ای ایرانی (در دستگاه دشتی)
بر اروپا بنگر
شور و غوغا بنگر
کز مژگان خون رانی
باری باری بر خود کن نظری
داد ازین دربدری آه ازین بیخبری
عزت تو جلالت و شجاعتت کو؟
جلال تاریخی و آن برش شمشیر تو کو؟
کورش و دارای مهین خسرو و شاپورکزین
غرش و آوای سواران جهانگیر تو کو؟
*
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
زن با هنر (سهگاه)
کند داغ دلم همیشه تازه
از این مطلب تازهتر ندارم (تکرار)
قسم خورده که رخساره نپوشد
به جز با من دلداده نجوشد
هوایی به جز این به سر ندارم
غزل ضربی (در ماهور)
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من خبر ندارد
کجا رود دل که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ که پر ندارد
امان از این عشق فغان از این عشق
که غیر خون جگر ندارد
همه سیاهی همه تباهی
مگر شب ما سحر ندارد
بهار مضطر منال دیگر
که آه و زاری اثر ندارد
جز انتظار و جز استقامت
وطن علاج دگر ندارد
ز هر دو سر، بر سرش بکوبند
کسی که تیغ دو سر ندارد
بیات اصفهان
ببر از وفا کنار جلفا به گل چهرگان سلام ما را
شهر با شکوه
قصر چلستون
کن گذر به چار باغش
گر شد از کفت
یار بیوفا
کن کنار پل سراغش