پاسخ به: رباعیات خاقانی
ای گشته خجل ز آن رخ گلگون گل و شمع
وز رشک تو در سرشک و در خون گل و شمع
من در هوس آن رخ همچون گل و شمع
گردیده چو سرد و گرم همچون گل و شمع
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
گفتم به دل ار چو نی ببرندم سر
ننشینم تا نخایم آن شکر تر
پیش شکر از پر مگس ساخت سپر
گفت ار مگسی هم ننشینی به شکر
خاقانی را ذم کنی ای دمنهٔ عصر
کو شتربه است و شیر نر احمد نصر
نور از سر قصر آوری در بن چاه
سایه ز بن چاه بری سر قصر
خاقانی رو چو سیر عریان وش باش
تو تو چو پیاز و دل پر از آتش باش
چون جنبش چرخ گندنائی کش باش
گشنیز تویی دیگ فلک را خوش باش
ای نیش به دل زین فلک سفله نواز
وی شیشهٔ عشرت شکن شعبده باز
ای مدت جورت چو ابد دیر انجام
وی نوبت مهرت چو ازل دور آغاز
از کوی تو ای نگار زاری بردیم
آشفته دلی و بیقراری بردیم
ای مایهٔ شادمانی آخر ز درت
رفتیم و غمت به یادگاری بردیم
زرین چکنم قدح گلین آر ای دل
پای از گل غم مرا برون آر ای دل
تا از گل گورم ندمد خار ای دل
گلگون می در گلین قدح دار ای دل
نه خاک توام به آدمی کردهٔ عشق
نه مرغ توام به دانه پروردهٔ عشق
پس بر چو منی پرده دری را مگزین
کآهنگ شناس نیست در پردهٔ عشق
بنمود بهار تازه رخسار ای دل
بر باد نهاده باده پیش آر ای دل
اکنون که گشاد چهره گلزار ای دل
ما و می گلرنگ و لب یار ای دل
من میوهٔ خام سایه پرورد نیم
جز چشمهٔ خورشید جهانگرد نیم
گر بر سر خصمان که نه مردند و نه زن
سرپوش زنان نیفکنم مرد نیم
ای بدر همال قدر خورشید جمال
کیوان دل مشتری رخ زهره مثال
قوس ابرو و عقرب خطی و تیر خصال
پروین دندان، سهیل تن، جوزا فال
ای درد چو بیدرد ز حالم غافل
بر گردن او بستهٔ مهری از دل
بر سر دهمت خاک ز انصاف دمی
در گردن حق که دید دست باطل
ز آن نوش کند زهره شراب سخنم
کز فرق فلک گذشت آب سخنم
درد سر شش ماهه به ناچیز شود
هرکس که به سر بزد گلاب سخنم
احکام شریعت است چون شارع عام
بیرون مرو از راه شریعت یک گام
هرکس که سر از حکم شریعت پیچد
در مذهب اهل معرفت نیست تمام
امروز که خورشید سمای سخنم
کس را نرسددست به پای سخنم
خورشید که پادشاه هفت اقلیم است
در کوی جهان است گدای سخنم