مدعی گوید که با یک گل نمی آید بهار
من گلی دارم که دنیا را گلستان می کند ای آخرین ناجی بشریت، سختی ها و دلتنگی های خود را با چه کسی زمزمه کنم و آرامش را در طلوع کدامین شعر بیابم و به چه بهانه ای بغض هایم را بشکنم. کاش تو بیایی، ای بهترین من! ای امام من، حرف های ناگفته زیادی دارم. نمی دانم از کجا شروع کنم.
از بچه های به خاک و خون کشیده در فلسطین و لیبی و بحرین و سوریه بگویم یا از آوارگان عراق و افغانستان.
آقای خوب من، به من گفته اند تو هم مانند جدت حضرت امیر (ع) یار ضعیفان و نوازشگر یتیمانی، پس حتما بچه های یتیم لبنان و فلسطین و بحرین تو را دیده اند. راستی، اکنون اگر تو را از نزدیک ببینم، شاید بسیاری از حرف ها از یادم برود، ولی می دانم با صبر و عطوفت به من اجازه خواهی داد تا راز های نهفته در دلم را یاد آوری کنم.
مولای من، شب ها را به امید ظهور تو به صبح می رسانم و هر صبح جمعه به انتظار ندای { انا المهدی } تو که از خانه کعبه به گوش خواهی رسید. در دعای ندبه شرکت میکنم. ای کاش به بگویی که کجایی و کــــی می آیــی! ...