0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۰

دل پردهٔ عشق توست برگیر

جان تحفهٔ وصل توست بپذیر

تن هم سگ کوی توست دانی

دانم که نیرزدت به زنجیر

گفتی که بجوی تا بیابی

جستیم و نیافتیم تدبیر

در کار دلی که گمره توست

تقصیر نمی‌کنی ز تقصیر

تیری ز قضای بد سبق کرد

آمد دل من بخست بر خیر

آن تیر ز شست توست زیرا

نام تو نوشته بود بر تیر

خاقانی اگرچه هیچ کس نیست

هم هیچ مگو به هیچ برگیر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۵

حدیث توبه رها کن سبوی باده بیار

سرم کدو چکنی یک کدوی باده بیار

دو قبله نیست روا، یا صلاح یا باده

سر صلاح ندارم سبوی باده بیار

به صبح و شام که گلگونه‌ای و غالیه‌ای است

مرا فریب مده رنگ و بوی باده بیار

عنان شاهد دل گیر و دست پیر خرد

ز راه زهد بگردان به کوی باده بیار

ببین که عمر گریبان دریده می‌گذرد

بگیر دامنش از ره بسوی باده بیار

منادیان قدح را به جان زنم لبیک

چو من حریفی لبیک گوی باده بیار

صبح گویم، سبوح گوی چون باشم

چو من ملامتیی رخصه جوی باده بیار

به جویبار بهشتت چه کار خاقانی

دل تو باغ بهشت است جوی باده بیار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۸

فتاده‌ام به طلسم کشاکش تقدیر

نه گرد خانه به دوشم نه خاک دامن‌گیر

دل رمیده و شوق بهانه خود دارم

که دیده است دو دیوانه را به یک زنجیر

چه طرف‌ها که نبستم ز رهنمائی دل

دلیل رهزن من مست خواب و راه خطیر

خدا زیارت فتراک دل نصیب کناد

رمیده خاطرم از دام راه بی‌تاثیر

نفس کشیدن مرغ اسیر پرواز است

مباد صید رهائی شوی ز دام صفیر

دلی که بال و پری در هوای خاک بزد

ندید خواب شکفتن چو غنچهٔ تصویر

ز سینه تا به لب آئین نیشتر دارم

حدیث از جگر پاره می‌کنم تفسیر

تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شد

چرا غزال قناعت نمی‌کنی تسخیر

ز فیض دولت بیدار دیده می‌خواهم

که صبح را دهم از گریه توشهٔ شب‌گیر

تو خاقنی که به تاراج امتحان رفتی

ز گرد کورهٔ وارستگی طلب اکسیر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۹

روز عمرم در شب افتاده است باز

وز شبم روز عنا زاده است باز

گویی اندر دامن آمد پای دل

کز پی آن در سر افتاده است باز

چون نشینم کژ که خورشید امید

راست بالای سر استاده است باز

قسم هرکس جرعه بود از جام غم

قسم من تا خط بغداد است باز

همچو آب از آتش و آتش ز باد

دل به جوش و تن به فریاد است باز

شایدم کالماس بارد چشم از آنک

بند بر من کوه پولاد است باز

شد زبانم موی و شد مویم زبان

از تظلم کاین چه بیداد است باز

سینهٔ من کآسمان در خون اوست

از خرابی محنت آباد است باز

از مژه در آتشین آبم که دل

تف این غمها برون داده است باز

رخت جان بربند خاقانی ازآنک

دل در غم‌خانه بگشاده است باز

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۵

آنچه تو کردی بتا نه شرط وفا بود

غایت بیداد بود و عین جفا بود

قول تو دانی چه بود دام فسون بود

عهد تو دانی چه بود باد هوا بود

مهر بریدن ز یار مذهب ما نیست

لیک چنین هم طریق و رسم تو را بود

از تو و بیداد تو ننالم کاول

دل به تو من داده‌ام گناه مرا بود

ای دل خاقانی از گذشته مکن یاد

عاقبت این است آنچه رفت بلا بود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۶

در خوشاب را لبت سخت خوش آب می‌دهد

نرگس مست را خطت خوب سراب می‌دهد

رشوه به چشم مست تو نرگس تازه می‌برد

باژ به زلف شست تو عنبر ناب می‌دهد

دیده پرآب کرده‌ای رو که به دست غمزه‌ات

هندوی دیده تیغ را بهر تو آب می‌دهد

طرفه‌تر آنکه طره‌ات سر ز خطت همی کشد

پس به تکلف اندرو حسن تو تاب می‌دهد

ور ز خطت برون نهم پای ز بهر گردنم

هم‌سر زلف سرکشت تاب طناب می‌دهد

بر سر کوی حسن تو پای دلم شکسته شد

تا چو درنگ می‌کند جان به شتاب می‌دهد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۰

دل جام جام، زهر غمان هر زمان کشد

ناکام جان نگر که چه در کام جان کشد

این کوه زهره دل که نهنگی است بحرکش

در نوش خنده بین که چه زهر غمان کشد

بحر نهنگ‌دار غم از موج آتشین

دود سیاه بر صدف آسمان کشد

مرغان روزگار نگر کاژدهای غم

گنجشک وارشان ز هوا در دهان کشد

و آن کو به گوشه‌ای ز میانه کرانه کرد

هم گوشهٔ دلش ستم بی‌کران کشد

مسکین درخت گندم از اندیشهٔ ملخ

ایمن نگردد ارچه سرش صد سنان کشد

خاقانی ار زبان ز سخن بست حق اوست

چند از زبان نیافته سودی زیان کشد

هرچند سوزیان زبان است گرم و خشک

خط بر خط مزور این سوزیان کشد

نای است بی‌زبان به لبش جان فرودمند

بر بط زبان وراست عذاب از زبان کشد

گر محرمان به کعبه کفن بر کتف کشند

او بر در خدای کفن در روان کشد

از زرق دوستان تبع دشمنان شود

بر فرق دشمنان رقم دوستان کشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۲

از این ده رنگ‌تر یاری نپندارم که دارد کس

ازین بی‌نورتر کاری نپندارم که دارد کس

نماند از رشتهٔ جانم به جز یک تار خون‌آلود

ازین باریک‌تر تاری نپندارم که دارد کس

مرا زلف گره گیرش گره بر دل زند عمدا

ازین بتر گره‌کاری نپندارم که دارد کس

دهم در من یزید دل دو گیتی را به یک مویش

ازین سان روز بازاری نپندارم که دارد کس

نسیم صبح جانم را ودیعت آورد بویش

ازین به تحفه در باری نپندارم که دارد کس

اگرچه زیر هر سنگی چو خاقانی صدا بینی

ازین برتر سخن باری نپندارم که دارد کس

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۲

این عشق آتشینم دود از جهان برآرد

وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد

هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت

واخجلتا سرایان سر ز آسمان برآرد

یارب چه عشق داری کازرم کس ندارد

آن را که آشنا شد از خانمان برآرد

قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی

از هجر غافلی که دمار از جهان برآرد

در زلف تو فروشد کار دل جهانی

لب را اشارتی کن تا کارشان برآرد

ای هجر مردمی کن، پای از میان برون نه

تا وصل بی‌تکلف دست از میان برآرد

خاقانی این بگفت و بست از سخن زبان را

تا ناگهی نیاید کز تو فغان برآرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۴

مه نجویم، مه مرا روی تو بس

گل نبویم، گل مرا بوی تو بس

عقل من دیوانهٔ عشق تو شد

بندش از زنجیر گیسوی تو بس

اشک من باران بی‌ابر است لیک

ابر بی‌باران خم موی تو بس

آینه از دست بفکن کز صفا

پشت دست آئینهٔ روی تو بس

رنگ زلفت بس شب معراج من

قاب قوسینم دو ابروی تو بس

طالب ظل همائی نیستم

سایهٔ دیوار در کوی تو بس

آسمان در خون خاقانی چراست

کاین مهم را نامزد خوی تو بس

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۴

فروغ جمالت نظر برنتابد

صفات خیالت خبر برنتابد

به کوی تو از زحمت عاشقانت

نسیم سحرگه گذر برنتابد

به بازار تو مشتری بی‌بصر به

که جانان خریدن بصر برنتابد

بلائی که از عشقت آمد به رویم

قضا برنگیرد قدر برنتابد

به هر زشتی از عشق تو برنگردم

که از عشق خوبان حذر برنتابد

برآنی که خونم بریزی و سهل است

چه عاشق بود کاینقدر برنتابد

مکن هیچ تقصیر در کشتن من

که کار عزیزان خطر برنتابد

به بوسه لبت را کند رنجه نی‌نی

که درد سر او نظر برنتابد

به کامت ز تنگی سخن در نگنجد

میان تو جان را کمر برنتابد

به جان و سر تو که خاقانی از تو

به جان گر کنی حکم سر برنتابد

سگ توست خاقانی اینک به داغت

چنان دان که داغ دگر برنتابد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۳

چون زلف یار گیرم دستم به یارب آید

چون پای دوست بوسم جانم بر لب آید

هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم

کز دست یارب من یارب به یارب آید

تا خط نو دمیدش بگریزم از غم او

کانگه سفر نشاید چون مه به عقرب آید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۴

رحم کن رحم، نظر باز مگیر

لطف کن لطف، خبر بازمگیر

گیرم آتش زده‌ای در جانم

آخر آبم ز جگر بازمگیر

گر به مستی سخنی گفتم، رفت

سخن رفته ز سر بازمگیر

گنه کرده بناکرده شمار

عذر بپذیر و نظر بازمگیر

گلبن مهر تو در باغ دل است

آب از آن گلبن‌تر بازمگیر

از چو من هندوک حلقه بگوش

گر کله نیست کمر بازمگیر

آخر آن بوسه که روزی دادی

داده را روز دگر بازمگیر

گر زکاتی به محرم بدهی

چون خسیسان به صفر بازمگیر

های خاقانی میدان هواست

دل بدادی، سر و زر بازمگیر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۷

عشقت آتش ز جان برانگیزد

رستخیز از جهان برانگیزد

باد سودات بگذرد بر دل

زمهریر از روان برانگیزد

خیل عشقت به جان فرود آید

سیل خون از میان برانگیزد

تا قیامت غلام آن عشقم

که قیامت ز جان برانگیزد

از برونم زبان فرو بندد

وز درونم فغان برانگیزد

تب نهانی است از غم تو مرا

لرزه از استخوان برانگیزد

ناله پیدا از آن کنم که غمت

تب عشق از نهان برانگیزد

شحنهٔ وصل کو که هجران را

از سرم یک زمان برانگیزد

هجر بر سر موکل است مرا

از سرم گرد از آن برانگیزد

آه خاقانی از تف عشقت

آتش از آسمان برانگیزد

چون حدیثی کند دل از دهنت

باد آتش فشان برانگیزد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۳

بوی وفا ز گلبن عالم نیافت کس

تا اوست اندر او دل خرم نیافت کس

منسوخ کن حدیث جهان را که در جهان

هرگز دو دوست یک‌دل و همدم نیافت کس

آن حال کز وفای سگی باز گفته‌اند

دیری است تا ز گوهر آدم نیافت کس

در ساحت زمین مطلب کیمیای انس

کاندر خزانه‌ها فلک هم نیافت کس

چندین مگوی مرهم و مرهم که هر که بود

در خستگی فروشد و مرهم نیافت کس

در چار بالش عدم آی از بساط کون

کاینجا دم مراد مسلم نیافت کس

چون قفل و پره آلت بند است روز و شب

زان لاجرم کلید در غم نیافت کس

خاقانیا ز عالم وحشت مجوی انس

کانفاس عیسی از دم ارقم نیافت کس

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:16 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها