0

مثنویات ملک‌ الشعرای بهار

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۹ - خرس و امرود

به هرسو نگه کرد با حرص وآز

یک امرود بن دید رسته دراز

به بالا بلند و به پهلو فراخ

ستبر وکشن برگ و بسیار شاخ

ز هر برگ، رخشان یکی آمرود

چو نجم ثریا زچرخ کبود

بجنبید و غرید خرس از شعف

بمالید بر خاک هر چار کف

همی‌ جست‌ چابک‌ به‌ ساق‌ درخت

که پرچین خارش بدرید رخت

نگه کردکز ساقه تا بیخ شاخ

همی خاربن برشده لاخ لاخ

ببسته است دهقان داننده کار

به‌ساق درخت از پی دزد، خار

همه خارها چون سرنیزه‌ها

کزان نیزه‌ها کس نگشتی رها

غمی گشت‌خرس از چنان‌سخت‌جای

بگشت و بلیسید دو دست و پای

برنجید از آن کار، زاندازه بیش

ولیکن نیاورد با روی خویش

روان کشت‌ازآن‌باغ‌و با خویش کفت

که رسم بزرگی نشاید نهفت

من این باغ امرود و این بار تر

نهادم به وقف مزار پدر

چو بینیش بر خاک ره سوده شد

زبانش به خیرات بگشوده شد

کسی چون ز سودی جدا ماندا

مران سود را ناروا خواندا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۱ - بخون و بدان آنگهی کارکن

ایا پور پند مرا یاد دار

پدرت آنچه گوید فرا یاد آر

مگوی آنچه معنی ندانیش کرد

مکن آنچه نیکو نتانیش کرد

سرمایهٔ مرد دانستن است

دگر خواستن پس توانستن است

چو مردم‌توانست‌ودانست‌و خواست

کند راست و آید بر او دهر راست

به چیزی کزآن چیزخیریت نیست

اگر بگروی بر تو باید گریست

به هرکارکرد، ای گرامی پسر

رضای خدا جوی و خیر بشر

به راهی که پایان ندارد مرو

چو رفتی از آن راه واپس مشو

به کاری که نیکو ندانیش بن

مپیچ و میندیش و دعوی مکن

به گفتار، کردار را یارکن

بخوان و بدان آنگهی کار کن

به قولی که با فعل ناید درست

مبر رنج کان قول قولی است سست

دو رو دارد این گیتی گوژبشت

یکی‌روی از آن نرم و دیگر درشت

برونی به گفتارها پرنگار

درونی به کردارها استوار

حقیقت‌درون‌است و صورت برون

خرد از برون زی درون رهنمون

برون دیگر و اندرون دیگر است

میانجی رهی پیچ پیچ اندر است

برون را نظر خواند دانا وگفت

نظر بی‌تحقق نیرزد به مفت

برون را مپیرای همچون خزف

درون را بیارای همچون صدف

صدف‌را برون چون‌خزف‌نغزنیست

خزف را درون لیکن آن مغز نیست

مخور عشوه اهل روی و ریا

که شکر نیارد نی بوریا

گزافه است هنگامهٔ عامیان

که پرگوی طبل‌اند و خالی میان

تهی‌مغز شد طبل بی‌چشم وگوش

از آنرو به چیزی برآرد خروش

خروش جرس از سر درد نیست

ازیرا فریبنده مرد نیست

فریب فریبنده مردم مخور

عسل از بن نیش کژدم مخور

به پیکار جنگاوران زمان

همان تیر مرسوم نه در کمان

که گر تیر دشمن‌جوی پیش جست

تو را چوبه و چرخ باید شکست

مشو غره از های و هوی عوام

که گیرند هرچ آن دهندت‌، تمام

نهندت بهٔک دست بالای سر

نگون افکنندت به‌ دست دگر

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۰ - شاه حریص ترجمهٔ یکی !ز قطعات فر!نسه

پی چیست این ساز و برگ نبرد؟

هم این کشتی وییل جنگی و مرد

به‌«‌پیروس» گفت این‌، یکی هوشیار

که همراز او بود و آموزگار

سوی روم خواهم شدن‌، گفت شاه

بدانجا که جویندم از دیرگاه

چرا گفت‌، گفت از پی گیر و دار

ستودش خردمند آموزگار

که این رای رائی است با دستگاه

سکندر سزد کرد این یا که شاه

چه خواهیم کردن چو شد روم راست

بگفتا همه خاک لاتن ز ما است

خردمند گفت اندرین نیست شک

که آن جمله ما را بود یک‌بهٔک

دگر کار کوته شود؟ گفت نه‌!

به سیسیل از آن پس درآرم بنه

همین کشتی و لشکر بی‌شمار

درآید «‌سراکوش‌» را برکنار

دگرکارگفتا تمام است‌؟ گفت

نه زآنروکه با آب و بادیم جفت

همانگه بسنده است بادی بگاه

که تا خاک « کارتاژ» باز است راه

کنون‌، گفت بر بندگان شه‌، درست

که ما جمله گیتی بخواهیم جست

برانیم تا دامن قیروان

به صحرای «‌لیبی‌» و ریگ روان

به مصر و حجاز اندر آییم تنگ

وز آن پس بتازیم تا رودگنگ

چو ازگنگ بگذشت یکران ما

شد آن مرز و بوم نوین زان ما

بپیچیم از آن پس به توران‌زمین

ز جیحون برانیم تا پشت چین

چو این نیمه بخش جهان بزرگ

درآمد به فرمان شاه سترگ

به دستور ما گشت کار جهان

چه فرمان کند شهریار جهان

به پیروزی و شادی آنگاه گفت‌:

توانیم خندید و نوشید و خفت

بدو گفت دستور آزادمرد

که این را هم‌اکنون توانیم کرد

نیفکنده پرخاش را هیچ بن

بکن هرچه‌خواهی‌، که گوید مکن؟

شنیدم که نشنید پند وزیر

سوی روم شد پادشاه «‌اپیر»

شکستی بزرگ اندر آمد بر اوی

شکسته سوی خانه بنهاد روی

همی خواست گیتی ستاند به‌زور

که گیتی کشیدش به زندان گور

نصیحت بسی گفته‌اند اهل هوش

ولی نیست گوش حقیقت‌نیوش

حقیقت برون از یکی حرف نیست

کجا داند آن کز حقیقت بری است

حقیقت به کس روی با رو نشد

از این رو سخن‌ها دگرگونه شد

سخن از حقیقت گر آگه شدی

درازی نهادی و کوته شدی

بهار از حقیقت یکی ذرّه دید

بدو باز پیوست و از خود برید

چو از خود رها گشت جاوید شد

بدان ذره همراز خورشید شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۴ - رنج و گنج

نگر تاکه دهقان دانا چه گفت

به ‌فرزندگان‌، چون‌ همی‌خواست خفت

که میراث خود را بدارید دوست

که گنجی ز پیشینیان‌ اندر اوست

من آن را ندانستم اندرکجاست

پژوهیدن و یافتن با شماست

چوشد مهرمه کشتگه‌برکنید

همه جای آن زیر و بالا کنید

نمانید ناکنده جایی ز باغ

بگیرید از آن گنج هرجا سراغ

پدر مرد و پوران به امید گنج

به کاویدن دشت بردند رنج

به گاوآهن و بیل کندند زود

هم‌اینجا، هم‌آنجا و هرجا که بود

قضا را در آن‌ سال‌ از آن خوب شخم

ز هرتخم برخاست هفتاد تخم

نشد گنج پیدا ولی رنجشان

چنان چون پدرگفت شد گنجشان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۵ - مرع دستانسرای

نه نای و نه انگشت نایی پدید

نه‌ لب کاندر آن نای دم دردمید

نوازد به جادوگری نای خویش

فزاید بهر نغمه آوای خویش

تو گویی‌بر آن تنگ و باریک شاخ

گشاده یکی بزمگاهی فراخ

نوازندگانی سر از باده مست

به‌ خنیاگری برده یکباره دست

هم‌آهنگ‌، با نای‌ها، چنگ ها

درآمیخته جمله آهنگ‌ها

همه سازها بر اغانی زنند

اوانی همی بر اوانی زنند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۳ - کوشش و امید ترجمه !ز یک قطعه فرانسه

جدا شد یکی چشمه از کوهسار

به ره گشت ناگه به سنگی دچار

به‌ نرمی‌ چنین گفت با سنگ سخت‌:

کرم کرده راهی ده ای نیک‌بخت

جناب اجل کش گران بود سر

زدش سیلی وکفت‌: دور ای پسر!

نشد چشمه‌ از پاسخ‌ سنگ‌، سرد

به کندن دراستاد و ابرام کرد

بسی کند وکاوید وکوشش نمود

کز آن سنگ خارا رهی برگشود

زکوشش به‌ هر چیز خواهی رسید

به‌هر چیز خواهی کماهی رسید

بروکارگر باش و امّیدوار

که از یاس جز مرگ ناید به‌بار

گرت پایداربست در کارها

شود سهل پیش تو دشوارها

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۴ - رفیق بد

سحر خوردم و خفت بعد از نماز

بپا خاست پایان روز دراز

شدم تا به مسجد نمازی کنم

بر پاک یزدان نیازی کنم

ز مسجد مرا دیو کج کرد راه

شدم با رفیقی سوی خانقاه

بجای نماز اندر آن قعر تنگ

زدم بی‌محابا دو قلاج بنگ

وزان جایگه با یکی باده‌خوار

کشیدم به میخانه رطلی سه‌چار

شکم خالی و سرپر از دود بنگ

زد آتش به جان بادهٔ لعل‌ رنگ

رفیقی مقامر کشیدم مهار

مرا برد از آنجا به بزم قمار

هرآن سیم کاندر میان داشتم

زکف دادم و روی برکاشتم

ز مستی سر از پای نشناختم

یکایک زر و سیم درباختم

وز آنجا سوی خانه کردم شتاب

چپ‌و راست‌پ‌رینده‌،‌سست‌وخراب

شکم خالی وکیسه پرداخته

تن از بنگ و می ناتوان ساخته

پی شب‌ نشینی که معهود بود

شدم تا به کویی که ‌مقصود بود

ز دیوارها مشت و سیلی‌خوران

زنان خوبش راگه بر‌بن گه برآن

زدم دست تا حلقه بر در زنم

که چون حلقه خمید ناگه تنم

بپیچید پایم به سر حلقه‌وار

زدم‌حلقه بر پای‌آن در چو مار

پس ازمن رفیقی به من برگذشت

مرا دید و دودش بسر درگذشت

بدان خانه‌ام برد از آن جایگاه

به‌وضعی پریشان و حالی تباه

رفیقان چو نبضم نگه‌داشتند

مرا جملگی مرده پنداشتند

پریده رخ و قفل گشته دهان

نفس را، ره آمد وشد نهان

بشولیده مندیل و پاره قبا

وز آب وگل آهار داده عبا

رفیقان به درمان بپرداختند

وز افیون دم عیسوی ساختند

پس از نیمه‌شب این تن نیمه‌جان

بپا خاست زان معجزآسا دخان

من از ناچرانی به کردار نی

جدل کرده با بنگ و افیون و می

عجب‌دارم‌از مرگ بی‌دست‌و پای

کِم از پا نیفکند و ماندم بجای

چه‌ سود از پدر درس صوم‌ و صلواه

چو بودند یاران به دیگر صفات

رفیق بد و نامد روزگار

ز بن برکند پند آموزگار

ببین کم‌به‌جان‌وبه‌خون‌و به‌پوست

به یک شب چه‌آمد ازین‌ چار دوست

به جان دارم از یار پنجم سپاس

که‌بردم سوی‌خانه‌بعد از سه‌پاس

چو خواهی بدانی همی راز من

ببین تا چه مردیست انباز من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸۰ - از بدی بپرهیز

گذشته اگر خوب اگر بد، گذشت

وز آینده کس نیز واقف نگشت

گذشته به چنگ تو ناید دگر

وز آینده‌ات نیز نبود خبر

دمی کاندر آن دعوی هست تست

همانست کاین‌ لحظه‌ در دست تست

چو در دست تست ای برادر زمان

زمان را به اندوه و غفلت ممان

درین یکدم ار بد کنی یا که زشت

زمانه به‌نام تو خواهد نوشت

مبادا در این یک‌زمان بد کنی

که گر بد کنی در حق خود کنی

به مرد خدا نیست زشتی سزای

که مرد ار ببخشد نبخشد خدای

بپرهیز از آزردن نیکمرد

که با نیکمردان کسی بد نکرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۲ - کار و عمر دراز

به‌شرطی که‌ فکرش نگیرد شتاب

مگرسوی‌آمیزش‌و خورد و خواب

بباید کش از این سه فکرت برون

نباشد دگر فکرتی رهنمون

چو شب از سر روز تاج افکند

خورد شام و تن در دواج افکند

چو از خاوران روز شد آشکار

پی کسب روزی بچسبد به کار

غم گردش ماه و سالیش نه

بجز فکر روزی خیالیش نه

نه فکر بزرگی و میری کند

نه اندیشه از روز پیری کند

نه او را غم حال بانو بود

که بانوی او نیز چون او بود

نه در دل غم کودک بی‌زبان

که پروردگارش بود مهربان

اگر باشد اندر هنر خبرتش

به هر کار یزدان کند نصرتش

کند تکیه‌ بر صنع‌ و نیروی خوبش

به‌ عقل‌ و هش و زور بازوی‌ خویش

وگر پیشه‌ور با ترازو بود

ترازوش سرمایهٔ او بود

بویژه که شیرین‌زبانی کند

به خلق خدا مهربانی کند

چو شد عدل میل ترازوی او

بود میل هر مشتری سوی او

چو نیکوسخن‌بود و حاضرجوا ب

شود بهتر از مشتری کامیاب

وگر ترش‌رو بود و بی‌رای و هوش

بود کم خریدار و اندک‌فروش

بداگر خرید و فروش اندکست

دو ده نیم بهتر ز یک ده‌ یک است

وگر کشت‌کار است و برزیگرست

مر او را زمین و زمان یاور است

به پاییز بندد کمر استوار

برد آب و حاضر کند کشتزار

چهار آخشیجان بود یار او

طبیعت کند سعی درکار او

که گفتار زردشت پیغمبر است

ستون جهان مرد برزیگر است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۷ - کل و کلاه

کنار یکی نهر، خارید سر

کلاهش فتاد اندر آن نهر در

بجنبید و بشتافت بر طرف آب

ولی آب را زو فزون‌ بُد شتاب

کله گه بغلطید وگه شد به‌اوج

به فرجام گم گشت در زیر موج

چو نومید شد کل ز صید کلاه

برون قاه قاه و درون آه آه

به ‌یاران چنین گفت‌: کاین رشک لاخ

برای سرم بود لختی فراخ

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۶ - نقش فردوسی

بدانگه که‌مردم به خواب اندر است

دل دیو ریمن به تاب اندر است

بدانگه که یکسر غنوده است هوش

گشاده در دل به روی سروش

فرشته درآمد چراغی به مشت

روان شد به دعوتگه زردهشت

به ایران زمین جستن اندر گرفت

پژوهیدن هر دلی سر گرفت

هرآن دل که دیوان در آن خفته دید

فرشته از آنجای دم درکشید

به هر دل که‌بد پاک‌، کشتن گرفت

در آن هرچه دید آن نبشتن گرفت

از آن ییش کاین تیره پهنای خاک

شود چون دل پارسا تابناک

از آن پیش کز قعر دربای قار

کشد دیو، خمیازهٔ نابکار

سوی آسمان شد سروش بلند

بدست اندرش نامه‌ای دلپسند

ز هر دل در آن داستانی زده

فرشته برآن ترجمانی شده

به هر دل دگر نقش‌، دیدار بود

به هر نقش رنگی دگر یار بود

بجز یاد فردوسی پاک‌رای

که در هر دلی داشت نقشی بجای

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸۳ - شکایت از مردم زمانه

زمانه به قصد دلم بی‌درنگ

گشاید ز غم تیرهای خدنگ

نشان ساخته زآن دل خون‌فشان

زند تیرها راست بر یک نشان

نشاند سر اندر بن یکدگر

کز آن تیرها نیزه سازد مگر

ز بیداد مردم بنالم به زار

بگریم به مانند ابر بهار

گرم خون ز مژگان ببارد رواست

کزین مردمانم به دل زخم‌هاست

ز مژگان گرم اشگ تا دامن است

مپندار کان اشک چشم من است

بود جان شیرین من بی‌گمان

چکان از سر پنجهٔ مردمان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۹ - آشتی و جنگ

پس از رنج و بدنامی وگیرودار

چو روز نخستین بدوگشت یار

یکی گفتش ای مرد کارت چه بود

درتن دوستی گیرو دارت چه بود

چرا ز آشتی دست برداشتی

چو بایستیت باز کرد آشتی

بخندید و گفت آشتی نیست این

که جنگ دگر را میانجیست این

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۷ - داستان رستم و اسفندیار

چو اسفندیار آن شه نیک‌بخت

به باغ مهی خسروانی درخت

فروزندهٔ چهر دین بهی

فرازندهٔ چتر شاهنشهی

فزایندهٔ کشور باستان

به هر جای در پر دلی داستان

به رویینه دز آتش افروخته

بر و بوم ارجاسبی سوخته

فتالندهٔ جنگ گندآوران

رهاننده مهربان خواهران

به‌مردی گشوده ره هفت خوان

برید‌ه سر اژدهای دمان

خم آورده در پیش یزدان‌، سرا

زده بوسه بر دست پیغمبرا

به رزمی کجا ناستوده پدر

فرستادش اندر دم جانور

بر آن شوم پیکار زابلستان

ز تیر گز رستم داستان

فروخفتش آن نرگسان دژم

نگون کشت آن زردهشتی علم

پشوتن برادرش بر سر دوید

به زاری گریبان خفتان درید

ز یکسوی بهمن بیامد دوان

بدو مرمرش جوی خونین روان

فرو مانده زال اندر آن کارکرد

ز دستان و این گنبد لاجورد

ز پیشینه گفتار موبد به بیم

ز بد روزی پور، دل بردو نیم

که هرکس که‌خون یل اسفندیار

بریزد ورا بشگرد روزگار

شه اسفندیار اندر آن خاک گرم

فتاده‌ چنان‌ چون‌ به‌ خون خفته غرم

بدوگونه‌اش زعفران بیخته

بر آن زعفران سرخ می ریخته

دوچشمش چو دو جوی وزان هر دو جوی

دو سیلاب‌ خون‌ تاخته بر دو روی

بدو چشم دست و به‌دست دگر

خدنگی ز خون‌سرخ‌، پیکان وپر

خم آورده پشت وکشیده دو ران

دو آهو غنوده به خواب گران


 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸۴ - جنگ داخلی و دشمن خارجی

چون عدو درکمین بود زنهار

دست از شنعت رفیق بدار

دوکبوترکه بال هم شکنند

لقمه گربه را درست کنند

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها