0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزلیات خاقانی

با سلام و عرض ادب

 

در این تایپیک مجموعه  غزلیات خاقانی گرد آوری شده و در اختیار راسخونیهای عزیز قرار خواهد گرفت.

 

با ما همراه باشید

 

افضل‌الدّین بدیل‌ بن علی خاقانی شروانی متخلّص به خاقانی (۵۲۰ قمری در شَروان - ۵۹۵ قمری در تبریز) از جملهٔ بزرگ‌ترین قصیده‌سرایان تاریخ شعر و ادب فارسی به‌شمار می‌آید. از القاب مهم وی حسان العجم می‌باشد. آرامگاه او در شهر تبریز است. خاقانی از سخنگویان قوی‌طبع و بلندفکر و یکی از استادان بزرگ زبان پارسی و در درجهٔ اول از قصیده‌سرایان عصر خویش است. توانایی او در استخدام معانی و ابتکار مضامین در هر قصیدهٔ او پدیدار است.

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  4:55 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱

ای آتش سودای تو خون کرده جگرها

بر باد شده در سر سودای تو سرها

در گلشن امید به شاخ شجر من

گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها

ای در سر عشاق ز شور تو شغب‌ها

وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها

آلوده به خونابهٔ هجر تو روان‌ها

پالوده ز اندیشهٔ وصل تو جگرها

وی مهرهٔ امید مرا زخم زمانه

در ششدر عشق تو فرو بسته گذرها

کردم خطر و بر سر کوی تو گذشتم

بسیار کند عاشق ازین گونه خطرها

خاقانی از آنگه که خبر یافت ز عشقت

از بیخبری او به جهان رفت خبرها

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:00 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳

خوش خوش خرامان می‌روی، ای شاه خوبان تا کجا

شمعی و پنهان می‌روی پروانه جویان تا کجا؟

ز انصاف خو واکرده‌ای، ظلم آشکارا کرده‌ای

خونریز دل‌ها کرده‌ای، خون کرده پنهان تا کجا؟

غبغب چو طوق آویخته فرمان ز مشک انگیخته

صد شحنه را خون ریخته با طوق و فرمان تا کجا؟

بر دل چو آتش می‌روی تیز آمدی کش می‌روی

درجوی جان خوش می‌روی ای آب حیوان تا کجا؟

طرف کله کژ بر زده گوی گریبان گم شده

بند قبا بازآمده گیسو به دامان تا کجا؟

دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب

تو شمع پیکر نیم‌شب دل دزدی اینسان تا کجا؟

هر لحظه ناوردی زنی، جولان کنی مردافکنی

نه در دل تنگ منی ای تنگ میدان تا کجا؟

گر ره دهم فریاد را، از دم بسوزم باد را

حدی است هر بیداد را این حد هجران تا کجا؟

خاقانی اینک مرد تو مرغ بلاپرورد تو

ای گوشهٔ دل خورد تو، ناخوانده مهمان تا کجا؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:00 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴

رفتم به راه صفت دیدم به کوی صفا

چشم و چراغ مرا جائی ئشگرف و چه جا

جائی که هست فزون از کل کون و مکان

جائی که هست برون از وهم ما و شما

صحن سراچهٔ او صحرای عشق شده

جان‌های خلق در او رسته به جای گیا

از اشک دلشدگان گوهر نثار زمین

وز آه سوختگان عنبر بخار هوا

دارندگان جمال از حسن او به حسد

بینندگان خیال از نور او به نوا

رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقیب

آمد رقیب و سبک در ره گرفت مرا

گفتا به حضرت ما گر حاجت است بگو

گفتم که هست بلی اما الیک فلا

هم خود ز روی کرم برداشت پرده و گفت

ای پاسبان تو برو، خاقانیا تو درا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:00 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶

به زبان چرب جانا بنواز جان ما را

به سلام خشک خوش کن دل ناتوان ما را

ز میان برآر دستی مگر از میانجی تو

به کران برد زمانه غم بی‌کران ما را

به دو چشم آهوی تو که به دولت تو گردون

همه عبده نویسد سگ پاسبان ما را

ز پی عماری تو چه روان کنیم مرکب

چو رکیب تو روان شد چه محل روان ما را

به سرا و مجلس خود مطلب نشانی ما

چو تو بر نشان کاری چه کنی نشان ما را

گلهٔ فراق گفتم که نه نیک رفت با

به کرشمه مهر برنه پس از این زبان ما را

به تو درگریخت خاقانی و جان فشاند بر تو

اگرش مزید خواهی بپذیر جان ما را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷

بر سر کرشمه از دل خبری فرست ما را

به بهای جان از آن لب شکری فرست ما را

به غلامی تو ما را به جهان خبر برآمد

گرهی ز زلف کم کن، کمری فرست ما را

به بهانهٔ حدیثی بگشای لعل نوشین

به خراج هر دو عالم، گهری فرست ما را

به دو چشم تو که از جان اثری نماند با ما

ز نسیم جانفزایت، اثری فرست ما را

ز پی مصاف هجران که کمان کشید بر ما

ز وصال مردمی کن، حشری فرست ما را

مگذار کز جفایت دل گرم ما بسوزد

ز وفا مفرحی کن، قدری فرست ما را

به تو درگریخت خاقانی و دل فشاند بر تو

اگرش قبول کردی، خبری فرست ما را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸

گرنه عشق او قضای آسمانستی مرا

از بلای عشق او روزی امانستی مرا

گر مرا روزی ز وصلش بر زمین پای آمدی

کی همه شب دست از او بر آسمانستی مرا

گرنه زلف پرده سوز او گشادی راز من

زیر این پرده که هستم کس چه دانستی مرا

بر یقینم کز فراق او به جان ایمن نیم

وین نبودی گر به وصل او گمانستی مرا

آفت جان است و آنگه در میان جان مقیم

گرنه در جان اوستی کی باک جانستی مرا

مرقد خاقانی از فرقد نهادی بخت من

گر به کوی او محل پاسبانستی مرا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳

سر به عدم درنه و یاران طلب

بوی وفا خواهی ازیشان طلب

بر سر عالم شو و هم جنس جوی

در تک دریا رو و مرجان طلب

مرکز خاکی نبود جای تو

مرتبهٔ گنبد گردان طلب

مائدهٔ جان چو نهی در میان

جان به میانجی نه و مهمان طلب

روی زمین خیل شیاطین گرفت

شمع برافروز و سلیمان طلب

ای دل خاقانی مجروح خیز

اهل به دست آور و درمان طلب

زهر سفر نوش کن اول چو خضر

پس برو و چشمهٔ حیوان طلب

خطهٔ شروان نشود خیروان

خیر برون از خط شروان طلب

سنگ به قرابهٔ خویشان فکن

خویش و قرابات دگرسان طلب

یوسف دیدی که ز اخوة چه دید

پشت بر اخوة کن و اخوان طلب

مشرب شروان ز نهنگان پر است

آبخور آسان به خراسان طلب

روی به دریا نه و چون بگذری

در طبرستان طربستان طلب

مقصد آمال ز آمل شناس

یوسف گم کرده به گرگان طلب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲

طبع تو دمساز نیست عاشق دلسوز را

خوی تو یاری‌گر است یار بدآموز را

دستخوش تو منم دست جفا برگشای

بر دل من برگمار تیر جگردوز را

از پی آن را که شب پردهٔ راز من است

خواهم کز دود دل پرده کنم روز را

لیک ز بیم رقیب وز پی نفی گمان

راه برون بسته‌ام آه درون سوز را

دل چه شناسد که چیست قیمت سودای تو

قدر تو چه داند صدف در شب‌افروز را

گر اثر روی تو سوی گلستان رسد

باد صبا رد کند تحفهٔ نوروز را

تا دل خاقانی است از تو همی نگذرد

بو که درآرد به مهر آن دل کین توز را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱

جام می تا خط بغداد ده ای یار مرا

باز هم در خط بغداد فکن بار مرا

باجگه دیدم و طیار ز آراستگی

عیش چون باج شد و کار چو طیار مرا

رخت کاول ز در مصطبه برداشتیم

هم بدان منزل برداشت فرود آر مرا

سفر کعبه به صد جهد برآوردم و رفت

سفر کوی مغان است دگر بار مرا

پیش من لاف ز شونیزیه شونیز مزن

دست من گیر و به خاتونیه بسپار مرا

گوئیم حج تو هفتاد و دو حج بود امسال

این چنین تحفه مکن تعبیه در بار مرا

گوئیم کعبه ز بالای سرت کرد طواف

این چنین بیهده پندار مپندار مرا

من در کعبه زدم کعبه مرا درنگشاد

چون ندانم زدن آن در ندهد بار مرا

دامن کعبه گرفتم دم من درنگرفت

درنگیرد چون نبیند دم کردارد مرا

شیرمردان در کعبه مرا نپذیرند

که سگان در دیرند خریدار مرا

مغکده دید که من رد شدهٔ کعبه شدم

کرد لابه که ز من مگذر و مگذار مرا

سوخته بید منم زنگ زدای می خام

ساقی میکده به داند مقدار مرا

حجرالاسود نقد همگان را محک است

کم عیارم من از آن کرد محک‌خوار مرا

زین سپس خال بتان بس حجرالاسود من

زمزم آنک خم و کعبه در خمار مرا

خانقه جای تو و خانهٔ می جای من است

پیر سجاده تو را داده و زنار مرا

باریا دین به بهشتت نبرد وز سر صدق

برهاند همه زنار من از نار مرا

نیست در زهد ریائیت به جو سنگ نیاز

واندرین فسق نیاز است به خروار مرا

اندران شیوه که هستی تو، تو را یار بسی است

و اندرین ره که منم، نیست کسی یار مرا

لاله می خورد که از پوست برون رفت تو نیز

لاله خوردم کن و از پوست برون آر مرا

می خوری به که روی طاعت بی‌درد کنی

اندکی درد به از طاعت بسیار مرا

گل به نیل تو ندارم من و گلگون قدحی

می‌خورم تا ز گل گور دمد خار مرا

می‌خورم می که مرا دایه بر این ناف زده است

نبرد سرزنش تو ز سر کار مرا

چند تهدید سر تیغ دهی کاش بدی

دست در گردن تیغ تو حلی‌وار مرا

از تو منت نپذیرم که ملک‌وار چو شمع

تخت زرین نهی اندر صف احرار مرا

منتی دارم اگر بر سر نطعم چو چراغ

بنشانی خوش و آنگه بکشی زار مرا

کس به عیار فرستادی و گفتی که به سر

خون بریزد به سر خنجر خونخوار مرا

وز پی آنکه ز سر تو خبردار شوم

کس فرستاد به سر اندر عیار مرا

تیغ عیار چه باید ز پی کشتن من

هم تو کش کز تو نیاید به دل آزار مرا

تو نکوتر کشی ایرا تو سبک دست تری

خیز و برهان ز گراندستی اغیار مرا

کافر و مست همی خوانی خاقانی مرا

کس مبیناد چو او مؤمن و هشیار مرا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۵

مست تمام آمده است بر در من نیم شب

آن بت خورشید روی و آن مه یاقوت لب

کوفت به آواز نرم حلقهٔ در کای غلام

گفتم کاین وقت کیست بر در ما ای عجب

گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع

گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب

او چو در آمد ز در بانگ برآمد ز من

کانیت شکاری شگرف وینت شبی بوالعجب

کردم برجان رقم شکر شب و مدح می

کامدن دوست را بود ز هر دو سبب

گرنه شبستی رخش کی شودی بی‌نقاب

ورنه میستی سرش کی شودی پر شغب

گفتم اگرچه مرا توبه درست است لیک

درشکنم طرف شب با تو به شکر طرب

گفتم کز بهر خرج هدیه پذیرد ز من

عارض سیمین تو این رخ زرین سلب

گفت که خاقانیا روی تو زرفام نیست

گفتم معذور دار زر ننماید به شب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰

اری فی‌النوم ما طالت نواها

زمانا طاب عیشی فی هواها

به جامی کز می وصلش چشیدم

همی دارد خمارم در بلاها

عرانی السحر ویحک ما عرانی

رعاها الصبر ویلی ما رعاها

به بوسه مهر نوش او شکستم

شکست اندر دلم نیش جفاها

بدت من حبها فی القلب نار

کان صلی جهتم من لظاها

خطا کردم که دادم دل به دستش

پشیمان باد عقلم زین خطاها

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۴

گر مدعی نه‌ای غم جانان به جان طلب

جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب

خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس

برگ هوا بساز و نثار از روان طلب

دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده است

دل و اشکاف و یاسح او در میان طلب

گر نیست گشتی از خود و با تو توئی نماند

از نیستی در آینهٔ دل نشان طلب

تا از طلب به یافت رسی سالهاست راه

بس کن حدیث یافت طلب را به جان طلب

خاقانیا پیاده شو از جان که دل توراست

بر دل سوار گرد و فلک در عنان طلب

اقطاع این سوار ورای خرد شناس

میدان این براق برون از جهان طلب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:01 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۳

دل پیشکش تو جان نهاده است

عشقت به دل جهان نهاده است

جان گر همه با همه دلی داشت

با عشق تو در میان نهاده است

تا نام تو بر زبان بیفتاد

دل مهر تو بر زبان نهاده است

اندک سخنی زبانت را عذر

از نیستی دهان نهاده است

نظاره قندز هلالت

موئی به هزار جان نهاده است

از نالهٔ من رقیب در گوش

انگشت خدای خوان نهاده است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:02 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲

تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست

نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست

گوئی اندر کشور ما بر نمی‌خیزد وفا

یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست

خون به خون می‌شوی کز راحت نشانی مانده نیست

خود به خود می ساز کز همدم وفائی برنخاست

از مزاج اهل عالم مردمی کم جوی از آنک

هرگز از کاشانهٔ کرکس همائی برنخاست

باورم کن کز نخستین تخم آدم تاکنون

از زمین مردمی مردم گیائی برنخاست

وحشتی داری برو با وحش صحرا انس گیر

کز میان انس و جان وحشت زدائی برنخاست

کوس وحدت زن درین پیروزه گنبد کاندراو

از نوای کوس وحدت به نوائی برنخاست

درنورد از آه سرد این تخت نرد سبز را

کاندر او تا اوست خصل بی‌دغائی برنخاست

میل در چشم امل کش تا نبیند در جهان

کز جهان تاریک‌تر زندان سرائی برنخاست

از امل بیمار دل را هیچ نگشاید از آنک

هرگز از گوگرد تنها کیمیائی برنخاست

از کس و ناکس ببر خاقانی آسا کز جهان

هیچ صاحب درد را صاحب دوائی برنخاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

یک شنبه 1 فروردین 1395  5:02 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها