0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۰

عشق تو اندر دلم شاخ کنون می‌زند

وز دل من صبر را بیخ کنون می‌کند

از سر میدان دل حمله همی آورد

بر در ایوان جان مرد همی افکند

عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده است

و آمده تا هوش را خانه فروشی زند

دور فلک بر دلم کرد ز جور آنچه کرد

خوی تو نیز از جفا یاری او می‌کند

با تو ز دست فلک خیره چه نالم از آنک

هست در ستم که پیش پای بره نشکند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۶

رخ به زلف سیاه می‌پوشد

طره زیر کلاه می‌پوشد

عارض او خلیفهٔ حسن است

از پی آن سیاه می‌پوشد

یوسفان را به چاه می‌فکند

وز جفا روی چاه می‌پوشد

بر در او ز های و هوی بتان

نالهٔ داد خواه می‌پوشد

آهوان را به سبزه می‌خواند

دام زیر گیاه می‌پوشد

حال خاقانی ارچه می‌داند

آب خود زیر کاه می‌پوشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۳

چشم دارم که مرا از تو پیامی برسد

وز می وصل تو لبم بر لب جامی برسد

پخته و صاف اگر می نرسد از تو مرا

گه‌گه از عشق توام دردی جامی برسد

گر رسولان وفا نامه نیارند ز تو

هم به زنهار جفا از تو پیامی برسد

گر نه‌ای در بر من رغم ملامت گر من

هم به سلامت بر من از تو سلامی برسد

برگذر هست مرا ساخته صد دام حیل

ترسم ای دوست تو را پای به دامی برسد

عقلم آواره صفت می‌بدود در پی تو

گر به کویت نرسد هم به مقامی برسد

در طلب وصل لبت گام زند همت من

تا دل خاقانی از او بو که به کامی برسد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۵

آن دم که صبح بینش من بال برگشاد

آن مرغ صبح‌گاه دلم تیز پر گشاد

دولت نعم صباح کن نو عروس‌وار

هر هفت کرده بر دل من هشت در گشاد

وان پیر کو خلیفه کتاب دل من است

چون صبح دید سر به مناجات برگشاد

مرغی که نامه آور صبح سعادت است

هر نامه‌ای را که داشت به منقار سر گشاد

پیکی که او مبشر درگاه دولت است

در بارگاه سینهٔ من رهگذر گشاد

هر پنجره که تنگترش دید رخنه کرد

هر روزنی که بسته‌ترش یافت برگشاد

آمد ندای عشق که خاقانی الصبوح

کز صبح بینش تو فتوحی دگر گشاد

بی‌سیم و زر بشو تو و با سیم‌بر بساز

کز بهر تو صبوح دوصد کیسه زرگشاد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۴

دل زخم تو را سپر ندارد

آماج تو جز جگر ندارد

شرط است که بر بساط عشقت

آن پای نهد که سر ندارد

وین طرفه که در هوای وصلت

آن مرغ پرد که پر ندارد

عشق تو چو چنبر اجل شد

کس نه که بر او گذر ندارد

در درد توام، تو فارغ از من

کس دردی ازین بتر ندارد

خاقانی از آن توست دریاب

کو جز تو کسی دگر ندارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۹

آتش عیاره‌ای آب عیارم ببرد

سیم بناگوش او سکهٔ کارم ببرد

زلف چلیپا خمش در بن دیرم نشاند

لعل مسیحا دمش بر سر دارم ببرد

ناله کنان می‌دوم سنگ به بر در، چو آب

کاب من و سنگ من غمزهٔ یارم ببرد

جوجوم از عشق آنک خالش مشکین جو است

دل جو مشکینش دید خر شد و بارم ببرد

رفت قراری بدانک دل به دو زلفش دهم

دل به قراری که رفت رفت و قرارم ببرد

دید دلم وقف عشق خانهٔ بام آسمان

خانه فروشی بزد دل ز کنارم ببرد

عشق برون آورد مهره ز دندان مار

آمد و دندان کنان در دم مارم ببرد

گفت که خاقانیا آب رخت چون نماند

آب رخم هم به آب گریهٔ زارم ببرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۹

پیش صبا نثار کنم جان شکوفه‌وار

کو عقد عنبرین که شکوفه کند نثار

ای مرد با شکوفه چه سازم طریق انس

این بس مرا که دیدهٔ من شد شکوفه‌بار

جانم شکوفه‌وار شکافان شد از هوس

چون حجلهٔ شکوفه برانداخت نوبهار

هر شب که پر شکوفه شود روی آسمان

در چشم من شکوفه‌وش آید خیال یار

شاخ شکوفه‌دار امیدم شکسته شد

چون از شکوفه قبهٔ نو بست شاخسار

کو آن شکوفهٔ طرب و میوهٔ دلم

اکنون که پر طلسم شکوفه است میوه‌دار

چون زان شکوفه عارض امید به نبود

امید من بمرد به طفلی شکوفه‌وار

هست از شکوفه نغزتر و شوخ دیده‌تر

خاقانی از شکوفه امید بهی مدار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۷

آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود

زیرا که نه شب بود که تاریخ بقا بود

بودند بسی سوختگان گرد در او

لیکن به سرا پردهٔ او بار مرا بود

من سایه شدم او ز پس چشم رقیبان

بر صورت من راست چو خورشید سما بود

بر چشم من آن ماه جهان‌سوز رقم بود

بر عشق وی این آه جهان‌سوز گوا بود

از وی طلب عهد و ز من لفظ بلی بود

از من سخن عذر و ازو عین رضا بود

بیرون ز قضا و ز قدر بود وصالش

چه جای قدر بود و چه پروای قضا بود

هر نعت که در وصف مثالش بشنودم

با صورت وصلش همه آن وصف خطا بود

من شیفته از شادی و پرسان ز دل خویش

کای دل به جهان اینکه مرا بود که را بود

من بودم و او و صفت حال من و او

صاحب خبران صبح‌دم و باد صبا بود

تا لاجرم امروز سمر شد که شب دوش

پروانه‌ای اندر حرم شمع صفا بود

آواز ز عشاق برآمد که فلان شب

معراج دگر نوبت خاقانی ما بود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۱

نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید

نی و هم من به وصف جمال تو در رسید

این چشم شور بخت تو را دید یک نظر

چندین هزار فتنه ازان یک نظر رسید

عمری است کز تو دورم و زان دل شکسته‌ام

نی از توام سلام و نه از دل خبر رسید

از دست آنکه دست به وصلت نمی‌رسد

جانم ز لب گذشت و به بالای سر رسید

هر تیر کز گشاد ملامت برون پرید

بی‌آگهی سینه مرا بر جگر رسید

با این همه به یک نظر از دور قانعم

چو روزی از قضا و قدر این قدر رسید

دوری گزیدن از در تو دل نمی‌دهد

خاقانی این خبر ز دل خویش بر رسید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۷

عشقت آتش ز جان برانگیزد

رستخیز از جهان برانگیزد

باد سودات بگذرد بر دل

زمهریر از روان برانگیزد

خیل عشقت به جان فرود آید

سیل خون از میان برانگیزد

تا قیامت غلام آن عشقم

که قیامت ز جان برانگیزد

از برونم زبان فرو بندد

وز درونم فغان برانگیزد

تب نهانی است از غم تو مرا

لرزه از استخوان برانگیزد

ناله پیدا از آن کنم که غمت

تب عشق از نهان برانگیزد

شحنهٔ وصل کو که هجران را

از سرم یک زمان برانگیزد

هجر بر سر موکل است مرا

از سرم گرد از آن برانگیزد

آه خاقانی از تف عشقت

آتش از آسمان برانگیزد

چون حدیثی کند دل از دهنت

باد آتش فشان برانگیزد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۴

با درد تو کس منت مرهم نپذیرد

با وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد

تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیست

کو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد

آن کس که نگین لب تو یافت به صد جان

در عرض وی انگشتری جم نپذیرد

پیش لب تو تحفه فرستم دل و دین را

دانم که کست تحفه ازین کم نپذیرد

بار غم من صبر نپذرفت و عجب نیست

بر کوه اگر عرض کنی هم نپذیرد

در معرکهٔ عشق تو عقلم سپر افکند

کان حمله که او آرد رستم نپذیرد

گفتی سر خاقانی دارم به سر و چشم

ای شوخ برو کز تو کس این دم نپذیرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۱

خون‌ریزی و نندیشی، عیار چنین خوش‌تر

دل دزدی و نگریزی، طرار چنین خوشتر

زان غمزهٔ دود افکن آتش فکنی در من

هم دل شکنی هم تن، دل‌دار چنین خوش‌تر

هر روز به هشیاری نو نو دلم آزاری

مست آیی و عذر آری، آزار چنین خوش‌تر

نوری و نهان از من، حوری و رمان از من

بوس از تو و جان از من، بازار چنین خوش‌تر

الحق جگرم خوردی خون‌ریز دلم کردی

موئیم نیازردی، پیکار چنین خوش‌تر

مرغی عجب استادم در دام تو افتادم

غم می‌خورم و شادم غم‌خوار چنین خوش‌تر

من کشته دلم بالله تو عیسی و جان درده

هم عاشق ازینسان به هم یار چنین خوش‌تر

این زنده منم بی‌تو، گر باد تنم بی‌تو

کز زیستنم بی‌تو بسیار چنین خوش‌تر

خاقانی جان افشان بر خاک در جانان

کز عاشق صوفی جان ایثار چنین خوش‌تر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۴۷

مکن کز چشم من بر خاک سیل آتشین خیزد

نترسی ز آن چنان سیلی کزو آتش چنین خیزد

گوزن آسا بنالم زار پیش چشم آهویت

چه سگ‌جانم که چندین ناله زین جان حزین خیزد

کله کژ کرده می‌آئی قبای فستقی در بر

کمانکش چشم بادامت چو ترکی کز کمین خیزد

چو تو در خندهٔ شیرین دو چاه از ماه بنمائی

مرا در گریهٔ تلخم دو دریا بر زمین خیزد

بگریم تا مرا بینی سلیمان نگین رفته

بخندی تا ز یاقوتت سلیمان را نگین خیزد

به هجرت خوشترم دانم که از هجر تو وصل آید

به مهرت خوش نیم دانم که از مهر تو کین خیزد

چو رحم آرد دلت بینم که آب از سنگ می‌زاید

چو خشم آرد لبت بینم که موم از انگبین خیزد

بده عناب چون سازی کمند زلف چین بر چین

مرا عناب‌وار از روی خون آلوده چین خیزد

نو باری اشک خون می‌بار خاقانی در این انده

که انده شحنهٔ عشق است و سیم شحنه زین خیزد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۸

پیش لب تو حلقه به گوشم بنفشه‌وار

لب‌ها بنفشه رنگ ز تب‌های بیقرار

زان خط و لب که هر دو بنفشه به شکرند

وقت بنفشه دارم سودای بی‌شمار

من چون بنفشه بر سر زانو نهاده سر

زانو بنفشه رنگ‌تر از لب هزار بار

همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خوی

زان زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار

سودا برد بنفشه و شکر چرا مرا

زان شکر و بنفشه به سودار رسید کار

از بس که غم خورم ز سپهر بنفشه رنگ

خاقانی بنفشه دلم خواند روزگار

بازار دل بنفشه صفت تحفه‌ای کنم

تا دستهٔ بنفشه نهم پیش شهریار

سلطان اعظم آنکه به تیغ بنفشه‌فام

اندر دل مخالف دین شد بنفشه کار

تیغ بنفشه گونش برد شاخ شر چنانک

بیخ بنفشه، بوی دهان شراب‌خوار

گر پیش ما به بوی بنفشه برد نمک

تیغش نمک تن است به رنگی بنفشه‌وار

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۳

بر سر من نامده است از تو جفاجوی تر

در همه عالم توئی از همه بدخوی‌تر

گیر که من نیستم هم ز خود انصاف ده

تا به جهان کس شنید از تو جفاجوی تر

هستی خورشید حسن لاجرم از وصل تو

هرکه به نزدیک تر از تو سیه روی تر

گفتم هستی چو گل هم خوش و هم بی‌وفا

لیک نگفتم که هست گل ز تو خوشبوی‌تر

بود گناه من آنک با تو یگانه شدم

نیست مرا ز آب چشم هیچ گنه‌شوی‌تر

تا دل من سوی توست بارگه صبر من

هست به کوی عدم بلکه از آنسوی‌تر

در صف عشاق تو کمتر خاقانی است

لیک به وصف تو در، اوست سخنگوی‌تر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:15 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها