0

قطعات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۸۶

شب رحیل چو کردم وداع شروان را

دریغ حاصل من بود و درد حصهٔ من

شدم ز آتش هجران زدم بر آب ارس

ارس بنالید از درد حال و قصهٔ من

به تیزی دم من بود و پری غم من

خروش سینهٔ من داشت جوش غصهٔ من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:48 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۸۸

کمین گشادن دهر و کمان کشیدن چرخ

برای چیست؟ ندانی برای کینهٔ من

ز نوک ناوک این ریمن خماهن فام

هزار چشمه چو ریماهن است سینهٔ من

من آفتابم سایه نیم که گم کندم

چو گم کند به کف آرد دگر قرینهٔ من

نه نه به بحر درم بر فلک کمان نکشم

که سرنگون چو کمانه کند سفینهٔ من

اگر قناعت مال است گنج فقر منم

که بگذرد فلک و نگذرد خزینهٔ من

به دخل و خرج دلم بین بدان درست که هست

خراج هر دو جهان یک شبه هزینهٔ من

چو خاتم ار همه تن چشم شد دلم چه عجب

که حسبی الله نقش است بر نگینهٔ من

چو آبگینه دلی بشکنم به سنگ طمع

که جام جم کند ایام از آبگینهٔ من

به کلبتینم اگر سر جدا کنی چون شمع

نکوبد آهن سرد طمع گزینهٔ من

همای همت خاقانی سخن رانم

که هیچ خوشه نگردد برای چینهٔ من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:48 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۸۴

خیره کشا، بد کنشا، ظالما!

این همه نیکان مکش و بد مکن

نیست شفیعت که گوید مکش

نیست حریفیت که گوید مکن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۸۱

از کمال توست خاقانی نه از نقصان که دهر

از نهان آب رخت خواهد به عمدا ریختن

خسروان بهر هلاک خسروان دارند زهر

ورنه خون سفله بتوان آشکارا ریختن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۹۰ - در هجو رشید وطواط

خواجه موشی است زیر بر به کمین

گربه چشم و پلنگ خشم از کین

گربهٔ موش گون بسی دیدی

این یکی موش گربه چشم ببین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۸۷

منم که همچو کمان دستمال ترکانم

همه ز غمزه خدنگ آخته به کینهٔ من

خدنگ غمزهٔ ترکان نکرد با دلم آنک

نهیب رنج عرب می‌کند به سینهٔ من

اگر نه کعبه بدی، در عرب چکار مرا

که نیست در عجم امروز کس قرینهٔ من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۸۳

یارب ز حال محنت خاقانی آگهی

در حال او به عین عنایت نگاه کن

یا روز بخت بی‌هنرش را سپید دار

یا خط عمر بی‌خطرش را سیاه کن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۷۱

کو نزل عاشقان که منزل رسیده‌ایم

جان نورهان دهیم که نادیده دیده‌ایم

آزاده رسته از در دربند حادثات

رستی خوران به باغ رضا آرمیده‌ایم

چون چار هفته مه که به خورشید درخزد

یک هفته زیر سایهٔ خاصان خزیده‌ایم

بی‌جوش خون چو موکب ساغر گذشته‌ایم

بی‌چتر زر چو لشکر آتش دویده‌ایم

در نیم شب چو صبح پسین درگرفته‌ایم

در ملک نیم‌روز به پیشین رسیده‌ایم

از پشت چار لاشه فرود آمده چو عقل

بر هفت مرکبان فلک ره بریده‌ایم

گلگون ما که آب خور وصل دیده بود

بر آب او صفیر ز کیوان شنیده‌ایم

در عالمی که راه ز ظلمت به ظلمت است

از نور سوی نور شبیخون گزیده‌ایم

ای دل صلای قرصهٔ رنگین آفتاب

کز ره بلای آخور سنگین کشیده‌ایم

ای ساقی‌الغیاث که بس ناشتا لبیم

زان می بده که دی به صبوحی چشیده‌ایم

ای میزبان میکده ایثار کن به ما

بیغوله‌ای که از پی غولان رمیده‌ایم

بیم است از آن که، صبح قیامت برون دمد

تا ور آه صور در دمیده‌ایم

ما ناوکی و دعوت ما تیر ناوکی

تیری کز او علامت سلطان دریده‌ایم

از صبح و شام هم به زر شام و سیم صبح

سلطان چرخ را به غلامی خریده‌ایم

در خاک کوی ریخته‌ایم آبرو از آنک

ترسیده‌ایم از آب که ما سگ گزیده‌ایم

دل را کبود پوش صفا کرده‌ایم از آنک

خاقانی فلک دل خورشید دیده‌ایم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۷۹

یک روز بپرسید منوچهر ز سالار

کاندر همه عالم چه به ای سام نریمان

او داد جوابش که در این عالم فانی

گفتار حکیمان به و کردار نریمان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۹۸ - در مرثیهٔ فلکی شروانی

عطسهٔ سحر حلال من فلکی بود

بود به ده فن ز راز نه فلک آگاه

زود فرو شد که عطسه دیر نماند

آه که کم عمر بود عطسهٔ من آه

جانش یکی عطسه داد و جسم بپرداخت

هم ملک الموت گفت یرحمک الله

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۸۵

تا ز شروان دورم اعدا راست آسایش چنانک

اصدقا را بود در نزدیکی آرایش ز من

چون ببینی زین دو معنی آفتابم زانکه هست

در حضور آرایش و در غیبت آسایش ز من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۷۵

ما حضرت عشق را ندیمیم

در کوی قلندران مقیمیم

هم میکده را خدایگانیم

هم درد پرست را ندیمیم

کوشنده نه از پی بهشتیم

جوشنده نه از تف جحیمیم

ما بندهٔ اختیار یاریم

آزاد ز جنت و نعیمیم

گر عالم محدث است گو باش

ما باری عاشق قدیمیم

بی‌زحمت پیرهن همه سال

از یوسف خویش با شمیمیم

آن آتش را که عشق ازو خاست

گاه ابراهیم و گه کلیمیم

بس روشن سینه‌ایم اگرچه

در دیدهٔ تو سیه گلیمیم

اصل گهر از خلیفه داریم

عالی نسبیم اگر یتیمیم

این است که از برای یک‌دم

در چار سوی امید و بیمیم

خاقانی‌وار در خرابات

موقوف امانت عظیمیم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۹۴ - بالبدیهه در صفت خربزه

خوان خسرو فلک مثال و در او

افتابی است ده هلال بر او

آفتابی که آفتابش پخت

که نهد بر سپهر خوان مگر او

آفتابی چو غنچه سر بسته

که نماید چو غنچه لعل و زر او

غنچه دارد زر تر اندر لعل

لعل دارد میان زر تر او

افتابی که خاورش دهن است

دارد از باغ شاه باختر او

گزلک شاه سعد ذابح دان

که به مریخ ماند از گهر او

سر مریخ گوهرش زیبد

آورد ده هلال در نظر او

هر هلالی کز او کنند جدا

خوش بخندد ناظرانش بر او

سر مریخ کآفتاب شکافت

نگذارد ز ده هلال اثر او

ابرهٔ آفتاب اگر زرد است

چون شفق سرخ دارد آستر او

مجمر زر نگر که می‌دارد

از برون عطر و از درون شرر او

بهر خوان سکندر دوران

داشت از آب خضر آبخور او

چون به حضرت رسید خاقانی

بر سر خوان رسید ما حضر او

خاقانی از نشیمن آزادی آمده است

بندش کجا کند فلک و زرق و بند او

نندیشد از فلک نخرد سنبلش به جو

بر کهکشان و خوشه بود ریشخند او

زین مرغزار سبز نجوید حیات از آنک

قصاب حلق خلق بود گوسفند او

خضر است و خان و خانه به عزلت کند به‌دل

هم خضر خان ومشغلهٔ اوز کند او

خاقانی از حریف گزیدن کران گزید

کان را که برگزید گزیدش گزند او

هرچند کان سقط به دمش زنده گشته بود

چون دست یافت سوخت و را سقط زند او

خورشید دیده‌ای که کند آب را بلند

سردی آب بین که شود چشم‌بند او

حاسد که بیند این سخن همچو شیر و می

سرکه نماید آن، سخن لوزه کند او

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:50 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۹۱ - در تعریض بر پندار رازی

زین کلک من که سحر طرازی است راستین

دست زمانه رسات طرازی بر آستین

سردار اهل فضلم و بندار نظم و نثر

آرد سجود من سر بندار ری نشین

بندار چون ز ری سوی تبریز می‌رسد

نان جوین خورد از آن و اکمه زین

من کامدم ز خطهٔ تبریز سوی ری

از خوشهٔ سپهر خورم نان گندمین

چونان که جو ز گندم دور است از قیاس

شعرش به شعر من به قیاس است هم چنین

با بان آهوان که گزیند پلنگ‌مشک

بر شان انگبین که گزیند ترنجبین

با این بیان ز وصف تو امروز عاجزم

کو جنتی است آمده ز افلاک بر زمین

پشت عراق و روی خراسان ری است ری

پشتی چه راست دارد و روئی چه نازنین

از سین سحر نکتهٔ بکر آفرین منم

چون حق تعالی از ری بر رحمت آفرین

بر صانعی که روی بهشت آفرید و ری

خاقانی آفرین خوان، خاقانی آفرین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:50 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳۰۱ - در حسرت عمر گذشته

گنج عمری داشتی خاقانیا

کم کم از گنج تو گم شد آه آه

شد سیاهی دیدهٔ دولت سپید

شد سپیدی چهرهٔ سلوت سیاه

در زیان عمر یکسانند خلق

خواه درویش است، خواهی پادشاه

از کیا درگیر کز زر یافت تاج

تا شبانی کز گیا دارد کلاه

بامدادان روز چون سر برزند

بر همه یکسان درآید شام‌گاه

هرکه را بی‌صرف کم شد نقد عمر

هست مغبون اندر این بازارگاه

عمر کاهد تن گدازد دور چرخ

اینت چرخ تن گداز عمر کاه

جزوی از من کم شود، جزوی ز میر

روزی از من بگذرد، روزی ز شاه

از گدائی چون من و میری چو تو

عمر یکسان می‌ستاند سال و ماه

کام ثعبان را چه خرچنگ و چه مور

سیل طوفان را چه خرسنگ و چه کاه

آتش سوزان و داس تیز را

یک صفت باشد تر و خشک گیاه

شمع را از باد کی باشد امان؟

پنبه را ز آتش کجا باشد پناه

شاه محجوب است و من آگه ز کار

شاه مشغول است و من فارغ ز جاه

بلکه من آزادم او در بند آز

بلکه من آگاهم او غافل ز راه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:50 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها