0

قطعات ملک‌ الشعرای بهار

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۰ - شکایت از بچه‌ها

فکر مرا سخت مشون کند

نعره این دخترک بی‌سکون

مال نه وگشته ز بخت سیاه

خانه لبالب ز بنات و بنون

صبر مرا بردند از قال و قیل

مغز مرا خوردند از چند و چون

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۱ - دریغ و آه امین

دریغ و آه که در نیم‌شب به مرگ فجا

رسید روز حیاتش به شامگاه، امین

جدا شد از بر یاران به نیمه‌راه حیات

نبود اگرچه ز یاران نیمه‌راه‌، امین

امین تجار آن سید ستوده که بود

تمام عمر به نزد گدا و شاه‌، امین

پناه خلق‌، سر خاندان‌، حبیب‌الله

غنوده در کنف رحمت اله‌، امین

نبرده بود ز راهش چو خواجگان دگر

غرور دولت و سودای مال و جاه‌، امین

بعین عزّ و غنا می‌توان شدن درویش

گر این سخن نپذیری بود گواه‌، امین

به روز حادثه داد امتحان بسی‌، که کند

پی دفاع وطن کار صد سپاه‌، امین

ز جان‌ و مال‌ و کسان‌ جمله‌ دست‌ شست‌ و برفت‌

زمان هجرت و آن دورهٔ سیاه‌، امین

ز حبس و نفی نرنجید و راه کج نگرفت

که صدق و راستیش بود تکیه‌گاه، امین

شمار سال وفاتش یکی ز یاران خواست

بهار غمزده گفتا: «‌دریغ و آه امین‌»

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۲ - تاریخ تونل راه لرستان

به عهد پهلوی شاه جوانبخت

که بادش دولت و اقبال همراه

بیامد لشکری تا قوم لر را

به آداب تمدن سازد آگاه

هم از مرز لرستان شاه‌راهی

کشد تا خاک خوزستان به‌دلخواه

به ره در پافشاری کرد این کوه

گرفت از فرط نادانی سر راه

به امر خسروش در هم شکستند

وز آن پیدا شد این عالی گذرگاه

به‌ تاریخش‌ بهار از حق‌ مدد خواست

بگفتندش ز نام شه مدد خواه

چو شد ز امر رضا شه کنده این کوه

بجو تاریخش از لفظ «‌رضا شاه‌»

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۳ - در مرثیه و تاریخ فوت ملک‌الشعرا صبوری

گفتم به‌ دل چرا طربت شد بدل به غم

گفتا پس از صبوریم از دل طرب مخواه

گفتم چه ‌خواهی‌ از دل ‌و جان بعد او بگوی

گفتا ز جان و دل‌، جز رنج و تعب مخواه

گفتم سبب چه شد که به غم مبتلا شدی

گفتا خدای داند از من سبب مخواه

گفتم که چرخ‌، قامت من چنبری نمود

گفتا ز چرخ غیر جفا و کرب مخواه

گفتم ز روزگار چه باید امید داشت

گفتا دگر ز شاخ صنوبر رطب مخواه

گفتم مگر به فضل و ادب آفتی رسید

گفتا دگر نشانه ز فضل و ادب مخواه

گفتم مگر نیارد روز و شبش نظیر

گفتا دگر نظیر وی از روز و شب مخواه

گفتم مگر خرد را خوشیده بوستان

گفتا ز بوستان خرد جز حطب مخواه

گفتم چگونه او ملک آمد به شاعران

گفتا به جز حقیقت از این لقب مخواه

گفتم مگر که مادح سلطان دین رضاست

گفتا بلی بغیر ویش منتسب مخواه

گفتم که دستگیر وی آیا به حشر کیست

گفتا جز از محمد و آل این طلب مخواه

گفتم که مصرعی پی تاریخ او بگوی

گفتا: «‌پس‌از صبوریم از دل طرب مخواه‌»

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۴ - نی و بلوط

از مادر دهر رو شکایت کن

تا از چه تو را بدین نمط زاده

بر من بنگرکه پیکرم چون کوه

پیش صف حادثات استاده

کالای مرا همی برد دهقان

برکتف ستور و پشت عراده

غرید بسی زکبر و استغنا

چو غرش مست ازتف باده

نی گفت ز صد توانگر والا

بهتر یک ناتوان افتاده

من خود نی‌ام و به‌نیستی شاکر

وز محنت هست و نیست آزاده

ناگه بادی قوی وزیدن را

آغاز نمود و نی شد آماده

خم گشت‌و سجود برد نی‌برخاک

چون سجدهٔ زاهدان به سجاده

استاد بلوط پیش باد اندر

چون دیوی دست و پا به‌قلاده

و آخر ز هجوم‌ باد پیچان گشت

و افتاد ز پای‌، سر ز کف داده

بشکست‌وفتادو جان‌به‌مالک داد

لب بسته ز عجز و دیده بگشاده

دیدیم پس از دمی که باد استاد

استاده نی و بلوط افتاده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۵ - در سفر استعلاجی سوییس گفته است

تا هست همی خوریم باده

چون‌نیست نمی‌خوربم باده

روزی که بهای می کم آید

آن روزکمی خوریم باده

ما از پی جلب اشتهایی

یا دفع غم‌، خوربم باده

ور جام به ماکند تعارف

زیبا صنمی‌، خوریم باده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:43 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۶ - در عزل ناصرالدین میرزا و نصب کامران میرزا به ایالت خراسان

از چاه عموی شه اگر جست خراسان

در چالهٔ جد شه جمجاه فتاده

جست ازکف فرزند مظفرشه و امروز

گیر پسر ناصر دین شاه فتاده

در دامن آن پور، به‌دلخواه شد اما

در بستر این پیر به اکراه فتاده

ای شاه به شهنامه درون هست که بیژن

در چاه به فرموده بدخواه فتاده

امروز خراسان به مثل بیژن وقت است

کاندر چه ناکامی‌، ناگاه فتاده

مپسند که گویند که این بیژن مسکین

در چاه به فرمان شهنشاه فتاده

القصه چه گویم که از آن عزل و ازبن نصب

صد زمزمه در السن و افواه فتاده

زان‌جمله یکی آمده و گفته به تاربخ

بیرون شده از چاله و در چاه فتاده

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۷ - خطاب به محمدعلی شاه که قشون روس را به داخلهٔ کشور دعوت کرده بود

پادشاها نصیحتم شنو

مملکت را به دست روس مده

نوعروسی است ملک وتو داماد

به کسی دست نوعروس مده

روس اهریمنی است خونخواره

به کف اهرمن دبوس مده

تا تقاضای دیگری نکند

به نخستش مخوان و بوس مده

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۸ - بهار در خراسان

لذت روح برم چون به خراسان گذرم

ز آن که محکم نگرم پایهٔ ایمان همه

مردمش ساکن اقلیم جنانند و بود

بقعهٔ سبط نبی روضهٔ رضوان همه

همت و غیرت این قوم نگهبان بودست

ملک جم را، که خدا باد نگهبان همه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۹ - در تهدید و تقاضا

شمس و این نور و تجلی باشد

شمع ایوان تو را پروانه

چرخ با این‌همه رفعت گردد

کاخ اجلال تو را هم‌شانه

می‌رود قصر خورنق بشمار

پیش درگاه تو یک کاشانه

سخنی هست مرا با تو کنون

خود گمان می‌نبریش افسانه

حال خود را همگی شرح دهم

گر که هستم به برت بیگانه

پدرم بود صبوری که ببرد

به جنان رخت از این وبرانه

یادگارش منم اینک برجای

خود جوان‌، لیک ز سر ییرانه

بالله از مدح کسم عاری نیست

بالله از هجو کسم پروا نه

اختر طبع بلندم زده است

بر سر هفت فلک شش خانه

اندکی عقل بسر هست مرا

نیستم چون دگران دیوانه

داشتن‌، نیک نباشد زین بیش

بلبل طبع مرا بی‌دانه

روز پیدا نه‌ای اندر بازار

شب هویدا نه‌ای اندر خانه

مر مرا تاکی‌، ازین آمد و رفت

بار خفت فکنی بر شانه

ترسم از بس که تو پیمان‌شکنی

بشکند چرخ‌، تو را پیمانه

گویم آن دم‌؛ هاراگدسن مشدی

تو بگویی، گذرم تهرانه

هان دهی غلهٔ من‌، یا ندهی

جان من راست بگو رندانه

این تقاضا بسرودم بهرت

وآن دگر نیز بگویم یا نه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۵۹ - در تهدید و تقاضا

شمس و این نور و تجلی باشد

شمع ایوان تو را پروانه

چرخ با این‌همه رفعت گردد

کاخ اجلال تو را هم‌شانه

می‌رود قصر خورنق بشمار

پیش درگاه تو یک کاشانه

سخنی هست مرا با تو کنون

خود گمان می‌نبریش افسانه

حال خود را همگی شرح دهم

گر که هستم به برت بیگانه

پدرم بود صبوری که ببرد

به جنان رخت از این وبرانه

یادگارش منم اینک برجای

خود جوان‌، لیک ز سر ییرانه

بالله از مدح کسم عاری نیست

بالله از هجو کسم پروا نه

اختر طبع بلندم زده است

بر سر هفت فلک شش خانه

اندکی عقل بسر هست مرا

نیستم چون دگران دیوانه

داشتن‌، نیک نباشد زین بیش

بلبل طبع مرا بی‌دانه

روز پیدا نه‌ای اندر بازار

شب هویدا نه‌ای اندر خانه

مر مرا تاکی‌، ازین آمد و رفت

بار خفت فکنی بر شانه

ترسم از بس که تو پیمان‌شکنی

بشکند چرخ‌، تو را پیمانه

گویم آن دم‌؛ هاراگدسن مشدی

تو بگویی، گذرم تهرانه

هان دهی غلهٔ من‌، یا ندهی

جان من راست بگو رندانه

این تقاضا بسرودم بهرت

وآن دگر نیز بگویم یا نه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۶۰ - در وحدت وجود

چندین هزار آینه بینی پر از نقوش

گر برنهی برابر یکدیگر آینه

چون نیک بنگری همهٔ نقش‌ها یکی‌ست

بر تو یکی هزار نماید هر آینه

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۶۱ - حرکت جوهری

گفتمش در اشتباهی ای رفیق

کی شود تن در بر جان حایلی‌؟

جسم‌، اضدادیست درهم بیخته

کی کنند اضداد کار قابلی‌؟

هریک از اجزا شتابان سوی اصل

چون به سوی بحرغیث هاطلی‌ا

جان نگهدارست این اضداد را

همچو اندرگارگاهی عاقلی

جان همی گردآورد زین چار جنس

پیکری‌، تا سازد آنجا منزلی

ساخته جان آشیانی بهر خویش

از هوایی و آتش و آب و گلی

خود فرو آسوده در آن آشیان

چون بر اورنگی امیر مقبلی

تن همی خواهدکه هر ساعت ز هم

بگسلد چون دولت مستعجلی

هردم از بیرون مدد خواهد همی

تا فرو ریزد چو کاخ هایلی

وز طبایع می‌رسد او را مدد

گه صداعی گه زکامی گه سلی

لیک‌ جان با ورزش و با خواب و خورد

روز و شب بنهاده بر پایش غلی

نیز هر ساعت به تدبیری صواب

دفع سازد آجلی یا عاجلی

امتلایی را برد با احتما

رفع اسهالی کند با مسهلی

مفسدان را دور سازد از بدن

چون به ملکی پادشاه عادلی

هست قصد جان که در این آشیان

دیر پاید تا که گردد کاملی

تن چو هست از عالم کون و فساد

فرصت اندوزد که یابد مدخلی

لیک جان با قوت عقل و تمیز

زود گردد چیره بر هر مشکلی

کهنه اجزا را به نو سازد به دل

در همه تن خارجی یا داخلی

هم به آخر بهر جان آید پدید

روزگاری باز شغل شاغلی

اندر آن هنگامه و آن گیر و دار

تن فتد از پای همچون مثقلی

شغل جان هرچند باشد بیشتر

رنج بیماری فزون باشد، بلی

آخشیجان از برون نیرو کند

تا ببندد عقدهٔ لاینحلی

جان چو شد نومید از اصلاح تن

دورش اندازد چو جسم باطلی

جانب جان‌ها رود تا ز امر حق

بازگردد در دگرگون هیکلی

نوبت دیگر پدید آید به خاک

در زمان عاجلی یا آجلی

مقصد تن مرگ و فصل و تجزیه است

بسته هرجزیی سوی کل محملی

قصد جان سیر است و ادراک کمال

تا دهندش ره به والا محفلی

محفلی کانجا نیابد هیچ راه

جز وجود کاملی یا اکملی

زود ره یابد درین محفل‌، مگر

عاجزی یا جاهلی یا کاهلی

عاجز و جاهل هم آیند و روند

تا بر افروزند در جان مشعلی

جسم‌ها را نیز ازین آمد شدن

ارتقایی هست و سیر اطولی

هر جمادی عاقبت نامی شود

وین کمال او راست گام اولی

جمله هستی می‌رود سوی کمال

عاقبت ماضی است هر مستقبلی

باشد آنجا حربگاهی کاندرو

هست مقتولی رهین قاتلی

بهتر است از پهلوانی تیغ زن

کشتهٔ افتاده اندر مقتلی

جزء دریا گشت باید لاجرم

غرقه والاتر که پا بر ساحلی

از یکی زادیم و باز آن یک شویم

تیره جانی باش یا روشندلی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۶۲ - انسان سازی

فتاد پارهٔ مومی ز دامن دایه

من آن ربودم و جستم چو آهو از تازی

چو سنگ بودم درآغاز و نرم گشت آخر

گهی ز فرط فشردن گهی ز دمسازی

از او بساختم امثال مار و موش و وزغ

به‌حجره چیدمشان چون بساط خرازی

پدر درآمد و دید آن صنایع از فرزند

بگفت زه‌! که درین پیشه فرد ممتازی

نصیحتی است مگر بشنوی وگیری یاد

کازین سپس بجزاز نیکویی نیاغازی

چو دست‌از تو و موم‌از تو و خیال‌از تست

به جای پیکر انسان چرا وزغ سازی‌؟

ایاکسی که زمام امور درکف تواست

به حال خلق سزد بیش از این بپردازی

بسان شیشهٔ عکسند مردم ایران

که هر نگارکه خواهی بر آن بیندازی

چو موم تابع دست تواند کایشان را

به ذوق خویش بسازی و باز بگذاری

تو مار و موش بسازی‌زخلق‌وگیری خشم

که‌موش و مار شد این خلق اینت ناسازی

تو پاکباش و ازبن موم شکل پاکان ساز

که با تو از سر پاکی کنند انبازی

ندانی از چه به گرد بساط عالی تواست

فریب و دزدی و جبن و فساد و غمازی

چرا نشسته گروهی مخنث و بیدین

به جای مردم دیندار صفدر و غازی

چرا بزرگ‌ترین چاکران توگیرند

طریق کید و نفاق و فسوس و طنازی

چرا ستند امیران و خواجگان درت

ازین حریص گدایان پست یک غازی

مثل بودکه چو شد مرد خانه دنبک‌زن

زکودکان نه عجب گرکنند پابازی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۶۳ - قطعهٔ کابوسیه

پادشاهان جهان را سه فضیلت یار است

یا یکی زین سه بودشان به عمل راهنمای

اول آن پادشهی پاکدلی دادگری

دین‌پژوهی که به‌هرکار بترسد ز خدای

یاکریمی که بیندیشد از آوازهٔ زشت

بر اسان شرف و فضل شود ملک‌آرای

یا خردمندی صاحب‌نظری کاندر وقت

بنگرد عاقبت کار به تدبیر و به رای

وآن‌تبه کارکه‌شد زین سه فضیلت محروم

نره دیویست هوسناک و ددی مردم‌خای

نز خدا خوفی و نه بیم زوال شرفی

نه چراغ خردی بر سر ره کرده بپای

مختصرعقل غریزیش هم ازنشأهٔ عجب

رفته وجهل مرکب شده ازسرتا پای

بیوفا، خام‌طمع‌، مال‌ربا، تنگ‌نظر

ترشرو، زشت‌ادا، تلخ‌سخن‌، هرزه‌درای

در حیاتش همه نفربن رسد ازپیر و جوان

وز پس مرگش لعنت بود از شاه و گدای

نه کسش گوید در چنبر ازین باد مبند

نه کسش کوبد در هاون از این آب مسای

همچو سنگی‌است گران گشته‌فرود از برکوه

می‌دود نعره‌زنان تا که بیفتد از پای

هرچه پیش آیدش آزرده و نابودکند

نه توان داشتش از ره‌، نه توان گفت بپای

کشوری را که به نکبت فتد از طالع شوم

زین یکی غول برو افتد و بفشارد نای

همچو آن‌خفته که کابوس بر او چیره شود

ماندش بسته زبان از شغب و وایا وای

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:44 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها