0

چرا امام چهارم قيام نكرد؟

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

چرا امام چهارم قيام نكرد؟

اينك كه فضاى سياسى زمان حضرت سجاد تا حدى روشن گرديد، بخوبى متوجه مى‏شويم كه چرا آن حضرت قيام نكرد؟ زيرا با رعب و اختناق شديدى كه در جامعه حكمفرما شده بود و با كنترل و تسلط شديدى كه حكومت جبار اموى بر قرار ساخته بود، هر گونه جنبش و حركت مسلحانه پيشاپيش محكوم به شكست بود و كوچكترين حركت از ديد جاسوسان حكومت اموى پنهان نمى‏ماند ؛ چنانكه روزى جاسوس عبدالملك در مدينه، به وى گزارش داد: على بن الحسين كنيزى داشته، او را آزاد كرده و سپس وى را تزويج نموده است. عبدالملك طى نامه‏اى كه به امام نوشت، اين كار او را براى آن حضرت نقص شمرد و اعتراض كرد كه چرا حضرت با يكى از افراد همشأن خود از قريش وصلت نكرده است؟! 
امام در پاسخ وى نوشت: بزرگتر و بالاتر از پيامبر كسى نبود، او كنيز و زن (مطلقه)ب رده خود را به همسرى گرفت. خداوند هر پستى اى را با اسلام بالا برد، هر نقصى را با آن كامل ساخت و هر لئيمى را در پرتو آن كريم ساخت، و پس هيچ فرد مسلمانى پست نيست و پستى‏اى جز پستى جاهليت نمى‏باشد.(1)
عبدالملك با اين كار مى‏خواست به امام هشدار بدهد كه همه كارهاى او -حتى امور داخلى و شخصى او - را زير نظر دارد! در چنين شرائطى حركت انقلابى چگونه امكان داشت؟ گويا امام سجاد با درك اين شرائط تلخ و ناگوار بود كه دعاى خود به پيشگاه خدا عرض مى‏كرد:
«چه بسا دشمنى كه شمشير عداوتش را بر ضد من آخته، دم تيغش را براى ضربه زدن بر من تيز كرده و سرنيزه‏اش را به قصد جان من تيز ساخته است، زهرهاى جانكاهش را براى كام من در جام فرو ريخته و مرا آماج تيرهاى خويش قرار داده و چشم مراقبتش براى كنترل من نخفته است، و مصصم است كه به من گزند برساند و تلخابه مرارت خود را به من بنوشاند!
خدايا ناتوانيم را از تحمل گرفتاريها و رنجهاى گران، عجزم را از شكست دادن آن كه آهنگ جنگ با من كرده، تنهاييم را در برابر فزونى كسانى كه با من دشمنى نموده و براى گرفتار كردنم در كمين نشسته‏اند، در نظر گرفتى و به ياريم آغاز كردى و به من نيرو بخشيدى» (2)
دو راهى دشوار
با توجه به آن‏چه گذشت در مى‏يابيم كه، «امام چهارم پس از حادثه عاشورا بر سر يك دو راهى دشوار قرار گرفته بود: يا مى‏بايست با ايجاد هيجان و احساسات كه كسى چون او بسهولت قادر بود در ميان جمع معتقدان و علاقه‏مندان خود به وجود آورد، به يك حركت تند و عمل متهوارنه دست زند، پرچم مخالفتى برافرازد، و حادثه‏اى شورانگيز بيافريند، ولى بر اثر آماده نبودن شرائط لازم براى پايدارى و اقدام عميق، چون شعله‏اى فرو بخوابد و ميدان را براى تاخت و تازهاى بنى اميه در ميدان فكر و سياست خالى كند/
و يا مى‏بايست احساسات سطحى را به وسيله تدبيرى پخته و سنجيده مهار كند، نخست مقدمه لازم كار بزرگ خود را فراهم آورد: انديشه راهنما و نيز عناصر صالح براى شروع به كار اصلى -كار تجديد حيات اسلام و بازافرينى جامعه اسلامى و نظام اسلامى - را تامين كند، عجالتاً جان خود و تعداد بسيار معدود ياران قابل اتكاى خود را حراست نمايد و ميدان را در برابر حريف رها نكند، تا زنده است و تا از چشم جستجوگر و هراسان دستگاه بنى اميه پنهان است، در اين جبهه - جبهه سازندگى افراد صالح و تعليم انديشه راهنما- به مبارزه‏اى بى امان ولى پنهان مشغول باشد و آنگاه ادامه اين راه را كه بيگمان به سرمنزلى مقصود بسى نزديك‏تر بود، به امام پس از خود بسپارد... 
شك نيست كه راه نخست، راه فداكاران است، ولى يك رهبر مسلكى كه شعاع تاثير عمل او نه تنها دايره محدود زمان خود، بلكه سراسر عمر تاريخ را در برمى گيرد، كافى نيست كه فداكار باشد، بلكه علاوه بر آن بايد ژرفنگر و دورانديش و پرحوصله وسخت با تدبير نيز باشد، و اين همه شرائطى است كه راه دوم را براى امام چهارم حتمى و قطعى ساخت.»(3)
شورش مردم مدينه
خوددارى پيشواى چهارم از همكارى با شورشيان مدينه را نيز بايد از همين ديدگاه تحليل كرد. شورش مدينه در سال 63(يا 62) هجرى رخ داد و به فاجعه «حره» مشهور گرديد.(4) اين حادثه از آنجا سرچشمه گرفت كه پس از شهادت امام حسين (ع) موجى از خشم و نفرت در مناطق اسلامى بر ضد حكومت يزيد برانگيخته شد. در شهر مدينه نيز كه مركز خويشاوندن پيامبر وصحابه و تابعين بود، مردم به خشم در آمدند. حاكم مدينه (عثمان بن محمد بن ابى سفيان) كه در ناپختگى و جوانى و غرور چيزى از يزيد كم نداشت، با اشاره يزيد (5) گروهى از بزرگان شهر را به نمايندگى از طرف مردم مدينه به دمشق فرستاد تا از نزديك، خليفه جوان را ببينند و از مراحم وى برخوردار شوند تا در بازگشت به مدينه مردم را به اطاعت از حكومت وى تشويق كنند/
به دنبال اين طرح، عثمان هيئتى مركب از «منذربن زبير بن عوام»، «عبيدالله بن ابى عمرو مخزومى»، «عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه» و چند تن ديگر از شخصيتهاى بزرگ مدينه را جهت ديدار با يزيد به دمشق روانه ساخت. از آن‏جا كه يزيد نه از تربيت اسلامى برخوردار بود، نه مشاورانى داشت كه به او توصيه كنند كه حداقل در حضور آن هيئات رفتار سنجيده‏اى داشته باشد، و نه تدبير پدر را داشت كه بداند كسى كه به نام اسلام بر مسلمانان حكومت مى‏كند، حداقل بايد ظواهر اسلامى را حفظ كند، نزد آنان نيز از شرابخوارى و سگبازى و تشكيل بزمها و مجالس ساز و آواز و فسق و فجور كوتاهى نكرد، اما پذيرايى باشكوهى از آنان در كاخ خود به عمل آورد، به آنان احترام بسيار كرد و به هر كدام هدايا و خلعتهاى هنگفتى بالغ بر پنجاه هزار و صد هزار دينار بخشيد. او فكر مى‏كرد كه آنان با دريافت اين پولها و با آن پذيرايى جانانه در كاخ سبز دمشق، در بازگشت به مدينه، از او تمجيد و تحسين خواهند كرد، اما اين ديدار نه تنها به نفع او تمام نشد بلكه كاملا نتيجه معكوس بخشيد/
نمايندگان بجز منذر بن زبير (كه به بصره رفت) به مدينه بازگشتند و در اجتماع مردم اين شهر اعلام كردند كه: «ما از نزد شخصى برگشته‏ايم كه دين ندارد، شراب مى‏خورد، تارو طنبور مى‏نوازد، سگبازى مى‏كند، خنياگران و زنان خوش آواز در مجلس او دلربايى مى‏كنند، و با مشتى دزد و خرابكار به شب نشينى مى‏پردازد. اينك شما را شاهد مى‏گيريم كه او را از خلافت بركنار كرديم» 
پسر حنظله گفت: «من از نزد شخصى برگشته‏ام كه اگر هيچ كس با من يارى و همكارى نكند با همين چند پسرم به جنگ او خواهم رفت، او به من عطيه داد مرا احترام كرد ولى من عطيه او را نپذيرفتم مگر براى اينكه در جنگ با وى از آن استفاده كنم.»
به دنبال اين جريان، مردم مدينه با عبدلله پسر حنظله بيعت كردند و حاكم مدينه و همه بنى اميه را از شهر بيرون كردند/
اين گزارش كه به يزيد رسيد، «مسلم بن عقبه» را كه مردى سالخورده و از سرسپردگان درباره بنى اميه بود، با لشكرى انبوهى براى سركوبى نهضت به مدينه اعزام كرد و به وى گفت: به آنان سه روز مهلت بده، اگر تسليم نشدند، با آنان بجنگ، و وقتى پيروز شدى سه روز هر چه دارند از اموال و چهار پايان و سلاح و طعام، همه را غارت كن و در اختيار سربازان بگذار///
سپاه شام، مدينه را مورد حمله قرار داد و جنگ خونينى بين دو گروه در گرفت و سرانجام، شورشيان شكست خوردند و سران نهضت كشته شدند. مسلم به مدت سه روز دستور قتل عام و غارت شهر را صادر كرد. سربازان شام جناياتى مرتكب شدند كه قلم از بيان آنها شرم دارد. مسلم را به خاطر اين جنايات «مسرف» ناميدند/
پس از پايان قتل و غارت، مسلم از مردم به عنوان بردگى براى يزيد بيعت گرفت! (6)
نقش عبدالله بن زبير
عبدالله بن زبير، كه فردى جاه طلب و ظاهر الصلاح بود، اندكى پيش از ورود امام حسين (ع) به مكه در سال 60 وارد مكه شده در آنجا اقامت گزيده بود، ولى در مدت امام حسين (ع) در مكه، او تحت الشعاع قرار گرفته و چندان مورد توجه مردم نبود. پس از شهادت امام حسين (ع) ميدان را براى فعاليت او باز شد و در برابر يزيد اعلام مخالفت كرده خود را خليفه خواند/
عبدالله با خاندان امير مومنان (ع) ميانه‏اى نداشت. او در برپايى فتنه «جمل» نقش مهمى داشت و در دوران فعاليت در مكه، درود بر پيامبر را از آغاز خطبه حذف كرد و چون در اين مورد از او پرسيدند، گفت: پيامبر خويشاوندان بدى دارد كه هنگام بردن نام او گردن خويش را بر مى‏افرازند.(7) با توجه به اين سوابق كه امام سجاد (ع) از فتنه او اظهار نگرانى مى‏كرد.(8) نيز گفته‏اند كه اخراج حاكم مدينه و بنى اميه از اين شهر با موافقت او صورت گرفته بوده است.(9)
----------------------------------
1-كلينى، فروع كافى، الطبعه الثانيه، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1362 ه'.ش، ج 5، ص 344 (كتاب نكاح باب المومن كفو المومن) و ر.ك به: محمد بن سعد الطبقات الكبرى، ج‏5، ص 214 - مجلسى، بحارالانوار، ج 46، ص 105 - ابن قتيبه دينورى، عيون الاخبار، قاهره، الموسسه المصريه العامه للتاليف و الترجمه و الطباعه و النشر، ج 4، ص 8،
2-صحيفه سجاديه، ترجمه صدر بلاغى، تهران، حسينه ارشاد، دعاى 49 (براى دفع مكر دشمنان)، ص 610/
3-(آيت الله) خامنه‏اى، سيد على، پيشواى صادق، تهران، انتشارات سيد جمال، ص 24/
4-حره به زمين سنگلاخى گفته مى‏شود كه سطح آن سنگهاى آتشفشانى پوشيده شده باشد، و چون اطراف شهر مدينه داراى چنين خصوصيتى است و نفوذ سپاه شام به مدينه از طريق حره و اقم صورت گرفت، اين جنگ به نام «حره» ناميده شد. 
5-احمد بن يحيى البلاذرى، انساب الاشراف، بغداد، مكتبه المثنى، ج 4، ص 31/
6-ر.ك به: بلاذرى، همان ماخذ، ص 30-46 -ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، 1399 ه'.ق، ج 4، صفحات: 102-103 و 111-121 - مسعودى، مروج الذهب، بيروت، دارالاندلس، ج 3، ص 68-71/
7-ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، المطبعة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 8/
8-على بن عيسى اربلى، كشف الغمه، فى معرفة الائمه. تبريز، مكتبه بنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج 2، ص 299/
9-بلاذرى، همان ماخذ، ص 30/

سه شنبه 4 اسفند 1394  6:55 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها