0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۲۷

ای ترک دلستان ز شبستان کیستی

خوش دلبری، ندانم جانان کیستی

بس نادره نگاری، بس بوالعجب بتی

ما را بگو که لعبت خندان کیستی

ای آنکه در صحیفهٔ حسن آیتی شدی

گوئی کز ایزد آمده در شان کیستی

ای تازه گلبنی که شکفتی به ماه دی

با این نسیم خوش ز گلستان کیستی

از کافری به سوی مسلمانی آمدی

اینجا برای غارت ایمان کیستی

جهان‌ها در آرزوی تو می‌بگسلد ز هم

چون گویمت که بستهٔ پیمان کیستی

دوش از برم برفتی و بر خوان نیامدی

امشب بگو کجائی و مهمان کیستی

خاقانی آن توست بهر موجبی که هست

معلوم کن ورا که تو خود ز آن کیستی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴۲

بر دیده ره خیال بستی

در سینه به جای جان نشستی

وز غیرت آنکه دم برآرم

در کام دلم نفس شکستی

مرهم به قیامت است آن را

کامروز به تیر غمزه خستی

تا خون نگشادم از رگ جان

تب‌های نیاز من نبستی

از چاه غمم برآوریدی

در نیمهٔ ره رسن گسستی

دیوانه کنی و پس گریزی

هشیار نه‌ای مگر که مستی

گر وصل توام دهد بلندی

هجران تو آردم به پستی

تو پای طرب فراخ می نه

ما و غم عشق و تنگ‌دستی

نگذاری اگر چنین که هستم

و امانمت آنچنان که هستی

خاقانی را نشایی ایراک

خود بینی و خویشتن پرستی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۳۴

تب‌ها کشم از هجر تو شب‌های جدائی

تب‌ها شودم بسته چو لب‌ها بگشایی

با آنکه دل و جانم دانی که تو را اند

عمرم به کران رفت و ندانم تو که رایی

از غیرت عشق تو به دندان بگزم لب

گر در دلم آید که در آغوش من آیی

گفتی ببرم جان تو، اندیشه در این نیست

اندیشه در آن است که بر گفته نپایی

شد ناخن من سفته ز بس کز سر مژگان

انگشت مرا پیشه شد الماس ربایی

خاقانی از اندیشهٔ عشق تو در آفاق

چون آب روان کرد سخن‌های هوایی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴۷

هر زمان بر جان من باری نهی

وین دل غم‌خواره را خاری نهی

بس کم آزار می‌نپندارم که تو

مهر بر چون من کم‌آزاری نهی

هر کجا برداری انگشت جفا

زود بر حرف وفاداری نهی

هیچت افتد کاین دل دیوانه را

از سر رغبت سر و کاری نهی

پای اگر در کار من ننهی به وصل

دست شفقت بر سرم باری نهی

ور ببخشی بوسهٔ آخر به لطف

مرهمی بر جان افگاری نهی

کار خاقانی بسازی زین قدر

کار او را نام بی‌کاری نهی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴۶

جان از تنم برآید چون از درم درآئی

لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی

جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی

کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی

جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی

از کار بازماند همچون بت از خدائی

بر زخم‌های جانم هم درد و هم دوائی

در نیمه راه عقلم هم خوف و هم رجائی

از پای پاسبانت بوسی کنم گدائی

وانگاه سر برآرم کاین است پادشائی

تب‌های هجر دارم شب‌ها بینوائی

تب‌های من ببندی لب‌ها چو برگشائی

گمراه گردم از خود تا تو رهم نمائی

از من مرا چه خیزد اکنون که تو مرائی

تو خود نهان نباشی کاندر نهان مائی

خاقانی از تحیر پرسان که تو کجائی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۵۰

کاشکی جز تو کسی داشتمی

یا به تو دسترسی داشتمی

یا در این غم که مرا هر دم هست

هم‌دم خویش کسی داشتمی

کی غمم بودی اگر در غم تو

نفسی، هم‌نفسی داشتمی

گر لبت آن منستی ز جهان

کافرم گر هوس داشتمی

خوان عیسی بر من وانگه من

باک هر خرمگسی داشتمی

سر و زر ریختمی در پایت

گر از این دست، بسی داشتمی

گرنه عشق تو بدی لعب فلک

هر رخی را فرسی داشتمی

گرنه خاقانی خاک تو شدی

کی جهان را به خسی داشتمی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۳۸

چه کرده‌ام که مرا پایمال غم کردی

چه اوفتاده که دست جفا برآوردی

به نوک خار جفا خستیم نیازردم

چو برگ گل سخنی گفتمت بیازردی

مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد

بخورد خونم و گفتا برو نه در خوردی

به حق غمزهٔ شوخ تو در رسم لیکن

زمردی است مرا صبر نه ز نامردی

به ره چو پیش تو باز آیم و سلام کنم

به سرد پاسخ گوئی علیک و برگردی

بسوختی تر و خشک مرا به پاسخ سرد

که دید هرگز سوزنده‌ای به این سردی

مرا نگوئی کاخر به جای خاقانی

دگر چه خواهی کردن که کردنی کردی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴۳

عالم افروز بهارا که تویی

لشکر آشوب سوارا که تویی

هم شکوفهٔ دل و هم میوهٔ جان

بوالعجب‌وار بهارا که تویی

اژدها زلفی و جادو مژگان

کافرا معجزه دارا که تویی

تو شکار من و من کشتهٔ تو

ناوک انداز شکارا که تویی

کار برهم زده مردا که منم

زلف درهم شده یارا که تویی

زخم بگذاری و مرهم نکنی

سنگ‌دل زخم گذارا که تویی

کشتیم موی نیازرده به سحر

ساحر نادره کارا که تویی

سوختی سینهٔ خاقانی را

آتش انگیز نگارا که تویی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴۴

گر زیر زلف بند او باد صبا جا یافتی

صد یوسف گم گشته را در هر خمی وا یافتی

گر تن مقیمستی برش بی‌پرده دیدی پیکرش

در آتش جان پرورش باد مسیحا یافتی

گر دل خطی بنگاشتی زلف و لبش پنداشتی

هم عقد پروین داشتی هم طوق جوزا یافتی

گر شانه در زلف آردی از شانه دلها باردی

ور آینه برداردی آئینه جان‌ها یافتی

گر دیده دیدی درگهش خونابه بگرفتی رهش

بودی که روزی ناگهش ار خصم تنها یافتی

در بار می در پای او، از دیده هم بالای او

گر در جوار رای او دل صدر والا یافتی

گر عاشقان محرمش کس عرض کردی بر غمش

هر ذره را در عالمش خاقانی‌آسا یافتی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۵۴

ز دلت چه داد خواهم که نه داور منی

ز غمت چه شاد باشم که نه غم‌خور منی

همه عالم آگهی شد که جفاکش توام

نیم از دل تو آگه که وفاگر منی

دلم از میانه گم شد عوضش چه یافتم

که نه حاصلم همین بس که تو دلبر منی

نفسی دریغ داری ز من ای دریغ من

ز تو قانعم به بوئی که سمنبر منی

به کمند زلفت اندر خفه گشت جان من

دیتش هم از تو خواهم که تو داور منی

به لبت شفیع بردم که مرا قبول کن

به ستیزه گفت خون خور که نه در خور منی

ز در تو چند لافم که تو روزی از وفا

به حقایقی نگفتی که سگ در منی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴۹

ز بدخوئی دمی خو وانکردی

مراعاتی بجای ما نکردی

بر آن خوی نخستینی که بودی

از آن یک‌ذره کمتر وانکردی

بجای من که بر عهد تو ماندم

ز بدعهدی چه ماندت تا نکردی

مگر لطفی که از تو چشم دارم

در آن عالم کنی، کاینجا نکردی

کجا یک وعده‌ام دادی که در پی

هزار امروز را فردا نکردی

پی یک بوسه گرد پایهٔ حوض

بسی گشتم، تو دل دریا نکردی

شنیدی حال خاقانی که چون است

ولی بر خویشتن پیدا نکردی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۵۷

بانگ آمد از قنینه کباد بر خرابی

دریاب کار عشرت گر مرد کار آبی

زان پیش کز دو رنگی عالم خراب گردد

ساقی برات ما ران بر عالم خرابی

گفتی من آفتابم بر رخنه بیش تابم

بس رخنه کردیم دل، در دل چرا نتابی

از افتاب دیدی بر خاک بوسه دادن

کو بوسه کآخر ار من خاک تو آفتابی

دانم که دردت آید از شهد لب گزیدن

باری کم از مزیدن چون گاز برنتابی

ز آن زلف عیسوی دم داغ سگیم بر نه

نقش صلیب برکش چون داغ گرم تابی

خاقانی است و جانی یک‌باره کشته از غم

پس چون دوباره کشتی آنگه کجاش یابی

او راست طالع امروز اندر سخن طرازی

چون خسرو اخستان را در مالک الرقابی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴۸

دیدی که هیچگونه مراعات من نکردی

در کار من قدم ننهادی به پای‌مردی

زنگار غم فشاندی بر جانم و ندیدی

کز چرخ لاجوردی دل هست لاجوردی

روز سیاه کردی روزی ز روی حرمت

در روی تو نگفتم آخر که تو چه کردی

تا خون من چو آب نخوردی به نوک غمزه

در جستجوی کشتن من آب وانخوردی

گفتی که در نوردم یک‌باره فرش صحبت

فرش نگستریده ندانم که چون نوردی

پنداشتم که هستی درمان سینهٔ من

پندار من غلط شد درمان نه‌ای، که دردی

خاقانی آن توست مکن غارت دل او

کز خانه صید کردن دانی که نیست مردی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۵۵

خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی

جان منی مرا مکش اکنون به دوستی

ای تازه گل که چون ملی از تلخی و خوشی

چند از درون به خصمی و بیرون به دوستی

مانی به ماه نو که بشیبم چو بینمت

چون شیفته شوم کنی افسون به دوستی

خونم همی خوری که تو را دوستم بلی

ترک این‌چنین کند که خورد خون به دوستی

تو دشمنی نه دوست که بر جان من کنند

ترکان غمزهٔ تو شبیخون به دوستی

سرهای گردنان به شکر می‌برد لبت

کان لب نهان کشی است چو گردون به دوستی

خاقانی از تو چشم چه دارد به دشمنی

چون می‌کنی جفای دگرگون به دوستی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۵۳

تا لوح جفا درست کردی

سر کیسهٔ عهد سست کردی

ای من سگ تو، تو بر سگ خویش

بسیار جفای چست کردی

گفتی سگ من چه داغ دارد

آن داغ که از نخست کردی

کشتیم درست و بر لب خویش

خون دل من درست کردی

گفتی ز جفا چه کردم آخر

چندان که مراد توست کردی

خاقانی بس کز اهل جستن

سر در سر کار جست کردی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  6:11 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها