پاسخ به:رباعیات باباافضل کاشانی
چون درد توام در این دل ریش افتاد
بیگانگی ام نخست بر خویش افتاد
چون دیده به جستجوی رویت برخاست
از آرزوی تو اشک در پیش افتاد
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
ناکرده دمی آن چه تو را فرمودند
خواهی که چنان شوی که مردان بودند
تو راه نرفته ای، از آن ننمودند
ور نه که زد این در، که درش نگشودند
غم با لطف تو شادمانی گردد
عمر از نظر تو جاودانی گردد
گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک
آتش همه آب زندگانی گردد
هفتاد و دو فرقه در رهت میپویند
هر یک سخنان مختلف میجویند
سررشتهٔ حق به دست یک طایفه است
باقی به خوش آمد سخنی میگویند
آنان که ز معبود خبر یافته اند
از جملهٔ کائنات سر تافته اند
دریوزه همی کنم ز مردان نظری
مردان همه از قرب نظر یافته اند
تا حا و دو میم و دال نامت کردند
عرش و فلک و کعبه مقامت کردند
اکنون که به رهبری تمامت کردند
سرتاسر آفاق به نامت کردند
درویش کسی بود که نامش نبود
گامی که نهد مراد و کامش نبود
در آتش فقر اگر بسوزد شب و روز
هرگز طمع پخته و خامش نبود
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
جویندهٔ عشق بی عدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد
هر دل که نه عاشق است، رد خواهد بود
تا دل ز علایق جهان حُرّ نشود
هرگز صدف وجود پُر دُر نشود
پر می نشود کاسهٔ سرها از عقل
هر کاسه که سر نگون بود، پر نشود
مردان رهت واقف اسرار تواند
باقی همه سرگشتهٔ پرگار تواند
هفتاد و دو ملت همه در کار تواند
تو با همه و همه طلبکار تو اند
سرگشتهٔ تو عقل بسی خواهد بود
بی آن که به تو دسترسی خواهد بود
زین تیره مغاک، دستگیر دل من
هم نور تو باشد، ار کسی خواهد بود
گر ملک تو مصر و شام و چین خواهد بود
و آفاق تو را زیر نگین خواهد بود
خوش که عاقبت نصیب من و تو
ده گز کفن و دو گز زمین خواهد بود
مردان رهت که سرّ معنیدان اند
از دیدهٔ کوته نظران پنهان اند
این طرفه تر است، هر که حق را بشناخت
مؤمن شد و خلق کافرش میخوانند
ای خواجه اگر کار به کامت نبود
یا خطبهٔ جاوید به نامت نبود
خوش باش و مخور غصه که گر دار جهان
مُلکت شود، از حرص تمامت نبود
تا روی زمین و آسمان خواهد بود
حیوان و نبات، هر دوان خواهد بود
تا چرخ و سراسر اختران سیر کنند
نقد تو خلاصهٔ جهان خواهد بود