0

ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

 
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

باسمه تعالي
مقدمه
جايگاه معرفت نفس در ارتباط با واقعيت
 
    1- وقتي پذيرفتيم كه گوش‌ها و زبان‌ها منتظر گفت تازه‌اي است – اما نه تازه‌اي بريده از حكمت گذشته – روش « معرفت هستي از طريق معرفت نفس » يكي از آن زبان‌هاست كه مي‌خواهد هركس به خودش نظر كند ولي خودي عاري از همه چيز، حتي عاري از بدن و زمان و مكان، تا جايي كه انسان از سر حيرت و تعجب بگويد:
وه، چه بي‌رنگ و بي‌نشان كه منم       كي بدانـم مـرا چنـان كه منـم
    و در اين حال از اصالت دادن به «ماهيات» عبور كرده و با «وجود» روبه‌رو مي‌شود، يعني متوجه مي‌شود كه خودش فقط هست، بدون آنكه نظر بر چيستي يا ماهيت خود داشته باشد و اين اولين قدم ارتباط با معلوم زنده است و نه معلوم مرده.  
    2- وقتي متوجه شديم با حرف‌هاي عادي و تكراري مي‌توان چرخ جهان را به گردش درآورد و گوش مستمعان را پر كرد بدون آنكه بتوان جهان و عالَمِ انسان‌ها را تغيير داد، و از آن طرف نيز وقتي پذيرفتيم براي تغيير عالَمِ انسان‌ها، بايد حرفي به ميان باشد كه وجه پايدار آنها را جهت دهد، شايد بتوان به مباحث معرفت نفس در اين راستا اميدوار بود.
    3- روش معرفت نفس؛ روشي است كه معتقد است معرفتِ «نفس انسان » يعني «جهان صغير»، راه وصول به معرفت «جهان كبير» است و لذا از اين منظر به انسان مي‌نگرد تا به معرفت حق نايل آيد، ولي نه به خداي درون ذهن‌ها كه با علم حصولي از وجود او آگاهي مي‌يابند.
    4- وقتي درست در خود سير كنيم، آري وقتي درست در خود سير كنيم، خود را دريچة ارتباط با خدا مي‌يابيم و معني «مَنْ عَرَفَ نَفْسَه، فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ » تحقق مي‌يابد. پس در اين راه هرچيزي كه مانع شناخت تمامي حقيقت ماست و مانع درست نگريستن بر خودمان است، بايد كنار گذاشته شود.
   5- انسان به‌واقع «حيوان ناطق» نيست، بلكه محل ظهور همة اسماء الهي است. و قلبش محلي است كه حق در آن محل، خود را به نمايش مي‌گذارد. و شريعت در همة ابعاد خود متذكر اين حقيقت دروني انسان‌ است تا انسان‌ها از طريق شريعت الهي، آنچه را مانع ارتباط صحيح با خود راستين آنها است از ميان بردارند. پس يك رابطة دوطرفي بين «خودشناسي و فهم شريعت» و بين «عمل به شريعت و خودشناسي» وجود دارد. مهم آن است كه از طريق معرفت نفس؛ منظر خود را به شريعت تصحيح كنيم تا انتظاراتمان از آن برآورده شود.
شنبه 22 اسفند 1394  2:52 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

2-کتاب شرح ده نکته از معرفت نفس یا خویشتن پنهان از استاد طاهرزاده معلم حکمت و عرفان◀️◀️
 
3- کتاب با این قصد تنظیم شده که حتی‌الامکان به عنوان متن درسی توسط کسانی که به مباحث مسلط هستند، تدریس شود مگر برای کسانی که خودشان تخصص کافی برای فهم این نوع متون را دارند.
4- بحث خودشناسی وقتی حائز اهمیت است که بدانیم مقصد حقیقی و نهایی انسان، حضرت حق جلّ جلاله می‌باشد و رجوع به حضرت حق بدون درک حضوریِ «وجود» میسّر نمی‌گردد و با تجربه‌ی «وجودِ» خویشتن، شرایط رجوع به وجود مطلق به روش حضوری و شهودی در جان انسان فراهم می‌گردد.
5- از طریق نظر به جنبه‌ی وجودی خود می‌توان به جنبه‌ی وجودی عوالم هستی نظر کرد و با «وجودِ» آن عالم روبه‌رو گشت و در این رابطه است که عرض می‌شود با شناخت نفس، امکان نظر به حقیقتِ وجودیِ حضرت صاحب‌الأمر به عنوان حقیقی‌ترین وجود در عالمِ امکان، فراهم می‌گردد.
6- از آن‌جایی که معرفت نفس، نظر انسان را به حقیقت وجودی خویش می‌اندازد و انسان را از حجاب نسبت‌ها و کثرت‌ها آزاد می کند، به خودی خود یک نوع سلوک و سیر از کثرت به وحدت است و در همین رابطه حضرت امام خمینی«رضوان‌الله‌عليه» معرفت نفس را مقدمه‌ی ورود به عرفان می‌دانند.

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  2:53 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

3-کتاب شرح ده نکته از معرفت نفس یا خویشتن پنهان از استاد طاهرزاده معلم حکمت و عرفان◀️◀️◀️
 
7- ظلمات سوبژکتیویته و نومینالیسم که هرگونه حقیقتی را در خارج نفی می‌کند، بزرگ‌ترین حجاب امروز عالم است و با نظر به «وجود» از طریق معرفتِ نفس می‌توان از حجاب‌ زمانه عبور کرد و سیر الی الله را در زندگی انسان‌ها به صحنه آورد.
8- با نظر به «وجود» از طریق معرفت نفس، مسیر رجوع به حضرت حق گشوده می‌شود و در چنین مسیری است که نه‌تنها امکان نظر به انسان کامل فراهم می‌گردد بلکه ضرورت و اهمیت ارتباط وجودی با امام زمان‌ برای ما آشکار می‌شود و در نتیجه در ظلمات آخرالزمان به جای گرفتارشدن در انواع توهمات و ماهیات، به حقیقی‌ترین حقیقت رجوع می‌کنیم و از منظر شناخت صحیح امام بر هر چیز می‌نگریم.
9- خلاصه‌ای از سخنان حضرت علامه طباطبایی«رحمة‌الله‌عليه» در تفسیر شریف المیزان، در خصوص معرفت نفس در ذیل جلسه‌ی اول اضافه شده تا جایگاه قرآنی معرفت نفس نیز مشخص شود.
10- گروه فرهنگی المیزان افتخار دارد که توانسته است یکی از حساس‌ترین موضوعات مربوط به مبانی اعتقادی را در اختیار ملت ایران قرار دهد، به امید آن‌که قدمی در راه کاهش دغدغه‌ی مقام معظم رهبری«حفظه‌الله» برداشته باشد، آن‌جا که معظم له یکی از نقاط ضعف را عدم «طرح درست مبانی اعتقادی، چه مبانی اعتقادی مربوط به اسلام و چه آنچه مربوط به انقلاب و نظام جمهوری است» می‌دانند. زیرا ما معتقدیم یکی از اساسی‌ترین موضوعات در مبانی اعتقادی، معرفت نفس است، البته وقتی به شکل حضوری و وجودی مطرح شود.
گروه فرهنگي الميزان

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  2:54 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

4-کتاب شرح ده نکته از معرفت نفس یا خویشتن پنهان از استاد طاهرزاده معلم حکمت و عرفان◀️◀️جلسه اوّل،
جايگاه معرفت نفس
بسم‌الله‌الرحمن‌‌الرحيم
هر انساني با اندك تأملي بر حالات خود، تصديق مي‌‌كند كه خودش منحصر به اين جسد مادي نيست و خواهد گفت: «ما بدانستيم، ما نَه اين تنيم». يعني علاوه بر تصديق به وجود نفسي مجرد، هركس مي‌تواند به‌راحتي بفهمد كه روحش فراخ‌تر از بدنش است. جالب آن‌كه پس از آگاهي به اين نكته، راهي را مي‌طلبد تا اين قفسِ تنگ را بشكند و به آن وجهِ فراخنايِ خود دست يابد. اين است كه ناله سر مي‌دهد:
تن قفس شکل است، تن شد خار جان
در فريب داخلان و خارجان
 
بايد فريب تن را نخورد و از حقيقت خود که ماوراء اين تن، در عالم حاضر است غفلت نکرد. در آن صورت همراه با مولوي خطاب به نفس ناطقه خواهيد گفت:
اي هزاران جبرئيل اَنـدر بشر
اي مسيحايِ نهان در جوف خر
 
مولوي گِله سرمي‌دهد كه «تا كِي بايد گرفتار تن بود؟!» چرا كه صورت آدمي، رهزن و حجابِ واقعيتِ اوست و نمي‌گذارد آدمي به واقعيت خود دست يابد، مگر اين‌كه سر را از يقه‌ي تن بيرون كشد و از ماوراء تن، خود را به نظاره بنشيند.
برآميختن جسم و روح، موجب شده كه روح، مجال پريدن نداشته باشد زيرا سبكي و سبكبالي، شأن روح است. مگر اين‌كه روح، اصل خود را فراموش كند و تابع جسم شود.

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  2:55 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

5-کتاب شرح ده نکته از معرفت نفس یا خویشتن پنهان از استاد طاهرزاده معلم حکمت و عرفان◀️◀️برخورد غائبانه با خود
 
وقتي «روح» در صحنه‌ي حيات انسان‌ها مورد توجه قرار نگيرد، انسان‌ها غائبانه با هم برخورد مي‌كنند و حقيقتِ يکديگر را نمي‌بينند و در واقع بيگانگاني هستند كنار يكديگر، همراه با تحليل‌هاي غير واقعي که نسبت به هم دارند، مثل آن‌که مردم عصاي حضرت موسي را ديدند و از باطن آن‌‌که اژدهايي سراسر تحرک و حيات بود، غافل شدند و يا دَمِ حضرت مسيح را که به ظاهر نَفَسي بود که از دهان حضرت بيرون مي‌آمد، ديدند ولي روح مسيحايي حضرت را نديدند. مولوي مي‌گويد:
آدمي همچون عصاي موسِي است
آدمي همچون فسون عيسِي است
 
يعني همچنان‌كه ظاهرِ كارِ آن دو پيامبر بزرگ، يك چوب و يا يك دَم و نَفَس بود ولي باطن كار آن دو يكي اژدهايي فعّال و ديگري نفخه‌ي حيات‌زايي بود كه مرده زنده مي‌كرد، انسان نيز باطني بسيار اسرارآميز دارد و اگر نظر به باطن انسان‌ها نداشته باشيم غائبانه با همديگر برخورد مي‌کنيم. به همين دليل نبايد از انسان ساده گذشت و از وسعت روح او که در محدوده‌ي تن ظهور کرده غفلت کرد. به گفته‌ي مولوي: 
خويشتن نشناخت مسكين آدمي
از فزوني آمد و شد در كمي
 
خويشتن را آدمي ارزان ‌فروخت
بود اطلس، خويش را بر دلق دوخت

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  2:56 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

6-کتاب شرح ده نکته از معرفت نفس یا خویشتن پنهان از استاد طاهرزاده معلم حکمت و عرفان◀️◀️
 
حقيقتاً مشكل آدمي همين است كه خود را «بد» مي‌شناسد و با خود «بد» عمل مي‌كند و لذا نه‌تنها همه‌ي استعدادهاي خود را از بين مي‌برد بلکه متوجه استعدادهاي روحاني ديگران هم نيست و اين همان برخورد غائبانه با خود و ديگران است. 
برعكسِ آن‌هايي که خود را بد شناختند، انبياء آمدند تا از ضايع‌شدن انسان جلوگيري كنند. يعني:
آنچه صاحب‌دل بداند حال تُو
تو ز حال خود نداني اي عمو
 
جوهر صدقت خفي‌شد در دروغ
همچو طعم روغنْ اندر طعم دوغ
 
آن دروغت اين تن فاني بوَد
راستت آن جانِ ربّاني بود
 
سال‌ها اين دوغِ تن پيدا و فاش
روغن جان اندر او فاني و لاش
 
تا فرستد حق رسولي، بنده‌اي
دوغ را در خمـره جنباننده‌اي
 
تا بجنباند به هنجار و به فن
تا بدانم من؛ كه پنهان بود «مَن»
 
يعني از طريق رياضت‌هاي شرعي و وارد‌شدن در دستورات منظمِ انبياء، مي‌توان به جوهر اصليِ وجود خود دست يافت و فهميد نظر را منحصر در تن كردن، نظر بر سراب انداختن است و لذا ندا سر مي‌دهد:
مرغ باغ ملكـوتم نِيَ‌ام از عالم خاك
چند روزي قفسي ساخته‌اند از بدنم
 
اي‌خوش آن‌روزكه پروازكنم تا بَرِ دوست
به هواي ‌سرِ كويش‌ پر و بالي‌ بزنم
 
و آن وقت است كه به خوبي حس مي‌كند:
جان گشاده سوي بالا بال‌ها
تن زده اندر زمين چنگال‌ها
 
بايد در بحث «انسان‌شناسي» يا «معرفت نفس» روشن شود كه آدمي، آفتاب پنهاني است بسيار گسترده‌تر از آن چه در بدن بگنجد، گرچه همه معتقدند فرشته‌گان پنهان‌اند ولي اگر انسان را درست بشناسند و به ابعاد وجودي او آگاهي يابند خواهند گفت آدم از فرشتگانْ پنهان‌تر است. گفت:
گَر به ظاهر آن پري پنهان بوَد
آدمي پنهان‌تر از پريان بود
 
تدبّر در متون اسلامي، به ‌راحتي ما را متوجه مي‌کند که «انسان» حقيقتي است فوق اين تن خاكي و نه تنها مولوي، كه همه فرياد برخواهيم آورد:
ما بدانستيم، ما نه اين تن‌ايم
از وراي تن به يـزدان مي‌زييم
 
اي خُنُك‌ آن راكه ذات خود شناخت
در رياضِ سرمدي قصري بساخت
 
آري؛ وقتي انسان متوجه گوهر اصلي وجود خود شد از خود پنجره‌اي مي‌سازد و از آن طريق با حضرت يزدان مأنوس مي‌شود. خوشا به حال آن كس كه خود را شناخت! در آن صورت ديگر خود را ارزان نمي‌فروشد و متوجه يوسف وجودِ خود مي‌گردد و مي‌فهمد كه:
گوهري در ميـان اين سنگ است
يوسفي در ميان اين چاه است
 
پَسِ اين كوه قرص خورشيد است
زير اين ابر زهره و ماه اسـت
 
و لذا بعد از معرفت به خود، دست در اصلاح خود مي‌زند و عقل نظري را چراغ عقل عملي قرار مي‌دهد و آن مي‌شود كه بايد بشود. و بر اين اساس گفته‌اند: «معرفت به نفس، مقدمه‌ي عبوديت است.» و هر چه «معرفت به نفس» شديدتر باشد، كمالِ عبوديت بهتر محقق مي‌شود.

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  2:57 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

٧- كتاب ده نكته از استاد طاهرزاده
نكتة چهارم◀️◀️
 
 
انسان، بدون بدن زنده‌تر است
 
« نفس» چون بدون بدن مي‌تواند ادراك داشته باشد و حتي بهتر از بدن حوادث را درك مي‌كند و حوادثي را مي‌بيند كه هنوز چشم بـدني آنها را نديده، پس بدن انسان نقشي در حيات انسان نداشته و نفس، بدون بدن زنده‌تر است و حتي مي‌بيند كه مي‌ميرد.
     شما در خواب با اين‌كه اين بدن در رختخواب است، چشم داريد و مي‌بينيد، دست داريد و چيزها را در خواب مي‌گيريد، گوش داريد و مي‌شنويد، دهان داريد و حرف مي‌زنيد و.....؛ پس حيات انسان مربوط به اين تن نيست. از طرفي در رؤياي صادقه بدون اين بدنِ مادي، در صحنه‌هايي واقعي حاضر مي‌شويد كه هنوز با اين بدن به آن صحنه‌ها نرسيده‌ايد، يعني در واقع اين بدن از جهتي مزاحم ادراك ماست، و در خواب كه تا حدي از اين بدن آزاد شده‌ايم ادراك ما تا آينده هم سير مي‌كند و به همين جهت هم قرآن مي‌فرمايد: در قيامت كه پرده‌ها از چشم‌ها برداشته شد، شما بيناتريد. « فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطائَكَ فَبَصُرَكَ الْيَوْمَ حَديد » يعني در قيامت پرده‌ها را از چشم تو كنار مي‌زنيم و چشم شما تيز بين‌تر مي‌شود. چون بينندة حقيقي چشم نيست، و لذا وقتي روح انسان اين بدن را رها كرد بهتر به آينده و گذشته مي‌تواند نظر بيندازد.
انسان مي‌بيند كه مي‌ميرد 
    وقتي برفرض دست شما از بدنتان جدا شد مي‌بينيد كه دستتان جدا شده‌است. وقتي هم بدن شما جدا شد، مي‌بينيد كه همة بدنتان از شما جدا شده‌است و به اصطلاح مرديد. پس مي‌بينيد كه مي‌ميريد. در روايت داريم: هنگامي كه در حال غسل‌دادن بدن مؤمن هستند، ملائكه از او مي‌پرسند‌: « مي‌خواهي به بدنت برگردي؟» در جواب مي‌گويد: «اين دارِغم و محنت را مي‌خواهم چه‌كنم؟» يعني انسان در آن حال  ناظر بر مرگ و غسل و كفن خود است. و يا در روايت از پيامبر خدا«صلواة‌الله‌عليه‌وآله» هست كه: «اَلنّاسُ نِيامٌ فَاِذا ماتُوا انْتَبَهُوا» يعني مردم در خواب‌اند، وقتي‌‌كه مردند بيدار مي‌شوند. پس نتيجه مي‌گيريم انسان بدون اين بدن زنده‌تر است و اين بدن حجاب درك بعضي حقايق است كه چون از اين بدن آزاد شد با آن حقايق كه اطراف او بود و از آنها غافل بود، روبه‌رو مي‌شود، مثل انسان خوابي كه متوجه نيست اطراف او چه مي‌گذرد و چون بيدار شد مي‌فهمد كه عجب در اطراف او چه حادثه‌هايي واقع بوده ولي او متوجه نبوده‌است.

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  2:57 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

8- كتاب ده نكته از استاد طاهرزاده
نكتة پنجم
 
« تن»، ابزار كمال «من»
 
نفس انسان از طريق به كار بردن «تن» كامل مي‌شود و به همين جهت هم  نفس، بدن را تكويناً دوست دارد و آن را از خودش مي‌دانـد و با اين حال چون به كمالات لازم خود رسيد « تن» را رها مي‌كند، و علت مرگ طبيعي هم همين است كه «روح» تن را رها مي‌كند.
        در قسمت سوم روشن شد كه اصل وجود انسان «من» اوست و تن در قبضة نفس است. حال ممكن است سؤال شود كه: پس اين تن چه فايده‌اي دارد؟ بايد متوجه بود كه نفس، تجردش نسبي  است و جنبه‌هاي بالقوه‌اي دارد كه بايد بالفعل گردند، و ازطريق به‌كارگيري تن و اِعمال اراده‌هاي ممتد در رابطه با تن، اين جنبه‌هاي بالقوه به فعليت مي‌رسند. ازطرفي‌چون  
نفس از طريق تن، كمالات خود را به دست مي‌آورد، آن را دوست دارد و جداشدن از آن را نمي‌خواهد. و علاوه بر آن،  اُنس طولاني با يك چيز علاقه به آن چيز را به همراه دارد و اين جنبة ديگرِ علاقة نفس به بدن است، در حالي كه آنچه مطلوب بالذّات و حقيقي نفس است آن كمالي است كه از طريق به‌كارگيري تن حاصل مي‌شود و نه خودِ تن، وچون از اين نكته غفلت شود شخص از مرگ مي‌هراسد. ولي چه شخص به تن علاقه‌مند باشد و چه نباشد، نفس تكويناً   پس از مدتي اين بدن را رها مي‌كند كه به آن مرگ مي‌گويند.
 
انواع مرگ
       الف- مرگ طبيعي انساني: كه نفس در ابعاد انساني كامل شود و جنبه‌هاي بالقوه‌اش به فعليت برسد و ديگر ابزار تن را نخواهد و لذا رهايش مي‌كند، كه اين بهترين نوع مرگ است و اين نوع رها كردنِ تن توسط نفس، مخصوص اولياء الهي مي‌باشد. مثل نجاري است كه پس از ساختن دَر، تيشه‌اش را رها كند، چرا كه ديگر آن دري كه مي‌خواست، درست كرد. به عبارت ديگر در اين رابطه مي‌توان گفت: « سوار چون‌كه به منزل رسد، پياده شود».
       ب– مرگ طبيعي حيواني: چون انسان داراي دو بُعد حيواني و انساني است، ممكن است شخصي برخلاف ابعاد انساني، در حيوانيت كامل شود، باز نفس در اين حالت نيزبدن را رها مي‌كند و با توجه به اين‌كه بُعد حيواني نيز داراي دو جنبة «غَضَبيّه» و «شهويّه» است. انسان ممكن است در گرگ‌صفتي كامل شود و قوه غضبيّه در او رشد كند. مثل بعضي از افرادكه در آخر عمر بسيار زود غضبناك مي‌شوند و در بدبيني نسبت به اطرافيان خيلي شديد شده‌اند. و يا ممكن است انسان در خوك‌صفتي و جمع مال و حرص در دنيا شديد شود كه در بُعد شهويّه از بُعد حيواني‌اش كامل شده‌‌است. البته جمع غضبيّه و شهويّه نيز ممكن است، در هرحال اين نوع افراد در حيوانيت كامل شده‌اند و لذا نفس، بدن را رها مي‌كند، و عذاب سختي در قيامت براي اين افراد هست چون فطرت اين‌ها انسان است، ولي شخصيتي حيواني براي خود به وجود آورده‌اند، يعني تضادي بين آنچه مي‌خواهند و آنچه هستند گريبان آنها را مي‌گيرد. 
       ج- مرگ غير طبيعي: علاوه بر قسمت الف و ب كه هر دوي آنها مرگ طبيعي (در انسانيت و يا در ابعاد حيواني) است، ممكن است نفس از ابزار بدن  استفاده كامل نكرده و هنوز بر بدن خود نظر دارد، ولي بدن آن‌چنان خراب شده كه ديگر نمي‌تواند براي نفس مفيد باشد، مثل نجّاري كه قبل از ساختن در، چون تيشه‌اش شكسته شده‌است، آن را رها مي‌كند، به‌خاطر اين‌كه ديگر به كارش نمي‌آيد، هرچند دري كه بايد مي‌ساخت كامل نشده‌است. اين نوع مرگ را مرگ «اِخترامي» نيز مي‌گويند، حال اين جداشدن غير طبيعي نفس از بدن، يا به جهت تصادفات و بيماري‌هاست كه در هرصورت ديگر نفس نمي‌تواند از اين بدن استفاده كند، و يا به جهت گناهان. چرا كه نفس گاهي از مفيدبودن بدنش مأيوس مي‌شود و پس از سال‌ها ماندن و به كمال نرسيدن، آن بدن را رها مي‌كند.
     حضرت امام‌صادق«عليه‌السلام» مي‌فرمايند: « مَنْ يَمُوتُ بِالذُّنُوبِ اَكْثَرُ مِمَّنْ يَمُوتُ بِالْآجال وَ مَنْ يَعيشُ بِالْاِحْسانِ اَكْثَرُ مِمَّنْ يَعيشُ بِالْاَعْمار »  يعني آنهايي كه به جهت گناهانشان مي‌ميرند، بيشتر از آنهايي‌اند كه چون اجلشان به‌سر آمده مي‌ميرند، و آنهايي كه به جهت كارهاي خوبشان زندگي را ادامه مي‌دهند، بيشتر از آنهايي‌اند كه براساس عمري كه بايد بكنند، عمر مي‌كنند.
       پس اين نوع مرگ يعني يأس از ادامة حيات هم يك نوع مرگ غيرطبيعي است، چرا كه نفس بدون آنكه استفاده لازم را از بدن خود در جهت كمال انساني يا حيواني ببرد، بدن را رها مي‌كند. چون نفس به جهت ذات مجردش نظر و آگاهي به آينده خود دارد و وقتي متوجه شد در آينده كمالي بر كمالاتش افزوده نمي‌شود، ديگر جاذبه‌اي براي ادامه حيات برايش باقي نمي‌ماند و لذا همين عدم جاذبه و پديدآمدن يأس براي يافتن كمـال برتر موجب انصراف تكويني نفس از بدن مي‌شود.

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  2:58 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

9- كتاب ده نكته از استاد طاهرزاده
نكتة ششم
 
 حضورِ « كاملِ » نفس
 
نفس انساني فوق زمان و مكان است و در همين راستااست كه در بدن، مكان برايش مطرح نيست. و در عين اينكه حضورِ«كامل» در بدن دارد، در مكان خاصي از بدن جاي ندارد، زيرا مجرد از ماده است.
    ملاحظه كرديد كه نفس در رؤياي صادقه، بدون بدن در صحنه‌هايي حاضر مي‌شود كه بعداً آن صحنه‌ها در زمان خاص و مكان خاص ظاهر مي‌گردد، يعني نفس، خارج از محدوديت زماني و مكاني با حادثه روبه‌رو مي‌شود و اين است معني فوق زمان و مكان بودن نفس.   
   از طرفي خود ما احساس مي‌كنيم كه در جاي خاصي از بدنِ خود جاي نداريم، در عيني كه در همه جاي بدن خود هستيم. و در يك لحظه مي‌توانيم اراده كنيم هم دستمان را حركت دهيم و هم پايمان را حركت دهيم و هم با چشممان به چيزي بنگريم. يعني اگر نفسِ ما فقط در دست ما جاي داشت، ديگر در همان لحظه نبايد در پاي ما جاي داشته باشد. در حالي كه همه جا هست بدون اين‌كه جاي خاصي داشته باشد، و اين است معني ديگري از فوق مكان بودن نفس. وقتي‌‌كه مي‌گوييم نفس «حضور كامل» در بدن دارد به همين معني است كه همه جاي بدن هست و محدود به جاي خاصي نمي‌باشد. و اين‌كه مي‌گوييم مجرد از ماده است  يعني محدوديت‌هاي پديده‌هاي مادي را - كه مكان‌مندي و زمان‌مندي است- ندارد. 
    پس در اين قسمت روشن شد نفس «حضور كامل» در بدن دارد و جاي خاصي برايش مطرح نيست.

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  2:58 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

- كتاب ده نكته از استاد طاهرزاده
 
نكتة هفتم
 
 حضورِ « تمام » نفس
 
نفس انسان به دليل اينكه مجرد است، در همه جاي بدن به طور «كامل» و «تمام» هست، بدون هيچ تقسيمي، يعني نه اينكه يك طرفِ نفس در چشم باشد و ما ببينيم و يك طرفش در گوش باشد و ما بشنويم. بلكه تماماً در چشم حاضر است و ما مي‌گوييم خـودمان مـي بينيم و تمـاماً هـم خـود را بيننده حس مي‌كنيم، همچنان‌كه تماماً خود را شنونده حس مي‌كنيم. و اين خاصيـت هـر موجـود مجردي است كه 
« همه جا هست و همه جا هم با تمامِ وجود هست». و هر چه موجود مجردتر باشد حضورش شديدتر است ، مثل خداوند كه مجرد محض بوده و حضورش هم مطلق است.
    در قسمت ششم؛ بحث از «حضور كاملِ نفس» شد كه در همه جا هست. حال سخن بر سر اين است كه نه تنها در همه جا هست، بلكه «تماماً» همه جا هست. يعني همه وجودش در همه جا به صورت «تمام» هست، نه اين‌كه يك طرف نفس در گوش باشد و يك طرفش در چشم. اين يكي از خواص مهم موجود مجرد است كه در پديده‌هاي مادي اصلاً مثل و مانند ندارد. مثلاً تخته سياه را در نظر بگيريد؛ طرف راست آن، در طرف چپش نيست و طرف چپ‌ آن، در طرف راستش نيست، چرا كه بُعد دارد و قابل تقسيم است. ولي مجرد چنين نيست. ملاحظه كنيد؛ شما نمي‌گوييد من با يك طرفم مي‌شنوم، بلكه تمام وجودِ شما شنونده است، آنگاه كه مي‌شنويد، منتهي به وسيله گوش. يعني شما در موقع شنوايي حتي از قوة شنوايي خود حاضرتريد و مي‌گوييد: من شنيدم، يعني يك «من» در صحنة قوة شنوايي حاضر است كه به‌كمك قوة شنوايي مي‌شنود، و معني « حضور تمام » همين است. 
     هر موجود مجردي چون بُعد ندارد، خاصيتش همين است كه همه‌اش، همه‌جا هست و ما اين خاصيت را از طريق نفس مجرد خود مي‌توانيم درك كنيم. خاصيت تجرد منحصر به نفس انسان نيست، بلكه ملائكه هم مجرد‌اند پس هر مَلَكي، همة وجودش، همه جا هست. و از همه مهم‌تر خداوند كه مجرد محض است، شدت حضورش از همه بيشتر است، يعني در عين‌اين كه همه‌اش، همه‌جا هست، از همه پديده‌هاي مجرد هم حضوري شديدتر دارد، چرا كه به قول فيلسوفان تجرد از مقولة وجود است و نه ماهيت، و در نتيجه تشكيك‌بردار است، يعني شدت و ضعف‌پذير است. يعني تجرد؛ مثل نور است و نه مثل صندلي. ما نمي‌توانيم بگوييم صندليِ شديدتر، چرا كه صندلي از مقوله ماهيت است. ولي مي‌توانيم بگوييم نورِ شديدتر يا علمِ شديدتر، چرا؟ چون اين‌ها از مقولة وجودند و لذا تشكيك‌بردارند. خود تجرد هم همين‌طور است، يعني شدت و ضعف بر‌مي‌دارد. تجردضعيف مثل نفس نباتي يا نفس حيواني، و تجرد شديد مثل ذات خداوند.
     وقتي متوجه شديم كه موجود مجرد وجودش كامل و تمام است، مي‌گوييم: هر چه موجود تجردش شديدتر باشد، حضورش «كامل‌تر» و «تمام‌تر» است و خداوند كه مطلق تجرد است، مطلق حضور است.

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  2:59 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

ده نکته از معرفت نفس, [08.12.15 13:44]
11- كتاب ده نكته از استاد طاهرزاده
ادامه نکته هفتم
فرق حضور با ظهور
       حال نبايد فراموش كرد كه براي موجودات مجرد يك «حضور» داريم و يك «ظهور». ظهور نفس در تن، به قواي نفس است. مثلاً وقتي نفس بخواهد در چشم ظهور كند به قوة بينايي ظهور مي‌كند. و يا وقتي بخواهد در گوش ظهور كند، به قوة شنوايي ظهور مي‌كند. پس مي‌گوييم ظهورش به قواي اوست، ولي حضورش به خود اوست. يعني در همه جاي بدن خودش به صورت كامل و تمام هست.
      در مورد خدا هم همين‌طور است كه ظهورش به مخلوقاتش است، ولي حضورش به خودش است، خودش مجرد مطلق است و لذا حضور مطلق دارد، ولي ظهورش در عالم مجردات به مجردات است، و در عالم ماده به مخلوقات مادي است و لذا نبايد بين حضورِحق و ظهورِحق اشتباه شود.
     پس از اين مقدمه براي روشن شدن مطلب عرض مي‌كنيم كه هر انساني يك نفس و يك جسم دارد و نفس او قوايي مثل بينايي و تعقل دارد و جسم او اعضايي مثل دست و چشم و گوش دارد. گاهي ممكن است انسان بين قوا و اعضاء اشتباه كند، مثلاً قوة بينايي را به چشم نسبت دهد، در حالي كه قوة بينايي مربوط به نفس است و در هنگام خواب هم كه چشم انسان بسته است به كمك قوة بينايي مي‌بيند، چرا كه قواي نفس؛ تجلّي خود نفس‌اند در موطن‌هاي خاص. يعني اگر نفس در موطن و محل بينايي تجلّي كند، آن نفسْ بينايي است، و اگر در موطن شنوايي تجلّي كند، آن نفسْ شنوايي است. ولي اعضاء بينايي و شنوايي مثل چشم و گوش و مانند آن، براي ارتباط نفس با بيرونِ تن است و نفس از طريق اين اعضاء و به كمك قواي خود مي‌بيند و يا مي‌شنود و به همين جهت هم بينايي و شنوايي را به خود نسبت مي‌دهد. يعني نفس در موقعيت شنوايي، به قوة شنوايي «ظاهر» مي‌شود، و در موقعيت ويا موطن بينايي به قوة بينايي «ظاهر» مي‌شود، ولي در همان حال كه به قوة بينايي يا شنوايي ظاهر شده، «حضورش» به خودش است و نه به قوايش، به همين جهت هم انسان مي‌گويد: من مي‌بينم، من مي‌شنوم. يعني ديدن و شنيدن را به خودش نسبت مي‌دهد، چون حضورش به خود اوست ولي ظهورش به قوايِ اوست. عيناً براي  ساير مجردات مثل ملائكه نيز موضوع به همين شكل است. مثلاً حضرت عزرائيل«عليه‌السلام» حضورش به خودش است، ولي ظهورش براي هر كس براساس  ظرفيتي است كه شخص در زندگي دنيا براي خود به وجود آورده‌است. پس چون حضرت عزرائيل«عليه‌السلام» مجرد است، و مجرد همه‌اش، همه جا هست، - نه اين‌كه در اين قسمت دنيا باشد و در آن قسمت نباشد، و يا يك طرفش اين‌جا باشد و يك طرفش جاي ديگر-  بنابراين ظهور او براساس صفاتي است كه فرد براي خودش تهيه كرده‌است.
     پس به اين نكته دقيق، عنايت داشته باشيد كه هر موجود مجردي يك حضور دارد و يك ظهور، كه حضورش به خودش است. و هرچه تجردش شديدتر باشد و از درجة وجودي شديدتري برخوردار باشد، حضورش شديدتر است . و يك ظهور دارد كه براساس ظرفيت محل ظهور، حقايق باطني آن موجودِ مجرد ظاهر مي‌شود و هركس در نفس خود مي‌تواند معني حضور و ظهور مجردات را در عالم احساس كند، همان‌طور كه «من» و «قواي» منِ خود را احساس مي‌كند. 
     وقتي روشن شد هر قدر موجود مجردتر است، حاضرتر است، و خداوند متعال كه عين تجرد است پس عين حضور است. متوجه مي‌شويم كه چرا هر انساني احساس مي‌كند با همة خداوند در ارتباط است و مي‌بيند كه اصلاً خداوند تماماً با اوست و او هم تماماً مي‌تواند با خدا باشد. مي‌يابد كه تمام خدا را دارد و اصلاً احساس مي‌كند كه تمام خدا با او روبه‌روست و ارتباط او با خدا يك ارتباط شخصي است. گويا خدا فقط خداي اوست و به‌اصطلاح هركس خداي شخصي خود را دارد. چون خداوند مجرد مطلق است، و موجود مجرد همه‌اش همه جا هست و خداوند كه تجردش مطلق است بيش از همة مجردات نزد هرانساني به تمامه حاضر است مگر اين‌كه انسان توجه خود را به غير خدا برگردانده باشد و در واقع خودش را از خدا دور كرده‌باشد، در حالي‌كه خداوند از همه چيز به او نزديك‌تر است و در همين رابطه خداوند به پيامبرش مي‌فرمايد: «اگر بند‌گانم سراغ مرا از تو گرفتند، من كه نزديكم و جواب هركس كه مرا بخواند مي‌دهم»  حتي نمي‌گويد: اي پيامبر بگو من نزديكم، تا در اين حال وجود اقدس پيامبر«صلواة‌الله‌عليه‌وآله» واسطه باشد، بلكه مي‌گويد: «فَاِنّي قَريب» من نزديكم.

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  3:00 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

12- كتاب ده نكته از استاد طاهرزاده
نکته هشتم
 
 
 چگونگي حضورِ مجردات در عالم
 
ماده مزاحم و مانع حضور مجرد در عالم ماده نيست ، مثل حضور نفس در بدن كه حضـور مـادي اعضاء، مزاحم حضور و حاكميت آن در بدن نيست، بلكه ماده مزاحم حضور ماده در ماده است. مثل جاي گرفتن يك دست در بين سلول‌هاي دست ديگر، كه محال است.
      از مسائلي كه معرفت به نفس براي ما روشن مي‌كند اين است كه حكم حضور موجود مجرد در عالَم، با حكم حضور پديده‌هاي مادي، در عالم فرق دارد. به طوري‌كه حضور مجردات همه جا هست بدون اين‌كه آن‌جايي كه ماده هست جا براي حضور مجرد تنگ باشد. مثل حضور نفس در بدن كه اعضاي مادي بدن مانع حضور نفس مجرد در جاي جاي بدن نيستند. چرا كه اصلاً مجرد از سنخ ديگر است و ماده است كه مزاحم حضور ماده مي‌شود.
      وقتي روشن شد كه ماده مانع حضور مجردات نمي‌تواند باشد، ديگر انتظار نداريم كه در هنگام مرگ وسايل مادي توان مقابله با فرشته مرگ را داشته باشند و نيز با روشن شدن اين مطلب، حضور ملائكه و خداوند در كل هستي برايمان معني پيدا مي‌كند كه ما چه در درون اطاق باشيم و چه در كف دشت؛ حضور خداوند، حضوري خاص است و نمي‌توان گفت در فلان مكان، يا جاي موجود مادي است و يا جاي موجود مجرد، بلكه بايد گفت: در عيني كه يك مكان مادي است، موجود مجرد مي‌تواند در آن مكان نيز حضور كامل و تمام داشته باشد. چون ماده مانع حضور مجرد نيست. پس نبايد بگوييم خداوند در ماوراء عالم ماده هست و تصور كنيم بالاي عالم ماده، جايي است كه آن‌جا، جاي مجردات و جاي خدا است، بلكه در همه جا خداوند و ملائكه حضور دارند، بدون آن‌كه عالم ماده مانع حضور آنها باشد، همچنان‌كه نفس ما در همه جاي تن ما حاضر است، بدون آن‌كه تن ما، مانع حضور نفس ما باشد.  
     از اين نكته نيز نبايد غفلت شود كه هرقدر تجرد موجود شديدتر باشد، حضورش شديدتر است، و لذا همان‌طور كه ماده مانع حضور مجردات – اعم از ملائكه و خداوند – در عالَم ماده نيست، وجود ملائكه در عالم، مانع حضور خداوند در همان عالم نيست، چرا كه تجرد خداوند مطلق است. پس اين‌طور نيست كه در عالم ملائكه كه محل ظهور ملائكه است، خداوند حاضر نباشد، چرا كه تجرد خداوند مطلق است، پس حضور حضرت حق هم در تمام مراتب هستي مطلق است.

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  3:02 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

13- كتاب ده نكته از استاد طاهرزاده
نکته نهم 
 
وحدتِ نفس، نمودي از وحدتِ حق
 
نفس چون مجرد است، جامع كمالات است و نه مجموع كمالات. يعني «ديدن»، « شنيدن»، « دانستن» موجب كثرت ذاتي او نمي‌شود و لذا وحدت ذاتي دارد و به همين جهت هم شناخت نفس، موجب شناخت رب مي‌شود . زيرا موجود مجرد در واقع هم سنخ با حق و جلوه نسبتاً كاملي از اوست. 
    ما در عالم ماده با مجموعه‌ها روبه‌رو هستيم، مثلاً با مجموعه صندلي‌ها، و يا با هر صندلي كه از مجموعه اجزاء تشكيل شده روبه‌روييم. ولي در عالم مجردات با جامع كمالات روبه‌رو هستيم، مثل نفس كه هم شنونده است و هم گوينده و هم تعقل‌كننده، و با اين همه يكي بيش نيست. يعني كثرتِ كمالاتش آن را از وحدت خارج نمي‌كند و معني جامع‌بودن همين است. و اين‌كه گفته مي‌شود صفات خداوند مثل عليم و حيّ  و سميع‌بودن با ذاتش متحد است به همين معني است كه صفاتش او را از وحدت خارج نمي‌كند، چرا كه او جامع كمالات و صفات است. مثل نور بي‌رنگ كه وقتي از منشور عبور مي‌كند؛ به هفت نور تقسيم مي‌شود و اين نشان مي‌دهد كه اين هفت نور، در نور بي‌رنگ بود، ولي به صورت جامع. وقتي از منشور عبور كرد از هم جدا شد و به صورت مجموع در آمد، يعني وقتي اين نورها به صورت جامع بود، وحدت نور بي‌رنگ را به هم نزده‌بود. صفات نفس هم، به‌همين صورت است كه وحدت نفس را به هم نمي‌زند و صفات خداوند نيز به صورت جامع است و وحدت حق را به هم نمي‌زند.
    وحدت ذاتي نفس: اين‌كه نفس وحدت ذاتي دارد و در واقع كثرت كمالاتش آن را از وحدت خارج نمي‌كند موجب مي‌شود كه هر چيزي را كه غير خودش است به خوبي تحمل نكند چون ذات و حقيقتش در مقام وحدت و يگانگي است، حتي اگر ناخن شما از بدنتان تا حدي جدا شود و اميد پيوستن آن به بدن از بين برود ديگر نفس نمي‌تواند وجود آن ناخن را تحمل كند و مي‌خواهد آن را جدا كند، چون دوگانگي را حتي در بدنش نمي‌خواهد. در مورد پيوند اعضاء بدن انساني به انسان ديگر همين مشكل هست كه بايد نفس عضو پيوندي را مثلاً كليه را بپذيرد و آن‌را  جزء خود بداند وگرنه آن را تدبير نمي‌كند و به‌كار  نمي‌گيرد و به همين جهت هم سعي مي‌شود حتي‌الامكان شباهت‌هايي بين هردو بدن باشد و بعدهم مدتي با مصرف دارو، نفس را از توجه طبيعي به بدن منصرف مي‌كنند تا آهسته‌آهسته به آن عضو جديد عادت كند. با اين حال ممكن است بعد از يك‌سال يك مرتبه آن را پس بزند. همه اين عكس‌العمل‌ها ريشه در وحدت ذاتي نفس دارد كه حتي غير بدن خود را نمي‌خواهد، چون در موقع استفاده از بدن، بدني را مي‌خواهد كه خودش ساخته و مي‌تواند با آن تا حد ممكن اتحاد برقرار كند.

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  3:04 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

14- كتاب ده نكته از استاد طاهرزاده
نكتة دهم
 برزخ و چگونگي عذاب قبر
 
همچنان‌كه «نفس» باطنِ « تن» است، «عالَم برزخ»  هم باطنِ  «عالَم ماده» است و در هنگام مرگِ انسان؛ زمين، « قبرِ تن» و برزخ، « قبرِ من يا نفس» خواهد بود.
      علت آن‌كه  بعضي‌ها در مسألة معاد گرفتار شك شدند، يكي نشناختن نفس است كه  انسان را به‌كلي با بدن يكي گرفته‌اند و متوجه تجرد روح نشده‌اند، وديگري هم مسأله نشناختن قبر است كه گمان كرده‌اند منظور از قبر در نصوص اسلامي،  همين قبرخاكي است، در حالي كه به صراحت در روايات ما هست كه منظور از عالم قبر، همان عالم برزخ است.
    عمربن‌يزيد مي‌گويد: امام‌صادق«عليه‌السلام» در بارة اين‌كه شيعيان عذاب قيامتي ندارند فرمودند: « ....... وَلكِنّي وَاللهِ اَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ فِي الْبَرْزَخ »  وليكن خدا مي‌داند من نگران شما هستم در برزخ كه در آن‌جا عذاب داريد. پرسيدم: «مَاالْبَرْزَخ؟» برزخ چيست؟ «قالَ: اَلْقَبْر» فرمودند: برزخ همان «قبر» است. و غفلت نبايد كرد قبرِ حقيقي انسان‌ها همان عالَم برزخي است. عالم برزخي كه عالمي است مجرد و مثل نفس انسان زنده است و شعور دارد، و بنا به فرمايش امام‌صادق«عليه‌السلام» اين قبر هر روز مي‌گويد: «من خانة غربت هستم.....»  
معني فشار قبر
     حال در نظر داشته باش؛ فشار قبر مربوط به چه عالَمي است؟ و در واقع نفس انسان است كه در عالم قبر كه همان عالم برزخ است، درفشار اعمال خود است. در رابطه با اين‌كه فشار قبر همان فشاري است كه به علت عقايد و اخلاق سوء بر بدن برزخي وارد مي‌شود؛ مي‌توان به جريان «سعدبن‌معاذ» توجه كرد كه از ياران خوب پيامبر«صلواة‌الله‌عليه‌وآله» بود و وقتي از دنيا رفت ، حضرت رسول«صلواة‌الله‌عليه‌وآله» با پاي برهنه تابوت او را به دوش گرفتند و فرمودند: صفوف ملائكه در تشييع جنازه حاضرند، و خود حضرت با دست خود او را در قبر گذاردند. در اين حالت مادر سعد خطاب به او گفت: اي سعد! خوشا به حالت، بهشت گوارايت باد. حضرت فرمودند: اينك سعد را به واسطة بدخلقي كه با خانواده‌اش داشت فشار قبر فرا گرفت،(بحارج6 ص217) . 
    پس اولاً: يكي از علت‌هاي فشار قبر، سوء اخلاق است.
    ثانياً: اگر اين فشار از طريق قبر خاكي انجام مي‌گرفت مسلماً همه حاضرين آن را مي‌ديدند. پس معلوم است منظور از فشار قبر، فشارِ قبرِ برزخي است و «مَنِ» سعد را تحت فشار قرار داد كه چشم برزخي پيامبر«صلواة‌الله‌عليه‌وآله» ديدند و از آن خبر دادند

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  3:05 PM
تشکرات از این پست
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

15- كتاب ده نكته از استاد طاهرزاده
 
سؤال: اگر اصل انسان همان «منِ» اوست، پس چرا هنگام خواندن فاتحه نزد همين قبر خاكي مي‌رويم؟
    جواب: چون نفس يك نحوه تعلق به همين بدن خاكي و بالتبع به قبر خاكي دارد، به آن قبر خاكي توجه خاص مي‌كند و ما با رفتن بر سر قبرِ او راحت‌تر با او ارتباط برقرار مي‌كنيم و دعاي ما براي او مؤثرتر است و دعاي او نيز روي ما بهتر اثر مي‌گذارد، به شرطي كه با عقيده صحيح و با اعمال صحيح بر سر مزار او برويم.
    سؤال: اگر پس از مرگ، اين بدن نقشي در شخصيت انسان ندارد و همه چيز مربوط به روح انسان است، چرا روي بدن مرده خاك  نمي‌ريزند و لحد مي‌گذارند تا روي بدن مرده خاك ريخته نشود؟
    جواب: چون روح انسان در دنيا به بدنش تعلق دارد و پس از مرگ هم تا مدتي به آن بدن توجه دارد و لذا تمام حالاتي را كه برجسم مي‌گذارد روح انسان براي خودش حس مي‌كند و لذا بايد بدن را هنگام دفن مراعات كرد تا «منِ» انسان اذيت نشود. حتي دستور داده‌اند بدن او را از سر وارد قبر نكنند، چون روح انسان احساس مي‌كند خودش از سر وارد قبر شده‌ و آزار مي‌بيند. حتي بدن متوفّي را بايد غسل دهند و تميز كنند و كفن او هم بايد پاك باشد، چون تمام اين حالات را براي خود احساس مي‌كند.
     در رابطه با تعلق نفس به بدن؛ دو نوع تعلق را مي‌توان گوشزد نمود. يكي تعلق تدبيري كه نفس از طريق به‌كار گرفتن تن، كمال مورد نياز خود را تأمين مي‌كند، كه در هنگام خواب، در عيني كه نفس از بدن گرفته مي‌شود و به عالمي ديگر مي‌رود، اين تعلق براي او باقي است. يك تعلق ديگر هم نفس به بدن دارد كه پس از مرگ نيز اين تعلق تا مدتي براي روح نسبت به بدنش موجود است و آن تعلق خاطره‌اي است. يعني به جهت اين‌كه مدتي با اين تن زندگي كرده‌است و خاطرة ارتباط همواره براي او هست، به بدنش توجه و تعلق دارد، بدون آنكه بتواند بدنش را تدبير كند. به جهت همين تعلق است كه در دستورات ديني داريم كه وقتي مي‌خواهيد به شخص متوفي تلقين  كنيد، ابتدا بدن او را به‌شدت تكان دهيد، چون با اين تكان دادن، روح متوجه شخص تكان‌دهنده مي‌شود و لذا تلقين او مؤثر واقع مي‌گردد.  
    در رابطه با قبر و برزخ و نفس انساني؛ مطالب بسيار گسترده است، قصد ما روشن‌كردن معرفت به اين نوع معارف ازطريق معرفت نفس است وگرنه اصل موضوع را در كتاب‌هايي كه در مورد برزخ و قيامت بحث كرده بايد تعقيب نمود، كه از جمله اين كتب، مي‌توان جلد 8 و9 اسفارملاصدرا«رحمة‌الله‌عليه» و يا «معاد يا بازگشت به خدا» از آيت‌الله‌محمدشجاعي را نام برد.

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

شنبه 22 اسفند 1394  3:06 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها