میروم از روزگارت در غروبی سردِ سرد
میروم از روزگارت در غروبی سردِ سرد
کوله بارم پر زحسرت ،سینه مالامال درد
مهر ،آبان ، شاید آذر ، این چه فرقی میکند؟
در همین پاییز زیبا ،فصل ریزش های زرد
از تمام من فقط یک خاطره میماندو
روح آسیمه سرم مانند بادی دوره گرد
هیچ کس جز تو نمیداند که در این عاشقی
غصه ها با قلب من در آخر بازی چه کرد
بعد تنها ماندنت شاید بفهمی تو ، که من
پای عشقت مانده بودم عاشقانه ،مردِ مرد...
چهارشنبه 12 اسفند 1394 9:03 PM
تشکرات از این پست