0

قطعات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۰۱ - در مذمت کیمیاگری و صنعت اکسیر

علم دین کیمیاست خاقانی

کیمیائی سزای گنج ضمیر

مس زنگار خورده داری نفس

از چنین کیمیات نیست گزیر

جز از این هرچه کیمیا گویند

آن سخن مشنو و مکن تصویر

عمل اژدهات پیش آرند

کاب هست اژدهای حلقه پذیر

اژدها سر به دم رساند و باز

سر دم اژدها خورد بر خیر

مپذیر این هوس که نپذیرند

بهرج قلب ناقدان بصیر

به چنین جهل علم دین بشناس

که شناسند نافه مشک به سیر

اول این امتحان سکندر کرد

از ارسطو که بود خاص وزیر

برنیاورد کام تا خوردند

هم سکندر هم ارسطو تشویر

بدعت فاضلان منحوس است

این صناعت برای میره و میر

تا ز خامان خام طبع کنند

مال میر اثیافته تبذیر

مدبری را که قاطع ره توست

واصلی خوانی از پی توفیر

کید قاطع مگو که واصل ماست

کید چون گردد آفتاب منیر

که کند زر چو افتاب از خاک

زحلی کاهنی کند به زحیر

کافتاب از پیام خاکی زر

نکند بی‌هزار ساله مسیر

آفتاب است کیمیاگر و پس

واصلی صانعی قوی تاثیر

کی کند زر میان بوتهٔ خاک

دم او آسمان و بوته اثیر

این همه درد سر ز عشق زر است

ورنه روزی ضمان کند تقدیر

زر که بیند قراضه چون مه نو

حرص دیوانه بگسلد زنجیر

زر خرد بزرگ قیمت را

هست جرمی عظیم و جرم حقیر

یکنزون الذهب نکردی درس

یوم یحمی نخواندی از تفسیر

بر زمین هر کجا فلک زده‌ای است

بینوائی به دست فقر اسیر

شغل او شاعری است یا تنجیم

هوسش فلسفه است یا اکسیر

چیست تنجیم و فسفه تعطیل

چیست اکسیر و شاعری تزویر

کفر و کذب این دو راست خرمن کوب

نحس و فقر آن دو راست دامنگیر

در ترازوی شرع و رستهٔ عقل

فلسفه فلس دان و شعر شعیر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:38 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۱۰ - در مرثیهٔ اهل بیت خود

دل درد زده است از غم زنهار نگه دارش

کو میوهٔ دل باری بر بار نگه دارش

گفتی که به درد دل صبر است طبیب اما

امروز طبیبت شد بیمار نگه دارش

ای صبر توئی دانم پروانهٔ کار دل

دل شیفته پروانه است از نار نگه دارش

ای دیده نه سیل خون فردات به کار آید

خون از رگ جان امشب مگذار، نگه دارش

آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد

زان پیش که بگذارد گلزار نگه دارش

شب بیست و سیم رفته است از چارده ماه ما

شب‌های وداع است این زنهار نگه دارش

تا عمر دمی مانده است از یار بنگریزد

گر عمر شود گو شو، کو یار نگه دارش

چون شیشه دلی دارم در پای جهان مفکن

نارنج به سنگستان مسپار نگه دارش

خار است همه عالم و تو آبله بر چشمی

چون آبله دارد چشم از خار نگه دارش

هان ای دل خاقانی بس خوش نفسی داری

از عمر همین مانده است آثار نگه دارش

شروانت که مار آمد بی‌رنج رها کردی

تبریز که گنج آمد بی‌مار نگه دارش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:39 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۲۶

همه درگاه خسروان دریاست

یک صدف نی و صد هزار نهنگ

کشتی آرزو درین دریا

نفکند هیچ صاحب فرهنگ

یک گهر ندهد و به جان ستدن

هر زمان باشدش هزار آهنگ

در پناه خرد نشین که خرد

گردن آز راست پالاهنگ

تو و گنجی، مه صدر و مه ایوان

تو و نانی، مه میر و مه سرهنگ

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:39 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۹۴ - در حق مادر خویش

ای ریزهٔ روزی تو بوده

از ریزش ریسمان مادر

خو کرده به تنگنای شروان

با تنگی آب و نان مادر

زیر صلف کسی نرفته

جز آن خدای و آن مادر

افسرده چو سایه و نشسته

در سایهٔ دوکدان مادر

ای باز سپید چند باشی

محبوس به آشیان مادر

شرمت ناید که چون کبوتر

روزی خوری از دهان مادر

تا کی چو مسیح بر تو بینند

از بی‌پدری نشان مادر

یک ره چو خضر جهان بپیمای

تا چند ز خانه جان مادر

ای در یتیم چون یتیمان

افتاده بر آستان مادر

مدبر خلفی به خویشتن بر

خود نوحه کن از زبان مادر

با این همه هم نگاه می‌دار

حق دل جانفشان مادر

با غصهٔ دشمنان همی ساز

بهر دل مهربان مادر

می‌ترس که آن زمان درآید

کارند به سر زمان مادر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:39 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۲۵ - در شکر عطای جاریه که پادشاه وقت به او کرده است

خسروا خاقانی عذرا سخن هندوی توست

هندوئی را ترک عذرا دادی احسنت ای ملک

او غلام داغ بر رخ عنبر درگاه توست

عنبری را در دریا دادی احسنت ای ملک

خادمش گردند خاتونان خرگاه فلک

تا ورا خاتون یغمادادی احسنت ای ملک

برقراخان شب و آقسنقر روز از شرف

در طغان شاهیش طغرا دادی احسنت ای ملک

روی در دریای دولت، پشت بر کوه بقا

کز جوار حضرتش جا دادی احسنت ای ملک

برگرفتی آب از خاک سیه خورشیدوار

راوقش کردی و بالا دادی احسنت ای ملک

چون ز دار الظلم شروان ناتوانش یافتی

شربت عدلش مصفا دادی احسنت ای ملک

چون غریبش یافتی چون عقل و چون عقل از جهان

خانهٔ بالاش ماوی دادی احسنت ای ملک

ساختی کاخ سلیمان جای بانوی سبا

پس به دست مرغ گویا دادی احسنت ای ملک

مرغ را دیدی که عنقا مهر و زال اندیشه بود

خانهٔ رستم به عنقا دادی احسنت ای ملک

بهمن اسفندیاری کاخ رستم سیستان

سیستان را بهمن‌آسا دادی احسنت ای ملک

خانه چون خلد است و من چون آدمم زیرا مرا

حور گندم‌گون حسنا دادی احسنت ای ملک

نایب یزدان توئی امروز و چون یزدان مرا

خلد بخشیدی و حورا دادی احسنت ای ملک

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:39 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۸۸

خاقانیا به تقویت دوست دل مبند

وز غصهٔ نکایت دشمن جگر مخور

چون شد تو را یقین که بد و نیک ز ایزد است

بر کس گمان به دوستی و دشمنی مبر

ای مرد دوستان چه و از دشمنان چه باک

آنجا که حق به عین قبولت کند نظر

بر هیچ دوست تکیه مزن کو به عاقبت

دشمن نماید و نبرد دوستی بسر

وز هیچ دشمنی مشکن کو از آن قدم

هم باز گردد و شود از دوست دوست‌تر

گر دوست از غرور هنر بیندت نه عیب

دشمن به عیب کردنت افزون کند هنر

ترسی ز طعن دشمن و گردی بلند نام

بینی غرور دوست، شوی پست و مختصر

آن طعن دشمن است تو را دوستی عظیم

کو نردبان توست به بام کمال بر

پس دوست دشمن است به انصاف بازبین

پس دشمن است دوست به تحقیق درنگر

با هرکه دوستی کنی از دل مکن غلو

با هرکه دشمنی کنی از جان مکن خطر

که آن دوستی و دشمنی کاین چنین بود

از عادت یهود و نصاری دهد خبر

کز دوستی مسیح نصاری است در سعیر

وز دشمنی مسیح یهودی است در سقر

گرچه مسیح را حذر است از دم یهود

از گفتهٔ نصاری هم می‌کند حذر

طعن حرام زادگی ارچه بد است بد

اما حجالت دم ابن‌اللهی بتر

گر عقلت این سخن نپذیرد که گفته‌ام

آن عقل را نتیجهٔ دیوانگی شمر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:39 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۲۳

باز به میدان ما فوج بلا بسته صف

پای فلک در میان رسم امان بر طرف

خرقه شکافان ذوق بی‌دف و نی در سماع

جبه فشانان شید تابع قانون دف

جان قدیم اشتها مانده همان ناشتا

وین تن حادث غذا معدن آب و علف

چیدم و دیدم تمام آبی و تابی نداشت

میوهٔ این چار باغ گوهر این نه صدف

گفتیم ای خود فروش خود چه متاعی بگو

گر بخری شب چراغ گر بفروشی خزف

بشنو و بوکن اگر گوشی و مغزیت هست

زمزمهٔ لو کشف لخلخهٔ من عرف

رهرو خاقانیا دوری منزل مبین

رو که مدد می‌کند همت شاه نجف

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:39 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۰۱ - در مذمت کیمیاگری و صنعت اکسیر

علم دین کیمیاست خاقانی

کیمیائی سزای گنج ضمیر

مس زنگار خورده داری نفس

از چنین کیمیات نیست گزیر

جز از این هرچه کیمیا گویند

آن سخن مشنو و مکن تصویر

عمل اژدهات پیش آرند

کاب هست اژدهای حلقه پذیر

اژدها سر به دم رساند و باز

سر دم اژدها خورد بر خیر

مپذیر این هوس که نپذیرند

بهرج قلب ناقدان بصیر

به چنین جهل علم دین بشناس

که شناسند نافه مشک به سیر

اول این امتحان سکندر کرد

از ارسطو که بود خاص وزیر

برنیاورد کام تا خوردند

هم سکندر هم ارسطو تشویر

بدعت فاضلان منحوس است

این صناعت برای میره و میر

تا ز خامان خام طبع کنند

مال میر اثیافته تبذیر

مدبری را که قاطع ره توست

واصلی خوانی از پی توفیر

کید قاطع مگو که واصل ماست

کید چون گردد آفتاب منیر

که کند زر چو افتاب از خاک

زحلی کاهنی کند به زحیر

کافتاب از پیام خاکی زر

نکند بی‌هزار ساله مسیر

آفتاب است کیمیاگر و پس

واصلی صانعی قوی تاثیر

کی کند زر میان بوتهٔ خاک

دم او آسمان و بوته اثیر

این همه درد سر ز عشق زر است

ورنه روزی ضمان کند تقدیر

زر که بیند قراضه چون مه نو

حرص دیوانه بگسلد زنجیر

زر خرد بزرگ قیمت را

هست جرمی عظیم و جرم حقیر

یکنزون الذهب نکردی درس

یوم یحمی نخواندی از تفسیر

بر زمین هر کجا فلک زده‌ای است

بینوائی به دست فقر اسیر

شغل او شاعری است یا تنجیم

هوسش فلسفه است یا اکسیر

چیست تنجیم و فسفه تعطیل

چیست اکسیر و شاعری تزویر

کفر و کذب این دو راست خرمن کوب

نحس و فقر آن دو راست دامنگیر

در ترازوی شرع و رستهٔ عقل

فلسفه فلس دان و شعر شعیر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:39 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۰۲ - در تحسر مرگ رشید فرزند خود

ای خواجه حساب عمر برگیر

زین خط دو رنگ شام و شبگیر

جز خط مزور شب و روز

حاصل چه ازین سرای تزویر

خوانی است جهان و زهر، لقمه

خوابی است حیات و مرگ، تعبیر

خاقانی از انده رشیدت

تا کی بود اشک و نوحه بر خیر

کاین نوحهٔ نوح و اشک داود

در یوسف تو نکرد تاثیر

جانی ز تو بستدند و دادند

فرزند تو را به گاه تصویر

فرزند که از تو بستد ایام

این جان به تو باز داد تقدیر

او زود شد و تو دیر ماندی

این سود بدان زیان همی گیر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:39 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۲۸ - این قطعه را ارتجالا ساخته و به دار الخلافهٔ بغداد فرستاده است

چو آسمان ورق عهد مقتفی بنوشت

برآمد آیت مستنجد از صحیفهٔ حال

چو صبح صادق دین را نهفت ظل ابد

برآمد از پس صبح آفتاب عرش ظلال

چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر

روان کند خوی تب لرزه از مسام جبال

چو در چهار در ملک شد به چهار جهت

مثال نور فرستاد آفتاب مثال

که آفتاب چو کرد از هوا صحیفهٔ سیم

مثال نور نویسد بر او قلم تمثال

ببین مثال خلافت به دست نور الدین

که بهر دست سلاطین کنند حرز کمال

فلک چو عود صلیبش بر اختران بندد

که صرع‌دار بوند اختران به گاه زوال

خجسته نائب صدر الخلافه عون الدین

که از شمایلش آبستن است باد شمال

چو پیک خواجه به دار الخلافه باز رسد

سلام بنده رساند به آستان جلال

دریغ ننگ مجال است و بر نمی‌تابد

که راندمی به ثنای خلیفه سحر حلال

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:39 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۰۸

ریت حق ببر معتزلی

دیدنی نیست، ببین انکارش

معتقد گردد از اثبات دلیل

نفی لاتدرکه الابصارش

گوید از دیدن حق محرومند

مشتی آب و گل روزی خوارش

خوش جوابی است که خاقانی داد

از پی رد شدن گفتارش

گفت من طاعت آن کس نکنم

که نبینم پس از آن دیدارش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:40 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۲۴ - در هجو رشید الدین وطواط

این گربه چشمک این سگک غوری غرک

سگسارک مخنثک و زشت کافرک

با من پلنگ سارک و روباه طبعک است

این خوک گردنک سگک دمنه گوهرک

بوده سگ رمنده و اکنون به بخت من

شیرک شده است و گرگک و از هر دو بدترک

خنبک زند چو بوزنه، جنبک زند چو خرس

این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک

خرگوشک است خنثی زن و مرد در دو وقت

هم حیض و هم زناش، گهی ماده گه نرک

این پشم سگ که ... سگش خوانم از صفت

چو ... سگ برهنگک و سرخ پیکرک

چون یوزک قمی جهد از دم آهوان

با دوستان رود گفتار در برک

گرد غزالکان و گوزنان بزم شاه

فحلی کند چو گور خرک گرد مادرک

گر دست و پاش چون سگک کهف بشکنی

هم برنگردد از دمشان این سبک سرک

بی‌نام هم کنونش چو بید سترک خصی

این بد گهر شکالک و توسن رگ استرک

خاقانیا گله مکن او از سگان کیست

خود صیدکی کند سگک استخوان خورک

سگ عفعفک کند چو بدو نانکی دهی

دم لابگک کند بنشیند پس درک

میزان حکمتی و تو را بر دل است زخم

زین شوله فعل عقربک شوم نشترک

هم شوله بود کو پس شوال زخم زد

بر تارک مبارک پور طغان یزک

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:40 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۱۳ - خاقانی این قطعه را به جواب فیلسوف فرستاد

گنج فضائل افضل ساوی شناس و بس

کز علم مطلق آیت دوران شناسمش

استاد حکمت آمد و شاگرد حکم دین

کز چند فن فلاطن یونان شناسمش

چون عقل و جان عزیز و غریب است لاجرم

جاندار عقل و عاقلهٔ جان شناسمش

قدرش عراقیان چه شناسند کز سخن

چون آفتاب امیر خراسان شناسمش

آن زر سرخ را که سیاهی محک شناخت

نه شاهد محک خلف کان شناسمش

سلطانش امیر خواند و من بر جهان فضل

سلطان شناسمش نه به سلطان شناسمش

با آنکه مور حوصله و دیو گوهرم

هم مرغ او شوم که سلیمان شناسمش

او خواندم به سخره سلیمان ملک شعر

من جان به صدق، مورچهٔ خوان شناسمش

هر هشت حرف افضل ساوی است نزد من

حرزی که هفت هیکل رضوان شناسمش

تا عقل را خلیفه کتاب اوست گرچه خضر

پیر من است طفل دبستان شناسمش

او خود مرا حیات ابد داد خضروار

ز آن قطعه‌ای که چشمهٔ حیوان شناسمش

دارم دل و دو دیده، ز اشعار او سه بیت

تا خوانده‌ام چهارم ایشان شناسمش

در خط او چو نقطه و اعراب بنگرم

خال رخ برهنهٔ ایمان شناسمش

بر حرف او چو دائرهٔ جزم بشمرم

در گوش عقل حلقهٔ فرمان شناسمش

تا ز آبنوس روز و شب آمد دوات او

من روز و شب جهان سخندان شناسمش

تا دیدم آن دوات پر از کلک تیغ فعل

زرادگاه رستم دستان شناسمش

کمتر تراشهٔ قلم او عطارد است

زشت آید ار عطارد کیهان شناسمش

نجم زحل سواد دواتش نهم چنانک

جرم سهیل ادیم قلمدان شناسمش

اشعارش از عراق ره آورد می‌برم

که اکسیر گنج خانهٔ شروان شناسمش

بر عیش بدگوارم اگر گل شکر دهند

شعرش گوارشی است که به ز آن شناسمش

تفاح جان و گل شکر عقل شعر اوست

کاین دو به ساوه هست سپاهان شناسمش

خود را مثال او نهم از دانش اینت جهل

قطران تیره قطرهٔ باران شناسمش

گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژپشت

حاشا که مثل پستهٔ خندان شناسمش

جانم نثار اوست که از عقل همچو عقل

فهرست آفرینش انسان شناسمش

خاقانی از ادیم معالیش قدوه‌ای است

آن قدوه‌ای که قبلهٔ خاقان شناسمش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:40 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۳۱ - در مدح تاج الدین

دو گهر دان پیمبری و کرم

زاده از کان کاینات بهم

هر دو را کوهسار مغز بشر

هر دو را افتاب نور قدم

ز آفرینش درخت انسی راست

بیخ پیغمبری و شاخ کرم

دهر بیخ پیمبری بگسست

شاخ رادی به تیغ کرد قلم

نه پیمبر بزاد از کیهان

نه نبی خود بزاید از عالم

بس که روز پیمبری که گذشت

ندمد صبح رادمردی هم

حکم حق تا در نبوت بست

بست گردون در فتوت هم

نه نه گرچه پیمبری شد ختم

راد مردی برفت باز عدم

کاشکارا چو روز می‌بینی

آفتاب کرم در اوج همم

آفتاب کرم کجاست به ری

اهل همت کراست ز اهل عجم

سروری دارد آنکه قالب جود

کند احیا چو عیسی مریم

گوهر تاج ملک، تاج الدین

کوست سردار گوهر آدم

حاسد خاک پای او کعبه

تشنهٔ آب دست او زمزم

کرمش چشمه سار مشرب خضر

قلمش سر بهای خاتم جم

سر تیغ و زبانهٔ قلمش

هست دندانه چو لب خاتم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:43 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲۳۳

امشب من و اوحد و مید

هر سه دو حدیث رانده یک‌دم

کانون شده قبلهٔ من از راست

قانون شده تکیه‌گاه چپ هم

در کانون اصل نقش ابلیس

در قانون علم شخص آدم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

دوشنبه 2 فروردین 1395  11:43 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها