0

قطعات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۸۹ - در هجو

قسم تو ریاست از ریاست

اسمی است شریف و معنیی دون

سقا بودی چو ... از اول

چون ... رئیس گشتی اکنون

چون ... نهی کلاه اطلس

چون ... پوشی قبای اکسون

خونت به گلو رساد چون ...

رویت به قفا گشاد چون ...

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:50 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۹۵

خاک است تو را دایه از آن ترس که روزی

خون تو خورد دایهٔ بیدادگر تو

شیری که لبت خورد ز دایه چو شود خون

دایه خورد آن خون ز لب شیر خور تو

ناچار شود چهرهٔ تو پی سپر خاک

گر چهرهٔ خاک است کنون پی سپر تو

امروز غذای تو دهند از جگر خاک

فردا غذی خاک دهند از جگر تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:50 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۹۲

گرچه زنگی لقبم بهر نشاط

عادت زنگ نگیرم پس از این

تو گوا باش که چو کردم حج

می گلرنگ نگیرم پس از این

توبه چون بیخ فرو برد به دل

شاخ هر شنگ نگیرم پس از این

دست سلطان خرد بوسه زدم

پای سرهنگ نگیرم پس از این

نامور تیغم با جوهر نور

ظلمت ننگ نگیرم پس از این

صیقل عقل جلا داد مرا

تا دگر زنگ نگیرم پس از این

شاهد دوست کش افتاد جهان

در برش تنگ نگیرم پس از این

ناخن چنگ گرفتم که دگر

زلف در چنگ نگیرم پس از این

چنگ چون در رسن کعبه زدم

گیسوی چنگ نگیرم پس از این

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:51 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۰۳ - در هجو رشید وطواط

ای بلخیک سقط چه فرستی به شهر ما

چندین سقاطهٔ هوس افزای عقل کاه

آئی چو سیر کوبهٔ رازی به بانگ و نیست

جز بر دو گوپیازهٔ بلخیت دستگاه

دیگ هوس مپز که چو خوان مسیح هست

کس گوپیازهٔ تو نیارد به خوان شاه

بد نثری و رسائل من دیده چند وقت

کژ نظمی و قصائد من خوانده چندگاه

زرنیخ زرد و نیل کبود تورا ببرد

گوگرد سرخ و مشک سیاه من آب و جاه

آری در آن، دکان که مسیح است رنگرز

زرنیخ و نیل را نتوان داشت پیش گاه

سحر زبان سامری آسای من بخوان

وحی ضمیر موسوی اعجاز من بخواه

عقدی ببند ازین گهر آفتاب کان

دری بدزد ازین صدف آسمان شناه

موی تو چون لعاب گوزنان شده سپید

دیوانت همچو چشم غزالان شده سیاه

باری ازین سپید و سیاه اعتبار گیر

یا در سیه سپید شب و روز کن نگاه

پس ... نه‌ای و گرچه چو ... کلاه دار

کز دست جهل تو به در ... نهم کلاه

خاقانی و حقایق طبع تو و مجاز

اینجا مسیح و طوبی و آنجا خر و گیاه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:51 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۰۵ - خاقانی برای دوستی اسب و این شعر را فرستاد

زهی عقد فرهنگیان را میانه

میان پیشت اصحاب فرهنگ بسته

علی رغم خورشید دست ضمیرت

حلی بر جبین شباهنگ بسته

چنان جادوی بخل را بسته جودت

که جادو زبان را به نیرنگ بسته

کفت عیسی‌آسا به اعجاز همت

تب آز را پیش از آهنگ بسته

دلت گوهر راز حق راست حقه

درون بس فراخ و سرش تنگ بسته

سراید نوای مدیح تو زهره

ببین گیسوی زلف در چنگ بسته

فلک چنگ پشت است و ساعات رگ‌ها

که رگ بیست‌وچار است بر چنگ بسته

فرستادمت اسب و دستار و جبه

ز مه طوق بر اسب شب‌رنگ بسته

سپید است دستار لیکن مذهب

سیاه است جبه ولی رنگ بسته

به دستار و جبه خجل سارم از تو

در عفو مگذار چون سنگ بسته

مسیح آیتی من سلیمانت کردم

که بادی فرستادمت تنگ بسته

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:55 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۱۴ - در شکایت از روزگار

اهل دلی ز اهل روزگار نیابی

انس طلب چون کنی که یار نیابی

گر دگری ز اتفاق هم‌نفسی یافت

چون تو بجوئی به اختیار نیابی

خوش نفسی نیست بی‌گرانی کامروز

نافهٔ بی ثرب در تتار نیابی

آینهٔ خاک تیره کار چه بینی

ز آینهٔ تیره نور کار نیابی

روز وفا آفتاب زرد گذشته است

شب خوشی از لطف روزگار نیابی

نقطهٔ کاری کناره کن که زره را

ساز جز از نقطهٔ کنار نیابی

بر سر بازار دهر خاک چه بیزی

کآخر ازین خاک جز غبار نیابی

دهر همانا که خاکبیزتر از توست

زآنکه دو نقدش به یک عیار نیابی

بگذر ازین آبگون پلی که فلک راست

کب کرم را در او گذار نیابی

قاعده عمر زیر گنبد بی‌آب

گنبد آب است کاستوار نیابی

دست طمع کفچه چون کنی که به هردم

طعمی ازین چرخ کاسه‌وار نیابی

چرخ تهی کز پی فریب تو جنبد

کاسهٔ یوزه است کش قرار نیابی

کشت کرم را نه خوشه ماند و نه دانه

کاهی ازین دو به کشت‌زار نیابی

خاک جگر تشنه را ز کاس کریمان

از نم جرعه امیدوار نیابی

جرعه بود یادگار کاس و بر این خاک

بوئی از آن جرعه یادگار نیابی

یاد تو خاقانیا ز داد چه سود است

کز ستم دهر زینهار نیابی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:55 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۲۸ - در مدح عز الدین امیر یوسف سپه سالار

چون یوسف سپهر چهارم ز چاه دی

آمد به دلو در طلب تخت مشتری

سیاره‌ای ز کوکبهٔ یوسف عراق

آمد که آمد آن فلک ملک پروری

هان مژده هان که رستی ازین قحط مردمی

هین سجده هین که جستی ازین چاه مضطری

تو چه نشین و موکب سیاره آشنا

تو قحط بین و کوکبهٔ یوسف ایدری

خاقانیا چه ترسی از اخوان گرگ فعل

چون در ظلال یوسف صدیق دیگری

یا ایهاالعزیز بخوان در سجود شکر

جان برفشان بضاعت مزجاة کهتری

کآنجا که افسر سر گردن‌کشان بود

او را رسد بر افسرشان صاحب افسری

فصلی که در معارضهٔ غیر گفته‌ای

تضمینش کن در این دو سه منظوم گوهری

ای در قمار چرخ مسخر به دست خون

از چرخ بادریسه سراسیمه سرتری

غوغای سرکشان فلک پایدام توست

تو فتنه را بهانه ز خاقانی آوری

زنبور کافر ار پی غوغا به کین توست

بر عنکبوت یک‌تنه تهمت چه می‌بری

در اوهن‌البیوت چه ترسی ز عنکبوت

چون بر در مشبک زنبور کافری

سرپنجگی نه سیرت خرگوش خنثی است

ترس از هژبر دار در آن صورت نری

از روزگار ترس نه از رند روزگار

از سامری هراس نه از گاو سامری

چون دور باش در دهن مار دیده‌ای

از جوشن کشف چه هراسی؟ چه غم خوری؟

خاقانیا چو طوطی ازین آهنین قفس

کوشی که نیم بال بیابی و بر پری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:56 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۹۳

به نسبت از تو پیمبر بنازد ای سید

که از بقا نسب ذات توست حاصل ازو

عزیز ز تو کس نیست بر پیمبر از آنک

سلالهٔ گل اوئی و لالهٔ گل او

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:56 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۹۷

زری که نقد جوانی است گم شد از کف عمر

در این سراچهٔ خاکی که دل خرابم ازو

به آب دیده نبینی که خاک می‌شویم

بدان طمع که زر عمر باز یابم ازو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:56 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۹۹

آبم ببرد بخت، بس ای خفته بخت بخ

نانم نداد چرخ، زهی سفله چرخ زه

در خواب رفته بختم و بیدار مانده چشم

لا الطرف لی ینام ولاالجد ینتبه

چون ماه چار هفته شد ستم به هفت حال

حالی چنان که لیس علی‌الخلق یشتبه

دل چون قلم در آتش و تن کاغذ اندر آب

فالنار احرقته و الماء حل به

ایام دمنه طبع و مرا طالع است اسد

من پای در گل از غم و حسرت چو شتربه

از کیسهٔ کسان منم آزاد دل که آز

آزاد را چو کیسه گلو درکشد بزه

خشنودم از خدای بدین نیتی که هست

از صد هزار گنج روان گنج فقر به

چون جان صبر در تن همت نماند نیست

گو قالب نیاز ممان هرگز و مزه

دولت به من نمی‌دهد از گوسفند چرخ

از بهر درد دنبه و بهر چراغ په

الحق غریب عهدم و از قائلان فزون

هرچند کاهل عهد کهان را کنند مه

بیمار جان رمیده برون آمدم ز ری

شاخ حیات سوخته و برگ راه نه

شب تا به چاشت راه روم پس به گرمگاه

بر هر در دهی طلبم منزل نزه

بیماری گران و به شب راندن سبک

روز آب چون به من نرسد زان خران ده

از بیم تیغ خور سفرم هست بعد از آنک

روز افکند کلاه و زند شب قبا زره

بر ره چو اسب سایه کند گویدم غلام

کاین سایه فرش توست فرود آی و سربنه

از تب چو تار موی مرا رشتهٔ حیات

و آن موی همچو رشتهٔ تب‌بر به صد گره

غایب شد از نتیجهٔ جانم میان راه

یک عیبه نظم و نثر که از صد خزینه به

یارب چو فضل کردی و جان باز دادیم

رحمی بکن نتیجهٔ جان نیز باز ده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:56 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۲۱ - شکرانهٔ صلت اسپهبد کیالواشیر

ای جهان داوری که دوران را

عهد نامهٔ بقا فرستادی

وی کیان گوهری که کیوان را

مدد از کبریا فرستادی

عزم را چند روزه ره به کمین

راه گیر قضا فرستادی

پیش مهدی که پیشگاه هدی است

عدل را پیشوا فرستادی

آب دین رفته بود از آتش کفر

رفته را باز جا فرستادی

وقت قدرت سهیل را ز یمن

به سلام سها فرستادی

روز کین اژدهای رایت را

به مصاف و غزا فرستادی

کرکسان را ز چرخ چون گنجشک

در دم اژدها فرستادی

به سم کوه پیکران در رزم

کوه را در هوا فرستادی

ز آب تیغ کیالواشیری

آتش اندر وغا فرستادی

آخر نام خویش را بر چرخ

بیم نار بلا فرستادی

از سنا برق آتش شمشیر

عرشیان را سنا فرستادی

شررش در کواکب افکندی

دودش اندر سما فرستادی

کوه را زهره آب گشت وببست

کامتحانش از دها فرستادی

زهرهٔ آب گشتهٔ کوه است

که ثنا را جزا فرستادی

نی نی آن زر ز نور خلق تو زاد

که به خلق خدا فرستادی

هرچه خورشید زاده بود از خاک

هم به خورشید وا فرستادی

اعظم اسپهبدا به خاقانی

گنج خاقان عطا فرستادی

بدره‌ها دادی از نهان و کنون

حله‌ها بر ملا فرستادی

چشمه‌ها راندی از مکارم و باز

قلزمی از سخا فرستادی

اسمانی که اختران دادی

مهر و مه بر قفا فرستادی

هر زری کافتاب زاد از کان

به رهی بارها فرستادی

پس ازین آفتاب بخشی از آنک

نقد کان را فنا فرستادی

پارم امسال شد به سعی عطات

که مثال رضا فرستادی

جان مصروع شوق را ز مثال

خط حرز و شفا فرستادی

چو سه حرف میانهٔ نامت

از قبولم لوا فرستادی

خاطرم مریمی است حامل بکر

که دمیش از صبا فرستادی

مریمی کش هزار و یک درد است

صد هزارش دوا فرستادی

من به جان کشتهٔ هوای توام

کشته را خون بها فرستادی

خون بها گر هزار دینار است

تو دو چندان مرا فرستادی

زین صلت کو قصاص کشتن راست

من شدم زنده تا فرستادی

گنج عرشی گشایمت به زبان

که مرا کیمیا فرستادی

همه دزدان گنج من کورند

تا مرا توتیا فرستادی

من نیایش‌گر نیای توام

که صلت چون نیا فرستادی

بخشش تو به قدر همت توست

نه به قدر ثنا فرستادی

هم‌چنین بخش تا چنین گویند

که سزا را سزا فرستادی

فضل و فطنت سپاس‌دار تو اند

کاین عطیت به ما فرستادی

نشنوی آنکه حاسدان گویند

کاین همه زر چرا فرستادی

نفخهٔ روح اول البشر است

که به مردم گیا فرستادی

سال قحط انگبین و شیر بهشت

به لبی ناشتا فرستادی

ماه دی کرم پیله را از قوت

پیل بالا نوا فرستادی

کرم شب‌تاب را شب یلدا

در بن چه ضیا فرستادی

در سراب وحش به نیلوفر

ز ابر همت نما فرستادی

شاه‌باز کلاه گمشده را

در زمستان قبا فرستادی

بد نکردی و خود نکو دانی

کاین نکوئی کجا فرستادی

دانم از جان که را ستودم و باز

دانی احسان که را فرستادی

افسر زر چو شاه دابشلیم

بر سر بید پا فرستادی

ثانی اسکندری، ارسطو را

گنج بی‌منتها فرستادی

شاه نعمان کفی و نابغه را

زر و فر و بها فرستادی

مصطفی دولتا سوی حسان

خلعه چون مصطفا فرستادی

مرتضی صولتا سوی قنبر

هدیه چون مرتضی فرستادی

برگشایم در فلک به دعات

که کلید دعا فرستادی

باش تاج کیان که بر سر چرخ

تاج عز و علا فرستادی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:56 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۰۶

راز دارم مرا ز دست مده

بی‌خودان را به خودپرست مده

نجده ساز از دل شکسته‌دلان

این چنین نجده را شکست مده

شست تو همت است و صید تو مال

صید بدهی رواست، شست مده

مهرهٔ مار بهر مار زده است

به کسی کز گزند رست مده

عافیت کیمیاست دولت خاک

کیمیا را به خاک پست مده

گنج معنی توراست خاقانی

شو کلیدش به هرکه هست مده

پایگه یافتی، به پای مزن

دستگه یافتی ز دست مده

میده تنها توراست تنها خور

به سگان ده، به هم نشست مده

شمع غیبی به پیش کور مسوز

تیغ عقلی به دست مست مده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:56 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۰۷

بر در خواجه از تظلم خلق

بشنو آن نالهٔ پراکنده

خواجه از باد تکیه‌گه کرده

بالش از بالش پر آکنده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:56 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۲۹ - در مدح علاء الدین اتسز شاه خوارزم

افاق زیر خاتم خوارزم شاهی است

مانا ز بخت یافت نگین پیمبری

پیش سپید مهرهٔ قدرش زبون‌تر است

از بانگ پشه دبدبهٔ کوس سنجری

از بهر آنکه نامهٔ درگاه او برد

عنقا کمر ببست برای کبوتری

چرخ کبود را ز حسام بنفش او

تهدید می‌رسد که رها کن ستمگری

از دهر زاد و دهر فضولی نمای را

خون ریختی گرش نبدی حق مادری

تیغش ز چار شهر خراسان خراج خواست

از چار شهر چه که ز نه چرخ چنبری

شمشیر گوشت خوارهٔ او را مزوری است

آن‌کس که خورد رست ز دست مزوری

گر خصم او بجهد طلسمی بساخته است

آن‌قدر هم ز قدرت او خواست یاوری

گوساله گرچه بهر خلاف خدای بود

نطق از خدای یافت نه از سحر سامری

گردون مگر مصحف نامش شنوده بود

کابشر نوشت نامش بر تاج مشتری

روح القدس به خدمت او می‌خورد قسم

کامروز در زمانه تو اسلام پروری

سوگند خورد عاقلهٔ جان به فضل و عدل

کز روی عدل گستری و فضل پروری

خوارزم شه هزار چو محمود زاولی است

خاقانی از طریق سخن صد چو عنصری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:56 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۱۰

ای چرخ لاجوردی بس بوالعجب نمائی

کآیینهٔ خسان را زنگارها زدائی

هر ساعتم به نوعی درد کهن فزائی

چون من ز دست رفتم انگشت بر که خائی؟

بر سختهٔ تمام تا چند بر گرائی

دانستهٔ عیارم تا چندم آزمائی؟

پیروزه‌وار یک دم بر یک صفت نپائی

تا چند خس پذیری؟ آخر نه کهربائی

خردم بسودی آخر در دور آسیائی

بی‌خردگی رها کن خردم چو جو چه سائی

چون صوفیان صورت در نیلگون وطائی

لیک از صفت چو ایشان دور از صف صفائی

الحق کثیف رایی گرچه لطیف جایی

یکتا بر آن کسی کز طفلی بود دوتائی

آن کز دهانهٔ گاز خورد آب ناسزایی

بر زر بخت آن کس بخشی تو کیمیائی

از آفتاب دولت آن راست روشنایی

کو رخنه کرد روزن پشت از فراخ نایی

خاقانیا نمانده است آب هنر نمائی

ای سوخته توانی کاین خام کم درائی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:56 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها