0

مثنویات ملک‌ الشعرای بهار

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۶ - خدا و والدین

بدار این سه‌مقصود را نصب عین

نخستین خدا، زان سپس والدین

خدا منعم است و مربّی پدر

بود مادر از هر دو دلسوزتر

خدا را پرست و پدر را ستای

ولی جان به قربان مادر نمای

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸۲ - مرگ سرخ به از مرگ زرد

شدم با یکی مرد عیّار یار

که بودش همی رزم و پیکارکار

سلحشور و سالوک و همت بلند

به پیرامنش نامداران چند

نهاده به سر تارک مهتری

نهفته به دل بویه ی سروری

هوای بزرگی بسر داشت مرد

نیاسوده یکدم ز ننگ و نبرد

بگفتم بدان نوخط کهنه کار

که جان و جوانی گرامی بدار

بخندید ازبن گفته آزادمرد

که ای فارغ از رنج و حرمان و درد

به میدان ز خون سرخ مردن بنام

به از مرگ در بستری زردفام

بگفتم به شهر اندر آیی همی‌؟

و یا اندرین کوه پایی همی‌؟

بگفتا به شهر اندر آیم بسی‌!

که جز دوستانم نداند کسی‌!

بگفتم که دولتسرایت کجاست‌؟

کجاخانه‌داری‌وجایت کجاست ؟

بگفت اندر آنجا سراییم نیست

جز اندر دل خلق جاییم نیست

بدو گفتم آنجا یکی خانه ساز

سرایی نو آیین و شاهانه ساز

که چون صفّ بیداد را بشکنی

به پیروزی آنجای مأوا کنی

نگر تا به پاسخ چه گفت آن دلیر:

که گر من شوم بر بداندیش چیر

سرای امارت بود جای من

نساید زمین دگر پای من

وگر خصم گردد به من چیردست

به میدان شوم بسته و زیردست

نشاید دگر جای‌، مأوای من

که زندان سلطان بود جای من

وگر کشته آیم به میدان کین

بود خانه‌ام تنگنای زمین

فزون از دمی نیست مرگ ای پسر

ز مرگست اندیشه‌اش صعب‌تر

چو اینست‌، پس مرگ در رزمگاه

به از درد و بیماری و اشگ و آه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:00 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۸ - دزدان خر

یکی گفت بفروشم او را به زر

نگه دارمش گفت دزد دگر

در این ماجرا، گفتگو شد درشت

به دشنام پیوست و آخر به مشت

حریفان ما مشت بر هم زنان

که دزد دگر تافت خر را عنان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:00 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸۱ - تود و بید

یکی از در میوه اندوختن

درختی دگر از در سوختن

چو تابید از برج خرچنگ شید

بخندید بر بارور تود، بید

که این کوشش بی کران تا به کی‌؟

خمیده ز بار گران تا به کی‌؟

فروهشته برگردنت پالهنگ

شکسته سر و دستت از چوب و سنگ

فرو ریخته برگ و بارت بهم

به زیر لگد پشت کرده بخم

به یاد که در این سرای سپنج

کشی بار این‌ درد و اندوه‌ و رنج‌‌؟

خوری غم به یاد دل شاد که‌؟

به عشق که‌؟ بهر که‌؟ بر یاد که‌؟

کسی کز برای تو تب کرد راست

اگر از برایش بمیری رواست

کسی کز فراق تو لب می گزد

گر افغان کنی در غمش می‌سزد

و دیگرکه دنیا دمی بیش نیست

در آن‌دم کس‌ ار غم‌ خورد ز ابلهیست

تو ای بارور تود فرخ سرشت

چه‌ خوش کرده‌ای اندرین کار زشت‌؟

نگه کن به من کاندرین جای خوب

نه‌ رنجست‌ و انده‌ نه‌ سنگست‌ و چوب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  8:00 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها