آمدهام گيسوانت را شانه كنم، خويش را در آغوشت رها سازم و با گرماي خداونديات يخهاي نفرتم را يكي يكي ذوب كنم ...
الهي! به غلط ميرفتم! تو را تا مرز ادراك عقلانيام كوچك ميشمردم! اثباتت ميكردم! ردت ميكردم!
خداوندا! مرا ببخش ...
اقرار ميكنم در درگاه تو و در محضر ادراكم اقرار ميكنم!
من!!! به بيراهه رفته بودم! و امروز آمدهام تا با كودك احساسم، احساست كنم. خدايا! گرماي دستانت را به شانههاي ناتواني ايمانم بكش!
خدايا! چراغ ايمان را در دلم روشن كن! مگر تو نميگفتي: مثل تو، مثل نور است در دل مومن؟ نور حضور را به من غايب عطا كن!
خدايا! از ذهن و بازيهاي فريبندهاش خستهام!
خدايا! چه روزهايي از زندگيام را كه در بازيهاي ذهنم نباختم!
خدايا ايمانم را به من بازگردان! ايماني كه در لحظه لحظه كودكيام با من بود! ايماني كه تنها پشتوانه لحظههاي بيكسيام بود!
خدايا! اي جايگزين همه نداشتنهاي من!“ اكنون بيايمانم! جايگزين ايمانم باش!
”تا من آنجا برم نماز، كه تو باشي ...“
اي درياي بينهايت عشق
در اين نيمههاي شب! كه سجادهام درگاه توست و زبانم قلمم!
اكنون كه ميخواهم، فقط تو باشي و بس!
آرزويي دارم!
آرزويم را تا ابد به كايناتت بسپار ...
خداوندا!
زبان و قلب و قلمم را معبد الوهيتت كن!
آگاهيام باش خدايا!
مرا از شر ناآگاهيها نجات ده!
تنهايم! همه كسم باش!
خدايا!
خستهام! دلتنگم!
مرا در آغوش گير!
تو اشكهايم را پاك كن!
خداوندا!
”بغض دارم در گلو! دستم به دامانت!“
مرا ببخش خدايا!
”خداوندا!
آرامش عطا فرما! تا بپذيرم، آنچه را كه تغيير نايافتني است
قدرتي ده! تا تغيير دهم آنچه را كه ميتوانم
و بينشي!
تا تفاوت اين دو را بدانم ...“
بار الهي! موسيقي بودنم را با حضورت موزون كن!
ناكوكم خدا!!! كوكم كن!
مرا آنچنان توانمند كن! تا با لبانم موسيقي حضورت را بنوازم!
نتهاي روحبخش بودنت را به قلبم بياموز! خدا!!!
قلبم را از آلايشها در امان بدار!
معبود من! قلبم را سزاوار معبودم قرار ده!
”در دل من چيزي است!
مثل يك بيشه نور!
مثل خواب دم صبح!
و چنان بيتابم!
كه دلم ميخواهد، بدوم تا ته دشت!
بروم تا سر كوه!
دورها آوايي است! كه مرا ميخواند ...“
منبع: مجله موفقیت - سيد علي باقري