زندگانى امام حسين (ع )
در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند
برومند حضرت على وفاطمه , كه درود خدا بر ايشان باد, در خانه وحى و ولايت چشم
به جهان گشود.
چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص ) رسيد, به خانه
حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را فرمود تا كودكش را
بياورد.
اسما او را در پارچهاى سپيدپيچيد و خدمت رسول اكرم (ص ) برد, آن
گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت .(3)
به روزهاى
اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش , امين وحى الهى , جبرئيل , فرود آمد و
گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, اين نوزاد را به نام پسر كوچك
هارون (شبير)(4) كه به عربى (حسين ) خوانده ميشود نام بگذار.(5)
چون
على براى تو بسان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن كه تو خاتم پيغمبران
هستى .
و به اين ترتيب نام پرعظمت حسين از جانب پروردگار, براى دومين
فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش , فاطمه زهرا كه سلام
خداوند بر او باد, گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقيقه (6) كشت , و سر آن
حضرت را تراشيد و هموزن موى سر او نقره صدقه داد.(7)
حسين (ع ) و پيامبر (ص )
از ولادت حسين بن على (ع ) كه در سال چهارم هجرت بود تا
رحلت رسول الله (ص ) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد, مردم از اظهار
محبت و لطفى كه پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز ميداشت , به
بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى ميگويد: ديدم كه
رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوى خويش نهاده او را ميبوسيد وميفرمود: تو
بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان
هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدايى كه نه نفرند و خاتم
ايشان ,قائم ايشان (امام زمان عج ) ميباشد.(8)
انس بن مالك روايت
ميكند: وقتى از پيامبر پرسيدند كدام يك از اهل بيت خود را بيشتر دوست ميدارى
, فرمود: حسن و حسين را, (9) بارها رسول گرامى حسن (ع ) و حسين (ع ) را به
سينه ميفشرد وآنان را ميبوييد و ميبوسيد.(10)
ابوهريره كه از
مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است , در عين حال اعتراف ميكند كه :
رسول اكرم را ديدم كه حسن و حسين را بر شانههاى خويش نشانده بود و به سوى
ماميآمد, وقتى به ما رسيد فرمود هر كس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست
داشته , و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است
.(11)
عاليترين , صميميترين و گوياترين رابطه معنوى و ملكوتى بين
پيامبر و حسين را ميتوان در اين جمله رسول گرامى اسلام (ص ) خواند كه فرمود:
حسين از من و من ازحسينم .(12)
حسين (ع ) با پدر
شش سال از عمرش با پيامبر
بزرگوار سپرى شد, و آن گاه كه رسول خدا (ص ) چشم ازجهان فروبست و به لقاى
پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زيست .
پدرى كه جزبه انصاف حكم نكرد,
و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد, جز خدا نديد و جز خدانخواست و جز خدا نيافت
.
پدرى كه در زمان حكومتش لحظهاى او را آرام نگذاشتند,همچنان كه به هنگام
غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند.
در تمام اين مدت , با دل و جان از
اوامر پدر اطاعت ميكرد, و در چند سالى كه حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى
شد, حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامى , مانند يك سرباز فداكارهمچون
برادر بزرگوارش ميكوشيد, و در جنگهاى جمل , صفين و نهروان شركت داشت
.(13)
و به اين ترتيب , از پدرش اميرالمؤمنين (ع ) و دين خدا حمايت
كرد وحتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض ميكرد.
در زمان حكومت
عمر, امام حسين (ع ) وارد مسجد شد, خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص )
مشاهده كرد كه سخن ميگفت .
بلادرنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: از
منبرپدرم فرود آى .... (14)
امام حسين (ع ) با برادر
پس از شهادت حضرت على
(ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع )امامت و رهبرى شيعيان
به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم
واجب و لازم آمد كه به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرادارند.
امام
حسين (ع ) كه دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود, همراه وهمكار و همفكر
برادرش بود.
چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور
خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد كه با معاويه صلح كند و آن همه
ناراحتيها را تحمل نمايد, امام حسين (ع ) شريك رنجهاى برادر بود و چون
ميدانست كه اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است , هرگز اعتراض به برادرنداشت
و حتى يك روز كه معاويه , در حضور امام حسن (ع ) وامام حسين (ع ) دهان
آلودهاش را به بدگويى نسبت به امام حسن (ع ) و پدربزرگوارشان اميرمؤمنان (ع )
گشود, امام حسين (ع ) به دفاع برخاست تا سخن در گلوى معاويه بشكند و سزاى
ناهنجاريش را به كنارش بگذارد, ولى امام حسن (ع ) او را به سكوت و خاموشى
فراخواند, امام حسين (ع ) پذيرا شد و به جايش بازگشت , آن گاه امام حسن (ع )
خود به پاسخ معاويه برآمد, و با بيانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت
.(15)
امام حسين (ع ) در زمان معاويه
چون امام حسن (سلام خدا و
فرشتگان خدا بر او باد) از دنيا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و
اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين
(ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأ مور رهبرى جامعه گرديد.
امام حسين (ع )
ميديد كه معاويه با اتكا به قدرت اسلام , بر اريكه حكومت اسلام به ناحق تكيه
زده , سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است , و ازاين
حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج ميبرد, ولى نميتوانست دستى فراز آورد وقدرتى
فراهم كند تا او را از جايگاه حكومت اسلامى پايين بكشد, چنانچه برادرش امام
حسن (ع ) نيز وضعى مشابه او داشت .
امام حسين (ع ) ميدانست اگر تصميمش را
آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد,پيش از هر جنبش و حركت مفيدى به قتلش
ميرساند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پيشه ساخت كه اگر برميخاست , پيش
از اقدام به دسيسه كشته ميشد, و از اين كشته شدن هيچ نتيجهاى گرفته
نميشد.
بنابراين تا معاويه زنده بود, چون برادر زيست و علم مخالفتهاى بزرگ
نيفراخت ,جز آن كه گاهى محيط و حركات و اعمال معاويه را به باد انتقاد ميگرفت
و مردم رابه آينده نزديك اميدوار ميساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.
و در
تمام طول مدتى كه معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد, بيعت ميگرفت , حسين به
شدت با اومخالفت كرد, و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و
حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامهاى كوبنده براى او نوشت
.(16)
معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد, به او اصرارى نكرد و امام (ع )
همچنين بود وماند تا معاويه درگذشت ...
قيام حسينى
يزيد پس از معاويه بر تخت حكومت
اسلامى تكيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند,و براى اين كه سلطنت ناحق و
ستمگرانهاش را تثبيت كند, مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى
بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند.
به همين منظور, نامهاى به حاكم
مدينه نوشت و در آن يادآور شد كه براى من از حسين (ع )بيعت بگير و اگر مخالفت
نمود بقتلش برسان .
حاكم اين خبر را به امام حسين (ع )رسانيد و جواب
مطالبه نمود.
امام حسين (ع ) چنين فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على
الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد.(17)
آن گاه كه افرادى چون
يزيد, (شرابخوار و قمارباز و بيايمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات
نميكند) بر مسند حكومت اسلامى بنشيند, بايد فاتحه اسلام را خواند.
(زيرا
اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بين
ميبرند.)
امام حسين (ع ) ميدانست اينك كه حكومت يزيد را به رسميت
نشناخته است , اگر درمدينه بماند به قتلش ميرسانند, لذا به امر پروردگار,
شبانه و مخفى از مدينه به سوى مكه حركت كرد.
آمدن آن حضرت به مكه , همراه
با سرباز زدن او از بيعت يزيد,در بين مردم مكه و مدينه انتشار يافت , و اين
خبر تا به كوفه هم رسيد.
كوفيان ازامام حسين (ع ) كه در مكه بسر ميبرد
دعوت كردند تا به سوى آنان آيد و زمامدارامورشان باشد.
امام (ع ) مسلم بن
عقيل , پسر عموى خويش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از
نزديك ببيند و برايش بنويسد.
مسلم به كوفه رسيد و با استقبال گرم و
بيسابقهاى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت كردند, و
مسلم هم نامهاى به امام حسين (ع ) نگاشت وحركت فورى امام (ع ) را لازم گزارش
داد.
هر چند امام حسين (ع ) كوفيان را به خوبى ميشناخت , و بيوفايى و
بيدينيشان را درزمان حكومت پدر و برادر ديده بود و ميدانست به گفتهها و
بيعتشان با مسلم نميتوان اعتماد كرد, و ليكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر
پروردگار تصميم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.
با اين حال تا هشتم ذيحجه ,
يعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به منى بودند(18) و هر كس در راه مكه جا
مانده بود با عجله تمام ميخواست خود را به مكه برساند, آن حضرت در مكه ماند و
در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود, از مكه به طرف عراق خارج شد و با اين
كار هم به وظيفه خويش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پيغمبر
امت , يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نكرده ,بلكه عليه او قيام كرده
است .
يزيد كه حركت مسلم را به سوى كوفه دريافته و از بيعت كوفيان با او
آگاه شده بود, ابن زياد را (كه از پليدترين ياران يزيد و از كثيفترين
طرفداران حكومت بنى اميه بود) به كوفه فرستاد.
ابن زياد از ضعف ايمان و
دورويى و ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهديد وارعاب , آنان را از دور و
بر مسلم پراكنده ساخت , و مسلم به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت ,
و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهيد شد.
(سلام خدا بر او
باد).
و ابن زياد جامعه دورو و خيانتكار و بيايمان كوفه را عليه امام حسين
(ع ) برانگيخت , و كار به جايى رسيد كه عدهاى از همان كسانى كه براى امام (ع
) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع )
از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسين (ع ) از همان شبى كه از مدينه
بيرون آمد, و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزيد, و در طول راه مكه به كربلا,
تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان ميداشت كه : مقصود
من از حركت , رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى يزيد وبرپاداشتن امر به معروف و نهى
از منكر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمايت قرآن و زنده داشتن
دين محمدى هدفى ندارم .
و اين مأ موريتى بود كه خداوند به او واگذار نموده
بود, حتى اگر به كشته شدن خودو اصحاب و فرزندان و اسيرى خانوادهاش اتمام
پذيرد.
رسول گرامى (ص ) و اميرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پيشوايان
پيشين اسلام , شهادت امام حسين (ع ) را بارها بيان فرموده بودند.
حتى در
هنگام ولادت امام حسين (ع ),رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذكر داده
بود.(19)
و خود امام حسين (ع ) به علم امامت ميدانست كه آخر اين سفر
به شهادتش ميانجامد, ولى او كسى نبود كه دربرابر دستور آسمانى و فرمان خدا
براى جان خود ارزشى قائل باشد, يا از اسارت خانوادهاش واهمهاى به دل راه
دهد.
او آن كس بود كه بلا را و شهادت راسعادت ميپنداشت .
(سلام ابدى
خدا بر او باد) .
خبر شهادت حسين (ع ) در كربلا به قدرى در اجتماع اسلامى
مورد گفتگو واقع شده بودكه عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند.
چون
جسته و گريخته , از رسول الله (ص )و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن على (ع
) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند.
بدينسان حركت امام حسين (ع ) با
آن درگيريها و ناراحتيها احتمال كشته شدنش را دراذهان عامه تشديد
كرد.
بويژه كه خود در طول راه ميفرمود: من كان باذلا فينا مهجته و موطنا
على لقاء الله نفسه فليرحل معنا.(20)
هر كس حاضر است در راه ما از
جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بيايد.
و لذا در
بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد كه حضرتش را از اين سفر منصرف
سازند.
غافل از اين كه فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر,
و از ديگران به وظيفه خويش آگاهتر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده
دست نخواهد كشيد.
بارى امام حسين (ع ) با همه اين افكار و نظريهها كه
اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد, و كوچكترين خللى در تصميمش راه
نيافت .
سرانجام , رفت , و شهادت را دريافت .
نه خود تنها, بلكه با
اصحاب و فرزندان كه هر يك ستارهاى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و كشته
شدند, و خونهايشان شنهاى گرم دشت كربلا را لالهباران كرد تا جامعه مسلمانان
بفهمد يزيد (باقيمانده بسترهاى گناهآلود خاندان اميه ) جانشين رسول خدا نيست
, و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست .
راستى هرگز
انديشيدهايد اگر شهادت جانگداز و حماسهآفرين حسين (ع ) به وقوع نميپيوست و
مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) ميدانستند, و آن گاه اخبار درباريزيد و
شهوترانيهاى او و عمالش را ميشنيدند, چقدر از اسلام متنفر ميشدند, زيرااسلامى
كه خليفه پيغمبرش يزيد باشد, به راستى نيز تنفرآور است ... و خاندان پاك حضرت
امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت رابه گوش مردم
برسانند.
و شنيديم و خوانديم كه در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در
بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نكبتبار يزيد, هماره و همه جا دهان گشودند
وفرياد زدند, و پرده زيباى فريب را از چهره زشت و جنايتكار جيرهخواران بنى
اميه برداشتند و ثابت كردند كه يزيد سگباز وشرابخوار است , هرگز لياقت خلافت
ندارد و اين اريكهاى كه او بر آن تكيه زده جايگاه او نيست .
سخنانشان
رسالت شهادت حسينى را تكميل كرد, طوفانى در جانها برانگيختند, چنان كه نام
يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دناءت گرديد و همه آرزوهاى طلايى
و شيطانيش چون نقش بر آب گشت .
نگرشى ژرف ميخواهد تا بتوان بر همه ابعاد
اين شهادت عظيم وپرنتيجه دست يافت .
از همان اوان شهادتش تا كنون , دوستان
و شيعيانش , و همه آنان كه به شرافت وعظمت انسان ارج ميگذارند, همهساله
سالروز به خون غلتيدنش را, سالروز قيام وشهادتش را با سياهپوشى و عزادارى
محترم ميشمارند, و خلوص خويش را با گريه برمصايب آن بزرگوار ابراز
ميدارند.
پيشوايان مآلانديش و معصوم ما, هماره به واقعه كربلا و به زنده
داشتن آن عنايتى خاص داشتند.
غير از اين كه خود به زيارت مرقدش ميشتافتند
و عزايش را بر پا ميداشتند, در فضيلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار,
گفتارهاى متعددى ايراد فرمودهاند.
ابوعماره گويد: روزى به حضور امام ششم
صادق آل محمد (ع ) رسيدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسين براى ما بخوان
.
وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست , من ميخواندم و آن
عزيز ميگريست , چندان كه صداى گريه از خانه برخاست .
بعد از آن كه اشعار
را تمام كردم , امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين
(ع ) مطالبى بيان فرمود.(21)
و نيز از آن جناب است كه فرمود: گريستن
و بيتابى كردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبت حسين بن على , كه ثواب
و جزايى گرانمايه دارد.(22)
باقرالعلوم , امام پنجم (ع ) به محمد بن
مسلم كه يكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شيعيان ما بگوييد كه به زيارت
مرقد حسين بروند, زيرا بر هر شخص باايمانى كه به امامت ما معترف است , زيارت
قبر اباعبدالله لازم ميباشد.(23)
امام صادق (ع ) ميفرمايد: ان زيارة
الحسين عليه السلام افضل ما يكون من الاعمال .
همانا زيارت حسين (ع ) از
هر عمل پسنديدهاى ارزش و فضيلتش بيشتر است .(24)
زيرا كه اين زيارت
در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است كه به جهانيان درس ايمان و عمل صالح ميدهد و
گويى روح را به سوى ملكوت خوبيها و پاكدامنيها و فداكاريهاپرواز ميدهد.
هر
چند عزادارى و گريه بر مصايب حسين بن على (ع ), و مشرف شدن به زيارت قبرش
وبازنماياندن تاريخ پرشكوه و حماسهساز كربلايش ارزش و معيارى والا دارد, لكن
بايددانست كه نبايد تنها به اين زيارتها و گريهها و غم گساريدن اكتفا كرد,
بلكه همه اين تظاهرات , فلسفه ديندارى , فداكارى و حمايت از قوانين آسمانى را
به ما گوشزدمينمايد, و هدف هم جز اين نيست , و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى
آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست ميباشد, و گرنه اگر فقط
به صورت ظاهر قضيه بپردازيم , هدف مقدس حسينى به فراموشى
ميگرايد.
اخلاق و رفتار امام حسين (ع )
با نگاهى اجمالى به 56
سال زندگى سراسر خداخواهى و خداجويى حسين (ع ), درمييابيم كه هماره وقت او به
پاكدامنى و بندگى و نشر رسالت احمدى و مفاهيم عميقى والاتراز درك و ديد ما
گذشته است .
اكنون مرورى كوتاه به زواياى زندگانى آن عزيز, كه پيش روى ما
است : جنابش به نماز و نيايش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار
علاقه بسيارى داشت .
گاهى در شبانهروز صدها ركعت نماز ميگزاشت
.(25)
و حتى در آخرين شب زندگى دست از نياز و دعا برنداشت , و
خواندهايم كه از دشمنان مهلت خواست تابتواند با خداى خويش به خلوت
بنشيند.
و فرمود: خدا ميداند كه من نماز و تلاوت قرآن و دعاى زياد و
استغفار را دوست دارم .(26)
حضرتش بارها پياده به خانه كعبه شتافت و
مراسم حج را برگزار كرد.(27)
ابن اثير در كتاب اسد الغابة مينويسد:
كان الحسين رضى الله عنه فاضلا كثير الصوم و الصلوة و الحج و الصدقة و افعال
الخير جميعها.(28)
حسين (ع ) بسيار روزه ميگرفت و نماز ميگزارد و به
حج ميرفت و صدقه ميداد و همه كارهاى پسنديده را انجام ميداد.
شخصيت حسين
بن على (ع ) آنچنان بلند و دور از دسترس و پرشكوه بود كه وقتى بابرادرش امام
مجتبى (ع ) پياده به كعبه ميرفتند, همه بزرگان و شخصيتهاى اسلامى به
احترامشان از مركب پياده شده , همراه آنان راه
ميپيمودند.(29)
احترامى كه جامعه براى حسين (ع ) قائل بود, بدان جهت
بود كه او با مردم زندگى ميكرد - از مردم و معاشرتشان كناره نميجست - با جان
جامعه هماهنگ بود, چونان ديگران از مواهب و مصائب يك اجتماع برخوردار بود, و
بالاتر از همه ايمان بيتزلزل او به خداوند, او را غمخوار و ياور مردم ساخته
بود.
و گرنه , او نه كاخهاى مجلل داشت و نه سربازان و غلامان محافظ, و
هرگز مثل جباران راه آمد و شد را به گذرش بر مردم نميبستند, و حرم رسول الله
(ص ) را براى اوخلوت نميكردند... اين روايت يك نمونه از اخلاق اجتماعى اوست ,
بخوانيم : روزى از محلى عبور ميفرمود, عدهاى از فقرا بر عباهاى پهن شدهشان
نشسته بودند ونانپارههاى خشكى ميخوردند, امام حسين (ع ) ميگذشت كه تعارفش
كردند و او هم پذيرفت , نشست و تناول فرمود و آن گاه بيان داشت : ان الله لا
يحب المتكبرين , (30) خداوند متكبران را دوست نميدارد.
سپس فرمود: من دعوت
شما را اجابت كردم , شما هم دعوت مرا اجابت كنيد.
آنهاهم دعوت آن حضرت را
پذيرفتند و همراه جنابش به منزل رفتند.
حضرت دستور دادهر چه در خانه موجود
است به ضيافتشان بياورند, (31) و بدين ترتيب پذيرايى گرمى از آنان به عمل
آمد, و نيز درس تواضع و انساندوستى را با عمل خويش به جامعه آموخت .
شعيب
بن عبدالرحمن خزاعى ميگويد: چون حسين بن على (ع ) به شهادت رسيد, بر پشت
مباركش آثار پينه مشاهده كردند, علتش را از امام زين العابدين (ع )
پرسيدند,فرمود اين پينهها اثر كيسههاى غذايى است كه پدرم شبها به دوش ميكشيد
و به خانه زنهاى شوهرمرده و كودكان يتيم و فقرا ميرسانيد.(32)
شدت
علاقه امام حسين (ع ) را به دفاع از مظلوم و حمايت از ستمديدگان ميتوان
درداستان ارينب وهمسرش عبدالله بن سلام دريافت , كه اجمال و فشردهاش را در
اين جا متذكر ميشويم : يزيد به زمان ولايتعهدى , با اين كه همه نوع وسايل
شهوترانى و كامجويى و كامروايى از قبيل پول , مقام , كنيزان رقاصه و... در
اختيار داشت , چشم ناپاك و هرزهاش رابه بانوى شوهردار عفيفى دوخته
بود.
پدرش معاويه به جاى اين كه در برابر اين رفتار زشت و ننگين عكسالعمل
كوبندهاى نشان دهد, با حيلهگرى و دروغپردازى و فريبكارى , مقدماتى فراهم ساخت
تا زن پاكدامن مسلمان را از خانه شوهر جدا ساخته به بستر گناهآلوده پسرش يزيد
بكشاند.
حسين بن على (ع ) از قضيه باخبر شد, در برابر اين تصميم زشت
ايستاد و نقشه شوم معاويه را نقش بر آب ساخت و با استفاده از يكى از قوانين
اسلام , زن را به شوهرش عبدالله بن سلام بازگرداند و دست تعدى و تجاوز يزيد
را از خانواده مسلمان و پاكيزهاى قطع نمود و با اين كار همت و غيرت الهياش را
نمايان و علاقهمندى خودرا به حفظ نواميس جامعه مسلمانان ابراز داشت , و اين
رفتار داستانى شد كه درمفاخر آل على (ع ) و دناءت و ستمگرى بنى اميه , براى
هميشه در تاريخ به يادگارماند.(33)
علائلى در كتاب سمو المعنى
مينويسد: ما در تاريخ انسان به مردان بزرگى برخورد ميكنيم كه هر كدام در جبهه
و جهتى عظمت و بزرگى خويش را جهانگير ساختهاند, يكى در شجاعت , ديگرى در زهد,
آن ديگرى در سخاوت , و... اما شكوه و بزرگى امام حسين (ع ) حجم عظيمى است كه
ابعادبينهايتش هر يك مشخصكننده يك عظمت فراز تاريخ است , گويا او جامع همه
والاييها و فرازمنديها است .(34)
آرى , مردى كه وارث بيكرانگى نبوت محمدى
است , مردى كه وارث عظمت عدل و مروت پدرى چون حضرت على (ع ) است و وارث جلال
و درخشندگى فضيلت مادرى چون حضرت فاطمه (س ) است , چگونه نمونه برتر و والاى
عظمت انسان و نشانه آشكار فضيلتهاى خدايى نباشد.
درود ما بر او باد كه
بايد او را سمبل اعمال و كردارمان قرار دهيم .
امام حسين (ع ) و حكايت
زيستن و شهادتش و لحن گفتارش و ابعاد كردارش نه تنهانمونه يك بزرگمرد تاريخ
را براى ما مجسم ميسازد, بلكه او با همه خويشتن , آيينه تمامنماى فضيلتها, ب
زرگمنشيها, فداكاريها, جانبازيها, خداخواهيها وخداجوييهاميباشد, او به تنهايى
ميتواند جان را به لاهوت راهبر باشد و سعادت بشريت راضامن گردد.
بودن و
رفتنش , معنويت و فضيلتهاى انسان را ارجمند نمود.
ـــــــــــــــــ
پينوشتها:
(1) در سال و ماه و روز ولادت امام حسين
(ع ) اقوال ديگرى هم گفته شده است , ولى ما قول مشهور بين شيعه را نقل كرديم
. ر. به . ك . اعلام الورى طبرسى , ص 213.
(2) احتمال دارد منظور از اسما,
دختر يزيد بن سكن انصارى باشد. ر. به . ك . اعيان الشيعه , جزء 11 , ص
167.
(3) امالى شيخ طوسى , ج 1, ص 377.
(4) شبر بر وزن حسن , و شبير بر
وزن حسين , و مبشر بر وزن محسن , نام پسران هارون بوده است و بوده است و
پيغمبر اسلام (ص ) فرزندان خود حسن و حسين و محسن را به اين سه نام ناميده
است - تاج العروس , ج 3 , ص 389, اين سه كلمه در زبان عبرى همان معنى رادارد
كه حسن و حسين و محسن در زبان عربى دارد - لسان العرب , ج 66, ص 60.
(5)
معانى الاخبار, ص 57.
(6) در منابع اسلامى درباره عقيقه سفارش فراوان شده
و براى سلامتى فرزند بسيارمؤثر دانسته شده است . ر. به . ك . وسائل الشيعه ,
ج 15, ص 143 به بعد.
(7) كافى , ج 6, ص 33.
(8) مقتل خوارزمى , ج 1, ص
146 - كمال الدين صدوق , ص 152.
(9) سنن ترمذى , ج 5, ص 323.
(10)
ذخائر العقبى , ص 122.
(11) الاصابه , ج 11, ص 30.
(12) سنن ترمذى , ج
5, ص 324 - در اين قسمت رواياتى كه در كتابهاى اهل تسنن آمده است نقل شد تا
براى آنها هم سنديت داشته باشد.
(13) الاصابه , ج 1, ص 333.
(14) تذكرة
الخواص ابن جوزى , ص 34 - الاصابه , ج 1, ص 333, آن طور كه بعضى ازمورخين
گفتهاند اين موضوع تقريبا در سن ده سالگى امام حسين (ع ) اتفاق افتاده است
.
(15) ارشاد مفيد, ص 173.
(16) رجال كشى , ص 94 - كشف الغمة , ج 2, ص
206.
(17) مقتل خوارزمى , ج 1, ص 184 - لهوف , ص 20.
(18) روز هشتم ماه
ذيحجه مستحب است كه حاجيها به منى بروند, و در آن زمان به اين حكم استحبابى
عمل ميكردند, ولى در زمان ما مرسوم شده است كه از روز هشتم يكسره به عرفات
ميروند.
(19) كامل الزيارات , ص 68 به بعد - مشير الاحزان , ص 9.
(20)
لهوف , ص 53.
(21) كامل الزيارات , ص 105.
(22) كامل الزيارات , ص
101.
(23) كامل الزيارات , ص 121.
(24) كامل الزيارات , ص 147.
(25)
عقد الفريد, ج 3, ص 143.
(26) ارشاد مفيد, ص 214.
(27) مناقب ابن
شهرآشوب , ج 3, ص 224 - اسد الغابة , ج 2, ص 20.
(28) اسد الغابة , ج 2, ص
20.
(29) ذكرى الحسين , ج 1, ص 152, به نقل از رياض الجنان , چاپ بمبئى ,
ص 241 -انساب الاشراف .
(30) سوره نحل , آيه 22.
(31) تفسير عياشى , ج
2, ص 257.
(32) مناقب , ج 2, ص 222.
(33) الامامة والسياسة , ج 1, ص
253 به بعد.
(34) از كتاب سمو المعنى , ص 104 به بعد, نقل به معنى شده است