0

غزلیات ملک‌ الشعرای بهار

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۱

درگوش دارم این سخن از پیر می‌فروش

کای طفل بر نصیحت پیران بدار گوش

خواهی که خنده سازکنی چون غرابه خند

خواهی که باده نوش کنی چون پیاله نوش

کآن یک‌هزار خنده نموده است و دیده تر

وین یک‌هزار جرعه کشیدست و لب خموش

پوشیده می بنوش که سهل است این خطا

با رحمت خدای خطابخش جرم‌پوش

بر دوش اگر سبوی می آری به خانقاه

بهتر که بار منت دونان کشی به دوش

زاهدکه دین فروشد و دنیا طلب کند

او را کجا رسد که کند عیب می‌فروش

روزی دوکاستین مرادت بود به‌دست

در باب قدر صحبت رندان ژنده‌پوش

یاری و باده‌ای وکتابی وگوشه‌ای

گر دست داد پای به دامان کش و مکوش

گر دین و عقل نیست مرا زاهدا مخند

ور تاب وهوش نیست مرا ناصحا مجوش

کانجا که عشق خیمه زند نیست عقل و دین

وآنجاکه یار جلوه کند نیست تاب و هوش

ای مهربان طبیب چه پرسی ز حال من‌؟‌!

چون است حال رند قدح گیر جرعه‌نوش

پارینه مست بودم و دوشینه نیز مست

وامسال‌ همچو پارم و امروز همچو دوش

خیز ای بهار عذرگناهان رفته خواه

زان پیشترکه مژدهٔ رحمت دهد سروش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۰۰

صبا ز طرهٔ جانان من چه می‌خواهی

ز روزگار پریشان من چه می‌خواهی‌؟

دلم ببردی و گویی که جان بیار ای دوست

به حیرتم که تو از جان من چه می‌خواهی‌؟

دوباره آمدی ای سیل غم‌، نمی‌دانم

دگر ز کلبهٔ ویران من چه می‌خواهی‌؟

جز آشیانه بلبل گلی به شاخ نماند

صبا دگر ز گلستان من چه می‌خواهی‌؟

کمال یافت نهالت ز آب چشم «‌بهار»

جز اینقدر، گل خندان من چه می‌خواهی‌؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸۳

منم که عشق بتانم نموده پیر و کهن

ندانم اینکه چه افتاده عشق را با من

بلی هر آنکو عشق بتانش چیره شود

شگفت نیست گر آید نزار و پیر و کهن

ز رنج و درد چنان شد تنم که گر بینی

گمان بری که سرشته ز رنج و دردم تن

مرا ز عشق که بر اهرمن نصیب مباد

سیه‌ تر آمده گیتی ز جان اهریمن

چو تفته آهن‌، دل در برم از آن بگداخت

که یار را به‌ بر اندر دلی است چون آهن

تنم بکاست از آنگه که عشق ورزبدم

بلی بکاهد مردم ز عشق ورزبدن

ازآن زمان که مرا عشق زد به دامان دست

همی فشانم خون از دو دیده بر دامن

دلم بیفسرد از جور یار و درد فراق

تنم بفرسود از گردش دی و بهمن

سخن ز عشق به کس گرچه می‌نگویم لیک

شرار عشق پدید آیدم ز سوز سخن

هوای یارم آمیخته است با رگ و پوست

چو رنگ و بوی نهفته به لاله و لادن

مرا رسید ز عشق آنچه ز آتش اندر عود

مرا مبین‌، که همه اوست اینکه بینی من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۴

از ما به جز از وفا نیاید

وز یار به جز جفا نیاید

دلبر چه بلا بودکه هرگز

نزد من مبتلا نیاید

حرزی است مرا نهان کزان حرز

در خانهٔ ما بلا نیاید

من کوه غم توام ولیکن

زین کوه دگر صدا نیاید

در خانهٔ ما نیایی آری

منعم بر بینوا نیاید

شادان‌، خبر غمی نپرسد

سلطان به سر گدا نیاید

و آن را که قدم به فرش دیباست

در خانه ی بوربا نیاید

آخر ز خدا بترس اگر هیچ

از روی منت حیا نیاید

گوبی که ز عشق دست بردار

این کار ز دست ما نیاید

من زلف تو مشک چین نخوانم

کز اهل ادب خطا نیاید

بر ما قلبت چرا نسوزد؟

بر ما رحمت چرا نیاید؟

بیگانه بود «‌بهار» آنجا

کاوازهٔ آشنا نیاید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵۳

نسیم صبحدم ازکوهپایه باز آمد

درخت سرو ز شادی به اهتزاز آمد

بیاکه طرهٔ سنبل زشوق گشت پریش

بیا که دیدهٔ نرگس به راه باز آمد

به یاد حضرت زردشت جام باده بنومن

که جشن حضرت جمشید جم فراز آمد

تو ناز می کن‌ و دل‌ می‌شکاف‌ و رخ می‌تاب

که پیش ناز توام نوبت نیاز آمد

ببین که از در فرغانه می‌وزد امروز

همان نسیم که دوش از ره حجاز آمد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۴

اگرچه بسته قضا دست نوبهار امسال

بدین خوشیم که خُرّم بود بهار امسال

سزد که خلق نکوتر ز سال پار شوند

که نوبهار نکوتر بود ز پار امسال

نگار، پار سر قتل و جنگ و غارت داشت

ولی به صلح و صفاییم امیدوار امسال

ز کارزار عدو، پار کار ما شد زار

خدا کند که ‌شود کار خصم زار امسال

به حال زار فقیران کنید رحم که کرد

به حال زار شما رحم‌، روزگار امسال

در نشاط و طرب بازکن پیاله بنوش

که باز شد در الطاف کردگار امسال

به شادمانی قلب پریش هموطنان

نوید فتح و ظفر می‌دهد بهار امسال

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۹۷

نهاده کشور دل باز رو به ویرانی

که دیده مملکتی را بدین پریشانی

دلا مکن گله از کس که خوار و زار شود

هر آن که‌ شد چو تو سرگشته در هوسرانی

ز تار زلف سیاه تو روز مشتاقان

بود سیاه‌تر از روزگار ایرانی

به پاس هستی ایرانیان برآور سر

ز خاک نیستی‌، ای اردشیر ساسانی

ببین به کشور ایران و حال تیرهٔ او

که پست و خوار و زبون باد جهل و نادانی

بهار بندهٔ حق باش و پادشاهی کن

که بندگان حقیقت کنند سلطانی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:10 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸۲

وقت آنست که بر سبزه مقامی بکنیم

بزمی آراسته و شرب مدامی بکنیم

نیک فالی است که در غرّهٔ شوال به مهر

ماه را نو به خط سبز غلامی بکنیم

مفتی شهر خراب از می نابست بیا

کاقتدایی ز ارادت به امامی بکنیم

لله الحمد که این عاشقی و شرب مدام

نگذارند که ما فعل حرامی بکنیم

شحنه ‌با شیخ به جنگ است بیا تا من وتو

اندرین فرصت کم عیش تمامی بکنیم

موسم عربده و رقص و نشاط است ولی

چرخ گردان نگذارد که قیامی بکنیم

نگذاریم به گیتی اثر از جور رقیب

گر درین عشق خطرناک دوامی بکنیم

حالیا مصلحت آنست که اندر همه شهر

هرکرا صورت خوبی‌است سلامی بکنیم

افسر ماه مکلل شود از شعر بهار

گر زخاک در او کسب مقامی بکنیم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۹۹

ای کمان‌ابرو به عاشق کن ترحم گاه گاهی

ور نه روزی بر جهد از قلب مسکین تیر آهی

آفتابا از عطوفت‌، بخش بر جان‌ها فروغی

پادشاها از ترحم‌، کن به درویشان نگاهی

گر گنه باشد که مردم برندارند از تو دیده

در همه عالم نماند غیر کوران بی گناهی

من کی‌ام تا دل نبازم پیش چشم کینه‌جوبت

کاین سیه با یک اشارت بشکند قلب سپاهی

بینمت چونان که بیند منعمی را بینوایی

رانی‌ام چونان که راند بنده‌ای‌ را پادشاهی

گفتم از بیداد زلفت خویشتن را وارهانم

اشتباهی بود لیکن بس مبارک اشتباهی

گر به ‌چاه افتند کوران‌، عذرشان باشد ولی من

با دو چشم باز رفتم‌، تا درافتادم به چاهی

چهره‌ام کاهی از آن‌ شد، کز تب عشق تو هر دم

آنچنان لرزم که لرزد پیش بادی پرکاهی

دل‌برفت‌ازدست‌و ترسم‌درره‌عشق‌توجان هم

ترک من گوید بزودی‌، چون رفیق نیمه‌راهی

جادویی کردند مردم‌، تا سیه شد روزگارم

اندرین دعوی ندارم غیر چشمانت کواهی

معجر است آن‌ پیش رویت‌، یا سیه‌دود دل من

یا به پیش ماه تابان پارهٔ ابر سیاهی

چون ‌«‌بهار» از عشق‌ خوبان ‌سال‌ها بودم گریزان

عاقبت پیوست عشقم رشتهٔ الفت به ماهی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۰۱

ای تازه بهار نغز و زببایی

اندر خور دیدن و تماشایی

رضوان سر شاخ تازه پیراید

چون تو سر زلف تازه پیرایی

هر دم به دگر طریقه و آیین

رخسارهٔ خوبشتن بیارایی

تا آن که بدین طریقه‌های نو

دل از کف شیخ و شاب بربایی

یک‌دم‌زنشست‌وخاست نشکیبی

وز فتنه گری دمی نیاسایی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶۸

نیست کسی را نظر به حال کس امروز

وای به مرغی که ماند در قفس امروز

گر دهدت دست خیز و چارهٔ خودکن

داد مجو زان که نیست دادرس امروز

آن که به پیمان و عهد او شدم از راه

نیست بجزکشتن منش هوس امروز

وان که دو صد ادعا به عشق فزون داشت

بین که چه آهسته می کشد نفس امروز

همتی ای دل که پس نمانی از اغیار

پیش نیفتدکسی که ماند پس امروز

خانه خداگو به فکر خانهٔ خود باش

زان که یکی گشته دزد با عسس امروز

ملت جاهل مکن مجادله با بخت

فروبزرگی به دانش است وبس امروز

خود غم خود می‌خور ای بهارکه هرگز

کس نکند فکری از برای کس امروز

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸۹

در ده شراب کهنه که آمد بهار نو

برخوان سرود تازه که شد روزگا‌ر نو*

برکن شعار کهنه ز تن این زمان که باغ

پوشیده است بر تن گلبن شعار نو

طی گشت هرج و مرج زمستان کز آسمان

آورده‌اند بهر چمن مستشار نو

دردا که کهنه کار وزیران ملک ما

هر روز نو شدند و نکردندکار نو

فصلی چنین بهار سه چیز است شرط عیش

عشق نو و نشاط نو وگلعذار نو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۹۲

در طواف شمع می‌گفت این سخن پروانه‌ای

سوختم زبن آشنایان ای خوشا بیگانه‌ای

بلبل از شوق گل و پروانه از سودای شمع

هریکی سوزد به نوعی در غم جانانه‌ای

گر اسیرخط و خالی شد دلم‌، عیبم مکن

مرغ جایی می‌رود کانجاست آب و دانه‌ای

تا نفرمایی که بی‌پروا نه‌ای در راه عشق

شمع‌وش پیش تو سوزم گر دهی پروانه‌ای

پادشه را غرفه آبادان و دل خرم‌، چه باک

گر گدایی جان دهد درگوشهٔ ویرانه‌ای

کی غم بنیاد ویران دارد آن کش خانه نیست

رو خبر گیر این معانی را ز صاحب‌خانه‌ای

عاقلانش باز زنجیری دگر بر پا نهند

روزی ار زنجیر از هم بگسلد دیوانه‌ای

این جنون‌ تنها نه مجنون را مسلم شد بهار

باش کز ما هم فتد اندر جهان افسانه‌ای

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:11 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷۹

بود آیا که دگرباره به شیراز رسم

بار دیگر به مراد دل خود باز رسم

بود آیا که ز ری راه صفاهان گیرم

وز صفاهان به طربخانهٔ شیراز رسم

خیزم از جای و بدان شهر طربخیز شوم

تازم از شوق و بدان خطهٔ ممتاز رسم

به ملاقات گرامی ادبایی که بود

جمله را قول و غزل تالی اعجاز رسم

هست رازی ازلی در دل شیراز نهان

خرّم آن روز که من بر سر آن راز رسم

بر سر مرقد سعدی که مقام سعد است

بسته دست ادب و جبهه قدم‌ساز رسم

همت از تربت حافظ طلبم وز مددش

مست مستانه به خلوتگه اعزاز رسم

مرغک تازه‌پرم زیر پرم گیر به مهر

تا ز فیض پر و بال تو به پرواز رسم

بود آیاکه ازین تنگ قفس نیم نفس

به سر صحبت مرغان خوش‌آواز رسم

حافظا بندهٔ رندان جهانست «‌بهار»

همتی ‌تا به ‌یکی خواجهٔ دمساز رسم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:12 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها