شهيد فخّ كيست؟
چنانكه اشاره شد، رهبرى اين نهضت را «حسين بن على»مشهور به شهيد فخّ، نواده حضرت مجتبى، به عهده داشت. او يكى از رجال برجسته، بافضيلت و شهامت، و عاليقدر هاشمى بود. او مردى وراسته و بخشنده و بزرگوار بود و از نظر صفات عالى انسانى، يك چهره معروف و ممتاز به شمار مىرفت.(27)
او از پدر ومادر با فضيلت و پاكدامنى كه در پرتو صفات عالى انسانى خود به «زوج صالح» مشهور بودند ، به دنيا آمده و در خانواده فضيلت و تقوى و شهامت پرورش يافته بود/
پدر و دايى و جد و عموى مادرى و عدهاى ديگر از خويشان و نزديكان او، به وسيله «منصور دوانيقى»به شهادت رسيده بودند و اين خانواده بزرگ كه چندين نفر از مردان خود را در راه مبارزه با دشمنان اسلام قربانى داده بود، پيوسته در غم و اندوه عميقى فرو رفته بود.(28)
حسين كه در چنين خانوادهاى پرورش يافته بود، هرگز خاطره شهادت پدر و بستگان خود را به دست دژخيمان «منصور» فراموش نمىكرد و يادآورى شهادت آنان روح پرشور و دلير او را كه لبريز از احساسات ضد عباسى بود، سخت آزرده مىساخت، ولى به علت نامساعد بودن اوضاع و شرائط، ناگزير از سكوت درد آلودى بود/
او كه قبلاً احساساتش جريحهدار شده بود، بيدادگريهاى هادى عباسى و مخصوصاً حاكم مدينه، كاسه صبرش را لبريز نموده او را به سوى قيام بر ضدّ حكومت هادى پيش برد/
شكست نهضت
به محض آنكه حسين قيام كرد، عده زيادى از هاشيمان و مردم مدينه با او بيعت كرده با نيروهاى هادى به نبرد پرداختند و پس از آنكه طرفداران هادى را مجبور به عقبنشينى كردند، به فاصله چند روز، تجهيز قوانموده به سوى مكه حركت كردند تا با استفاده از اجتماع مسلمانان در ايام حج، شهر مكه را پايگاه قرار داده دامنه نهضت را توسعه بدهند. گزارش جنگ مدينه و حركت اين عده به سوى مكه، به اطلاع هادى رسيد. هادى سپاهى را به جنگ آنان فرستاد. در سرزمين «فخ» دو سپاه به هم رسيدند و جنگ سختى در گرفت. در جريان جنگ، حسين وعدهاى ديگر از رجال و بزرگان هاشمى به شهادت رسيدند و بقيه سپاه او پراكنده شدند و عدهاى نيز اسير شده پس از انتقال به بغداد، به قتل رسيدند/
مزدوران حكومت هادى به كشتن آنان اكتفا نكرده از دفن اجساد آنان خوددارى نمودند و سرهايشان را از تن جدا كرده ناجوانمردانه براى هادى عباسى به بغداد فرستادند كه به گفته بعضى از مورخان تعداد آنها متجاوز از صد بود.(29)
شكست نهضت شهيد فخ فاجعه بسيار تلخ و دردآلودى بود كه دل همه شيعيان و مخصوصاً خاندان پيامبر (ص) را سخت به دردآورد و خاطره فاجعه جانگداز كربلا را در خاطرها زنده كرد/
اين فاجعه به قدرى دلخراش و فجيع بود كه سالها بعد، امام جواد مىفرمود: پس از فاجعه كربلا هيچ فاجعهاى براى ما بزرگتر از فاجعه فخ نبوده است.(30)
پيشواى هفتم، و شهيد فخّ
اين حادثه بىارتباط با روش پيشواى هفتم نبود، زيرا نه تنها آن حضرت از آغاز تا نضج و تشكيل نهضت از آن اطلاع داشت، بلكه با حسين شهيد فخ در تماس و ارتباط بود. گرچه پيشواى هفتم شكست نهضت را پيش بينى مىكرد، ليكن هنگامى كه احساس كرد حسين در تصميم خود استوار است، به او فرمود:
«گرچه تو شهيد خواهى شد، ولى باز در جهاد و پيكار كوشا باش، اين گروه، مردمى پليد و بدكارند كه اظهار ايمان مىكنند ولى در باطن ايمان و اعتقادى ندارند، من در اين راه اجر و پاداش شما را از خداى بزرگ مىخواهم».(31)
از طرف ديگر هادى عباسى كه مىدانست پيشواى هفتم بزرگترين شخصيت خاندان پيامبر است و سادات و بنى هاشم از روش او الهام مىگيرند، پس از حادثه فخ، سخت خشمگين شد، زيرا اعتقاد داشت در پشت پرده، از جهاتى رهبرى اين عمليات را آن حضرت به عهده داشته است، به همين جهت امام هفتم را تهديد به قتل كرده گفت:
«به خدا سوگند، حسين (صاحب فخ)، به دستور موسى بن جعفر بر ضد من قيام كرده و از او پيروى نموده است، زيرا امام و پيشواى اين خاندان كسى جز موسى بن جعفر نيست. خدا مرا بكشد اگر او را زنده بگذارم»!!(32)
اين تهديدها گرچه از طرف پيشواى هفتم با خونسردى تلقى شد، لكن در ميان خاندان پيامبر (ص) و شيعيان و علاقهمندان آن حضرت سخت ايجاد وحشت كرد، ولى پيش از آنكه هادى موفق به اجراى مقاصد پليد خود گردد، طومار عمرش درهم پيچيده شد و خبر مرگش موجى از شادى و سرور در مدينه برانگيخت!
3- هارونالرشيد
زمامداران اموى و عباسى، كه چندين قرن به نام اسلام بر جامعه اسلامى حكومت كردند، براى استوار ساختن پايههاى حكومت خود و به منظور تسلط بيشتر بر مردم، در پى كسب نفوذ معنوى در دلها، و جلب اعتماد و احترام مردم بودند تا مسلمانان، زمامدارى آنان را از جان و دل پذيرفته، اطاعت از آنان را وظيفه واجب دينى خود بدانند! و از آنجا كه اعتقاد قلبى چيزى نيست كه بازور و قدرت به وجود آيد يا با زور از بين برود، ناگزير از راه عوام فريبى وارد شده با نقشههاى مزورانه براى كسب نفوذ معنوى تلاش مىكردند/
البته در اين زمينه عباسيان برحسب ظاهر، برگ برندهاى در دست داشتند كه امويان فاقد آن بودند و آن عبارت از خويشاوندى و قرابت با خاندان پيامبر اسلام (ص) بودند/
بنىعباس كه از نسل عموى پيامبر اسلام (ص) (عباس بن عبدالمطلب) بودند، از انتساب خود به خاندان رسالت بهرهبردارى تبليغاتى نموده خود را وارث خلافت معرفى مىكردند.(33)
لكن با اين حال، حربه تبليغاتى آنان در برابر پيشوايان بزرگ شيعه كند بود، زيرا اولاً در موضوع خلافت، مسئله وراثت مطرح نيست، بلكه آنچه مهم است شايستگى و عظمت و پاكى خود رهبر و پيشوا است/
ثانياً بر فرض اينكه وارثت در اين مسئله دخيل باشد، باز فرزندان اميرمؤمنان - عليهالسلام - بر ديگران مقدم بودند، زيرا قرابت نزديكترى با پيامبر (ص) داشتند/
پيشوايان بزرگ شيعه، كه هم شايستگى شخصى و هم انتساب نزديك به پيامبر (ص) داشتند، همواره مورد احترام و توجه مردم بودند و باتمام تلاشى كه زمامداران اموى و عباسى براى كسب نفوذ معنوى به عمل مىآوردند، باز عملاً كفه ترازوى محبوبيت عمومى، به نفع پيشوايان بزرگ دينى سنگينى مىكرد/
حكومت بر «دل»ها
اين موضوع در ميان خلفاى عباسى، بيش از همه، در زمان هارون جلوهگر بود.هارون كه با آن همه قدرت و توسعه منطقه حكومت، احساس مىكرد هنوز دلهاى مردم با پيشواى هفتم «موسى بن جعفر» - عليهالسلام - است، از اين امر سخت رنج مىبرد و با تلاشهاى مذبوحانهاى در صدد خنثى كردن نفوذ معنوى امام بر مىآمد/
براى او قابل تحمل نبود كه هر روز گزارش در يافت كند كه مردم ماليات اسلامى خود را مخفيانه به موسى بن جعفر مىپردازند و با اين عمل خود، در واقع حاكميت او را به رسميت شناخته از حكومت عباسى ابراز تنفر مىكنند. روى همين اصل بود كه روزى هارون، وقتى كه پيشواى هفتم را كنار «كعبه» ديد به او گفت:
«تو هستى كه مردم پنهانى با تو بيعت كرده تو را به پيشوايى بر مىگزينند؟»
امام فرمود: من بر «دل»ها و قلوب مردم حكومت مىكنم و تو بر «تن»ها و بدنها!(34)
---------------------------------------
1-حاج شيخ عباس قمى، الأنوارالبهية، مشهد، مؤسسه منشورات دينى مشهد، ص 170/
2-مختصر تاريخالعرب، ط 2، تعريب: عفيفالبعلبكى، بيروت، دارالعلمللملايين،1967 م، ص 209/
3-الصواعقالمحرقة، قاهره، مكتبةالقاهره، ص 203/
4-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشوراتالمكتبةالحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 132/
5-مسعودى، مروجالذهب، بيروت، دارالأندلس، ج 3، ص 312/
6-سيد امير على،مختصر تاريخالعرب، ط 2، تعريب: عفيفالبعلبكى، بيروت، دارالعلمللملايين، 1968 م، ص 213/
7-عبدالرحمنالسيوطى، تاريخالخلفأ، بغداد، مكتبةالمثنى، ص 277/
8-ابن اثير، الكامل فىالتاريخ، بيروت، دار صادر، ج 6، ص 73- ابن طقطقا، الفخرى، بيروت، دارصادر، ص 185/
9-شريفالقرشى، باقر، حياةالاًّمام موسى بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، 1389 ه'.ق، ج 1، ص 436/
10-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشوراتالمكتبةالحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 137/
11-شريفالقرشى، همان كتاب، ص 442/
12-ابن اثير، همان كتاب، ج 6، ص 84/
13-قُل اِنّما حَرّمَ رَبّىَ الفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَما بَطَنَ و الْاًّثمَ وَالْبَغْىَ بِغَيْرِ الحَقّ...(سوره اعراف: 33)/
14-يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِر قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ اِئْمُهُا اَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما...(سوره بقره: 219)/
15-گويا مقصود وى اين بود كه به حكم قرابتى كه ميان بنى هاشم هست، علم و دانش امام كاظم براى مهدى نيز موجب افتخار است/
16-كلينى، الفروع من الكافى، تهران، دارالكتبالاًّسلاميْ، ج 6، ص 406/
17-مسعودى، همان كتاب، ص 324/
18-مسعودى، مروجالذهب، بيروت، دارالأندلس، ج 3، ص 325.- ابوالفرجالاًّصفهانى، بيروت، دار احيأالتراثالعربى،ج 5، ص 184/
19-عبدالرحمنالسيوطى، تاريخ الخفأ، بغداد، مكتبْالمثنى، ص 279/
20-ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6، ص 102/
21-ابوالفرجالاًّصفهانى، همان كتاب، ص 160/
22-ابوالفرجالاًّصفهانى، همان كتاب، ج 5، ص 163/
23-ابوالفرجالاًّصفهانى، همان كتاب، ص 185/
24-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشوراتالمكتبةالحيدريه، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 142/
25-وى حسين بن على بن حسن بن على بن ابى طالب است و چون در سرزمينى بنام «فخ» در 6 ميلى مكه در جنگ با سپاهيان خليفه عباسى به قتل رسيد، به «صاحب فخ» يا «شهيد فخ» مشهور گرديد/
26-محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الأمم والملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث،ج 10، ص 25- ابوالفرج الاًّصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبةالحيدية، 1385 ه'.ق، ص 294-295- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصاد، ج 6، ص 90/
27-پس از شهادت حسين بن على، هنگامى كه سر بريده او را به مدينه آوردند، پيشواى هفتم از مشاهده آن سخت افسرده شد و با تأثر و اندوه عميق فرمود: به خدا سوگند او يك مسلمان نيكوكار بود، او بسيار روزه مىگرفت، فراوان نماز مىخواند، با فساد و آلودگى مبارزه مىنمود، وظيفه امر به معروف و نهى از منكر را انجام مىداد،او در ميان خاندان خود بىنظير بود (ابوالفرجالاًّصفهانى، مقاتلالطالبيين، نجف، منشوراتالمكتبةالحيدرية، 1385 ه'.ق، ص 302)/
28-ابوالفرجالاًّصفهانى، همان كتاب، ص 285/
29-ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6، ص 93- محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الأمم والملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 10، ص .28 پس از شكست سپاه حسين صاحب فخ، و شهادت او، «يحيى بن عبدالله»با گروهى به «ديلم» رفت و در آنجا به فعاليت پرداخت و مردم آن منطقه به او پيوستند و نيروى قابل توجهى تشكيل دادند، ولى هارون بادسائسى او را به بغداد آورد و به طرز فجيعى به قتل رسانيد. مشروح شهادت او را در فصل «نيرنگهاى هارون» خواهيم آورد/
30-مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المكتبةالاًّسلامية، 1385 ه'.ق، ج 48، ص 165/
31-مجلسى، همان كتاب، ص 169- كلينى، الأصول من الكافى، تهران، مكتبةالصدوق، 1381 ه'.ق، ج 1، ص 366- ابوالفرجالاًّصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشوراتالمكتبةالحيدرية، 1385 ه'.ق، ص 298/
32-مجلسى، همان كتاب ج 48، ص 151/
33-گرچه بنىاميه چنين دستاويزى براى تصاحب خلافت در دست نداشتند، اما به طرق ديگرى در صدد كسب محبوبيت در افكار عمومى بودند. اقدامات مزورانه معاويه در زمينه جعل حديث به نفع خود، و خريدن محدثان دروغپرداز و مزدور، گوشهاى از تلاشهاى پرتزوير حكومت بنىاميه به شمار مىرود/
34-انا امام القلوب و انت امام الجسوم.(ابن حجر هيتمى،الصواعقالمحرقه، قاهره، مكتبةالقاهره، ص 204)/
------------------------------------
مهدى پيشوايى، ص 413 - 463