0

پاسدار دانشگاه جعفرى‏

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

پاسدار دانشگاه جعفرى‏

بررسى اوضاع و احوال نشان مى‏داد كه هرگونه اقدام حاد و برنامه‏اى كه حكومت منصور از آغاز روى آن حساسيت نشان بدهد صلاح نيست، ازينرو امام كاظم دنباله برنامه علمى پدر را گرفت و حوزه‏اى‏نه به وسعت دانشگاه جعفرى تشكيل داد و به تربيت شاگردان بزرگ و رجال علم و فضيلت پرداخت/
«سيد بن طاووس»مى‏نويسد:گروه زيادى از ياران و شيعيان خاص امام كاظم عليه‏السلام -و رجال خاندان هاشمى در محضر آن حضرت گرد مى‏آمدند و سخنان گهربار و پاسخهاى آن حضرت به پرسشهاى حاضران را يادداشت‏ مى‏نمودند و هر حكمى كه در مورد پيش‏آمدى صادر مى‏نمود، ضبط مى‏كردند.(1)
«سيد اميرعلى»مى‏نويسد:
در سال 148 امام جعفر صادق عليه‏السلام - در شهر مدينه درگذشت، ولى خوشبختانه مكتب علمى او تعطيل نشد، بلكه به رهبرى جانشين و فرزندش موسى كاظم عليه‏السلام -، شكوفايى خود را حفظ كرد.(2)
موسى بن جعفر نه تنها از نظر علمى تمام دانشمندان و رجال علمى آن روز را تحت‏الشعاع قرار داده بود، بلكه از نظر فضائل اخلاقى و صفات برجسته انسانى نيز زبانزد خاص و عام بود، به طورى كه تمام دانشمندانى كه با زندگى پرافتخار آن حضرت آشنايى دارند در برابر عظمت شخصيت اخلاقى وى سر تعظيم فرود آورده‏اند/
«ابن حجر هيتمى»، دانشمند و محدث مشهور جهان تسنّ، مى‏نويسد:
موسى كاظم وارث علوم و دانشهاى پدر و داراى فضل و كمال او بود. وى در پرتو عفو و گذشت و بردبارى فوق‏العاده‏اى كه (در رفتار با مردم نادان)از خود نشان داد، كاظم لقب يافت، و در زمان او هيچ‏كس در معارف‏الهى و دانش و بخشش به پايه او نمى‏رسيد.(3)
كارنامه سياه خلافت، در عصر امام كاظم (ع)
1- مهدى عباسى‏
دوران سياه خلافت منصور كه سايه شوم آن در سراسر كشور اسلامى سنگينى مى‏كرد، با مرگ وى به پايان رسيد و مردم پس از 22 سال تحمل رنج و فشار، نفس راحتى كشيدند/
پس از وى فرزندش محمد مشهور به «مهدى» روى كار آمد. زمامدارى مهدى ابتدأاً با استقبال گرم عموم مردم روبرو گرديد، زيرا وى نخست در باغ سبز به مردم نشان داد و با اعلان فرمان «عفو عمومى» تمام زندانيان سياسى را (اعم از بنى هاشم و ديگران)آزاد ساخت، و به قتل و كشتار و شكنجه و آزار مردم خاتمه بخشيد، و تمام اموال منقول و غير منقول مردم را كه پدرش منصور مصادره و ضبط كرده بود، به صاحبان آنها تحويل داد و مقدار زيادى از موجودى خزانه بيت‏المال را در ميان مردم تقسيم كرد.(4)
طبق نوشته «مسعودى»، مورخ مشهور، مجموع اموالى كه منصور بزور از مردم گرفته بود، بالغ بر ششصد ميليون درهم و چهارصد ميليون دينار بود!! و اين مبلغ غير از ماليات اراضى و خراجهايى بود كه منصور در زمان خلافت خود از كشاورزان گرفته بود.(5) و چون به دستور وى تمام اين اموال به عنوان «بيت المال مظالم»! در محل مخصوصى نگهدارى مى‏شد و نام صاحب هر مالى روى آن نوشته شده بود، مهدى همه آنها را تفكيك نموده به صاحبان اموال و يا وارث آنها تحويل داد.(6)
شايد يكى از عوامل اقدام مهدى اين بود كه وقتى كه او روى كار آمد، جنبشها و نهضتهاى ضد استبدادى علويان به وسيله منصور سركوب شده و آرامش نسبى برقرار شده بود/
در هرحال اين آزادى و امنيت و رفاه اقتصادى موجبات رضايت گروههاى مختلف اجتماع را فراهم آورد و خون تازه‏اى در شريان حيات اجتماعى و اقتصادى به جريان انداخت/
البته اگر اين برنامه ادامه پيدا مى‏كرد آثار و نتايج درخشانى به بار مى‏آورد، ولى متأسفانه طولى نكشيد كه برنامه عوض شد و خليفه جديد چهره اصلى خود را آشكار ساخت و برنامه‏هاى ضد اسلامى خلفاى پيشين از نو آغاز گرديد///
كانون عياشى و فساد
«مهدى» در آغاز خلافت به پيروى از «منصور»كه مردى خشك و باصلابت بود، خيل نديمان و عناصر آلوده را كه معمولاً در دربار خلفأ بزم‏آرايى مى‏كردند، به دربار راه نداد و از خوشگذرانى و مجالس عيش و نوش دورى جست، ولى بيش از يك سال نگذشته بود كه تغيير روش داد و بساط خوشگذرانى و عياشى را داير كرد و نديمان را مورد توجه فوق‏العاده قرار داد، و هرچه خيرانديشان و رجال بى نظر عواقب ناگوار اين كار را گوشزد كردند، ترتيب اثر نداد و گفت: «آن دم خوش است كه در بزم بگذرد و زندگى بدون نديمان دركام من گوارا نيست»!(7)
وى به‏قدرى در اين راه افراط مى‏كرد كه حتى گوش به نصايح و اندرزهاى وزير خردمند و بافضيلت خود، «يعقوب بن داود»، نمى‏داد. او كه هرگز در امور كشورى از نظريات يعقوب عدول نمى‏كرد و نقشه‏ها و برنامه‏هاى او را صد در صد به مورد اجرا مى‏گذاشت، وقتى پاى بزم و عيش و نوش به ميان مى‏آمد، به سخنان منطقى و بى‏غرضانه او ترتيب اثر نمى‏داد/
يعقوب كه از فساد و آلودگى دربار خلافت و بوالهوسى خليفه رنج مى‏برد، وقتى مشاهده مى‏كرد كه اطرافيان مهدى در قصر خلافت اسلامى! و در حضور وى بساط ميگسارى گسترده‏اند، مى‏گفت:
«آيا براى همين كارها وزارت را به عهده من گذاشته و مرا به اين سمت منصوب كرده‏اى؟ آيا صحيح است كه بعد از پنج نوبت اقامه نماز جماعت در مسجد جامع، بر سر سفره شراب بنشينى؟!»/
ولى نديمان خليفه كه عادت كرده بودند با بيت‏المال مسلمانان، شب و روز به خوشگذرانى بپردازند، سخنان يعقوب را به باد تمسخر گرفته مهدى را به باده‏گسارى تشويق مى‏كردند و گاهى به زبان شعر مى‏گفتند:
فَدَع عَنكَ يَعقُوبَ بنَ داوُدَ جانِباًوَاَقبِله عَلى صَهبأَ طَيّبَ النّشرِ
يعقوب و سخنان او را رها كن و با شراب گوارا دمساز باش!(8) 
اين روش مهدى موجب گسترش دامنه آلودگى و لااُباليگرى در جامعه اسلامى گرديد و اشعار و غزلهاى بى‏پرده و هوس‏انگيز شُعرايى مثل «بَشّار» همه جا دهن به دهن گشت و آتش به خرمن عفت و پاكى جامعه زد و صداى اعتراض بزرگان و افراد غيور از هر سو بلند شد.(9)
خليفه كه سرگرم خوشگذرانيهاى خود بود، از آگاهى به وضع مردم دور ماند و در نتيجه فساد و رشوه خوارى رواج يافت و مأموران ماليات عرصه را بر مردم تنگ گرفتند. خود وى نيز بناى سختگيرى گذاشت و براى نخستين بار مالياتهايى بر بازارهاى بغداد بست (10) و زندگانى كشاورزان فوق‏العاده پريشان گشت و از شدت فشار و سختى به ستوه آمدند.(11)
سختگيرى فوق‏العاده نسبت به علويان‏
طرز رفتار مهدى از جهات مختلف با پدرش منصور فرق داشت، ولى روش اين دو، از يك جهت مثل هم بود و آن سختگيرى و فشار نسبت به علويان بود. مهدى نيز مثل منصور ازهرگونه سختگيرى و فشار نسبت به بنى‏هاشم فرو گذارى نمى‏كرد و حتى گاهى بيش از منصور خشونت نشان مى‏داد. مهدى كه فرزندان على عليه‏السلام - را براى حكومت خود خطرناك مى‏دانست، همواره در صدد كوبيدن هر جنبشى بود كه از طرف آنان رهبرى مى‏شد. او با گرايش به سوى تشيع و همكارى با رهبران علوى بشدت مبارزه مى‏كرد/
مورخان مى‏نويسند: «قاسم بن مجاشع تميمى» هنگام مرگ خود وصيتنامه‏اى نوشت و براى امضاى مهدى نزد وى فرستاد. مهدى مشغول خواندن وصيتنامه شد، ولى همين كه به جمله‏اى رسيد كه قاسم ضمن بيان عقايد اسلامى خود، پس از اقرار به يگانگى خدا و نبوت پيامبر اسلام (ص)، على عليه‏السلام - را به عنوان امام و جانشين پيامبر (ص)، معرفى كرده بود، وصيتنامه را به زمين پرت نمود و آن را تا آخر نخواند!(12)
تحريم شراب در قرآن‏
نمونه ديگر از مخالفت شديد مهدى با مظاهر تشيع، گفتگويى است كه بين او و امام كاظم عليه‏السلام - در مدينه رخ داد. در يكى از سالها مهدى وارد مدينه شد و پس از زيارت قبر پيامبر (ص) با امام كاظم عليه‏السلام - ملاقات كرد و براى آنكه به گمان خود از نظر علمى آن حضرت را آزمايش كند! بحث حرمت «خَمر»(شراب) در قرآن را پيش كشيد و پرسيد:
- آيا شراب در قرآن مجيد تحريم شده است؟ آنگاه اضافه كرد: مردم اغلب مى‏دانند كه در قرآن از خوردن شراب نهى شده، ولى نمى‏دانند كه معناى اين نهى، حرام بودن آن است!
امام فرمود:
- بلى حرمت شراب در قرآن مجيد صريحاً بيان شده است/
- در كجاى قرآن؟
- آنجا كه خداوند (خطاب به پيامبر) مى‏فرمايد: «بگو پروردگار من، تنها كارهاى زشت، چه آشكار و چه پنهان و نيز «اِثةم» (گناه) و ستم بناحق را حرام نموده است...».(13)
آنگاه امام پس از بيان چند موضوع ديگر كه در اين آيه تحريم شده، فرمود:
مقصود از كلمه «اثم»در اين آيه كه خداوند آن را تحريم نموده، همان شراب است، زيرا خدا در آيه ديگريى مى‏فرمايد:
«از تو از شراب و قمار مى‏پرسند، بگو در آن «اثم كبير» (گناهى بزرگ) و سودهايى براى مردم هست و گناهش از سودش بزرگتر است».(14)
و اثم كه در سوره اعراف صريحاً حرام معرفى شده، در سوره بقره در مورد شراب و قمار به كار رفته است، بنابراين شراب صريحاً در قرآن مجيد حرام معرفى شده است/
مهدى سخت تحت تأثير استدلال امام قرار گرفت و بى‏اختيار رو به «على بن يقطين» (كه حضور داشت) كرد و گفت: به خدا اين فتوا، فتواى هاشمى است! على بن يقطين گفت: «شكر خدا را كه اين علم را در شما خاندان پيامبر (ص) قرار داده است».(15)
مهدى از اين پاسخ ناراحت شد و در حالى كه خشم خود را بسختى فرو مى‏خورد، گفت:«راست مى‏گويى اى رافضى»!!(16)
2- هادى عباسى‏
سال 169 هجرى در تاريخ اسلام يك سال بحرانى و تاريك و پر تشنج و غم‏انگيز بود، زيرا در اين سال پس از مرگ «مهدى عباسى» فرزندش «هادى» كه جوانى خوشگذران و مغرور و ناپخته بود، به خلافت رسيد و حكومت وى سرچشمه حوادث تلخى گرديد كه براى جامعه اسلامى بسيار گران تمام شد/
البته نشستن هادى به جاى پدر، مسئله تازه‏اى نبود، زيرا مدتها بود كه حكومت اسلامى به وسيله خلفاى ستمگر، به صورت رژيم موروثى درآمده بود و در ميان دودمان اموى و عباسى دست به دست مى‏گشت و انتقال قدرتها از اين راه كه با سكوت تلخ و اجبارى مردم همراه بود، تقريباً يك مسئله عادى شده بود/
چيزى كه تازگى داشت، سپرده شدن سرنوشت مسلمانان به دست جوانى ناپخته، فاقد صلاحيت، بوالهوس و خوشگذرانى مثل هادى بود، زيرا هنگامى كه وى بر مسند خلافت تكيه زد، هنوز 25 سال تمام نداشت (17) و از جهات اخلاقى به هيچ وجه شايستگى احراز مقام خطير خلافت و زمامدارى جامعه اسلامى را نداشت/
او جوانى ميگسار، سبكسر و بى‏بند و بار بود، به طورى كه حتى پس از رسيدن به خلافت، اعمال سابق خود را ترك ننمود، و حتى شئون ظاهرى خلافت را حفظ نمى‏كرد.(18) علاوه بر اين، او فردى سنگدل، بدخوى، سختگير و كج رفتار بود.(19)
هادى در محيط آلوده دربار عباسى تربيت يافته و از پستان چنين رژيم خود خواه و ستمگر و زورگويى شير خورده بود. با چنين پرورشى، اگر خلافت نصيب وى نمى‏شد، در جرگه جوانان زورگو و تهى مغزى قرار مى‏گرفت كه جز هوسرانى و خوشگذرانى هدف ديگرى ندارد/
بزمهاى ننگين!
او در زمان خلافت پدر، همراه برادرش هارون، جمعى از خوانندگان را به بزم‏اشرافى خود كه با بيت‏المال اسلام برگزار مى‏شد، دعوت مى‏نمود و به ميگسارى و عيش و طرب مى‏پرداخت. او آنچنان در اين كار افراط مى‏كرد كه گاهى پدرش مهدى آن را تحمل نكرده نديمان و آوازه‏خوانان مورد علاقه او را تنبيه مى‏كرد (20)! چنانكه يكبار «ابراهيم موصلى»، خواننده مشهور آن زمان را از شركت در بزم او نهى كرد و چون هادى دست‏بردار نبود، ابراهيم را به زندان افكند!(21)
هادى كه در زمان پدر، گاهى به خاطر رفتار زننده خود با مخالفت پدر روبرو مى‏شد، پس از آنكه به خلافت رسيد، آزادانه به عياشى پرداخت و اموال عمومى مسلمانان را صرف بزمهاى شبانه و شب نشينيهاى آلوده خود كرد/
به گفته مورخان، او«ابراهيم موصلى»را به دربار خلافت دعوت مى‏كرد و ساعتها به آواز او گوش مى‏داد و به حدى به او دل بسته بود كه اموال و ثروت زيادى به او مى‏بخشيد، به طورى كه يك روز مبلغ دريافتى او از خليفه، به يكصد و پنجاه هزار دينار بالغ گرديد! پسر ابراهيم مى‏گفت:«اگر هادى بيش از اين عمر مى‏كرد، ما حتى ديوارهاى خانه‏مان را از طلا و نقره مى‏ساختيم»!(22)
روزى «ابراهيم موصلى» چند آواز براى وى خواند و او را سخت به هيجان درآورد. هادى او را تشويق كرد و مكرر از وى خواست كه مجدداً بخواند. در پايان بزم، به يكى از پيشكاران خود دستور داد دست ابراهيم را بگيرد و به خزانه بيت المال ببرد تا او هر قدر خواست (از اموال مسلمين) بردارد، و حتّى اگر خواست تمام بيت‏المال را ببرد، او را آزاد بگذارد! ابراهيم مى‏گويد: «وارد خزانه بيت‏المال شدم و فقط پنجاه هزار دينار برداشتم»!!(23)
با چنين طرز رفتار و روش، پيدا بود كه او از عهده مسئوليت سنگين اداره امور جامعه اسلامى برنخواهد آمد، به همين دليل، در دروان خلافت او، كشور اسلامى كه در آغاز نسبتاً آرام بود و همه ايالات و استانها به اصطلاح مطيع حكومت مركزى بودند، بر اثر رفتار زننده و اعمال زشت وى، دستخوش اضطراب و تشنج گرديد و از هر سو موج نارضايى عمومى پديدار گشت/
البته علل مختلفى موجب پيدايش اين وضع شد ولى عاملى كه بيش از هرچيز به نارضايى و خشم مردم دامن زد، سختگيرى هادى نسبت به بنى هاشم و فرزندان على عليه‏السلام - بود. او از آغاز خلافت، سادات و بنى هاشم را زير فشار طاقت‏فرسا گذاشت و حق آنها را كه از زمان خلافت مهدى از بيت‏المال پرداخت مى‏شد، قطع كرد و با تعقيبب مداوم آنان، رعب و وحشت شديدى در ميان آنان به وجود آورد و دستور داد آنان را در مناطق مختلف باز داشت نموده و روانه بغداد كردند.(24)
فاجعه خونين سرزمين فخّ‏
اين فشارها، رجال آزاده و دلير بنى هاشم را به ستوده آورده آنها را به مقاومت در برابر يورشهاى پى در پى و خشونت‏آميز حكومت ستمگر عباسى واداشت و در اثر همين بيدادگريها، كم كم، نطفه يك نهضت مقاومت در برابر حكومت عباسى به رهبرى يكى از نوادگان امام حسن مجتبى عليه‏السلام - بنام «حسين صاحب فخ» (25) منعقد گرديد/
البته هنوز اين نهضت شكل نگرفته و موعد آن كه موسم حج بود، فرا نرسيده بود ولى سختگيريهاى طاقت‏فرساى فرماندار وقت مدينه، باعث شد كه آتش اين نهضت زودتر شعله‏ور شود/
فرماندار مدينه كه از مخالفان خاندان پيامبر (ص) بود، براى خوش خدمتى به دستگاه خلافت، و گويا به منظور اثبات لياقت خود! هر روز به بهانه‏اى رجال و شخصيتهاى بزرگ هاشمى را اذيت مى‏كرد. از جمله، آنها را مجبور مى‏ساخت هر روز در فرماندارى حاضر شده خود را معرفى نمايند، او به اين هم اكتفا نكرده، آنها را ضامن حضور يكديگر قرار مى‏داد و يكى را به علت غيبت ديگرى، مؤاخذه و بازداشت مى‏نمود!(26)
يك روز «حسين صاحب فخ»و«يحيى بن عبدالله» را به خاطر غيبت يكى از بزرگان بنى هاشم سخت مؤاخذه كرد و به عنوان گروگان بازداشت نمود و همين امر مثل جرقه‏اى كه به انبار باروتى برسد، موجب انفجار خشم و انزجار هاشميان گرديده نهضت آنها را جلو انداخت و آتش جنگ در مدينه شعله‏ور گرديد/

شهيد فخّ كيست؟

شهيد فخّ كيست؟
چنانكه اشاره شد، رهبرى اين نهضت را «حسين بن على»مشهور به شهيد فخّ، نواده حضرت مجتبى‏، به عهده داشت. او يكى از رجال برجسته، بافضيلت و شهامت، و عاليقدر هاشمى بود. او مردى وراسته و بخشنده و بزرگوار بود و از نظر صفات عالى انسانى، يك چهره معروف و ممتاز به شمار مى‏رفت.(27)
او از پدر ومادر با فضيلت و پاكدامنى كه در پرتو صفات عالى انسانى خود به «زوج صالح» مشهور بودند ، به دنيا آمده و در خانواده فضيلت و تقوى و شهامت پرورش يافته بود/
پدر و دايى و جد و عموى مادرى و عده‏اى ديگر از خويشان و نزديكان او، به وسيله «منصور دوانيقى»به شهادت رسيده بودند و اين خانواده بزرگ كه چندين نفر از مردان خود را در راه مبارزه با دشمنان اسلام قربانى داده بود، پيوسته در غم و اندوه عميقى فرو رفته بود.(28)
حسين كه در چنين خانواده‏اى پرورش يافته بود، هرگز خاطره شهادت پدر و بستگان خود را به دست دژخيمان «منصور» فراموش نمى‏كرد و يادآورى شهادت آنان روح پرشور و دلير او را كه لبريز از احساسات ضد عباسى بود، سخت آزرده مى‏ساخت، ولى به علت نامساعد بودن اوضاع و شرائط، ناگزير از سكوت درد آلودى بود/
او كه قبلاً احساساتش جريحه‏دار شده بود، بيدادگريهاى هادى عباسى و مخصوصاً حاكم مدينه، كاسه صبرش را لبريز نموده او را به سوى قيام بر ضدّ حكومت هادى پيش برد/
شكست نهضت‏
به محض آنكه حسين قيام كرد، عده زيادى از هاشيمان و مردم مدينه با او بيعت كرده با نيروهاى هادى به نبرد پرداختند و پس از آنكه طرفداران هادى را مجبور به عقب‏نشينى كردند، به فاصله چند روز، تجهيز قوانموده به سوى مكه حركت كردند تا با استفاده از اجتماع مسلمانان در ايام حج، شهر مكه را پايگاه قرار داده دامنه نهضت را توسعه بدهند. گزارش جنگ مدينه و حركت اين عده به سوى مكه، به اطلاع هادى رسيد. هادى سپاهى را به جنگ آنان فرستاد. در سرزمين «فخ» دو سپاه به هم رسيدند و جنگ سختى در گرفت. در جريان جنگ، حسين وعده‏اى ديگر از رجال و بزرگان هاشمى به شهادت رسيدند و بقيه سپاه او پراكنده شدند و عده‏اى نيز اسير شده پس از انتقال به بغداد، به قتل رسيدند/
مزدوران حكومت هادى به كشتن آنان اكتفا نكرده از دفن اجساد آنان خوددارى نمودند و سرهايشان را از تن جدا كرده ناجوانمردانه براى هادى عباسى به بغداد فرستادند كه به گفته بعضى از مورخان تعداد آنها متجاوز از صد بود.(29)
شكست نهضت شهيد فخ فاجعه بسيار تلخ و دردآلودى بود كه دل همه شيعيان و مخصوصاً خاندان پيامبر (ص) را سخت به دردآورد و خاطره فاجعه جانگداز كربلا را در خاطرها زنده كرد/
اين فاجعه به قدرى دلخراش و فجيع بود كه سالها بعد، امام جواد مى‏فرمود: پس از فاجعه كربلا هيچ فاجعه‏اى براى ما بزرگتر از فاجعه فخ نبوده است.(30)
پيشواى هفتم، و شهيد فخّ‏
اين حادثه بى‏ارتباط با روش پيشواى هفتم نبود، زيرا نه تنها آن حضرت از آغاز تا نضج و تشكيل نهضت از آن اطلاع داشت، بلكه با حسين شهيد فخ در تماس و ارتباط بود. گرچه پيشواى هفتم شكست نهضت را پيش بينى مى‏كرد، ليكن هنگامى كه احساس كرد حسين در تصميم خود استوار است، به او فرمود:
«گرچه تو شهيد خواهى شد، ولى باز در جهاد و پيكار كوشا باش، اين گروه، مردمى پليد و بدكارند كه اظهار ايمان مى‏كنند ولى در باطن ايمان و اعتقادى ندارند، من در اين راه اجر و پاداش شما را از خداى بزرگ مى‏خواهم».(31)
از طرف ديگر هادى عباسى كه مى‏دانست پيشواى هفتم بزرگترين شخصيت خاندان پيامبر است و سادات و بنى هاشم از روش او الهام مى‏گيرند، پس از حادثه فخ، سخت خشمگين شد، زيرا اعتقاد داشت در پشت پرده، از جهاتى رهبرى اين عمليات را آن حضرت به عهده داشته است، به همين جهت امام هفتم را تهديد به قتل كرده گفت:
«به خدا سوگند، حسين (صاحب فخ)، به دستور موسى بن جعفر بر ضد من قيام كرده و از او پيروى نموده است، زيرا امام و پيشواى اين خاندان كسى جز موسى بن جعفر نيست. خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم»!!(32)
اين تهديدها گرچه از طرف پيشواى هفتم با خونسردى تلقى شد، لكن در ميان خاندان پيامبر (ص) و شيعيان و علاقه‏مندان آن حضرت سخت ايجاد وحشت كرد، ولى پيش از آنكه هادى موفق به اجراى مقاصد پليد خود گردد، طومار عمرش درهم پيچيده شد و خبر مرگش موجى از شادى و سرور در مدينه برانگيخت!
3- هارون‏الرشيد
زمامداران اموى و عباسى، كه چندين قرن به نام اسلام بر جامعه اسلامى حكومت كردند، براى استوار ساختن پايه‏هاى حكومت خود و به منظور تسلط بيشتر بر مردم، در پى كسب نفوذ معنوى در دلها، و جلب اعتماد و احترام مردم بودند تا مسلمانان، زمامدارى آنان را از جان و دل پذيرفته، اطاعت از آنان را وظيفه واجب دينى خود بدانند! و از آنجا كه اعتقاد قلبى چيزى نيست كه بازور و قدرت به وجود آيد يا با زور از بين برود، ناگزير از راه عوام فريبى وارد شده با نقشه‏هاى مزورانه براى كسب نفوذ معنوى تلاش مى‏كردند/
البته در اين زمينه عباسيان برحسب ظاهر، برگ برنده‏اى در دست داشتند كه امويان فاقد آن بودند و آن عبارت از خويشاوندى و قرابت با خاندان پيامبر اسلام (ص) بودند/
بنى‏عباس كه از نسل عموى پيامبر اسلام (ص) (عباس بن عبدالمطلب) بودند، از انتساب خود به خاندان رسالت بهره‏بردارى تبليغاتى نموده خود را وارث خلافت معرفى مى‏كردند.(33)
لكن با اين حال، حربه تبليغاتى آنان در برابر پيشوايان بزرگ شيعه كند بود، زيرا اولاً در موضوع خلافت، مسئله وراثت مطرح نيست، بلكه آنچه مهم است شايستگى و عظمت و پاكى خود رهبر و پيشوا است/
ثانياً بر فرض اينكه وارثت در اين مسئله دخيل باشد، باز فرزندان اميرمؤمنان - عليه‏السلام - بر ديگران مقدم بودند، زيرا قرابت نزديكترى با پيامبر (ص) داشتند/
پيشوايان بزرگ شيعه، كه هم شايستگى شخصى و هم انتساب نزديك به پيامبر (ص) داشتند، همواره مورد احترام و توجه مردم بودند و باتمام تلاشى كه زمامداران اموى و عباسى براى كسب نفوذ معنوى به عمل مى‏آوردند، باز عملاً كفه ترازوى محبوبيت عمومى، به نفع پيشوايان بزرگ دينى سنگينى مى‏كرد/
حكومت بر «دل»ها
اين موضوع در ميان خلفاى عباسى، بيش از همه، در زمان هارون جلوه‏گر بود.هارون كه با آن همه قدرت و توسعه منطقه حكومت، احساس مى‏كرد هنوز دلهاى مردم با پيشواى هفتم «موسى بن جعفر» - عليه‏السلام - است، از اين امر سخت رنج مى‏برد و با تلاشهاى مذبوحانه‏اى در صدد خنثى كردن نفوذ معنوى امام بر مى‏آمد/
براى او قابل تحمل نبود كه هر روز گزارش در يافت كند كه مردم ماليات اسلامى خود را مخفيانه به موسى بن جعفر مى‏پردازند و با اين عمل خود، در واقع حاكميت او را به رسميت شناخته از حكومت عباسى ابراز تنفر مى‏كنند. روى همين اصل بود كه روزى هارون، وقتى كه پيشواى هفتم را كنار «كعبه» ديد به او گفت: 
«تو هستى كه مردم پنهانى با تو بيعت كرده تو را به پيشوايى بر مى‏گزينند؟»
امام فرمود: من بر «دل»ها و قلوب مردم حكومت مى‏كنم و تو بر «تن»ها و بدن‏ها!(34)
---------------------------------------
1-حاج شيخ عباس قمى، الأنوارالبهية، مشهد، مؤسسه منشورات دينى مشهد، ص 170/
2-مختصر تاريخ‏العرب، ط 2، تعريب: عفيف‏البعلبكى، بيروت، دارالعلم‏للملايين،1967 م، ص 209/
3-الصواعق‏المحرقة، قاهره، مكتبةالقاهره، ص 203/
4-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 132/
5-مسعودى، مروج‏الذهب، بيروت، دارالأندلس، ج 3، ص 312/
6-سيد امير على،مختصر تاريخ‏العرب، ط 2، تعريب: عفيف‏البعلبكى، بيروت، دارالعلم‏للملايين، 1968 م، ص 213/
7-عبدالرحمن‏السيوطى، تاريخ‏الخلفأ، بغداد، مكتبةالمثنى‏، ص 277/
8-ابن اثير، الكامل فى‏التاريخ، بيروت، دار صادر، ج 6، ص 73- ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، ص 185/
9-شريف‏القرشى، باقر، حياةالاًّمام موسى بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، 1389 ه'.ق، ج 1، ص 436/
10-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 137/
11-شريف‏القرشى، همان كتاب، ص 442/
12-ابن اثير، همان كتاب، ج 6، ص 84/
13-قُل اِنّما حَرّمَ رَبّىَ الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ و الْاًّثمَ وَالْبَغْىَ بِغَيْرِ الحَقّ...(سوره اعراف: 33)/
14-يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِر قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ اِئْمُهُا اَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما...(سوره بقره: 219)/
15-گويا مقصود وى اين بود كه به حكم قرابتى كه ميان بنى هاشم هست، علم و دانش امام كاظم براى مهدى نيز موجب افتخار است/
16-كلينى، الفروع من الكافى، تهران، دارالكتب‏الاًّسلاميْ، ج 6، ص 406/
17-مسعودى، همان كتاب، ص 324/
18-مسعودى، مروج‏الذهب، بيروت، دارالأندلس، ج 3، ص 325.- ابوالفرج‏الاًّصفهانى، بيروت، دار احيأالتراث‏العربى،ج 5، ص 184/
19-عبدالرحمن‏السيوطى، تاريخ الخفأ، بغداد، مكتبْالمثنى‏، ص 279/
20-ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6، ص 102/
21-ابوالفرج‏الاًّصفهانى، همان كتاب، ص 160/
22-ابوالفرج‏الاًّصفهانى، همان كتاب، ج 5، ص 163/
23-ابوالفرج‏الاًّصفهانى، همان كتاب، ص 185/
24-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدريه، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 142/
25-وى حسين بن على بن حسن بن على بن ابى طالب است و چون در سرزمينى بنام «فخ» در 6 ميلى مكه در جنگ با سپاهيان خليفه عباسى به قتل رسيد، به «صاحب فخ» يا «شهيد فخ» مشهور گرديد/
26-محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الأمم والملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث،ج 10، ص 25- ابوالفرج الاًّصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبةالحيدية، 1385 ه'.ق، ص 294-295- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصاد، ج 6، ص 90/
27-پس از شهادت حسين بن على، هنگامى كه سر بريده او را به مدينه آوردند، پيشواى هفتم از مشاهده آن سخت افسرده شد و با تأثر و اندوه عميق فرمود: به خدا سوگند او يك مسلمان نيكوكار بود، او بسيار روزه مى‏گرفت، فراوان نماز مى‏خواند، با فساد و آلودگى مبارزه مى‏نمود، وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را انجام مى‏داد،او در ميان خاندان خود بى‏نظير بود (ابوالفرج‏الاًّصفهانى، مقاتل‏الطالبيين، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدرية، 1385 ه'.ق، ص 302)/
28-ابوالفرج‏الاًّصفهانى، همان كتاب، ص 285/
29-ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6، ص 93- محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الأمم والملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 10، ص .28 پس از شكست سپاه حسين صاحب فخ، و شهادت او، «يحيى بن عبدالله»با گروهى به «ديلم» رفت و در آنجا به فعاليت پرداخت و مردم آن منطقه به او پيوستند و نيروى قابل توجهى تشكيل دادند، ولى هارون بادسائسى او را به بغداد آورد و به طرز فجيعى به قتل رسانيد. مشروح شهادت او را در فصل «نيرنگهاى هارون» خواهيم آورد/
30-مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المكتبةالاًّسلامية، 1385 ه'.ق، ج 48، ص 165/
31-مجلسى، همان كتاب، ص 169- كلينى، الأصول من الكافى، تهران، مكتبةالصدوق، 1381 ه'.ق، ج 1، ص 366- ابوالفرج‏الاًّصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدرية، 1385 ه'.ق، ص 298/
32-مجلسى، همان كتاب ج 48، ص 151/
33-گرچه بنى‏اميه چنين دستاويزى براى تصاحب خلافت در دست نداشتند، اما به طرق ديگرى در صدد كسب محبوبيت در افكار عمومى بودند. اقدامات مزورانه معاويه در زمينه جعل حديث به نفع خود، و خريدن محدثان دروغ‏پرداز و مزدور، گوشه‏اى از تلاشهاى پرتزوير حكومت بنى‏اميه به شمار مى‏رود/
34-انا امام القلوب و انت امام الجسوم.(ابن حجر هيتمى،الصواعق‏المحرقه، قاهره، مكتبةالقاهره، ص 204)/
------------------------------------
مهدى پيشوايى، ص 413 - 463

 

دوشنبه 24 اسفند 1394  9:47 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها