0

مسمطات ملک‌ الشعرای بهار

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

مسمط موشح (در دو معنای متضاد: در ظاهر موافقت با جمهوری، از برداشتن کلمات اول سه مصرع اول هر بند با م

جمهوری -‌ایران چو بود عزت احرار

سردار سپه مایهٔ -‌حیثیت احرار

ننگ‌است - که‌ننگین شود این نیت احرار

این‌صحبت‌اصلاح‌وطن‌نیست که‌جنگست

ازکار قشون - کشور ایران شده گلزار

حال خوش -‌ایران شده مشهور در اقطار

از ما چه توقع -‌به قبال صف قاجار

کاین فرقه برین گله شبان نیست پلنگست

بی‌علمی و -‌افلاس دل ما بخراشد

آوازهٔ - دین مانع اصلاح نباشد

جمهوری ایران -‌سر دین را نتراشد

این‌حرف درین مملکت امروز جفنگست

اموال تو -‌یک دستهٔ مستخدم دربار

برده‌است به یغما وتو-‌یی غافل ازین کار

خوابی -‌وتو را هست شب وروز نگهدار

آن کس که‌پی‌حفظ‌تو دستش‌به‌تفنگ است

آزادی و -‌اصلاح بود لازم و واجب

مشروطیت -‌از ما نکند دفع معایب

افتاده به زحمت -‌وطن ازکید اجانب

این گوهر پر شعشعه درکام نهنگ است

در پردهٔ -‌شور است سرود جلی ما

جمهوری -‌ما دفع کند تنبلی ما

کوبد در شاهی -‌قجر از مهملی ما

ما بی‌خبر و دشمن طماع زرنگ است

تا تعزیهٔ -‌آل قجر هست و تک و دو

گردان بود -‌این تعزیه‌های کهن و نو

آن هوچی بی‌دین -‌زره دین فکند هو

این قافله تا حشر درین بادیه لنگ است

افسانهٔ -‌تلخی است بگیرید ز من یاد

جمهوری -‌ما با بچه‌بازی عقب افتاد

ما ملت کودک -‌شده بیهوده از آن شاد

عیناً مثل ملعبهٔ شهر فرنگ است

درکیسهٔ - احرار بود نقد حقایق

ناهید بود -‌بهر وطن عاشق صادق

لعل و زر و سیم -‌است بر خصم منافق

زبن‌روکلماتش‌همگی‌رنگ به رنگ است

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:07 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

جمهوری نامه

چه ذلت‌ها کشید این ملت زار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ترقی اندرین کشور محال است

که در این مملکت قحط‌الرجال است

خرابی‌از جنوب و از شمال است

بر این مخلوق آزادی وبال است

بباید پرده بگرفتن ز اسرار

که گردد شرح بدبختی پدیدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

اگر پیدا شود در ملک یک فرد

به مانند رضاخان جوانمرد

کنندش دوره فوراً چند ولگرد

به فکر اینکه باید ضایعش کرد

بگویند از سر شه تاج بردار

به فرق خویشتن آن تاج بگذار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

نخستین بار، سازیم آفتابی

علامت‌های سرخ انقلابی

که جمهوری بود حرفی حسابی

چو گشتی تو رئیس انتخابی

بباید گفت کاین مرد فداکار

بود خود پادشاهی را سزاوار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

حقیقت بارک‌الله‌، چشم بد دور

مبارک باد این جمهوری زور

ازین پس گوش‌ها کر چشم‌ها کور

چنین ‌جمهوری ‌بر ضد جمهور

ندارد یادکس‌، در هیچ اعصار

نباشد هیچ در قوطی عطار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

چو جمهوری شود آقای دشتی

علمدارش بود شیطان رشتی

تدین آن سفیه کهنه مشتی

نشیند عصرها در توی هشتی

کند کور و کچل‌ها را خبردار

ز حلاج و ز رواس و ز مسمار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

صبا، آن بی‌شعور بدقیافه

نماید . . . جمهوری کلافه

زند صد لاف در زیر ملافه

که جمهوری شود دارالخلافه

ولیکن بی‌خبر از لحن بازار

ز علاف و ز بقال و ز نجار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ز عدل الملک بشنو یک حکایت

که آن بالا بلند بی کفایت

میانجی گشته بین بول و غایط

کندگاهی تدین را حمایت

شود گاهی سلیمان را مددکار

که سازد این دو را با یکدگر یار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ببین آن کهنه الدنگ قلندر

نموده نوحهٔ جمهوری از بر

عجب جنسی است این‌! الله اکبر

گهی عرعر نماید چون خر نر

زمانی پاچه گیرد چون سگ هار

ولی غافل زگردن‌بند و افسار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

از ایران رهنما گشته روانه

برای کارهای محرمانه

گرفته پول‌های بی‌نشانه

زده در بصره و بغداد چانه

که جمهوری شود این ملک ادبار

نه من گویم خودش کرده است اقرار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

تقلاها نماید اندرین بین

جلنبر زادهٔ شیخ العراقین

کند فریادها با شور و با شین

که جمهوری بود برگردنم دین

ادا بایست کرد این دین ناچار

بباید جست از دست طدکار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ضیاء الواعظین آن لوس ریقو

کند از بهر جمهوری هیاهو

چه جمهوری‌! عجب دارم من از او

مگر او غافل است از قصد یارو

که می‌خواهد نشیند جای قاجار

همان‌طوری که کزد آن مرد افشار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

دبیر اعظم‌، آن رند سیاسی

ز کمپانی نماید حق‌شناسی

زند تیپا به قانون اساسی

به افسون‌های نرم دیپلوماسی

به سردار سپه گو به اصرار

که جمهوری نباشد کار دشوار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

نمایش می‌دهد این هفته عارف

به همراهی اعضای معارف

شود معلوم با جزئی مصارف

که جمهوری ندارد یک مخالف

مدلل می‌شود با ضرب و با تار

که مشروطه ندارد یک طرفدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

نمودم من جراید را اداره

شفق‌، کوشش‌، وطن‌، گلشن‌، ستاره

قیامت می‌شود با یک اشاره

دگر معنی ندارد استخاره

همین فردا شود غوغا پدیدار

به زورکنفرانس و نطق و اشعار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

به عالم پیش رفته بالاصاله

تمام کارها با قاله قاله

به زور نطق و شعر و سرمقاله

بباید کرد جمهوری اماله

برین مخلوق بی‌عقل ولنگار

بدون وحشت از اعیان و تجار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

که مستوفی است شخصی لاابالی

مشیرالدوله مرعوب و خیالی

وثوق‌الدوله جایش هست خالی

بود فیروز هم در فارس والی

قوام‌السلطنه مطرود سرکار

به غیر از ذات اشرف لیس فی‌الدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

بود حاجی معین محتاط و معقول

امین الضرب در عدلیه مشغول

علی صراف هم مستغرق پول

فقیه التاجرین هم می‌خورد گول

اهمیت ندارد صنف بازار

ز خراز و ز رزاز و بنکدار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

تدین گفته مجلس هست با من

نماییم اکثریت را معین

شود این کار پیش از عید روشن

به جمهوری بگیرم رای قطعاً

نه قانون می‌شود مانع نه افکار

به زور مشت فیصل می‌دهم کار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

به تعلیم قشون اندر ولایات

مهیا تلگرافات و شکایات

ز جمهوری اشارت و کنایات

ز ظلم شاه و دربارش روایات

مسلسل می‌رسد با سیم و چاپار

ز بلدان و ز اقطار و ز امصار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

زتبریز و ز قزوین و ز زنجان

زیردستان وکرمانشاه وگیلان

بروجرد و عراق و یزد وکرمان

ز شیراز و صفاهان و خراسان

ز بجنورد و ز کاشان و قم و لار

تقاضاها رسد خروار خروار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ز ملاها جوی وحشت نداریم

قشون با ماست ما دهشت نداریم

حذر از جنبش ملت نداریم

شب عید است ما فرصت نداریم

سلام عید را بایست این بار

بگیرد حضرت اشرف به دربار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

به تهران نیست یک تن انقلابی

بجز مشروطه‌خواهان حسابی

که از وحشت نگردند آفتابی

اگرکردند قدری بد لعابی

بیاویزیمشان بر چوبهٔ دار

بنام ارتجاعیون و اشرار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

موافق گشته لندن این سخن را

که فوری خواست سرپرسی لرن را

بود گر شومیاتسکی سوء ظن را

فرستم پیششان استاد فن را

همان مهتر نسیم رند عیار

کریم رشتی آن شیاد طرار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

نباید کرد دیگر هیچ مس مس

بباید رفت فوری توی مجلس

اگر حرفی شنیدیم از مدرس

جوابش گفت باید رطب و یابس

وگر مقصود خود را کرد تکرار

بپیچیمش به دور حلق دستار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

به قدری این سخن‌ها کارگر شد

که سردار سپه عقلش ز سر شد

به جمهوری علاقه‌مندتر شد

بنای انتشار سیم و زر شد

به مبعوثان و مطبوعات و احرار

ز آقای صبا تا شیخ معمار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

نمایان شد تجمع‌های فردی

علم در دست‌، گرم دوره گردی

علم‌ها سرخ و زرد و لاجوردی

عیان سرخی و پنهان رنگ زردی

به جمهوریت ایران هوادار

ولو گشته میان کوچه بازار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ازین افکار مالیخولیایی

به مجلس اکثریت شد هوایی

تدین کرد خیلی بی‌حیایی

به یک دم بین افرادش جدایی

فتاد از یک هجوم نابهنجار

از آن سیلی که خورد آن مرد دیندار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

از آن سیلی ولایت پر صدا شد

دکاکین بسته و غوغا بپا شد

به روز شنبه مجلس کربلا شد

به دولت روی اهل شهر وا شد

که آمد در میان خلق سردار

برای ضرب و شتم و خشم وکشتار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ز جمهوری به ما یک گام ره بود

خدا داند که این سیلی گنه بود

که این سیلی زدن خدمت به شه بود

تدین خصم سردار سپه بود

رفاقت بد بود با عقرب و مار

خطر دارد چو نادان اوفتد یار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

قشونی خلق را با نیزه راندند

ولی مردم به جای خویش ماندند

رضاخان را به جای خود نشاندند

به جای گل بر او آجر پراندند

نشاید کرد با افکار پیکار

بباید خواست از مخلوق زنهار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

بپا شد در جماعت شور و شرها

شکست‌ازخلق‌مسکین‌دست‌و سرها

رضاخان در قبال این هنرها

شنید از ناظم مجلس تشرها

که این کارت چه بود ای مرد غدار

چرا کردی به مجلس این‌چنین کار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

بسی پیر وجوان سر نیزه خوردند

گروهی را سوی نظمیه بردند

چهل تن اندرین هنگامه مردند

برای حفظ قانون جان سپردند

دو صد تن تاکنون هستند بیمار

به ضرب‌ ته تفنگ و زیر آوار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

رضاخان شد از این حرکت پشیمان

به سعدآباد رفت از شهر تهران

از آنجا شد به سوی قم شتابان

حجج بستند با او عهد و پیمان

که باشد بعد از این بر خلق غمخوار

ز جمهوری نگوید هیچ گفتار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

ز قم برگشت و عاقل شد ولی حیف

که گردش باز اغوا ناصر سیف

به مجلس کرد توهین از سر کیف

ولیکن بی‌خبر بود از کم و کیف

که مجلس نیست با ایشان وفادار

بجز شش هفت تن بیکار و بیعار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

از او بالمره مجلس بدگمان شد

عقاید جملگی از او رمان شد

بسوی رود هن آخر چمان شد

همان چیزی که می‌دیدم همان شد

کشیده شد میان مملکت جار

که از میدان بدر رفته است سردار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

به مجلس قاصدی از راه آمد

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:07 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

کهنه شش هزار ساله

ای گلبن زرد نیم مرده

وی باغچهٔ خزان رسیده

ای بلبل داغ دل شمرده

وی لالهٔ زار داغ دیده

ای سبزهٔ چهرهٔ زردکرده

صد تیرگی از خزان کشیده

وی کام دل از چمن نبرده

وی طعنه ز باغبان شنیده

برخیز که فصل نوبهار است

ای کودک عهد پهلوانی

وی بچهٔ روزگار سیروس

ای کام گرفته از جوانی

در عهد سپندیار و کاوس

ای رسته به فر خسروانی

از چنگ ‌صد انقلاب منحوس

هان عهد تجدد است‌، دانی

کز حلقه و بند عهد مطموس

هنگام شکستن و فرار است

گویندکه ‌نو شده‌است‌،‌هی‌هی

این کهنهٔ شش هزار سال

کی پیر، که کرده عمرها طی

گردد به دو ساعت استحاله

تجدید قوا کنید در وی

تارنج هرم‌ شود ازاله

اصلاح کنید عهدش از پی

تا نوگردد که لامحاله

این کهنه به‌دوش دهر بار است

هر چیز که پیر شد بگندد

وآن پیر که گنده شد بمیرد

زبور به عجوز برنبندد

تدبیر به پیر در نگیرد

وبرانه‌، نگار کی پسندد

افتاده‌، قرار کی پذیرد

خواهید گر این کسل بخندد

خواهید گر این کهن نمیرد

درمان و علاجش آشکار است

بایست نخست کردش احیا

ز اصلاح مزاجی و اداری

و آنگاه به پای داشت او را

با تقویت درستکاری

وز برق تجددش سراپا

نو کرد به فرّ کردگاری

تجدید فنون و علم و انشا

اصلاح عقیدتی و کاری

نو کردن کهنه زین قرار است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:07 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

تا کی و تا چند؟

ای وطن‌خواهان‌سرگشته وحیران‌تاچند؟

بدگمان‌ و دو دل و سر به گریبان‌ تا چند

کشور دارا، نادار و پریشان تا چند؟

گنج کیخسرو در چنگ رضاخان‌ تا چند

ملک افریدون پامال ستوران تا چند؟

...

...

...

...

ای عجب دانا، بازیچهٔ نادان تا چند؟

...

...

...

...

بهر نانی دل یک طائفه بریان تا چند؟

یارب این کینه و این ظلم دمادم تاکی

دل ایرانی‌، آماجگه غم تا کی

پشت احرار به پیش سفها خم تاکی

ظلم ضحاکان‌، در مملکت جم تا کی

سلطهٔ دیوان در ملک‌سلیمان تا چند؟

تا به کی شحنه و یارانش نمایند ستم

چند ملت را دوشند، بمانند غنم

آن یک ازپرخوری و فربهی آورده ورم

وآن دگر از غلیان خون‌، گردیده دژم

مابقی لاغر، همچون نی غلیان تا چند؟

...

...

...

...

تیغ بهرام درین زاویه پنهان تا چند؟

محتسب راهزن و شحنه کمند انداز است

جیش‌،‌ غارتگر و سرخیل‌ سپه جانباز است

ره به هر بدگهری‌، بدکهران را باز است

لوحش‌الله که به‌ هر حسن وطن‌ ممتاز است

زین‌ سپس‌ ناشدنش روضهٔ‌ رضوان تا چند؟

حفظ ناموس به هرجا شرف نظمیه است

شرف و ناموس اینجا، هدف نظمیه است

صف آدم کشی وننگ‌، صف نظمیه است

اختیار شه و کشور به کف نظمیه است

نشده ری کف خاکستر از ایشان تا چند؟

باید از ملت‌، مردی بدر آید چاک

یابد از دور فلک‌، طالع و هوش و ادراک

انقلاب است که آرد گهری چونین پاک

تا صدف گیرد چونین گهری را ز افلاک

دیر باریدن آن ژالهٔ نیسان تا چند؟

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:08 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

ای سعادت

انسان‌:

ای مایهٔ عزت ای سعادت‌!

از بهر خدا بگو کجایی

ماراست به تو بسی ارادات

چونست که نزد ما نیایی

رسم است ز خستگان عیادت

شد خطه مغرب از تو پر نور

ای چشمهٔ نور کردگاری

تا چند در این شبان دیجور

ما مشرقیان کشیم خواری

بر ما نظری به قدر مقدور

 

سعادت‌:

من نور سعادتم‌، چه خواهی

واندر طلبم چه می کنی جهد

در جمله جهان‌ مراست شاهی

هر دوره و هر زمان و هر عهد

بی‌فرق سفیدی و سیاهی

افسوس از اینکه اهل دنیا

کورند و مرا نمی‌شناسند

من ظاهر و این گروه اعمی

اندر طلبم در التماسند

هریک‌ به رهی‌ روند بیجا

برنوع بشر نگشته مفهوم

معنای سعادت بشر هیچ

گویند سعادتست معدوم

یک فرقه وفرقهٔ دگرهیچ

جز نام ز من نکرده معلوم

در غرب‌، سعادتست قوت

از توپ و تفنگ و جیش جرار

در شرق‌، عبادت و ریاضت

یا مهتری و ضیاع بسیار

در افریقا شکار و راحت

نایافته زو خبر سعادت

هرکس به سعادتی است پدرام

ظاهر می گشت اگر سعادت

بدبخت نماندی اندر ایام

هرکس خردی به زر، سعادت

انوار سعادتست پنهان

بدبختی آدمی از آنست

در عین خوشی بود فراوان

خوشبخت‌، که دست و لب کزانست

مسعود نیامده است انسان

 

انسان‌:

گر خاصهٔ غرب نیستی‌، هست

روشن ز چه غرب و شرق تاری

مشرق به مغاک تیره پا بست

مغرب زده بر فلک عماری

انصاف چرا گذاری از دست

یک‌ چند ز شرق‌، غرب‌ شد خوار

بر غرب رسید جور و بیداد

وز فتنهٔ غربیان خونخوار

یک چند برفت شرق برباد

وین حال شود همیشه تکرار

 

سعادت‌:‌

از سر بنهید جهل و اوهام

کوشید به علم‌ و صنعت‌ نو

یکرنگ شوند و راست فرجام

چون پارسیان به عهد خسرو

یا چون عربان به صدر اسلام

شاید که درین زمانهٔ تنگ

یک بار دگر دهید جولان

بر شرق رسد جلال و فرهنگ

بر غرب نفاق و کذب و بهتان

دائم نبود جهان به یک رنگ

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:08 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

مولودیه

امروز خدایگان عالم

بر فرق نهاد تاج لولاک

امروز شنید گوش خاتم

لولاک لما خلقت الافلاک

امروز ز شرق‌، اسم اعظم

مهر ازلی بتافت بر خاک

امروز ازین خجسته مقدم

ارکان وجود شد مشید

امروز خدای با جهان کرد

لطفی که نکرده بود هرگز

نوری که مشیتش نهان کرد

امروز پدید گشت و بارز

آورد و مربی جهان کرد

یکتن را با هزار معجز

پیغمبر آخرالزمان کرد

نوری که قدیم بود و بی‌حد

گشتند پیمبران پدیدار

با یک ‌دل و یک ‌زبان و یک ‌تن

یک‌ جلوه و صد هزار دیدار

یک پرتو و صد هزار روزن

برداشت حجب ز روی دادار

پیغمبر ما به وجه احسن

کاو بود نتیجه آخر کار

زو گشت اساس دین مشید

ای حکمت تو مربی کون

وی از تو وجود هرچه کائن

ای تربیت زمانه راعون

وی خلقت دهر را معاون

بی ‌روی ‌تو کشته‌ حق‌ به ‌صدلون‌

با شرع تو گشته دین مباین

بر ملت تو است ذلت وهون

ای ظل تو بر زمانه ممتد

حرمت ز مزار و مسجد ما

بردند معاندین دین‌، پاک

پوشیده رخ معابد ما

از غفلت ‌و جهل‌، خاک‌ و خاشاک

جز سفسطه نیست عاید ما

کاوهام گرفته جای ادراک

ابلیس شده است هادی ما

ما گشته به قید او مقید

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:08 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

سعدی

سعدیا چون تو کجا نادره گفتاری هست

یا چو شیرین سخنت نخل شکرباری هست

یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست

هیچم ار نیست‌، تمنای توام باری هست

«‌مشنو ای‌دوست که غیراز تو مرا یاری هست

یا شب و روز به جزفکر توام کاری هست‌»

لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس

به هوس بال زد وگشت گرفتار قفس

پای‌بند تو ندارد سر دمسازی کس

موسی این‌جا بنهد رخت به امید قبس

«‌به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقهٔ زلف تو گرفتاری هست‌»

بی گلستان تو در دست به جز خاری نیست

به ز گفتار تو بی‌شائبه‌، گفتاری نیست

فارغ از جلوهٔ حسنت در و دیواری نیست

ای که در دار ادب‌، غیر تو دیاری نیست

گر بگویم که مرا با تو سر وکاری نیست

در و دیوارگواهی بدهد کاری هست‌»

دل ز باغ سخنت‌، ورد کرامت بوید

پیرو مسلک تو راه سلامت پوید

دولت نام تو حاشاکه تمامت جوید

کاب گفتار تو دامان قیامت شوید

«‌هرکه عیبم کند ازعشق و ملامت گوید

تاندیده است تو را برمنش انکاری هست‌»

روز نبود که به وصف تو سخن سر نکنم

شب نباشدکه ثنای تو مکرر نکنم

منکر فضل تو را نهی ز منکر نکنم

نزد اعمی صفت مهر منور نکنم

«‌صبر بر جور رقیب چه کنم گر نکنم

همه دانند که در صحبت گل خاری هست‌»

هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد

وانکه جانش ز محبت اثری یافت‌، نمرد

تربت پارس چو جان‌، جسم تو در سینه فشرد

لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد

«‌باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد

آب هر طیب که در طبلهٔ عطاری هست‌»

سعدیا نیست به کاشانهٔ دل غیر تو کس

تا نفس هست به یاد تو برآریم نفس

ما به جز حشمت و جاه تو نداریم هوس

ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس

«‌نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس

که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست‌»

کام جان پر شکر از شعر چو قند تو بود

بیت معمور ادب‌، طبع بلند تو بود

زنده‌، جان بشر از حکمت و پند تو بود

سعدیا! گردن جان‌ها به کمند تو بود

«‌من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود

سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست‌»

راستی دفتر سعدی به گلستان ماند

طیباتش به گل و لاله و ریحان ماند

اوست پیغمبر و آن نامه به فرقان ماند

وانکه او را کند انکار، به شیطان ماند

«‌عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند

«‌داستانی است که بر هر سر بازاری هست‌»

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:08 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

تضمین قطعهٔ سعدی

شبی درمحفلی با آه وسوزی

شنیدستم که مرد پاره‌دوزی

چنین می گفت با پیر عجوزی

گلی خوش بوی در حمام روزی

رسید از دست محبوبی به‌دستم

گرفتم آن گل و کردم خمیری

خمیری نرم و نیکو چون حریری

معطر بود و خوب و دل‌پذیری

بدو گفتم که مشکی یا عبیری

که از بوی دلاویز تو مستم

همه گل‌های عالم آزمودم

ندیدم چون تو و عبرت نمودم

چو گل بشنید این گفت‌ و شنودم

بگفتا من گلی ناچیز بودم

ولیکن مدتی با گل نشستم

گل اندر زیر پا گسترده پر کرد

مرا با همنشینی مفتخر کرد

چو عمرم مدتی با گل گذر کرد

کمال همنشین در من اثر کرد

وگرنه من همان خاکم که هستم

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:09 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها