0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۰

مهر تو بر دیگران نتوان نهاد

گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد

مایهٔ من کیمیای عشق توست

مایه در وجه زیان نتوان نهاد

دست دست توست و جان ماوای تو

پای صورت در میان نتوان نهاد

بارها گفتی که بوسی بخشمت

تا نبخشی، دل بر آن نتوان نهاد

بر جهان گفتی که دل باید نهاد

بر تو بتوان، بر جهان نتوان نهاد

گر زمانه داد ندهد یا فلک

بر تو جرم این و آن نتوان نهاد

با زمانه پنجه درنتوان فکند

بر فلک هم نردبان نتوان نهاد

تا به کوی توست خاقانی مقیم

رخت او بر آستان نتوان نهاد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:09 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۱

عشاق به جز یار سر انداز نخواهند

خوبان به جز از عاشق جان‌باز نخواهند

تا عشق بود عقل روا نیست که مردان

در مملکت عاشقی انباز نخواهند

آنان که چو من بی پر و پروانهٔ عشقند

جز در حرم جانان پرواز نخواهند

بیداد از آن جزع جهان‌سوز نبینند

فریاد از آن لعل جهان‌ساز نخواهند

گر کشت مرا غمزهٔ غمازش زنهار

تا خونم از آن غمزهٔ غماز نخواهند

در مذهب عشاق چنان است شریعت

کان را که بکشتند دیت باز نخواهند

بی‌عشق ز خاقانی چیزی نگشاید

بی‌وصل گل، از بلبل آواز نخواهند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:09 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۷

آوازهٔ جمالت چون از جهان برآمد

آواز بی‌نیازی از آسمان برآمد

تا پرده گشت مویت در پرده رفت رویت

روز جهان فرو شد راز نهان برآمد

هر کو چو شمع پرورد از آتش تو جان را

جانش هلاک تن شد خنده زنان برآمد

با این جفا که اکنون با عاشقان نمودی

روزی نگفت یک کس کز یک فغان برآمد

هر مرغ را که روزی زلف تو دامگه شد

آمد قضا که روزیش از آشیان برآمد

جان گران بها به تو بخشم به عرض بوسی

بستان مده جگر که نه بر تو گران برآمد

عشق تو گوهری که گنج روان بیرزد

وهمم در این فرو شد کو از چه کان برآمد

خاقانی آن توست بر او تیغ چون کشیدی

خود بی‌مصاف جانا با او توان برآمد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۱

دل رفت و می‌ندانم حالش که خود کجا شد

آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد

هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم

پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد

چندان که بیش جستم کم یافتم نشانش

گوئی چه حالش افتاد یارب دگر کجا شد

بردم بدو گمانی کز عشق گشت رسته

مانا که گشت عاشق ظنم مگر خطا شد

یا آب بود و ناگه اندر زمین فرو شد

یا مرغ بود و از دام پرید در هوا شد

گفتم دلی که دیده است پیرو غریب و خسته

کامروز چند روز است کز پیش ما جدا شد

ناگاه کودکی گفت دیدم دلی شکسته

در دام زلف یاری افتاد و مبتلا شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۶

با کفر زلفت ای جان ایمان چه کار دارد

آنجا که دردت آید درمان چه کار دارد

سحرا که کرده‌ای تو با زلف و عارض ارنه

در گلشن ملایک شیطان چه کار دارد

دل بی‌نسیم وصلت تنها چه خاک بیزد

جان در شکنج زلفت پنهان چه کار دارد

دردی شگرف دارد دل در غم تو دایم

در زلف تو ندانم تا جان چه کار دارد

در تنگنای دیده وصلت کجا درآید

در بنگه گدایان سلطان چه کار دارد

گریه بهانه سازی تا روی خود ببینی

آئینه با رخ تو چندان چه کار دارد

چون ترک جان گرفتم در عشق روی چون تو

بر من فلان چه گوید بهمان چه کار دارد

خاقانی از زمانه چون دست شست بر وی

سنجر چه حکم راند خاقان چه کار دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۹

چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید

از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید

گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت

ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید

پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد

جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید

با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست

با چنین کاری که در جنبید نتوان آرمید

بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد

بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید

اندرین خم‌خانه صافی از پی درد است و ما

درد پر خوردیم اکنون صاف می‌باید مزید

در خراباتی که صاحب درد او جان‌های ماست

مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید

گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن

چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۵

بوسه گه آسمان نعل سمند تو باد

نور ده آفتاب بخت بلند تو باد

خواجهٔ جانی به لطف، شاه جهانی به قدر

گردن گردن‌کشان رام کمند تو باد

تا رخ و موی تو را در نرسد چشم بد

مردم آن چشمها جمله سپند تو باد

خنجر تو چون پرند روشن و با زینت است

خون دل عاشقان نقش پرند تو باد

نامزد نیکوئی بر در ایوان توست

نامزد خرمی چشم نژند تو باد

عشق تو را تا ابد جای ز جان من است

جان مرا تا اجل قوت ز قند تو باد

من چه سگم ای دریغ کامده در بند تو

آنکه منش بنده‌ام بستهٔ بند تو باد

سرمهٔ خاقانی است خاک سر کوی تو

افسر خاقان چین نعل سمند تو باد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۱

پردهٔ نو ساخت عشق، زخمهٔ نو در فزود

کرد به من آنچه خواست، برد ز من آنچه بود

لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد

گر همه در خون کشد، پشت نباید نمود

دل ز کفم شد دریغ سود ندارد کنون

سنگ پیاله شکست گربه نواله ربود

ز آتش هجران تو دود به مغزم رسید

اشک ز چشمم گشاد مایهٔ اشک است دود

عشق چو یکسر بود هجران خوشتر ز وصل

باده چو دردی بود دیر نکوتر که زود

کشتن من یاد کن، یاد دگر کس مکن

گوش مرا مشنوان آنچه نیارم شنود

چشم سیاه تو دید دل ز برم برپرید

فتنهٔ خاقانی است این دل کور کبود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۷

دل از آن دلستان به کس نرسد

بر از آن بوستان به کس نرسد

بی‌غمش رنگ عیش کسی نبرد

بی‌دمش بوی جان به کس نرسد

به غلط بوسه‌ای بخواهم ازو

گرچه دانم که آن به کس نرسد

لب به دندان فرو گزد یعنی

رطب از استخوان به کس نرسد

وصلش اندیشه چون کنم کامروز

دولت از ناکسان به کس نرسد

مردمی تنگ بار گشت چنان

کز درش آستان به کس نرسد

عهد و انصاف پی غلط کردند

تا ازیشان نشان به کس نرسد

همه بیگانه‌اند خلق آوخ

کاشنا زان میان به کس نرسد

اهل دردی مجوی خاقانی

کاین مراد از جهان به کس نرسد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۴

لب جانان دوای جان بخشد

درد از آن لب ستان که آن بخشد

عشق میگون لبش به می ماند

عقل بستاند ارچه جان بخشد

دیت آن را که سر برد به شکر

هم ز لعل شکرفشان بخشد

عاشق آن نیست کو به بوی وصال

هستی خود به دلستان بخشد

عاشق آن است کو به ترک مراد

هرچه هستی است رایگان بخشد

دو جهان را دو شاخ گل داند

دسته بندد به دلستان بخشد

شه سواری است عشق خاقانی

کز سر مقرعه جهان بخشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۸

وصل تو به وهم در نمی‌آید

وصف تو به گفت برنمی‌آید

شد عمر و عماری وصال تو

از کوی امید در نمی‌آید

وصل تو به وعده گفت می‌آیم

آمد اجل، او مگر نمی‌آید

زان می که تو را نصیب خصمان است

یک جرعه مرا به سر نمی‌آید

افسون مسیح بر تو می‌خوانم

افسوس که کارگر نمی‌آید

خاقانی کی رسد به گرد تو

چون دولت راهبر نمی‌آید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۰

دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد

لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد

صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او

غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد

عشق به اول مرا همچو گل از پای سود

دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد

تا در امید من هجر به مسمار کرد

یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد

می‌کند از بدخوئی آنچه نکرده است کس

گرچه بدی می‌کند، چشم بدش دورباد

سینهٔ خاقانی است سوختهٔ عشق او

او به جفا می‌دهد سوختگان را به باد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۲

چه روح افزا و راحت باری ای باد

چه شادی بخش و غم برداری ای باد

کبوتروارم آری نامهٔ دوست

که پیک نازنین رفتاری ای باد

به پیوند تو دارم چشم روشم

که بوی یوسف من داری ای باد

به سوسن بوی و توسن خوی ترکم

پیام راز من بگزاری ای باد

بگوئی حال و باز آری جوابم

که خاموش روان گفتاری ای باد

به خاک پای او کز خاک پایش

سرم را سرمهٔ چشم آری ای باد

به زلف او که یک موی از دو زلفش

بدزدی و به من بسپاری ای باد

من از زلفش سخن راندن نیارم

تو بر زلفش زدن چون یاری ای باد

دلم زنهاری است آنجا، در آن کوش

که باز آری دل زنهاری ای باد

گر او نگذارد آوردن دلم را

درو آویزی و نگذاری ای باد

چنان پنهانی و پیداست سحرت

که خاقانی توئی پنداری ای باد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۳

دل از آن راحت جان نشکیبد

تشنه از آن آب روان نشکیبد

چکنم هرچه کنم دل کند آنک

دل از آن جان جهان نشکیبد

دل نیارامد و هم معذور است

کز دلارام چنان نشکیبد

گرچه خون ریزد دل دار نهان

دل ز خون‌ریز نهان نشکیبد

سینه از زخم سنانش نالید

وآنگه از زخم سنان نشکیبد

گرچه پروانه کند عمر زیان

تا نسوزد ز زیان نشکیبد

دل چنان با غم او انس گرفت

که ز غم نیم زمان نشکیبد

چند گوئی که ز وصلش به شکیب

من شکیبم، دل و جان نشکیبد

من سگ اویم و نالم به سحر

به سحر سگ زفغان نشکیبد

دل خاقانی از آن یار که نیست

می‌زند لاف و از آن نشکیبد

چون گدا را نرسد دست به کام

هم ز لافی به زبان نشکیبد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۷

حاشا که مرا جز تو در دیده کسی باشد

یا جز غم عشق تو در دل هوسی باشد

کس چون تو نشان ندهد در کل جهان لیکن

چون این دل هر جائی هر جای بسی باشد

بر پای تو سر دارم گر سر خطری دارد

وصل تو به دست آرم گر دسترسی باشد

از خاک سر کویت خالی نشوم یک شب

گر بر سر هر سنگی حالی عسسی باشد

ز آنجا که توئی تا من صد ساله ره است الحق

ز اینجا که منم تا تو منزل نفسی باشد

از زحمت خاقانی مازار که بد نبود

گر خوان وصالت را چون او مگسی باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:11 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها