پاسخ به:رباعیات باباافضل کاشانی
ای از همه آزرده، بی آزار گذر
وای مست فریب بوده، هشیار گذر
آرامگه نهنگ مرگ است دهنت
بر خوابگه نهنگ، بیدار گذر
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
در جستن جام جم جهان پیمودم
روزی ننشستم و شبی نغنودم
ز استاد چو وصف جام جم پرسیدم
آن جام جهان نمای جم، من بودم
حیوان ز نبات است و نبات از ارکان
ارکان اثر گردش چرخ گردان
چرخ است به نفس قائم و نفس به عقل
عقل است فروغ نور مهر یزدان
من با تو نظر از سر هستی نکنم
اندیشه ز بالا و ز پستی نکنم
میبینم و میپرستم از روی یقین
خود بینی و خویشتن پرستی نکنم
جایی که مقام نیستات، مرحله دان
وین عمر پر آفت و بلا را تله دان
چون بر تنت از حدوث مردم حدث است
جای حدث حدوثه را مزبله دان
معشوقه عیان بود، نمی دانستم
با ما به میان بود، نمی دانستم
گفتم به طلب مگر به جایی برسم
خود تفرقه آن بود، نمی دانستم
ای خواجه تو خود چه دیدهای؟ باش هنوز
زین ره به کجا رسیدهای؟ باش هنوز
زآن جرعه کز آن سپهر سرگردان شد
یک قطره تو کی چشیدهای؟ باش هنوز
از هر چه در این ملک نیام کم، بیشم
از حاشیه بیگانه و با شه خویشم
نه بیم شناسم، نه امید اندیشم
بی آنکه روم، ز هر رونده پیشم
از رفته قلم هیچ دگرگون نشود
وز خوردن غم به جز جگر خون نشود
هان تا جگر خویش به غم خون نکنی
هر ذره هر آن چه هست افزون نشود
با خلق به خُلق زندگانی می کن
نیکی همه عمر تا توانی می کن
کام همه را بر آر از دست و زبان
و آنگه بنشین و کامرانی می کن
تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم
وز مردن و از کندن جان می ترسم
چون مرگ حق است، من چرا ترسم از او
چون نیک نزیستم از آن می ترسم
گویند کز این جهان مگر شادم من
یا خود ز عدم برای این زادم من
مقصود من از هر دو جهان وصل تو بود
ور نه ز وجود و عدم آزادم من
دنیا چو رباط و ما در او مهمانیم
تا ظن نبری که ما در او میمانیم
در هر دو جهان خدای میماند و بس
باقی همه کل من علیها فانایم
با یاد جلال در بیابان رفتیم
وز عالم تن به عالم جان رفتیم
عمری شب و روز در تفکر بودیم
سرگشته برآمدیم و حیران رفتیم
اندر ره حق تصرف آغاز مکن
چشم بد خود به عیب کس باز مکن
سّر همه بندگان خدا می داند
در خود نگر و فضولی راز مکن