شمارهٔ ۵۵ - عنکبوت و مگس!
سر و سینه کوتاه و زانو دراز
ز خبث اندر آن سینه بنهفته راز
دراز و سرازیر وکج،دستو پاش
جدا از همه کوشش و علم و کار
جز از دام گستردن و از شکار
نگه کن که او دام می گسترد
سر رشتهها سوی هم میبرد
ز بالا سوی زیر نخ بردن است
به جهد و به سرعت ز بهر شکار
بهم بسته هفتاد و هشتاد تار
نگه کن که چون پود را نیک بست
به آب دهان و به پا و به دست
فرا رفت بالا، فرو جست زیر
در آن گوشهٔ کلبه از بهر صید
درآویخت ز اندیشه ، صد بند و قید
وزآن پس به دالان تاریک خویش
فرو رفت در فکر باریک خویش
تو گویی مگر کرده او خدمتی
نگه کن که پرواز کرد از بساط
سر و روی خود شستن آغاز کرد
پر و بال مالید و پرواز کرد
به سعی و به کوشش به هرگوشهای
طنینش چنان مینماید ز دور
که از پهنهٔ دشت، بانگ چگور
به هرگوشهای از پی توشه گشت
بر آن گوشهٔ شوم ناگه گذشت
کشیدش به بنگاه کین و لجاج
که خف کرده آن افعی دیوپای
بر آن کنج تاریک و ناخوش مکان
نگر چون درافتاد مسکین مگس
در آن دام و آن درتنیده قفس
مگس بهر روزی به تیمار جفت
چو دزد، ازکمینگاه بیندکه صید
نگونسار گشت اندر آن بند و قید
چه حاجت که دیگر شتاب آورد
مگس چه؟ که جان برنیارد ملخ
فریسه بلرزد به خود زان نگاه
خروشان و جوشان شود بی گناه
بههر دم شود مرگ نزدیکتر
زمانی بر او بنگرد خیر خیر
پیاپی بدان دست و پای درشت
زند بر سر و مغز بیچاره مشت
پس آنگه شود پهن و زشت و دژم
چو لختی مکد زان تن زنده خون
که عیشش پیاپی بود خوشگوار
به مرگش نبخشد ز سختی رفاه
ندانم کی این غم به پایان رسد
کی این درد بیحد به درمان رسد
که تا ذره ای در مگس هست قوت
وزان پس کز اوکام دل برد سیر
سرانجامهر چیز باد است و بس!
چو صیاد فارغ شد ازکار خویش
شود، وارسی گیرد از تار خوبش
بههرگوشهتاری که گردیدهسست
سپسخوشدل و شاد وگردنفراز
شود نرم نرمک به کاشانه باز
بودراضیاز صنعت و کار خویش
زگیتی، وزان گرم بازار خویش
بود خرم از نظم و آیین دهر
که یابد از او مرد هشیار بهر
ز قانون و آزادی و عدل و داد
ز حرص افکند نوع خود را به دام
مثل عنکبوت است و اعیان اساس
یکی دیدهای خواهم اعیانشناس
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
پنج شنبه 27 اسفند 1394 7:57 PM
تشکرات از این پست