارسلان

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان

خوش خوش به روی ساقیان دیدند خندان صبح را

گوئی به عود سوخته شستند دندان صبح را

یا نخل بندی کرد شب، زان خوشهٔ پروین رطب

کان صنعت نغز ای عجب کرده است خندان صبح را

گردون ز مشک و زعفران سازد حنوط اختران

بر سوک آن دامن تران درد گریبان صبح را

یا آه عاشق بود خود بر صبح سوزی نامزد

کان تیر آتش پاش زد بدرید خفتان صبح را

کو ساقی دریاکشان، کو ساغر دریا نشان

کز عکس آن گوهر فشان بینی صدف سان صبح را

دریاب عیش صبح دم تا نگذرد بگذر ز غم

کانگه به عمری نیم دم دریافت نتوان صبح را

مرد از دو رنگی طاق به، این رنگ‌ها بر طاق نه

هم دور خود هم دور ده و انصاف بستان صبح را

با صبح خوش درکش عنان برجه رکاب می ستان

کز کم حیاتی در جهان تنگ است میدان صبح را

بر روی صبح از ژاله خوی، خوی سرد بین بر روی وی

گوئی زدش زنبور دی چون دید عریان صبح را

بستان ز ساقی جام زر، هم بر رخ ساقی بخور

وقت دو صبح آن لعل‌تر در ده سه گردان صبح را

کیخسروانه جام می خون سیاوش رنگ وی

چون آتش کاوس کی کرده زر افشان صبح را

از جرعه ریز شاه بین، بر خاک عقد عنبرین

گوئی بدان عنبر زمین آلود دامان صبح را

فرمان ده اسلامیان، دارای دوران اخستان

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴ - در مدح سلطان جلال الدین ابو المظفر شروان شاه اخستان

برقع زرنگار بندد صبح

نقش رخسار یار بندد صبح

از جنیبت فرو گشاید ساخت

آینه بر عذار بندد صبح

دم گرگ است یا دم آهو

که همه مشک بار بندد صبح

بدرد جیب آسمان و بر او

گوی زر آشکار بندد صبح

ببرد نقب در حصار فلک

و آتش اندر حصار بندد صبح

جویباری کند ز دامن چرخ

چشمه در جویبار بندد صبح

از برای یک اسبه شاه فلک

بیرق شاهوار بندد صبح

کتف کوه را ردا بافد

که زر اندود تار بندد صبح

بهر دریاکشان بزم صبوح

کشتی زرنگار بندد صبح

پردهٔ عاشقان درد و آنگه

جرم بر روزگار بندد صبح

بر گلو گاه مرغ رنگین تاج

زیور ناله دار بندد صبح

برگ ریز خزان کند انجم

باز نقش بهار بندد صبح

روز را بکر چون برون آید

عقد بر شهریار بندد صبح

خسرو اعظم آفتاب ملوک

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵ - در مدح ملک الوزراء مختار الدین

دوستی کو تا به جان دربستمی

پیش او جان را میان دربستمی

کاش در عالم دو یک‌دل دیدمی

تا دل از عالم بدان دربستمی

کو سواری بر سر میدان درد

تا به فتراکش عنان دربستمی

آفتابم بایدی با چشم درد

تا طبیبان را دکان دربستمی

درد از آن دارم که درد افزای نیست

کاش هستی تا به جان دربستمی

کو حریفی خوش که جان بفشاندمی

کو تنوری نو که نان در بستمی

سایهٔ دیوارم ار محرم شدی

در به روی انس و جان دربستمی

آه من گر ز آسمانه برشدی

من در هفت آسمان دربستمی

گر چلیپا داشتی آواز درد

هفت زنار از نهان دربستمی

گر مغان را راز مرغان دیدمی

دل به مرغ زندخوان دربستمی

گر به نامم بوی مردی نیستی

دست را رنگ زنان دربستمی

ورنه خون بودی حنوط عاشقان

کی قبا چون ارغوان دربستمی

هر جفا را مرحبائی گفتمی

گرنه پیش از لب زبان دربستمی

پردهٔ خاقانی افغان می‌درد

کاشکی راه فغان دربستمی

گر هم از دستور دستوریستی

دل به دستور جهان در بستمی

خواجهٔ سلطان نشان مختار دین

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶ - در مرثیهٔ خاقان اعظم منوچهر پسر فریدون شروان شاه

این جان ز دام گلخن تن درگذشتنی است

وین دل به بام گلشن جان برگذشتنی است

ای پیر عاشقان که در این چنبری گرو

چون طفل غازیانت ز چنبر گذشتنی است

صبح خرد دمید در این خواب‌گاه غول

بختی فرو مدار کز ایدر گذشتنی است

در خشک سال مردمی از کشت‌زار دیو

بردار طمع خوشه که بی‌بر گذشتنی است

هر پل که بود بر دل خاصان شکست چرخ

زین آبگون پل‌شکن اندر گذشتنی است

طاق فلک ز زلزلهٔ صور درشکست

زین طاق در شکسته سبک‌تر گذشتنی است

زالی است گرگ دل که تو را دنبه می‌نهد

زین دامگاه گرگ فسونگر گذشتنی است

عمر تو چیست عطسهٔ ایام جان ستان

بس تن مزن که عطسه سبک درگذشتنی است

بهر دوباره زادن جانت ز امهات

زین واپسین مشیمهٔ دیگر گذشتنی است

تو در میان نیل و همه لاف ملک مصر

زین سرگذشت بس که از آن سر گذشتنی است

روزی ازین خراس بیابی خلاص جان

فالی بزن به خیر که آخر گذشتنی است

در ششدری و مهره به کف مانده هان و هان

مهره نشاندنی و ز ششدر گذشتنی است

ای بر در زمانه به دریوزهٔ امان

زان در خدا دهاد کز این درگذشتنی است

خاقانیا به عبرت ناپاکی فلک

بر خاک این شهنشه کشور گذشتنی است

ادریس خانه گور منوچهر صفدر است

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷ - در مرثیهٔ امیر عضد الدین فریبرز و خواهر او، دو فرزند شروان شاه

ای روز رفتگان جگر شب فرو درید

آن آفتاب از آن جگر شب برآورید

شب چیست خاک خاک نگر آفتاب خوار

خاکی که آفتاب خورد خون او خورید

ای رفته آفتاب شما در کسوف خاک

چون تختهٔ محاسب از آن خاک بر سرید

رفت آفتاب و صبح ره غیب درنوشت

چو میغ و شب پلاس مصیبت بگسترید

نه چرخ گوشهٔ جگر شاهتان بخورد

هین زخم آه و گردهٔ چرخ ار دلاورید

رمح سماک و دهرهٔ بهرام بشکنید

چتر سحاب و بیرق خورشید بردرید

چشم ار ز گریه ناخنه آرد به ناخنان

پلپل در او کنید و به خونش بپرورید

تابوت اوست غرقهٔ زیور عروس‌وار

هر هفت کرده هشت بهشت است بنگرید

تشنه است خاک او ز سرچشمهٔ جگر

خون سوی حوض دیده ز کاریز می‌برید

در پیش گنبدش فلک آید جنیبه‌دار

گاه جنیبتان بکشید ارنه سنجرید

شبدیز و نقره خنگ فلک را به مرگ او

پی برکشید و دم ببرید ار وفا گرید

گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست

بر خاک روضه‌وار فریبرز بگذرید

تا با شما صریح بگوید که هان و هان

عبرت ز خاک ما که نه از ما جوانترید

آنگه به نوحه باز پس آیید و پیش حق

بهر بقای شاه تضرع برآوردید

کامروز رسته‌اید به جان از سموم ظلم

کاندر ظلال دولت خاقان اکبرید

شه زاده رفت باغ بقا باد جای شاه

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸ - در مرثیهٔ خواجه ابوالفارس

کارم از دست پایمرد گذشت

آهم از چرخ لاجورد گذشت

همه عالم شب است خاصه مراک

روزم از آفتاب زرد گذشت

روز روشن ندیده‌ام ماناک

همه عمرم به چشم درد گذشت

زین دو تا مهرهٔ سپید و سیاه

که بر این سبز تخت نرد گذشت

به فغانم ز روزگار وصال

که چو باد آمد و چو گرد گذشت

هیچ حاصل به جز دریغم نیست

ز آنچه بر من ز گرم و سرد گذشت

همه آفاق آگهند که باز

کار خاقانی از نورد گذشت

خاصه کز گردش جهان ز جهان

آن جوان عمر راد مرد گذشت

جان پاکش به باغ قدس رسید

زین مغیلان سال‌خورد گذشت

شاهد عقل و انس روح او بود

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۹ - در مرثیهٔ فرزند خود رشید الدین

بر سر شه ره عجزیم کمر بربندیم

رخت همت ز رصدگاه خطر بربندیم

لاشهٔ تن که به مسمار غم افتاد رواست

رخش جان را به دلش نعل سفر بربندیم

بار محنت به دو بختی شب و روز کشیم

بختیان را جرس از آه سحر بربندیم

کاغذین جامه هدف‌وار علی‌الله زنیم

تا به تیر سحری دست قدر بربندیم

گه چو سوفار دهان وقت فغان بگشاییم

گه چه پیکان کمر از بحر حذر بربندیم

گه ز آهی کمر کوه ز هم بگشاییم

گه ز دودی به تن چرخ کمر بربندیم

چون جهان را نظری سوی وفا نیست ز اشک

دیده را سوی جهان راه نظر بربندیم

از سر نقد جوانی چه طرف بربستیم

کز بن کیسهٔ او سود دگر بربندیم

ز آب آتش زده کز دیده رود سوی دهان

تنگنای نفس از موج شرر بربندیم

چون قلم سرزده گرییم به خوناب سیاه

زیوری چون قلم از دود جگر بربندیم

دل که بیمار گران است بکوشیم در آنک

روزن دیده به خوناب مگر بربندیم

این سیه جامه عروسان را در پردهٔ چشم

حالی از اشک حلی‌های گهر بربندیم

تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه

نوک پیکان را قاروره به سر بربندیم

بام گردون بتوانیم شکست از تف آه

راه غم را نتوانیم که در بربندیم

نه نه ما را هنری نیست که گردون شکنیم

خویشتن چند به فتراک هنر بربندیم

ناله مرغی است به پر نامه بر غصهٔ ما

مرغ را نامهٔ سربسته به پر بربندیم

بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری

تا ز رخ پای تو را خردهٔ زر بربندیم

چون سکندر پس ظلمات چه ماندیم کنون

سد خون پیش دو یاجوج بصر بربندیم

خاک را جای عروسی است که دردانه در اوست

نونوش عقد عروسانه به بر بربندیم

بگذاریم زر چهرهٔ خاقانی را

حلی آریم و به تابوت پسر بربندیم

گوهر دانش و گنجور هنر بود رشید

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:05 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها