0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۵۳

تا مرا عشق یار غار افتاد

پای من در دهان مار افتاد

چکنم چون ز گلستان امید

دیده‌ام را نصیب خار افتاد

کشتی صبر من چو از غرقاب

نتوانست بر کنار افتاد

سود نکند نصیحتم که مرا

این مصیبت هزار بار افتاد

گفتی از صبر ساز دست آویز

که تو را عشق پایدار افتاد

بی‌من است این سخن تو دانی و دل

که تو را با من این قرار افتاد

رفت در شهر، آب خاقانی

کار با لطف کردگار افتاد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۵۷

زین وجودت به جان خلاص دهند

بازت از نو وجود خاص دهند

بکشند اولت به یک دم صور

وز دم دیگرت قصاص دهند

ز آتشین پل چو تشنه در گذری

آبت از چشمهٔ خواص دهند

مهره از باز پس بگرداند

از پسین ششدرت خلاص دهند

نام خاقانی از تو محو کنند

به بهین نامت اختصاص دهند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۵۵

نقش تو خیال برنتابد

حسن تو زوال برنتابد

چون روی تو بی‌نقاب گردد

آفاق جمال برنتابد

از غایت نور عارض تو

آئینه خیال برنتابد

گر بوس تو را کنند قیمت

یک عالم مال برنتابد

منمای مرا جمال ازیراک

دیوانه هلال برنتابد

از بوسه سخن نرانم ایرا

طبع تو محال برنتابد

جان بر تو کنم نثار نی‌نی

صراف سفال برنتابد

خاقانی را مکش چو کشتی

می‌دان که وبال برنتابد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۲

زهر با یاد تو شکر گردد

شام با روی تو سحر گردد

درد عشق تو بوالعجب دردی است

که چو درمان کنم بتر گردد

نتواند نشاند درد دلم

گر صفاهان به گل‌شکر گردد

می‌کشم رطل عشق تا بغداد

هم کشم گر ز سر بدر گردد

بر تو تا زنده‌ام دگر نکنم

گرچه کار جهان دگر گردد

برنگردم من از تو تا عمر است

آن ندانم که عمر بر گردد

خاک روبی است بنده خاقانی

کز قبول تو نامور گردد

بنده خاقانی از تو سرور گشت

بس نماند که تاجور گردد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۰

ز خوبان جز جفاکاری نیاید

ز بدعهدان وفاداری نیاید

ز ایام و ز هرک ایام پرورد

به نسبت جز جفاکاری نیاید

ز خوبان هرکه را بیش آزمائی

ازو جز زشت کرداری نیاید

ز نیکان گر بدی جوئی توان یافت

ز بد گر نیکی انگاری نیاید

ز می سرکه توان کردن ولیکن

ز سرکه می طمع داری نیاید

دلا یاری مجوی از یار بدعهد

کزان خون‌خواره غم‌خواری نیاید

پری را ماند آن بی‌شرم اگرنه

ز مردم مردم‌آزاری نیاید

به ناله یار خاقانی شو ای دل

که از یاران تو را یاری نیاید

چه سود از ناله کاندر چشم بختت

ز نفخ صور بیداری نیاید

تو یاری از حریفان تا نجوئی

کز ایشان خود به جز ماری نیاید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۸

دل بستهٔ زلف تو شد از من چه نویسد

جان ساکن فردوس شد از من چه نویسد

جانی که تو را یافت به قالب چه نشیند

مرغی که تو را شد ز نشیمن چه نویسد

سرمایه توئی، چون تو شدی، دل که و دین چه

چون روز بشد دیده ز روزن چه نویسد

آن دل که بماند از تو و وصل تو چه باشد

ساغر که شکست از می روشن چه نویسد

پیمود نیارم به نفس خرمن اندوه

با داغ تو پیمانه ز خرمن چه نویسد

گفتم که کشم پای به دامن در هیهات

پائی که به دام است ز دامن چه نویسد

من مست تو آنگه خرد این خود چه حدیث است

یا من ز خرد یا خرد از من چه نویسد

ای تر سخن چرب زبان ز آتش عشقت

من آب شدم آب ز روغن چه نویسد

نامه ننویسد به تو خاقانی و عذر است

کز تو به تو نتوان گله کردن، چه نویسد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۴۸

بر دل غم فراقت آسان چگونه باشد

دل را قیامت آمد شادان چگونه باشد

تو کامران حسنی از خود قیاس میکن

آن کو اسیر هجر است آسان چگونه باشد

پیغام داده بودی گفتی که چونی از غم

آن کز تو دور ماند می‌دان چگونه باشد

هر لحظه چون گوزنان هوئی برآرم از جان

سگ‌جانم ارنه چندین هجران چگونه باشد

نالندهٔ فراقم وز من طبیب عاجز

درماندهٔ اجل را درمان چگونه باشد

خواهم که راز عشقت پنهان کنم ز یاران

صحرای آب و آتش پنهان چگونه باشد

پیش پیام و نامه‌ات بر خاک باز غلطم

در خون و خاک صیدی غلطان چگونه باشد

نامه به موی بندی وز اشک مهر سازی

در مهر تر نگوئی عنوان چگونه باشد

بر موی بند نامه‌ات طوفات گریست چشمم

چندین به گرد موئی طوفان چگونه باشد

خاقانی است و آهی صد جا شکسته دربر

یارب که من چنینم جانان چگونه باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۷

آواز حسنت ای جان هفت آسمان بگیرد

سلطان عشقت ای مه هر دو جهان بگیرد

زلف تو گر به عادت خود را کمند سازد

مرغ از هوا درآرد، مه ز آسمان بگیرد

ماهی است عارض تو کاندر سپهر خوبی

چون از افق برآید آفاق جان بگیرد

در پای غم فکنده است هجر تو عالمی را

زنهار وصل را گو تا دستشان بگیرد

وصلت به کار ایشان دست از میان برآرد

گر هجر تو به زودی پای از میان بگیرد

گرخوش خوئی نداری خاقانی آن نداند

داند که خوش نگاری این را به آن بگیرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۱

خار غم تو گل طرب دارد

دل در پی تو سر طلب دارد

مه حلقه به گوش تو نمی‌زیبد

ور حلقه به گوش تو لقب دارد

وصل تو و زحمت رقیبانت

نخلی است که خار با رطب دارد

می‌سوز مرا که خام کس باشد

کز آتش سوختن عجب دارد

هر کو ز حدیث درد من گوید

این عذر نهد که خواجه تب دارد

وآن کس که به تو رسد مرا گوید

کو مهر تب تو بر دو لب دارد

بس تاریک است روز خاقانی

مانا که ز زلف تو نسب دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۴

صبح چون جیب آسمان بگشاد

هاتف صبح‌دم زبان بگشاد

پر فرو کوفت مرغ صبح‌دمی

دم او خواب پاسبان بگشاد

نفس عاشقان و نالهٔ کوس

نفخهٔ صور در دهان بگشاد

چشمهٔ دل فسرده بود مرا

ز آتش صبح درزمان بگشاد

دل من بی‌میانجی از پی صبح

کیسه‌ها داشت از میان بگشاد

صبح بی‌منت از برای دلم

نافه‌ها داشت رایگان بگشاد

ریزش ابر صبحگاهی دید

طبع من چون صدف دهان بگشاد

دعوت عاشقانه می‌کردم

بخت درهای آسمان بگشاد

الصبوح الصبوح می‌گفتم

عشق خم‌خانهٔ روان بگشاد

الرفیق الرفیق می‌راندم

رصد غیب راه جان بگشاد

شاهد دل درآمد از در من

بند لعل از شکرستان بگشاد

گه به لب‌ها ز آتش جگرم

آب حیوان به امتحان بگشاد

گه به دندان ز رشتهٔ جانم

گرهٔ غم یکان یکان بگشاد

گفت خاقانیا تو ز آن منی

این بگفت، آفتاب ران بگشاد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۶

زان بخششی که بر در عالم شد

انده نصیب گوهر آدم شد

یارب چه نطفه بود نمی‌دانم

کز وی زمانه حاملهٔ غم شد

لطف از مزاج دهر بشد گوئی

ای مرد لطف چه که وفا هم شد

زیر سپهر کیست نمی‌دانم

کز گردش سپهر مسلم شد

درهم شده است کارم و در گیتی

کار که دیده‌ای که فراهم شد

ایزد نیافرید هنوز آن دل

کاندر جهان درآمد و خرم شد

زین چرخ عمر خوار سیه کاسه

در کام دل نواله همه سم شد

زخمی رسید بر دل خاقانی

کاوقات او هزینهٔ مرهم شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۵۰

عقل ز دست غمت دست به سر می‌رود

بر سر کوی تو باد هم به خطر می‌رود

در غم تو هر کجا فتنه درآمد ز در

عافیت از راه بم زود بدر می‌رود

از تو به جان و دلی مشتریم وصل را

راضیم ار زین قدر بیع به سر می‌رود

گرچه من اینجا حدیث از سر جان می‌کنم

نزد تو آنجا سخن از سر و زر می‌رود

جان من از خشک و تر رفته چو سیم است لیک

شعر به وصف توام چون زر تر می‌رود

نیستی آگه ز حال کز صف عشاق تو

حال چو خاقانیی زیر و زبر می‌رود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۳

دل که در دام تو افتاد غم جان نبرد

جان که در زلف تو شد راه به ایمان نبرد

عقل کو غاشیهٔ عشق تو بر دوش گرفت

گر همه باد شود تخت سلیمان نبرد

باد کو خاک کف پای تو را بوسه دهد

سر فرو نارد تا افسر سلطان نبرد

گرچه هستند به فردوس بسی خاتونان

تا تو را بیند رضوان غم ایشان نبرد

در میان دل و دین حاصل عشاق تو چیست

که چو حکم تو درآید ز میان آن نبرد

آهوی غمزهٔ تو دم نزند تا به فریب

مهرهٔ صابری از بازوی شیران نبرد

اشک آن طایفه طوفان دگر گشت ولیک

عشق نوح است که اندیشهٔ طوفان نبرد

هر خسی وصل تو نایافته گر لاف زند

با تو زان لاف زدن گوی ز میدان نبرد

غول بر خویشتن از خضر نهد نام چه سود

که خدایش به سرچشمهٔ حیوان نبرد

نیست در حضرت زلف تو مرا باک رقیب

خاصهٔ خلوت شه طاعت دربان نبرد

تو به حمد الله چون بر سر پیمان منی

کس دگر کار مرا از سر و سامان نبرد

جمعی از قهر قضا فرقت ما می‌خواهند

هان و هان تات قضا از سر پیمان نبرد

جان خاقانی کز ملک وصالت شاد است

به جوی پاک همه ملکت خاقان نبرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۸

آنچه عشق دوست با من می‌کند

والله ار دشمن به دشمن می‌کند

خرمن ایام من با داغ اوست

او به آتش قصد خرمن می‌کند

این دل سرگشته همچون لولیان

باز دیگر جای مسکن می‌کند

همچو مرغی از بر من می‌پرد

نزد بدعهدی نشیمن می‌کند

می‌برد با گرگ در صحرا گله

با شبان در خانه شیون می‌کند

پیش من از عشق بر سر می‌زند

در پی اندر پی، پی من می‌کند

آه از این دل کز سر گردن‌کشی

خود خاقانی به گردن می‌کند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۴۶

مرا غم تو به خمار خانه باز آورد

ز راه کعبه به کوی مغانه باز آورد

دل مرا که دواسبه ز غم گریخته بود

هوای تو به سر تازیانه باز آورد

کرانه داشتم از بحر فتنه چون کف آب

نهنگ عشق توام در میانه باز آورد

میانهٔ صف مردان بدم چو گوهر تیغ

چو نقطهٔ زرهم بر کرانه باز آورد

خدنگ غمزه زدی بر نشانهٔ دل من

خدنگ خون به نشان از نشانه باز آورد

دلم که خدمت زلف تو کرد چون گل سر

نکرده پای گل‌آلود شانه باز آورد

شد آب و خاکم بر باد هجر، بادهٔ وصل

بیار، کاتش عشقت زبانه باز آورد

عنان عمر شد از کف رکاب می به کف آر

که دل به توبه شکستن بهانه باز آورد

تو عمر گمشدهٔ من به بوسه باز آور

که بخت گمشدهٔ من زمانه باز آورد

هزار کوه و بیابان برید خاقانی

سلامتش به سلامت به خانه باز آورد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها