0

مسمطات ملک‌ الشعرای بهار

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

مسمطات ملک‌ الشعرای بهار

با سلام و عرض ادب

 

در این تایپیک مجموعه  مسمطات ملک‌ الشعرای بهار گرد آوری شده و در اختیار راسخونیهای عزیز قرار خواهد گرفت.

 

با ما همراه باشید

 

محمد تقی بهار ملقب به ملک الشعرای بهار شاعر، ادیب، سیاستمدار و روزنامه‌نگار ایرانی است. وی در سال ۱۲۶۳ هجری شمسی در مشهد متولد شد. مقدمات و ادبیات فارسی را نزد پدر خود ملک الشعرای صبوری آموخت و برای تکمیل معلومات عربی و فارسی به محضر "ادیب نیشابوری" رفت. بعد از فوت پدر، ملک الشعرای دربار مظفرالدین شاه شد. وی شش دوره نمایندهٔ مجلس شد و سالها استاد دورهٔ دکتری ادبیات دانشسرای عالی و دانشکدهٔ ادبیات بود. به علت پیوستن به مشروطه‌طلبان و آزادی‌خواهان چند بار تبعید و زندانی شد که سالهای زندان و تبعید از پربهره‌ترین سالهای زندگی ادبی وی بوده است. بهار در روز دوم اردیبهشت ۱۳۳۰ هجری شمسی، در خانهٔ مسکونی خود در تهران زندگی را بدرود گفت و در شمیران در آرامگاه ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. ازمعروفترین آثار وی دیوان اشعار، سبک شناسی که در سه جلد در بارهٔ سبک نوشته‌های منثور فارسی نوشته شده، تاریخ احزاب سیاسی، تصحیح برخی از متون کهن مانند تاریخ سیستان و مجمل‌التواریخ و القصص، تاریخ بلعمی را می‌توان نام برد.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:03 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

خمریه

انگور شد آبستن هان ای بچۀ حور

برخیز و به گهواره فکن بچهٔ انگور

چندانش مهل کز دم دی گردد رنجور

کامد دی و افسرد دم ماه و دم هور

برکرد سیه ابر، سر ازکوه نشابور

واراست ز خوارزم سپه تا در بلغار

در هر باغ از برف و شاقی و نقیبی است

بر هر شاخ از زاغ خروشی و نعیبی است

شمشاد حبیبی و سیه زاغ رقیبی است

وز برف شبانه به سر سرو نصیبی است

گوئی به‌صف بار ملک‌زاده خطیبی است

دستار فرو برده به کافور و به زنگار

آن سودهٔ سیم است که در دست نسیمست

وان کوه‌، بیندوده بدان سودهٔ سیم است

خورشید به‌ میغ اندر چون روی سقیم است

یا در بن دربا ید بیضای کلیم است

وان شاخهٔ بید ای عجبی سخت کریم است

کافشاند چون دست ملک درهم و دینار

زین پیش چو عمال خزان باز رسیدند

وان خیمهٔ زربفت خزان باز کشیدند

دهقان پسران هر سو در باغ دویدند

جز از بچگان در وی جنبنده ندیدند

خندان بدویدند وگلوشان ببریدند

بی‌ هیچ عفو جستن‌، بی‌ هیچ ستغفار

چون یافت کدیور گنه بچه گکان را

بربست به زنجیر دوگان را و سه گا‌ن را

وانگه به درون درشد و دید آن همگان را

وز آن همه گان پاک بپرداخت مکان را

وان جمله بیاورد و بینباشت دکان را

تا زانهمه یک روز بیفروزد بازار

بنهاد پس آن دخترکان را به سبد بر

برد آنهمه را تفت سوی خانهٔ خود بر

قومی دید آبست به پنجاه و به صد بر

مسکین به غلط رفت و گمان برد به بدبر

دست و سرشان کوفت به پنجاه لگد بر

چندان که‌ ز تنشان‌ خوی‌ و خون رفت به یکبار

وانگاه نگه کرد بدان حال تبه‌شان

زان کرده پشیمان شد و بخشود گنهشان

وآورد ز چرخشت سوی خفتنگه‌شان

بر روی فرو بست ز هر بیهده رهشان

می‌داشت نهان زیدر تا یک دو سه مه‌شان

چندان که برند از یاد آن محنت و تیمار

چون ماه چهارم شد، یک روز نهفته

بشتافت بدانجا که بدند آنان خفته

تا پرسد و جوید که چه بوده است و چه رفته

جوید خبر زان گره خستهٔ تفته

جز انجم رخشنده و گل‌های شکفته

هرچند فزون جست او کمتر دید آثار

چون دید بدان بلعجبی گفت به‌ ناگاه

صد سبحان‌الله و دوصد سبحان‌الله

این جمله کیانند بدین آب و بدین جاه

نی خورشید اینجای فراز آمده نی ماه

نی روز گشادم رخ اینان نه شبانگاه

این فرخی و خوبی کی گشت پدیدار

اینانند آنان که دو سه ماه ازین پیش

آوردمشان از رز زی مصطبهٔ خویش

وانگه به لگد کردم پشت و برشان ریش

چونان بنهادمشان یک روز کم و بیش

پس اینجای افکندمشان بیکس و بیخویش

بی‌هیچ رعایت‌گر و بی‌هیچ پرستار

امروز به صد عزت و تمکینند اینان

با دیگر رسم و دگر آئینند اینان

دلبند خوش و نغز و نگارینند اینان

گوئی مگر از خلخ و از چینند اینان

یا مهر و مه و زهره و پروینند اینان

یا خود مگر این خانه سپهریست پُر انوار

دهقان سپس ازکوشش و فریاد و هیاهو

پیش آرد مینائی پاکیزه چو مینو

برگیرد از آن بادهٔ نغز خوش نیکو

کز لاله ستدگونه و از مشگ ستد بو

پاکیزه و گلگون چو رخ یار نکو رو

فرخنده و روشن چو دل شاه نکوکار

نک آذرماه است و می حمری باید

بر شعر بهاری سمن‌بری باید

شاهان را آزادگی و حری باید

قطران شدم اینک ز تو بونصری باید

با گفتهٔ من گفت منوچهری باید

تا هر دو برآیند به یک مایه و مقدار

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:04 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شکوه

زال زمستان‌ گریخت از دم بهمن

آمد اسفند مه به فر تهمتن

خور به‌فلک ‌تافت‌ همچو رای ‌پشوتن

آتش زردشت دی فسرد به گلشن

سبزه چو گشتاسب خیمه زد به گلستان

قائد نوروز چتر آینه گون زد

ماه سفندار مذ طلایه برون زد

ساری منقار و ساق پای به خون زد

هدهد بر فرق تاج بوقلمون زد

زاغ برون برد فرش تیره ز بستان

ماه دگر نوبهار، جیش براند

از سپه دی سلاح‌ها بستاند

کل را بر تخت خسروی بنشاند

بلبل دستانسرا نشید بخواند

همچو من اندر مدیح حجت یزدان

صدرا، ... خادم باشی

کرده به تکذیب من جفنگ تراشی

گوئی خود مرتشی نبوده و راشی

حیفست آنجا که دادخواه تو باشی

برمن مسکین نهند این همه بهتان

گر ره مدحش به پیش گیرم ننگست

ورکنمش هجو راه قافیه تنک است

صرف‌نظر گر کنم ز بسکه دبنگست

گوید پای کمیت طبعم لنگ است

به که برم شکوه پیش شاه خراسان

گویم شاها شده است باشی پر لاف

از ره عدوان به عیب بنده سخن باف

چاره کنش گر به بنده باشدت الطاف

گویم و دارم یقین که از ره انصاف

شاه خراسان دهد جزای وی آسان

تا که تبرّا بود به کار و تولّا

تا که پس از لا رسد سُرادق الا

خرّم و سرسبزمان به همت مولا

بر تو مبارک کند خدای تعالی

شادی مولود شاه خطهٔ امکان

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:05 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در مدح امیرمؤمنان (‌ع‌)

ای نگار روحانی‌، خیز و پرده بالا زن

در سوادق لاهوت کوس لا و الا زن

در ترانهٔ معنی دم ز سر مولا زن

وانگه از غدیر خم بادهٔ تولا زن

تا ز خود شوی بیرون زین شراب روحانی

کز صفای او روشن جان باده‌ نوش امد

در خم‌ غدیر امروز باده‌ای به جوش آمد

کان صنم که از عشاق برده عقل‌ و هوش آمد

وان مبشر رحمت باز در خروش آمد

با هیولی توحید در لباس انسانی

آن حبیب و صد معراج‌،‌ آن کلیم و صد سینا

حیدر احد منظر احمد علی سیما

بزم قرب را محرم‌، راز غیب را دانا

در جمال او ظاهر سر علم‌الاسما

ملک قدس را سلطان‌، قصر صدق را بانی

خاتم وفا را لعل‌، لعل راستی را کان

قلزم صفا را فلک‌، فلک صدق را سکان

اوست قطبی از اقطاب‌، اوست رکنی از ارکان

ممکنی است بی‌ایجاب‌، واجبی است بی‌امکان

ثانی‌ایست بی‌اول‌، اولی است بی‌ثانی

در غدیر خم یزدان گفت مر پیمبر را

کز پی کمال دین شو پذیره حیدر را

پس پیمبر اندر دشت بر نهاد منبر را

برد بر سر منبر حیدر فلک فر را

شد جهان دل روشن زان دو شمس نورانی

گفت بشنوید ای قوم قول حق تعالی را

هم به جان بیاویزید گوهر تولا را

پوزش آورید از جان این ستوده مولی را

این وصی برحق را این ولی والا را

با رضای او کوشید در رضای یزدانی

اوست کز خم لاهوت نشأهٔ صفا دارد

در خریطهٔ تجرید گوهر وفا دارد

در جبین و جان پاک نور کبریا دارد

در تجلی ادراک جلوهٔ خدا دارد

در رخش بود روشن رازهای رحمانی

کی رسد به مدح او وهم مرد دانشمند

کی‌ توان به‌ وصف او دم‌زدن ز چون و چند

به که عجز مدح آرم از پدر سوی فرزند

حجت صمد مظهر آیت احد پیوند

شبل حیدر کرار، خسرو خراسانی

پور موسی جعفر آیت‌اله اعظم

آنکه هست از انفاسش زنده عیسی مریم

در تحقق ذاتش گشته خلقت عالم

آفتاب کز رفعت بر فلک زند پرچم

می کند به درگاهش صبح و شام دربانی

عقل و وهم کی سنجند اوج کبریایش را

جان و دل چسان گویند مدحت و ثنایش را

گر رضای حق جویی رو بجو رضایش را

هرکه در دل افرازد رایت ولایش را

همچو خواجه بتواند دم زد از مسلمانی

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:05 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

فتح تهران

مژده که آمد برون خاطر ما ز انتظار

مژدهٔ فتح‌الفتوح داد به ما کردگار

حق در رحمت گشود بر دل امیدوار

فتح به ما شد قرین‌، بخت به ما گشت‌ یار

ناصر ملت نمود فتحی بس نامدار

هذا فتحٌ قریب‌، هذا نصرٌ مبین

باز به ما یار گشت نصرت دادار ما

عاقبتی نیک داد کوشش بسیار ما

زار شد آن کس که بود در پی آزار ما

عرصهٔ گیهان گرفت فر سپهدار ما

دین را پاینده کرد همت سردار ما

غیرت آن است آن‌، همت این است این

همت ستار اگر عرصهٔ دنیا گرفت

فر سپهدار نیز اوج ثریا گرفت

کار مساواتیان یکسره بالا گرفت

مجلسِ رفته‌به‌باد بارِ دگر پا گرفت

نابغهٔ روزگار دامن اعدا گرفت

فهذه النائبات حق للمشرکین

ایزد قوت فزود ملت آزاد را

وانگه تأیید کرد سپهبد راد را

تا کند از بیخ و بن ریشهٔ بیداد را

گاه فزونی رسید معدلت و داد را

قافیه از دست رفت جیش ستبداد را

ایمان شد سربلند، فبشرالمؤمنین

خائن دین‌خوار شد، زان یرش مردوار

عرصهٔ دربار را محنت و غم شد دچار

قهر خدائی کشید یکسره زایشان دمار

ملت آزاد کرد جنبش خویش آشکار

حامی ملت رسید با سپه بختیار

حشتمش اندر یسار، شوکتش اندر یمین

کوشش بدخواه ما یکسره شد بی‌اثر

خلع شد و طرد شد دشمن بیدادگر

به تخت شاهی نشست پادشه نامور

سلطان احمد که هست زینت تاج و کمر

باشد تا این پسر نه بر طریق پدر

زینت‌ بخشد به‌ ملک‌، آئین بخشد به‌ دین

تا که جهانست کار، به کام احرار باد

شاه جوانبخت را فضل خدا یار باد

دانش دانشوران پیشرو کار باد

مجلس مشروطه را خدا نگهدار باد

تا به ابد کردگار یار سپهدار باد

به حرمت المصطفی و آله الطاهرین

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:05 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پند سعدی

پادشاها ز ستبداد چه داری مقصود

که از این کار جز ادبار نگردد مشهود

جودکن در ره مشروطه که گردی مسجود

«‌شرف مرد به ‌جود است و کرامت به‌ سجود»

«‌هر که این هر دو ندارد عدمش به ز وجود»

ملکا جور مکن پیشه و مشکن پیمان

که مکافات خدائیت بگیرد دامان

خاک بر سر کندت حادثهٔ دور زمان

«‌خاک مصر طرب‌انگیز نبینی که همان‌»

«‌خاک مصر است ولی بر سر فرعون و جنود»

ملکا خودسری و جور تو ایران سوز است

به مکافات تو امروز وطن فیروز است

تابش نور مکافات نه از امروز است

«‌این‌همان چشمهٔ خورشیدجهان‌افروز است‌»

« که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود»

بیش از این شاها بر ربشهٔ خود تیشه مزن

خون ملت را در ورطهٔ ذلت مفکن

بیخ خود را به‌ هوا و هوس نفس مکن

«‌قیمت خود به ملاهی و مناهی مشکن‌»

« گرت ایمان درست است به روز موعود»

کشت ملت راکردی ز ستم پاک درو

شدکهن قصهٔ چنگیز ز بیداد تو نو

به‌جهان‌دل ز چه‌بندی پس‌ازین کفت‌وشنود

«‌ای که در نعمت و نازی به جهان غره مشو»

« که محالست درین مرحله امکان خلود»

بگذر از خطه تبریز و مقام شهداش

بشنوآن قصهٔ جانسوز و دل از غم بخراش

اندر آن خطه پس از آن کشش و آن پرخاش

«‌خاک راهی که بر آن می گذری ساکن باش‌»

« که‌ عیو‌‌ن است‌ و جفون‌ است‌ و خدود است و قدود»

شاه یک دل نشد وکار هباگشت و هدر

ملت خسته‌، درین مرحله کن فکر دگر

پای امید منه بر در شاه خود سر

«‌دست حاجت چو بری ییش خداوندی بر»

« که کریم است‌و رحیم‌است و غفوراست و ودود»

شاه خود کیست بدین کبر و عنانیت او

تا نکو باشد دربارهٔ ما نیت او

ما پرستندهٔ حقیم و الوهیت او

« کز ثری تا به ثریا به عبودیت او»

«‌همه در ذکر و مناجات و قیامند و قعود»

سر زند کوکب مشروطه ز گردون کمال

به سر آید شب هجران و دمد صبح وصال

کار نیکو شود از فرّ خدای متعال

«‌ای که در شدت فقری و پریشانی حال‌»

«‌صبرکن کاین دوسه روزی به‌سر آید معدود»

جز خطاکاری ازین شاه نمی باید خواست

کانچه ما در او بینیم سراسر به خطاست

مدهش پند که بر بدمنشان پند هباست

«‌پند سعدی که کلید در گنج سعداست‌»

«‌نتواند که به‌جا آورد الا مسعود»

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:05 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

کار ما بالاگرفت‌!

شاه نو بر تختگه ماواگرفت

بار دیگر حق به مرکز جاگرفت

بار دیگرکار ما بالاگرفت

آتش اندر خصم بی‌پروا گرفت

مجلس سرگشته از نو پاگرفت

کام مفسد مظهر خمیازه شد

شهر ظلم و جور بی‌دروازه شد

نام آزادی بلندآوازه شد

حمد یزدان‌، جان ملت تازه شد

شکر ایزد، کار ما بالا گرفت

آنکه کرد از نیکوئی کار وطن

آفرین‌ها بر سپهدار وطن

آنکه گشت از جان و دل یار وطن

نیز صد تحسین به سردار وطن

زبن دو تن کار وطن مبناگرفت

کار ما ترویج آئین است و بس

زین کشاکش قصد ما این است و بس

کام ما زین شهد، شیرین است وبس

ملجوئ ما حجت دین است و بس

بود لطف او که دست ما گرفت

روز شادی و سرور است ای بهار

چشم استبداد کور است ای بهار

عیش و شادی از تو دور است ای بهار

هم به تشویقت قصور است ای بهار

زانکه گردون کینهٔ دانا گرفت

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:05 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

تهنیت فتح آذربایجان

فلق لیل‌الفراق‌، وریح وصل تفوح

وصاح دیک‌الصباح‌، فقم لاجل‌الصبوح

زان می گلگون بیار، نهفته از عهد نوح

کوکب برج ظفر گوهر درج فتوح

نیرو بخشای تن‌، راحت‌افزای روح

نه‌ جان که انباز جان‌، نه‌ خون که‌ همرنگ خون

خیزکه آزادوار روز و شبان می‌زنیم

هرکه کند منع می تاخته بروی زنیم

بر فرس پردلی بار دگر هی زنیم

ز آذر آبادگان یکسره بر ری زنیم

از می‌فتح و ظفر جام پیاپی زنیم

به یاد سالار دین‌، به رغم بدخواه دون

حضرت ستارخان‌، سپهبد نامدار

امیر نصرت پژوه‌، هژبر دشمن شکار

پیل دمان روز رزم‌، شیر ژیان وقت کار

تیغش مغفر شکاف‌، تیرش خفتان کذار

آنکه بهٔک دار وگیر، آنکه ز یک گیر ودار

کرد ز خون عدو دشت و دمن لاله گون

عین‌الدوله که بود دیدهٔ شه سوی او

پشت ستبدادیان گرم ز بازوی او

شاه به اسب و سوار فزود نیروی او

کرد به تبریز رخ جیش جهان جوی او

پر شد صحرا و دشت از تک اردوی او

بر شد گرد سپاه بر فلک نیلگون

رسید و آغاز کار خواست به نیرنگ و رنگ

به حلیه آرد شتاب‌، به کوشش آرد درنگ

دید چو نیرنگ او نیک نبخشید رنگ

با سپه و تیپ ‌و توپ به‌ جنگ بگشود چنگ

نیز ز سوی دگر تاخت به میدان جنگ

دلیر فرخ‌نژاد، امیر والا شئون

فدائیان وطن هریک چون قسوره

فوجی در میمنه‌، فوجی در میسره

مرکز پیکار را گشت اجل دایره

گشت ز شلیک توپ کار عدو یکسره

جمله هزیمت شدند جانب کوه و دره

گرفته راه فرار، شکسته پای سکون

مژده که بالا گرفت دولت ستارخان

شهره آفاق شد صولت ستارخان

کوس جلالت نواخت نصرت ستارخان

بار دگر در رسید نوبت ستارخان

سر به فلک برکشید رایت ستارخان

رایت بیداد و جورگشت از او سرنگون

کسان که کار جهان بهر خدا کرده‌اند

رایتی از معدلت بر سرپا کرده‌اند

حکم به حق رانده‌اندکار به جاکرده‌اند

وآنانک از عدل و داد روی فراکرده‌اند

جمله خطا رفته‌اند، جمله خطا کرده‌اند

فلاتوجه لهم دعهم فهم خاطئون

زین گره بی‌خرد چشم نکوئی مدار

کشان ز بی‌دانشی گشته تبه روزگار

باش کزینان کشد قهر خدایی دمار

شعلهٔ قهر خدا زود شود آشکار

حامی ملت رسید با سپهی بی‌شمار

سازد این قوم را یکسره خار و زبون

ای گره شه‌پرست روی به راه آورند

روی به راه آورید پشت به شاه آورید

لشکر ملت رسید، عذرگناه آورید

درکنف لطفشان جمله پناه آورید

عذر جنایات را ز جان گواه آورید

فلیستجیبوا لکم ان کنتم صادقون

زودا! زودا!که عدل منظره بالا زند

حضرت ستارخان خیمه به صحرا زند

پای تقدم نهد کوس معادا زند

توپ شرر بار او لطمه بر اعدا زند

کوکب اقبال سر از افق ما زند

اختر بخت عدو زود شود واژگون

همت ستارخان چون به وطن یار شد

باقر خانش ز جان یار وفادار شد

در همه‌جا یار او ایزد ستار شد

این یک سالار شد آن یک سردار شد

زبن سر و سالار، کار محکم و ستوار شد

عمر عدوگشت کم فر وطن شد فزون

صورت کبر و نفاق شد ز تو پیراسته

صفحهٔ تاربخ دهر شد زتو آراسته

بنشست از تیغ تو فتنهٔ برخاسته

قوت خصم تورا روز و شبان کاسته

این همه فر و جلال برتو خدا خواسته

می‌نتوان با خدای دم زدن از چند و چون

تا تو گرفتی قبول از علمای نجف

فر تو پیشی گرفت از امرای سلف

نصرت و اقبال و جاه پیش تو بربست صف

گشته به تیر بلا سینهٔ خصمت هدف

دوران‌ دوران تو است شاد زی و لاتخف

ان الله معک فی ای وقت تکون

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:06 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

امان از من و تو

هیچ دانی که چه کردیم به مادر من و تو

یا چه کردیم بهم‌، جان برادر من و تو

سعی کردیم به وبرانی کشور من و تو

رو، که اف بر تو و من باشد و تف بر من و تو

هر دومان مایهٔ ننگیم امان از من وتو

من و تو هر دو جفنگیم امان از من و تو

از همان اول‌، ما و تو بهم رنگ زدیم

وز سر جهل بهم حیله و نیرنگ زدیم

سنگ برداشته بر کلهٔ هم سنگ زدیم

گاه تریاک کشیدیم و گهی بنگ زدیم

من و تو بس که دبنگیم امان از من و تو

من و تو هر دو جفنگیم امان از من و تو

مستبد گشتم و تو باز مساوات شدی

یا که من صاحب ثروت شده تو لات شدی

اعتدالی شده مخلص‌، تو دموکرات شدی

الغرض من چو تو لات و تو چو من مات‌ شدی

باز هم بر سر جنگیم‌، امان از من و تو

من و تو هردو جفنگیم امان از من وتو

هرچه تو نقش زدی بنده زدم وارویش

هرچه مقصود تو شد، بنده دویدم رویش

تو رخ مام وطن کندی و من گیسویش

چشم او به نشده گشت خراب ابرویش

خوب نقاش زرنگیم امان از من و تو

من و تو هر دو جفنگیم امان از من و تو

من به عنوان وکالت تو به عنوان دگر

جلب کردیم بسی فایده زبن مردم خر

نشد از ما و تو حاصل به کسی غیر ضرر

بلکه گشت ایران از روز نخستین بدتر

ما هم افتاده و لنگیم امان از من و تو

من و تو هردو جفنگیم امان از من و تو

ای برادر تو خری من ز تو خرتر بالله

بهتر از ما و تو دانی چه بود؟ خر، بالله

خر به چاله ننهد پای مکرر بالله

زین خریت‌ها ویران شده کشور بالله

ما به فکر خر لنگیم امان ازمن و تو

من و تو هردو جفنگیم امان از من و تو

حرکت دادیم آغاز، دم وگردن و گوش

قاله قاله بفکندیم و نمودیم خروش

چونکه غیری به میان آمد گشتیم خموش

پیش بیگانه حقیریم و ذلیلیم چو موش

با خودی همچو پلنگیم‌، امان از من و تو

من و تو هر دو جفنگیم امان از من و تو

از پی مام وطن خوب عروسی کردیم

بهر این مرغک خود خوب خروسی کردیم

با مسلمانان آهنگ مجوسی کردیم

الغرض پر، خنکی کرده و لوسی کردیم

لایق سیلی و سنگیم امان از من وتو

من و تو هردو جفنگیم امان از من وتو

حالت ما و تو امروز چنین است بهار

روح مشروطه ز ما و تو غمین است بهار

ای بسا فتنه که ما را به کمین است بهار

روش و سیرت وکردار گر این است بهار

تا ابد واز و ولنگیم امان از من وتو

من و تو هر دو جفنگیم امان از من و تو

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:06 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

در منقبت حضرت حجة (‌ع‌)

مژده که روی خدا ز پرده برآمد

آیت داور به خلق جلوه گر آمد

بی‌خبران را ز فیض کل خبر آمد

مظهرکل در لباس جزء درآمد

معنی واجب گرفت صورت امکان

شعشعه گسترد جلوهٔ صمدانی

گشت عیان سرّ صادرات نهانی

طاق طلب را قویم گشت مبانی

شاهد غیبی رسید و داد نشانی

از لمعات جمال قادر سبحان

از فلک کون تافت اختر تجرید

نفس احد سرزد ازهیولی توحید

لم‌یلد امروز یافت کسوت تولید

آنکه بدو زنده گشت هر سه موالید

وآنکه بدو تازه گشت چار خشیجان

عقل نخستین بزرگ صادر اول

کالبد مستنیر و جان ممثل

راه بدی را یکی فروخته مشعل

هادی و مهدی سمی احمد مرسل

حجة غایب ولی ایزد منان

قاعده ‌پرداز کارگاه الهی

راز جهان را دلش خبیرکماهی

جاهش برتر ز حد لایتناهی

فکربه کنه جلال و قدرش واهی

عقل به قرب کمال و جاهش حیران

شاهد غیبی و دلبر ازلی اوست

پرده‌نشین حریم لم‌یزلی اوست

باری سر خفی و نور جلی اوست

مرشد و مولا و پیشوا و ولی اوست

خواهش پیدا شمار و خواهش پنهان

ای قمر تابناک برج امامت

وی گهر آبدار درج کرامت

ای به قد و قامت تو شور قیامت

خیز و برافراز یک ره آن قد و قامت

خیز و برافروز یک‌ره آن رخ رخشان

غیر تو ای کنز مخفی احدیت

کیست که پیدا کند کنوز هویت

از تو عیان است جلوه صمدیت

هیچ تو را با خدای نیست دوئیت

ذات تو با ذات هواست یکسر و یکسان

خیز و عیان کن به خلق جلوهٔ دادار

خیز که حق خفت و گشت باطل بیدار

گر نکنی پای در رکاب ظفر یار

منتظرانت زنند ای شه ابرار

دست به دامان شهریار خراسان

زادهٔ موسی که طور اوست حریمش

عیسی گردون‌نشین غلام قدیمش

هر دو جهان ریزه‌خوار کف کریمش

آن که به فرمان واجب‌التعظیمش

بر جهد از نقش پرده ضیغم غژمان

خرگه ناسوت هست پایهٔ پستش

مسند لاهوت جایگاه نشستش

عقل خردمند گشته واله و مستش

غیرخدایش‌ مخوان که ‌هست ‌شکستش

بخ‌بخ از این عز و این جلالت و این شأن

ذاتش آئینهٔ خدای نما شد

گرچه خدا نیست کی جدا ز خدا شد

درگه او زیب بخش عرش علا شد

هر که به درگاه او ز روی صفا شد

ز اهل صفا شد بسان خواجه دوران

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:06 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

حسین (‌ع‌)

شب است و بساط عیش، به خوبی مرتب است

شبی را که جان در او، به رقص آید امشب است

به هجران و وصل دوست‌، دل و تن مرکب است

دل از وصل در نشاط‌، تن از هجر در تب است

در این قصه نکته‌هاست در این رشته تارها

دل‌افروز ماه من کجایی که شب رسید

زمان تعب گذشت‌، اوان طرب رسید

عجم‌وار باده ده که عید عرب رسید

دل و جان بدسگال زمحنت به لب رسید

رسید آنکه داشت دل از او انتظارها

از این عید و جشن شد دل خسته شادمند

زهی عید دلفروز، زهی جشن ارجمند

ایا آنکه عارضت نشاطی است بی گزند

درین محفل سرور ز لب ده گلاب و قند

که یکسر برون شود ز سرها، خمارها

به شعبان مه ای ندیم‌، دل و جان منور است

بسی این خجسته ماه دلاویز و دلبر است

ز دیگر شهور دهر به رتبت فزونتر است

بلی افتخار او به فرزند حیدر است

حسین آنکه دین کند از او افتخارها

حسین آنکه از رخش دل شیعه روشن است

به تاریکی ضلال‌، رخش نور معلن است

خود این گفتهٔ نبی به گیتی مبرهن است

که باشم من از حسین‌، حسین نیز از من است

بلی این حدیث را نبی گفته بارها

به خاک در حسین ز جان انتساب ماست

به کویش امید ماست‌، به سویش حساب ماست

به تعدیل رای او صواب و عقاب ماست

حسین آسمان ماست‌، حسین آفتاب ماست

به سرپنجهٔ حسین گشائیم کارها

حسین آنکه حق ستود به فضل و تکرمش

حسین آنکه داد حق به گیتی تقدمش

فزود آبروی دین‌، ز خاک تیممش

خیال رخش به چرخ گذر کرد و انجمش

ستادند پیش او، چو آئینه‌دارها

خوش آندم که بگذربم ز شادی به کوی او

بریم از سر نیاز دل و جان به سوی او

کنون از مزار طوس بجوئیم بوی او

که این چشمهٔ حیات بود زآب جوی او

حسین و رضا بلی یکند از شمارها

رضا نور معلن است‌، رضا فیض مطلق است

رضا ماه روشن است‌، رضا شاه بر حق است

از او شرع پاک را جمال است و رونق است

بدو بازگشت ماست‌، بلی این محقق است

که دایم به جوهر است عرض را مدارها

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:06 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بلدی

چار ماه است که مهمل شده کار بلدی

آخر این قوم ندادند قرار بلدی

گشته از غصه و غم زرد عذار بلدی

خفته در خاک عدم جسم نزار بلدی

نرود فاتحه خوانی به مزار بلدی

آه و صد آه براین حالت زار بلدی

نه به مشهد بلدی ماند و نه در ری بلدی

ما ندانیم که آباد شود کی بلدی

گشته از بی کفنی لاشهٔ لاشی بلدی

بلدی ای بلدی ای بلدی ای بلدی

عالمی گشته کنون نوحه شعار بلدی

آه و صد آه براین حالت زار بلدی

بلدی طفلک خوشخوی و خوش اندامی بود

بچهٔ خوش سخن و شوخ دلارامی بود

منفصل شد ز جهالت چه بد ایامی بود

بلدی کاش اقل همسر مادامی بود

تاکه بودند جهان یکسره یار بلدی

آه و صد آه براین حالت زار بلدی

بلدی کاش بدی پهلوی قونسول‌خانه

تا ز یاران موافق نشدی بیگانه

حضراتش ننمودند تهی پیمانه

نشدی از غرض چند نفر ویرانه

تهی از خویش نکردند کنار بلدی

آه و صد آه براین حالت زار بلدی

یا اقلا بلدی حوزه لاتاری بود

واندر آنجا صنم شوخ وفاداری بود

یا در آن دخلکی و گرمی بازاری بود

یا در آنجا دو نخود لاسکی وتاری بود

تا پریشان نشدی طرهٔ تار بلدی

آه و صد آه براین حالت زار بلدی

بلدی را بشکستند کمر ، وای هوار

دگر از او نگرفتند خبر، وای هوار

خون مسکین بلدی گشت هدر وای هوار

آه تاکی بخورم خون جگر وای هوار

که جگرخون شود از قلب فکار بلدی

آه و صد آه براین حالت زار بلدی

آن جنابی که معین بود و ظهیرمن وتو

بلدی جان زچه شد خصم شریرمن وتو

گوش او از چه نشدکر، ز نفیر من وتو

بو که نفرین کندش مادر پیر من و تو

تا بداندکه چه کرده است به کار بلدی

آه و صد آه براین حالت زار بلدی

هر شب و روز به بدخواه تو نفرین گویم

گاه از آن گفنم بی‌پرده گه از این گویم

هرچه گوبم ز وطن‌خواهی و آئین گویم

بلدی جان تو دعاکن که من آمین گویم

نیست باد آنکه بهم ریخت مدار بلدی

آه و صد آه براین حالت زار بلدی

بلدی گشته عرق‌ریز و خجل ای وکلا

خلق را از غم او خون شده دل ای وکلا

چند باشید چنین مهمل و ول ای وکلا

پای‌ها تا به کمر مانده به گل ای وکلا

همتی زانکه به گل مانده حمار بلدی

آه و صد آه بر این حالت زار بلدی

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:06 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

وطن در خطر است

مهرگان آمد و دشت و دمن در خطر است

مرغکان نوحه برآرید چمن درخطر است

چمن از غلغلهٔ زاغ و زغن در خطر است

سنبل وسوسن و ریحان وسمن درخطر است

بلبل شیفتهٔ خوب سخن در خطر است

ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

خانه‌ات یکسره وبرانه شد ای ایرانی

مسکن لشکر بیگانه شد ای ایرانی

عهد و پیمان تو ایفا نشد ای ایرانی

عهد بشکستنت افسانه شد ای ایرانی

عهد غیرت مشکن عهد شکن در خطراست

ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است

وزرا باز نهادند زکف کار وطن

وکلا مهر نهادند به کام و به دهن

علما را شبهه نمودند و فتادند به ظن

چیره شدکشور ایران را انبوه فتن

کشور ایران ز انبوه فتن در خطر است

ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

کاردانان را بیرون ز سخن کاری نیست

غیر لفاظی در سر و علن کاری نیست

علما به جز از حیله و فن کاری نیست

جهلا را به جز افغان و حزن کاری نیست

ملک از این ناله وافغان و حزن در خطر است

ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

کار بیچاره وطن زار شد افسوس افسوس

جهل ما باعث این کار شد افسوس‌افسوس

یار ما همبر اغیار شد افسوس افسوس

باز ایران کهن خوار شد افسوس افسون

که چنین کشور دیرین کهن در خطر است

ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

خرس صحرا شده همدست نهنگ دریا

کشتی ما را رانده است به گرداب بلا

آه ازپن رنج ومحن آوخ ازبن جورو جفا

هان به جز جرئت وغیرت نبود چارهٔ ما

زانکه ناموس وطن زین دو محن در خطر است

ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

رقبا را بهم امروز سر صلح و صفا است

آری این صلح وصفاشان زپی ذلت ماست

بی‌خبر زین که مهین رایت اسلام بپاست

غافل آن قوم که قفقاز و لهساتا به بلاست

غافل این فرقه که لاهور و دکن در خطر است

ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

ما نگفتیم در اول که نجوئیم نفاق‌؟

یا بر آن عهد نبودیم که سازیم وفاق‌؟

به کجا رفت پس آن عهد و چه‌شد آن میثاق‌؟

چه شد اکنون که شما را همه برگشت مذاق

کس نگوید زشما خانهٔ‌من درخطراست

ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

شرط مابودکه‌باهم همه همدست شوبم

به وفاق و به وفا یکسره پابست شویم

از پی نیستی از همت حق هست شویم

نه کز اینان ز نفاق و دودلی پست شویم

که مرا خانه و ملک و سر و تن در خطر است

ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

بذل جان در ره ناموس وطن چیزی نیست

بی‌وطن خانه وملک و سر وتن چیزی نیست

بی‌ وطن منطق شیرین و سخن چیزی نیست

بی ‌وطن جان و دل و روح و بدن چیزی نیست

بی‌ وطن جان و دل و روح و بدن درخطر است

ای وطن‌ خواهان زینهار وطن در خطر است

در ره حفظ وطن تازید الله الله

بیش از این فتنه میاندازید الله الله

خصم را خانه براندازید الله الله

ای خلایق مددی سازید، الله الله

کاین مریض کسل تلخ دهن در خطر است

ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

وطنیاتی با دیدهٔ تر می گویم

با وجودی که در آن نیست اثر می گویم

تا رسد عمرگرانمایه به سر می‌گویم

بارها گفته‌ام و بار دگر می گویم

که وطن باز وطن باز وطن در خطر است

ای وطن‌خواهان زنهار وطن در خطر است

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:06 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

ایران مال شماست

هان ای ایرانیان‌! ایران اندر بلاست

مملکت داریوش دستخوش نیکلاست

مرکز ملک کیان در دهن اژدهاست

غیرت اسلام کو؟ جنبش ملی کجاست

برادران رشید! این همه سستی چراست

ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

به کین اسلام باز، خاسته برپا صلیب

خصم شمال و جنوب داده ندای مهیب

روح تمدن به لب آیهٔ امن یجیب

دین محمد یتیم‌، کشور ایران غریب

بر این یتیم و غریب نیکی آئین ماست

ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

دولت روس از شمال رایت کین برفراشت

به محو دین مبین به خیره همت گماشت

به خاک ایران نخست تخم عدوات بکاشت

به غصب ایران سپس پیش کند یادداشت

کنون به مردانگی پاسخ دادن سزاست

ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

چند به ما دشمنان حیله طرازی کنند؟

چند به ایران زمین دسیسه بازی کنند؟

چند چو پیلان مست با ما بازی کنند؟

چند به ناموس ما دست درازی کنند؟

دست ببریدشان، گرتان غیرت بجاست

ایران مال شماست، ایران مال شماست

هان ای ایرانیان بینم محبوستان

به پنجۀ انگلیس به چنگل روستان

گویی در این میان گرفته کابوستان

کز دو طرف می‌برند ثروت و ناموستان

در ره ناموس و مال‌، کوشش کردن رواست

ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

سکندر کینه‌جوی رفت ز ایرانتان

هر قل رومی نژاد بکرد ویرانتان

ز گیر و دار عرب تهی شد اوطانتان

خزان چنگیزیان شد ز گلستانتان

بهار ایرانتان باز خوش و با صفاست

ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

گهی که شد اصفهان به چنگ افغان دچار

لشکر پطرکبیر یافت به گیلان قرار

عراق و تبریز شد ز خیل ترکیه خوار

جنبش ملی کشید یکسره زایشان دمار

ماند به ایرانیان ایران بی‌بازخواست

ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

به جستجوی حقوق میان ببستید باز

جان بداندیش را زکینه خستید باز

جیش ستبداد را بهم شکستید باز

به فر کیهان خدای زغم برستید باز

آری یار شما فره کیهان خداست

ایران مال شماست‌، ایران مال شماست

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:07 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

اعلان جنگ

مه شوال بیاراست سپاهی ز انجم

داد دیشب به مه روزه یک اولتیماتوم

گفت بایکوت‌ا عمومی را بر دار زخم

در خمخانه کن آزاد به روی مردم

هم خود از ملک ده استعفا تا پاس نهم

ورنه ار پاس دهم باش خود آماده به جنگ

کرد عید رمضان بر زبرتخت جلوس

ز می و مطربش اردو، زنی و چنگش کوس

تاخت برروزه چوبربابل جیش سیروس

یا چو بر شهر «‌لیژ» لشکر جرار پروس

رمضان کرد چو بلژیک رخ از کینه عبوس

گشت تسلیم و بیفکند ز کف توپ وتفنگ

روزه چون صرب‌ بلرزند زبیم کیفر

عید شوال چو اطریش بزد کوس ظفر

لشکری راند که جوید ز عدو کین پسر

رمضان جای تهی کرد و شد از پیش بدر

بر سپاه رمضان توپ وی افکند شرر

بلگراد آسا بر شد ز مه روزه غرنگ

خیل زهاد ریایی چو سپاه بلژیک

داده سرمایه و با آه و اسف گشته شریک

عرشه ی منبر، خالی و شبستان تاریک

خلق از روزه گریزند ز دور و نزدیک

اهل تدلیس فراری شده ز اهل پلتیک

همچنان کز سپه آلمان اردوی فرنگ

ملک ایران احمدشه پاکیزه سرشت

که به پیشانیش ایزد خط انصاف نوشت

تاکه این شاه به سرتاج جهانبانی هشت

کار نیکو شد و هرگز نشود نیکو زشت

ملک ازو گردد معمورتر از باغ بهشت

خاک ازو گردد آبادتر از خاک فرنگ

تا اجانب را با هم سر کین است و نقار

باید این شاه به اصلاح وطن بندد کار

چاره ی خستگی ملک کند زین دو سه چار

صنعت و علم و تجارت شرف و مجد و وقار

راه‌آهن که ازو ملک شود با مقدار

عدل و دانش که ازو خاک شود سنگین سنگ

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:07 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها