شمارهٔ ۳۰ - در مدح جلال الدین الخزاری
گفتم ای دل بهر دربان جلال
نعل اسب از تاج دانائی فرست
دل جوابم داد کز نعل پیاش
تاج هفت اجرام بالائی فرست
نکتهٔ او دانه و ارواح است مرغ
دانه زی مرغان صحرائی فرست
این دو طفل هندو از بام دماغ
بر در صدرش به مولائی فرست
داغ بر رخ کش به لالائی فرست
حاصل شش روز و نقد چل صباح
یک شبه خرجش که فرمائی فرست
سوی این نه شهر مینائی فرست
شب در آن شهر است غوغا ز اختران
از تن و دل چون کنی نون والقلم
پیش فکر او که رخشد شمسوار
شمس گردون را به حربائی فرست
چرخ اطلس را به دیبائی فرست
او به تنها صد جهان است از هنر
یک جهانش جان به تنهائی فرست
تو جزاش از سحر اجزائی فرست
دست جم چون راح ریحانیت داد
خوان جم را خل خرمائی فرست
از فرات آبی به بطحائی فرست
هفت جوش از آینه دادت تو نیز
پنج نوش از کلک صفرائی فرست
کوه دانش را چو داود از نفس
منطق الطیر از خوشآوائی فرست
بانگ پشه مگذران بر گوش جم
بهر ری کو پار زهرت داده بود
هدیه امسال از شکرخائی فرست
طوطی ری عذرخواه ری بس است
ری بدین طوطی ز هندو رای به
از نظر گو حرز شیدائی فرست
عازر دل مردهای در وی گریز
چون توئی خاقان ترکستان طبع
مه رخی با مهر عذرائی فرست
نثر تو نعش و ثریا نظم توست
قدر نظم و نثر او داند به شرط
تخم پیله است آن به دیباجی سپار
زعفران است آن به حلوائی فرست
گر توانی هاونی ساز از هلال
خاصه بهر زعفرانسائی فرست
گوید اینجا خاص مهمانت آمدم
نزل نحل از باغ گویایی فرست
نحل را برخوان شاخ آور ز جود
پس در آن فضل عسل زائی فرست
این دل صد چشمه را پالونهوار
عقل را گفتم چه سازم نزل او
آه تو شمع است و اشکت شکر است
شمع و شکر رسم هر جائی فرست
باد را بهر سلیمان رخش ساز
زین زر برکن به رعنائی فرست
پس به سوی عرش فرسائی فرست
وز پی احمد براقی کن ز نور
شش گزی دستار و یکتائی فرست
مشتری فر و عطارد فطنت است
تحفههاش از مدحت آرائی فرست
نی نی از بود تو نتوان تحفه ساخت
هرچه بفرستی به رسوائی کشد
شعر هم جرم است جان را تحفه ساز
نقد برنائیت دانم مانده نیست
اشک گرمت باد و باد سرد پس
هر دو را با عقل سودائی فرست
قربهای پر کن ز تسنیم ضمیر
روح را با آن به سقائی فرست
گر توانی بهر شیب مقرعهاش
زلف حوران هرچه پیرائی فرست
وز دو قرص گرم و سرد مهر و ماه
وز بره تا گاو و بزغالهٔ فلک
گوشتی ساز و به مولائی فرست
دانهٔ دل جوجو است و چهره کاه
کاه و جو زین دشت سرمائی فرست
چون توئی خاک سپاهان را مرید
خرجش آنجا نقد اینجائی فرست
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
دوشنبه 2 فروردین 1395 11:18 AM
تشکرات از این پست