0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۹۹

پشت پایی زد خرد را روی تو

رنگ هستی داد جان را بوی تو

گشته چون من کشته‌ای زنار دار

جان عیسی در صلیب موی تو

از پی خون‌ریز جان خاکیان

شهربندی شد فلک در کوی تو

دیده کافوری و جان قیری کند

در سیه‌کاری سپیدی خوی تو

از دلت ترسم به گاه صلح از آنک

سر به شکر می‌برد جادوی تو

بندهٔ دندان خویشم کو به گاز

نقش یاسین کرد بر بازوی تو

دربدر هر ماه چون گردد قمر

دیده شاید آن هلال ابروی تو

آهوی تاتار را سازد اسیر

چشم جادوخیز و عنبر موی تو

جان خاقانی تو داری اینت صید

چرب پهلویی هم از پهلوی تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۰

در عشق داستانم و بر تو به نیم جو

بازیچهٔ جهانم و بر تو به نیم جو

گه‌گه شده است صبرم و بر تو به نیم گه

جوجو شداست جانم و بر تو به نیم جو

بر طارم وصالت نارفته دست هجر

بشکست نردبانم و بر تو به نیم جو

هر لحظه زیر پای سگ پاسبان تو

صد جان همی فشانم و بر تو به نیم جو

خصمان من به حضرت تو خاصگی و من

موقوف آستانم و بر تو به نیم جو

سوزی چنان که دانی جان مرا و من

سازم چنان که دانم و بر تو به نیم جو

خاقانی ار نماند با تو به یک پشیز

من نیز اگر نمانم بر تو به نیم جو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۴

افدی بنفس من بدت فی‌المهد عنی غافله

لوقابلت شمس‌الضحی حارت و صارت آفله

ماهی ستاره زیورش هر هفت کرده پیکرش

هر هشت خلد از منظرش دیدم میان قافله

قلت ار حمینی هیت لک فالقلب فی‌البلوی هلک

قالت جنون عادلک هاوی هموم قاتله

زلفش نگر دلال دل از من چه پرسی حال دل

زان زلف پرس احوال دل یا شکر دارد یا گله

قلت اسمحینی بالقبل قالت الی کم ذی‌الحیل

ارسل رسولا لایمل کم من دموع سائله

خاقانی اینک در پیش بوسه زنان بر هر پی‌اش

راند دواسبه بر پیش کو راند یکسر راحله

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۸۷

روی است بنامیزد یا ماه تمام است آن

زلف است تعالی الله یا تافته دام است آن

هر سال بدان آید خورشید به جوزا در

تا با کمر از پیشت گویند غلام است آن

در عهد تو زیبائی چیزی است که خاص است این

در عشق تو رسوائی کاری است که عام است آن

جانی که تو را شاید بر خلق فرو ناید

چیزی که تو را باید بر خلق حرام است آن

گفتم که به صبر از تو هم پخته شود کارم

امروز یقینم شد کاندیشهٔ خام است آن

من بستهٔ دام تو، سرمست مدام تو

آوخ که چه دام است این یارب چه مدام است آن

شب‌های فراقت را صبحی که پدید آید

با بیم رقیبانت هم اول شام است آن

یک جام نخست تو بربود مرا از من

از جام دوم کم کن نیمی که تمام است آن

بی‌لام سر زلفت نون است قد چاکر

ای ماه چه نون است این یا نیز چه لام است آن

گفتی که چو خاقانی عشاق بسی دارم

صادقتر ازو عاشق بنمای کدام است آن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۶

هست به دور تو عقل نام شکسته

کار شکسته دلان تمام شکسته

عشق تو بس صادق است آه که دل نیست

باده عجب راوق است و جام شکسته

صبح امید مرا به تاختن هجر

برده و در تنگنای شام شکسته

گوهر عمرم شکسته شد ز فراقت

ایمه به صد پاره شد کدام شکسته

از تو وفا چون طلب کنم که در این عهد

هست طلسم وفا مدام شکسته

زیر فلک نیست جنس و گر هست

هست به نوعی ز دهر نام شکسته

گویی کی بینم من آسیای فلک را

آب زده، سنگ سوده، بام شکسته

ای دل خاقانی از سخن چه گشاید

رو که شد اهل سخن تمام شکسته

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۳

رخت تمنای دل بر در عشاق نه

تخت شهنشاه عشق بر سر آفاق نه

قفل که بر لب نهی از لب معشوق ساز

پای که از سر کنی در صف عشاق نه

زخم که جانان زند همسر مرهم شناس

زهر که سلطان دهد همبر تریاق نه

طاق پذیر است عشق جفت نخواهد حریف

بر نمط عشق اگر پای نهی طاق نه

دیدهٔ تو راست نیست لاف یکی بین مزن

صورت تو خوب نیست آینه بر طاق نه

عالم زراق را سغبه مشو چون شدی

هر دو جهان مردوار بر کف زراق نه

از سر حد وجود بگذر خاقانیا

با عدم ار عاشقی دست به میثاق نه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۷

در دستت اوفتادم چون مرغ پر بریده

در پیشت ایستادم چون شمع سر بریده

چشم از تو می بدزدم پیش رقیب گویی

چشم بدم که ماندم از تو نظر بریده

از تیغ بی‌وفایی بینی چو برنشینی

حلق هزار خلقی بر رهگذر بریده

دیدی که تیر غازی مویی چگونه برد

ای تو میان جانم زان زارتر بریده

پیمان مهر بسته هم در زمان شکسته

پیوند وصل داده هم بر اثر بریده

جان من از خیالت در عالم وصالت

هردم هزار منزل راه خطر بریده

در سایهٔ رکابت دلها ببین فتاده

بر پایهٔ سریرت سرها نگر بریده

خاقانی از هوایت در حلقهٔ ملامت

زنجیرها گسسته وز یکدگر بریده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۵

خیال روی توام غم‌گسار و روی تو نه

به هر سوئی که کنم راه، راه سوی تو نه

خیال تو همه شب ره به کوی من دارد

اگرچه بخت مرا رهنما به کوی تو نه

دریغ کاش تو را خوی چون خیال بدی

که خرمم ز خیال تو و زخوی تو نه

دل من آرزوی وصل می‌کند چه کنم

که آرزوی من این است و آرزوی تو نه

مرا به نوک مژه غمزهٔ تو دعوت کرد

بخورد خونم و گفتا برو که خوی تو نه

به بوئی از تو شدم قانع و همی دانم

که هیچ رنگ مرا از تو جز که بوی تو نه

هزار جوی هوس رفته است در دل تو

که هیچ آب غم من روان به جوی تو نه

ز جستجوی تو حیرت نصیب خاقانی است

تو کیمیائی و او مرد جستجوی تو نه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۹

سرمستم و تشنه، آب در ده

آن آتش‌گون گلاب در ده

در حجلهٔ جام آسمان رنگ

آن دختر آفتاب در ده

آن خون سیاوش از خم جم

چون تیغ فراسیاب در ده

یاقوت بلور حقه پیش آر

خورشید هوا نقاب در ده

تا ز آتش غم روان نسوزد

آن طلق روان ناب در ده

تا جرعه ادیم‌گون کند خاک

آن لعل سهیل تاب در ده

مندیش که آب کار ما رفت

آوازهٔ کار آب در ده

کس در ده نیست جمله مستند

بانگی بده خراب در ده

زلف تو کمند توسنان است

مشکین سر زلف تاب در ده

خاقانی را دمی به خلوت

بنشان و بدو شراب در ده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۰

در صبوح آن راح ریحانی بخواه

دانهٔ مرغان روحانی بخواه

یک دو جام از راه مخموری بخور

یک دو جنس از روی یکسانی بخواه

ساغری چون اشک داودی به رنگ

از پری‌روی سلیمانی بخواه

دیدبان عقل را بربند چشم

چشم بندش آنچه می‌دانی بخواه

زاهدان را آشکارا می بده

شاهدان را بوسه پنهانی بخواه

جام خم کن جرعه بر خامان بریز

عذر تشویر از پشیمانی بخواه

دست برکن، زلف بت‌رویان بگیر

پوزش خجلت ز نادانی بخواه

از سفالین گاو سیمین آهوان

عید جان را خون قربانی بخواه

گر به مستی دست یابی بر فلک

زو قصاص جان خاقانی بخواه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۸

ای از پی آشوب ما از رخ نقاب انداخته

لعل تو سنگ سرزنش بر افتاب انداخته

مه با خیال روی تو، گم‌گشته اندر کوی تو

شب با جمال موی تو، مشکین حجاب انداخته

ای عاقلان را بارها بر لب زده مسمارها

وی خستگان را خارها در جای خواب انداخته

ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم

زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته

زان نرگس جادو نسب جان مرا بگرفته تب

خواب مرا هم نیم شب بسته به آب انداخته

دل بر خسی بگماشتی کز خاک ره برداشتی

خاکی دلم بگذاشتی در خون ناب انداخته

چون چنگ خود نوحه‌کنان مانند دف بر رخ زنان

وز نای حلق افغان‌کنان بانگ رباب انداخته

ز آسیب دست دلبرش نیلی شده سیمین برش

سیارها نیلوفرش بر افتاب انداخته

ای خوش بتو ایام ما بر دفتر تو نام ما

مدح تو اندر کام ما ذوق شراب انداخته

خاقانی دل‌سوخته با جور توست آموخته

در دل عنا افروخته، جان در عذاب انداخته

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۱

بستهٔ زلف اوست دل، ای دل از آن کیست او

خستهٔ چشم اوست جان، مرهم جان کیست او

شهری دل در آستین، بر درش آستان نشین

اینت مسیح راستین درد نشان کیست او

شیفتگان یکان یکان مست لبش زمان زمان

او رود از نهان نهان گنج روان کیست او

کشت مرا دلش به کین هست لبش گوا بر این

خامشی گواه بین غنچه دهان کیست او

خلق چنان برند ظن کوست به جمله زان من

من شده مست این سخن تا خود از آن کیست او

سینهٔ خاقنی و غم، تا نزند ز وصل دم

دعوی عشق و وصل هم، تا ز سگان کیست او

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۷۳

خرمی کان فلک دهد غم دان

دل که با غم بساخت خرم دان

سنت اهل عشق خواهی داشت

درد را هم مزاج مرهم دان

به عیاری که هفت مردان راست

نقش شش روز کمتر از کم دان

دوستان همچو مهر، نمامند

دشمنان همچو ماه، محرم دان

گنج عزلت توراست خاقانی

عافیت هم ورا مسلم دان

چار دیوار عزلتی که توراست

بهتر از چار بالش جم دان

چار بالش نشین عزلت را

پنج نوبت زن دو عالم دان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۲

ای تماشاگه جان بر طرف لاله‌ستان تو

مطلع خورشید زیر زلف مه جولان تو

تا نهادی حسن را دار الخلافه زیر زلف

هست دار الملک فتنه در سر مژگان تو

حلق خلقی را به طوق شوق تو در بند کرد

زلف مشک افشان شهر آشوب مه چوگان تو

ای به خوان زلف تو یوسف طفیلی آمده

کیست کو بی‌خون دل یک لقمه خورد از خوان تو

کی برد سر در گریبان خرد آن را که هست

پای در دام هوا و دست در دامان تو

از پی آن کاتش هجر تو دارم یادگار

نزد من آب حیات است آتش هجران تو

جان خاقانی فدای روح جان افروز توست

گرچه خصم اوست جانا یار جانان جان تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵۷

دل را به غم تو باز بستیم

جان را کمر نیاز بستیم

تن کو سگ توست هم به کویت

بر شاخ گلش به ناز بستیم

از دل به دلت رسول کردیم

وز دیده زبان راز بستیم

دیدیم رخت که قبلهٔ ماست

زآنسو که توئی نماز بستیم

خونین تتق از پی خیالت

بر چشم خیال باز بستیم

بر بوی خیال زود سیرت

خواب شب دیر باز بستیم

جان از پی گرد موکب تو

بر شه ره ترکتاز بستیم

مرغی که کبوتر هوائی است

بر گوشهٔ دام باز بستیم

جوری که ز غمزهٔ تو دیدیم

بر عالم کینه ساز بستیم

خاقانی‌وار لاشهٔ عمر

بر آخور حرص و آز بستیم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:28 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها