0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۵۲

دوست داری که دوستدار کشی

هر دلی را هزار بار کشی

تو گرفتار عشق را ز نهان

دم دهی پس به آشکار کشی

رشتهٔ جان سیه کنی چون شمع

عاشقی را که شمع‌وار کشی

ما چراغ تو و تو آتش و باد

گر یکی برکنی هزار کشی

کیسه لاغر شده، چه سیم کشی

صید فربه شده چه زار کشی

جام پر بر دهی به مجلس می

غمگنان را به غم‌گسار کشی

خنده را گو که سر مبر به شکر

چند شیران مرغزار کشی

غمزه را گو که خون مریز به سحر

چند مردان روزگار کشی

تشنهٔ عشق را به جستن آب

غرقه در آب انتظار کشی

دولت عشق یار خاقانی است

تو همه دولتی که یار کشی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۵۶

دل نداند تو را چنان که توئی

جان نگنجد در آن میان که توئی

با تو خورشید حسن چون سایه

می‌دود پیش و پس چنان که توئی

عقل جان بر میان به خدمت تو

می‌شتابد به هر کران که توئی

تو جهان دگر شدی از لطف

هم تو سلطان بر آن جهان که توئی

تو برآنی که جانم آن تو است

من که خاقانیم، بر آنکه توئی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۶۲

به رخت چه چشم دارم که نظر دریغ داری

به رهت چه گوش دارم که خبر دریغ داری

نه منم که خاک راهم ز پی سگان کویت

نه تو آفتابی از من چه نظر دریغ داری

تو چه سرکشی که خاکم ز جفا به باد دادی

تو چه آتشی که آبم ز جگر دریغ داری

ندهیم تار مویی که میان جان ببندم

نه غلام عشقم از من چه کمر دریغ داری

دم وصل را نخواهی که رسد به سینهٔ من

نفس بهشتیان را ز سقر دریغ داری

دل کشتهٔ من اینجا به خیال توست زنده

چه سبب خیالت از من به سفر دریغ داری

به امید تو بسا شب که به روز کردم از غم

تو چرا نسیمت از من به سحر دریغ داری

کم من گرفتی آخر نبود کم از سلامی

به عیار نیک مردان کمی ار دریغ داری

سوی تو شفیع خواهم که برم برای وصلی

نبرم شفیع ترسم که مگر دریغ داری

چه طمع کنم کنارت که نیرزمت به بوسی

چه طلب کنم مفرح که شکر دریغ داری

به وفاش کوش خاقانی اگرچه درنگیرد

نه که دین و دل بدادی سر و زر دریغ داری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۶۳

زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی

کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئی

چشم کمان‌کش او ترکی است یاسج افکن

چون صبر کرد غارت ز ایمان چه خواست گوئی

در وعده خورد خونم پس داد وعدهٔ کژ

زان خون که نیست چندین، چندان چه خواست گوئی

چون بلبلم بر آتش نعره زنان و سوزان

کز زیره آب دادن جانان چه خواست گوئی

هجرانش آتش غم در کشت عمر من زد

زین کشت زرد عمرم هجران چه خواست گوئی

گفتم رسم به وصلت مژگان بر ابروان زد

زین بر زدن به ابرو مژگان چه خواست گوئی

من سر نهم به پایش او روی تابد از من

من پشت دست خایم کو زان چه خواست گوئی

طوفان آب و آتش بر باد داد خاکم

زین هست و نیست موئی طوفان چه خواست گوئی

محرم نزاد دوران ور زاد کشت خیره

زین خیره کشتن آوخ دوران چه خواست گوئی

زان همدمان یک‌دل یک نازنین نمانده است

این دور بی‌وفایان ز ایشان چه خواست گوئی

خاقانیا دلت را ز افغان چه حاصل آید

چون دل نیافت دارو ز افغان چه خواست گوئی

شروان ز باغ سلوت بس دور کرد ما را

زین دور کردن ما شروان چه خواست گوئی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۵۸

دلم که مرغ تو آمد به دام باز گرفتی

نه خاک تو شدم از من چه گام باز گرفتی

مرا به نیم کرشمه تمام کشتی و آنگه

نظر ز کام دل من تمام باز گرفتی

سه بوسه خواستم از تو ز من دو اسبه برفتی

چو وقت خون من آمد لگام باز گرفتی

مترس ماه نگیرد، گرم نمائی یاری

خبر فرستی اگرچه سلام باز گرفتی

خیال تو ز تو طیره خجل خجل به من آمد

ز شرم آنکه ز کویم خرام باز گرفتی

مرا خیال تو بالله که غم‌گسارتر از توست

خیال باز مگیر ار پیام باز گرفتی

دلی است بر تو مرا وام و جان وظیفه بر آن لب

وظیفه چشم چه دارم که وام باز گرفتی

شگرف عاشق خاقانیم تو نام نهادی

ز من چه ننگ رسیدت که نام بازگرفتی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۶۰

خود لطف بود چندان ای جان که تو داری

دارند بتان لطف نه چندان که تو داری

بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب

دستارچه زان زلف پریشان که تو داری

بالله که عجب نیست گر از تابش غبغب

زرین شود آن گوی گریبان که تو داری

بر شکرت از پر مگس پرده چه سازی

ای من مگس آن شکرستان که تو داری

گفتی که برو گر مگسی برننشینی

هم مورچه‌ام بر سر آن خوان که تو داری

مژگانت مرا کشت که یک موی نیازرد

وین نیست عجب زان سر مژگان که تو داری

بگشای به دندان گره از رشتهٔ جانم

تا درد چنم زان سر دندان که تو داری

گفتی که چه سر داری در عشق نگوئی

دارم سر پای تو به آن جان که تو داری

بردی دل خاقانی از آن سان که تو دانی

میدار به زنهارش از آن سان که تو داری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۶۷

خطی بر سوسن از عنبر کشیدی

سر خورشید در چنبر کشیدی

همه خط‌های خوبان جهان را

به خط خود قلم بر سر کشیدی

کنار نسترن پر سبزه کردی

پر طوطی سوی شکر کشیدی

مگر فهرست نیکوئی است آن خط

که بی‌پرگار و بی‌مسطر کشیدی

به گرد خرمن ماه از خط سبز

ز صد قوس و قزح خوش‌تر کشیدی

ز زلفت بس نبود این ترک‌تازی

که هندوی دگررا برکشیدی

تو بر خاقانی بیچاره دایم

گهی تیغ و گهی خنجر کشیدی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴۰

تاطرف کلاه برشکستی

قدر کله قمر شکستی

در حلق دلم فتاد زنجیر

تا حلقهٔ زلف برشکستی

زان زلف شکسته عاشقان را

صد کار به کار درشکستی

درد دل ما به بوسه بردی

و آوازهٔ گل‌شکر شکستی

حلقهٔ در اختیار ما را

چندان بزدی که درشکستی

خاقانی را ز غیرت عشق

ناله همه در جگر شکستی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۵۱

درآ کز یک نظر جان تازه کردی

بسا عشق کهن کان تازه کردی

چو می در جان نشین تا غم نشانی

که چون می مجلس جان تازه کردی

می چون بوستان افروز ده زانک

سفال دل چو ریحان تازه کردی

خیالت در برم باغ طرب داشت

رسیدی ز آب حیوان تازه کردی

ز برق خنده‌های سر به مهرت

به مجلس بوسه باران تازه کردی

قیامت‌هاست در زلف تو پنهان

قیامت را به پنهان تازه کردی

به سیمین تخته و مشکین ده آیت

دبیران را دبستان تازه کردی

به جزعین پردهٔ قیری عروسان

امیران را شبستان تازه کردی

شبانگه آفتاب آوردی از رخ

مرا عهد سلیمان تازه کردی

سلیمانم نه خاقانی که جانم

بدان داودی الحان تازه کردی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:12 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۵۹

به خرد راه عشق می‌پوئی

به چراغ آفتاب می‌جوئی

تو هنوز ابجد خرد خوانی

وز معمای عشق می‌گوئی

مرد کامی و عشق می‌ورزی

در زکامی و مشک می‌پوئی

زلف جانان ترازوی عشق است

رنگ خالش محک دل جوئی

جو زرین شدی ز آتش عشق

سرخ شو گر در این ترازوئی

ورنه رسوا شوی به سنگ سیاه

از سپیدی رسد سیه روئی

بر محک بلال چهره زرست

بولهب روی به ز نیکوئی

خون بکری کجاست گر دادی

گریه و دیده را زناشوئی

به وفا جمع را چو صابون باش

نیست گردی چو گردها شوئی

بس کن از جان خشک خاقانی

که نه بس صید چرب پهلوئی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:12 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۳۵

گلی از باغ وفا آمده‌ای

خود خس و خار نما آمده‌ای

هر کجا پای نهی گل روید

تا ندانی ز کجا آمده‌ای

ذرهٔ ذات تو خورشید لقاست

بحری و قطره قضا آمده‌ای

سایهٔ خار تو سروستان است

خرمن نشو و نما آمده‌ای

نور آئینه به خود پنهان است

قبلهٔ قبله نما آمده‌ای

کی دلت تاب نگاهی دارد

آفت آینه‌ها آمده‌ای

خار و گل نام خدا می‌گویند

ای سهی قد ز کجا آمده‌ای

مستی و شوخی و عالم سوزی

چه بگویم که چها آمده‌ای

بین که در باغ جهان خاقانی

از پی کسب هوا آمده‌ای

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:12 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۷۱

گرنه تو ای زود سیر تشنهٔ خون منی

با من دیرینه دوست چند کنی دشمنی

هست یقینم که من مهر تو را نگسلم

نیست در ستم که تو عهد مرا نشکنی

در طلب خون من قاعده‌ها می‌نهی

در ره امید من قافله‌ها می‌زنی

بر پی دو نان شوی از سر دون همتی

باز مرا ذم کنی از سر تر دامنی

دست به شاخ جفا از پی آن برده‌ای

تا رگ عمر مرا بیخ ز بن برکنی

گرنه مستمند دشمن خاقانیم

بهر چه گفتنم که تو دوست عزیز منی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:12 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۶۴

مرا روزی نپرسی کآخر ای غم‌خوار من چونی

دل بیمار تو چون است و تو در تیمار من چونی

گرفتم درد دل بینی و جان دارو نفرمائی

عفی الله پرسشی فرما که ای بیمار من چونی

زبان عشق می‌دانی ز حالم وا نمی‌پرسی

جگر خواری مکن واپرس کای غم‌خوار من چونی

در آب دیده می‌بینی که چون غرقم به دیدارت

نمی‌پرسی مرا کای تشنهٔ دیدار من چونی

امیدم در زمین کردی که کارت بر فلک سازم

زهی فارغ ز کار من چنین در کار من چونی

میان خاک و خون چون صید غلطان است خاقانی

نگوئی کای وفادار جفا بردار من چونی

تو دانی کز سگان کیستم هم بر سر کویت

سگ کویت نمی‌پرسد مرا کای یار من چونی

تو نیز آموختی از شاه ایران کز خداوندی

نمی‌پرسد که ای طوطی شکر بار من چونی؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:12 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۶۶

گر قصد جان نداری، خونم چرا خوری

انصاف ده که کار ز انصاف می‌بری

خود نیست نیم ذره محابای کس تو را

فریاد تا چه شوخی، وه تا چه کافری

هر صبح و شام عادت گردون گرفته‌ای

هم پرده‌ای که دوزی هم خود همی دری

از دیده جام جام ببارم شراب لعل

چون بینمت که یاد یکی دون همی خوری

خوی زمانه داری از آن هر زمان چنو

صد را فروبری و یکی را برآوری

از تو کجا گریزم کز بهر بند من

هر دم هزار دام به هر سو بگستری

خاقانی از هم به تو نالد ز بهر آنک

از تو گریز نیست که خصمی و داوری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:12 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۶۹

ناز جنگ‌آمیز جانان برنتابد هر دلی

ساز وصل و سوز هجران برنتابد هر دلی

دل که جوئی هم بلا پرورد جانان جوی از آنک

عافیت در عشق جانان برنتابد هر دلی

نازنین مگذار دل را کز سر پروانگی

ناز مشعل‌دار سلطان برنتابد هر دلی

عشق از اول بیدق سودا فرو کردن خوش است

شه رخ غم در پی آن برنتابد هر دلی

مال و هستی باختن سهل است از اول دست لیک

دستخون ماندن به پایان برنتابد هر دلی

یک جگر خون است عاشق را و جان و دل حریف

جرعهٔ می را دو مهمان برنتابد هر دلی

سر بنه تا درد سر برخیزد و بار کلاه

کز پی سر طوق و فرمان برنتابد هر دلی

جان ز بهر خدمت جانان طلب نز بهر تن

کز پی تن منت جان برنتابد هر دلی

تن نماند منت جان چون بری خاقانیا

ده خراب و حکم دهقان برنتابد هر دلی

چون به غربت سر نهادی ترک شروان گوی از آنک

کبریای اهل شروان برنتابد هر دلی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:12 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها