0

شعر، منبر سيّار

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

شعر، منبر سيّار

نغمه‏هاى حيات، در ژرفاى وجود انسانى در قالب اوزان و معانى بديع‏شعرى، نمودار مى‏شوند. اعراب در زمان جاهليّت و نيز در قرون نخستين‏اسلام، به شعر توجّه بسيارى نشان مى‏دادند. پروردگار نيز در سوره‏شعراء، سرايندگان مؤمنى را كه به يارى مظلومان همّت مى‏گمارند،ستوده است. امامان معصوم‏عليهم السلام به شعر به عنوان منبرى سيّار كه به‏سرعت در ميان مردم نفوذ پيدا مى‏كند، توجّه نشان مى‏دادند، همچنان كه‏طاغوتيان نيز به نوبه خود از شعر به عنوان ابزارى براى تبليغات دروغين‏وگمراه كننده خود بهره مى‏بردند.
امام زين العابدين‏عليه السلام نيز گاهى شعر مى‏سرود. مشهور ترين شعرى كه‏از آن‏حضرت نقل كرده‏اند ابيات جاويد زير است كه در آنها مى‏فرمايد:(1)
نَحْنُ بَنُو الْمُصْطَفى‏ ذُو غُصَصٍ‏
يَجْرَعُها فِى الْأَنامِ كاظِمنا(2)
عَظِيمَةٌ فِى الْأَنامِ مِحْنَتُنا
أَوَّلُنا مُبْتَلى‏ وَآخِرُنا(3)
يَفْرَحُ هذَا الْوَرى‏ بِعيدِهُمْ‏
وَنَحْنُ أَعْيادُنا مآتِمُنا(4)
وَالنَّاسُ فِى الْأَمْنِ وَالسُّرُورِ ما
يَأْمَنُ طُولَ الزَّمانِ خائِفنا(5)
وَما خُصِصْنا بِهِ مِنَ الشَّرَفِ الطَّا
ئِلِ بَيْنَ الْأَنامِ آفَتَنا(6)
يَحْكُمُ فينا وَالْحُكْمُ فيهِ لَنا
جاحِدَنا حَقَّنا وَغاضِبَنا(7)
ابن شهرآشوب نيز در مناقب، اين ابيات را به امام سجّادعليه السلام نسبت‏داده است:(8)
لَكُمْ ما تَدَّعُونَ بِغَيْرِ حَقٍ‏
إِذا مَيِزَ الصَّحاحُ مِنَ الْمِراضِ(9)
عَرَفْتُمْ حَقَّنا فَجَحَدْتُمُونا
كَما عَرَفَ السَّوادُ مِنَ الْبَياضِ(10)
كِتابَ اللَّهِ شاهِدُنا عَلَيْكُمْ‏
وَقاضينا الْإِلهُ فَنِعْمَ قاضٍ(11)
امّا تأييد آن‏حضرت از سوى شاعران مدافع حق را مى‏توان از خلال‏ماجرايى كه براى "فرزدق" رخ داده، دريافت. فرزدق اگر چه جزوشعراى دربار اموى بشمار مى‏آمد، امّا از نظر تاريخى او به بيت علوى‏گرايش دارد و زمانى كه فرصتى مى‏يابد، قريحه‏اش به جوش آمده قصيده‏شكوهمند و معروف خود را در مدح امام مى‏سرايد. چون هشام وحكومت‏اموى بروى خشم مى‏گيرند و او را زندانى مى‏كنند، امام فوراً براى اوانعامى مى‏فرستد چنان كه برخى از مورخان مى‏نويسند فرزدق از آن پس‏تا پايان عمر در سايه امامت راستين اسلام زندگى خود را سپرى كرد. امّاماجراى فرزدق و سرودن آن قصيده زيبا چنين است:
"سبكى" در كتاب طبقات الشافعيه به سند متصل از ابن عايشه عبداللَّه‏بن محمّد از پدرش نقل كرده است، كه گفت: هشام بن عبد الملك با وليدبه سفر حج رفت و به گردخانه كعبه طواف كرد. او هر چه كوشيد تا خودرا به "حجرالاسود" برساند نتوانست، از اين رو منبرى براى او نهادندووى بر آن نشست وبه مردم مى‏نگريست. اطراف اورا گروهى از شاميان‏احاطه كرده بودند.
در اين هنگام بود كه ناگهان امام على بن الحسين عليهما السلام كه زيبا روترين‏وخوشبوترين مردمان بود پديدار شد و گردخانه خدا طواف كرد و همين‏كه به نزديك حجرالاسود رسيد، مردم راه را براى امام باز كردند. مردى‏از شاميان پرسيد: اين كيست كه ابهتش چنين مردم را مرعوب مى‏كند؟!
هشام از بيم آنكه مبادا شاميان به وى تمايل يابند، پاسخ داد: او رانمى‏شناسم. فرزدق كه در آن ميان حاضر بود، گفت: امّا من او رامى‏شناسم. مرد شامى پرسيد: ابو فراس او كيست؟ آنگاه فرزدق قصيده‏خود را در معرفى امام سجّادعليه السلام به آن مرد سرود، "سبط ابن جوزى"و"سبكى" اين قصيده را با اندكى تفاوت اين چنين نقل كرده‏اند:
هذَا الَّذى تَعْرِفُ الْبَطْحاءُ وَطْأَتَهُ‏
وَالْبَيْتُ يَعْرِفُهُ وَالْحِلُّ وَالْحَرَمُ(12)
هذَا ابْنُ خَيْرِ عِبادِ اللَّهِ كُلِّهِمُ‏
هذَا التَّقِىُّ النَّقِىُّ الطَّاهِرُ الْعَلَمُ(13)
يَكادُ يُمْسِكُهُ عِرْفانُ راحَتِهِ‏
رُكْنُ الْحَطيمِ إِذا ما جاءَ يَسْتَلِمُ(14)
إِذا رَأَتْهُ قُرَيشٌ قالَ قائِلُها
إِلى‏ مَكارِمِ هذا يَنْتَهِى الْكَرَمُ(15)
إِنْ عُدَّ أَهْلُ التُّقى‏ كانُوا أَئِمَّتَهُمْ‏
أَوْ قيلَ مَنْ‏خَيْرُ أَهْلِ‏الْأَرْضِ قيلَ هُمُ(16)
هذَا ابْنُ فاطِمَةَ إِنْ كُنْتَ جاهِلَهُ‏
بِجَدِّهِ أَنْبِياءُ اللَّهِ قَدْ خُتِمُوا(17)
وَلَيْسَ قَوْلُكَ مَنْ هذا بِضائِرِهِ‏
الْعَرَبُ تَعْرِفُ مَنْ أَنْكَرْتَ وَالْعَجَمُ(18)
* * *
بُغْضى حَياءً وَيُغْضى‏ مِنْ مَهابَتِهِ‏
فَما يُكَلَّمُ إِلّا حينَ يَبْتَسِمُ(19)
يُنْمى‏ إِلى‏ ذُرْوَةِ الْعِزِّ الَّتى قَصُرَتْ‏
عَنْها الْأَكُفُّ وَعَنْ إِدْراكَها الْقَدَمُ(20)
مِنْ جِدَّهِ دانَ فَضْلُ الْأَنْبِياءِ لَهُ‏
وَفَضْلَ اُمَّتِهِ دانَتْ لَهُ الْاُمَمُ(21)
يَنْشَقُّ نُورُ الْهُدى‏ مِنْ صُبْحِ غُرَّتِهِ‏
كَالشَّمْسِ يَنْجابُ عَنْ‏إِشْراقِهَا الظُلَمُ(22)
مَشْتَقَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ نَبْعَتُهُ‏
طابَتْ عَناصِرُهُ وَالْخِيَمُ وَالشِّيَمُ(23)
اللَّهُ شَرَّفَهُ قَدْراً وَفَضَّلَهُ‏
جَرى‏ بِذاكَ لَهُ فى لَوْحِهِ الْقَلَمُ(24)
كِلْتا يَدَيْهِ غَياثٌ عَمَّ نَفْعُهُما
يَسْتَوْكِفانِ وَلا يَعْرُوهُما الْعَدَمُ(25)
سَهْلُ الْخَليقَةِ لا تَخْشى‏ بَوادِرُهُ‏
يَزينُهُ اِثْنانِ حُسْنُ الْخُلْقِ وَالْكَرَمُ(26)
حَمَّالُ أَثْقالِ أَقْوامٍ إِذا فُدِحُوا
رَحِبَ الْفَناءِ أَرْيَبَ حينَ يَعْتَزِمُ(27)
ما قالَ "لا" قَطُّ إِلّا فى تَشَهُّدِهِ‏
لَوْلَا التَّشَهُّدُ كانَتْ لائُهُ نَعَمُ(28)
عَمَّ الْبَرِيَّةِ بِالْإِحْسانِ فَانْقَشَعَتْ‏
عَنْهَا الْغَيابَةُ لا هَلْقٍ وَلا كَهِمُ(29)
مِنْ مَعْشَرٍ حُبُّهُمْ دينٌ وَبُغْضُهُمُ‏
كُفْرٌ وَقُرْبُهُمْ مُنْجىٍ وَمُعْتَصَمٌ(30)
لا يَسْتَطيعُ جَوادٌ بُعْدَ غايَتِهِمْ‏
وَلا يُدانيهِمْ قَوْمٌ وَإِنْ كَرُمُوا(31)
هُمُ الْغُيُوثُ إِذا ما أَزِمَّةٌ أَزِمَتْ‏
وَالْاُسْدُ اُسْدُ الشَّرى‏ وَالْرأْىُ مَحْتَدِمٌ(32)
لا يَنْقُصُ الْعُسْرُ بَسْطاً مِنْ أَكُفِّهِمُ‏
سِيَّانَ ذلِكَ إِنْ أَثِرُوا وَإِنْ عَدِمُوا(33)
يَسْتَدْفَعُ السُّوءَ وَالْبَلْوى‏ بِحُبِّهِمْ‏
وَيَسْتَرِب بِهِ الْاِحسانُ وَالنِّعَمُ(34)
مُقَدَّمٌ بَعْدَ ذِكْرِ اللَّهِ ذِكْرُهُمُ‏
فى كُلِّ بُدْءٍ وَمَخْتُومٌ بِهِ الْكَلِمُ(35)
يَأْبى‏ لَهُمْ أَنْ يَحِلَّ الذَّمُّ ساحَتَهُمْ‏
خُلْقٌ كَريمٌ وَأَيْدٍ بِالنَّدى‏ هَضِمٌ(36)
أَىُّ الْخَلائِقَ لَيْسَتْ فى رِقابِهِمْ‏
لا وَلِية هذا أَوَّلَهُ نَعَمُ(37)
مَنْ يَعْرِفِ اللَّهَ يَعْرِفُ أَوَّلِيَّةَ ذا
الدّينُ مِنْ بَيْتِ هذا نالَهُ الْاُمَمُ(38)
اين على بن الحسين بن على ابى‏طالب‏عليهم السلام است. هشام خشمگين شدودستور داد فرزدق را در محلى به نام عسفان، بين مكّه و مدينه، زندانى‏كنند. امام سجاد هزار دينار براى او فرستاد. امّا فرزدق آن را نپذيرفت‏وگفت:
آنچه گفتم از روى خشم به خاطر خدا و رسولش بود، از اين رو بابت‏آن پاداش نمى‏ستانم. امام على بن الحسين به وى پاسخ داد: چنانچه ما اهل‏بيت چيزى ببخشيم، دوباره به ما باز نمى‏گردد. آنگاه فرزدق بخشش امام‏را پذيرفت و هشام را نكوهش كرد و گفت:
أَيَحْبِسُنى بَيْنَ الْمَدينَةِ وَالَّتى‏
إِلَيْها قُلُوبُ النَّاسِ يَهوى منيبها(39)
يَقْلِبُ رَأْساً لَمْ يَكُنْ رَأْسَ سَيِّدٍ
وَعَيْناً لَهُ حَوْلادءُ بَادٍ عُيُوبَها(40)
هشام از اين ابيات آگاهى يافت و فرزدق را آزاد ساخت امّا حقوقش راكه سالانه هزار دينار بود، از ديوان قطع كرد. فرزدق از اين امر نزد امام‏سجّاد شكايت برد و آن‏حضرت به وى چهل هزار دينار بخشيد و به وى‏فرمود: اگر به بيش از اين احتياج مى‏داشتى حتماً به تو مى‏بخشيدم.
فرزدق چهل سال زندگى كرد و سپس بدرود حيات گفت. خدايش‏رحمت كند!

پی نوشته ها

---------------------------------------------
1-بحار الانوار، ج‏45، ص‏139 - 138.
2-ما، تبار مصطفى، اندوه مندانيم كه گلوهاى ما اين اندوهها را در ميان مردمان‏فرو مى‏خورد.
3-محنت ما در ميان خلايق بس سخت و دشوار است و اوّلين و آخرين ما به دشواريهامبتلاست.
4-اين مردمان به فرا رسيدن موسم عيد خود شادكام مى‏شوند حال آنكه عيدهاى ما،سوگهاى ماست.
5-مردم در آرام و شادى‏اند امّا ترسنده ما، در طول روزگار، ايمن و راحت نيست.
6-ما به شرف و شرافت برگزيده شديم، كه اين ويژگى خاص آفت ما مى‏باشد.
7-كسى كه حق ما را منكر است و بر ما خشم مى‏گيرد به ما حكم مى‏راند حال آنكه مابايد)بر او( حكم برانيم.
8-في رحاب أئمّة اهل البيت، ج‏3، ص‏249.
9-شما را باد آنچه به نا حق ادعا مى‏كنيد، آن هنگام كه سلامت از بيمارى ممتاز گردد.
10-حقانيت ما را شناختيد و سپس انكارمان كرديد همچنان كه سياهى از سپيدى‏شناخته مى‏شود.
11-كتاب خدا گواه ماست بر شما و خداوند داور ماست كه او نيك داورى است.
12-اين كسى است كه سرزمين بطحا جاى قدر و منزلت او را مى‏شناسد و خانه كعبه وحل وحرم نيز او را مى‏شناسند.
13-اين فرزند بهترين بندگان خداست. اين پاك و پاكيزه و پيراسته و شناخته شده است.
14-جود و عطاى كف بخشش او چنان است كه چون بخواهد حجر را استلام كند و برركن "حطيم" گام فرانهد، ركن مى‏خواهد او را نزد خود نگه دارد تا از جود و عطايش‏بر خوردار گردد.
15-چون قريش بدو بنگرد، گوينده آنها اعتراف كند كه، كرم وجود، به منزلگاه مكارم اين‏مرد منتهى مى‏شود.
16-اگر پرهيزكاران شمرده شوند، ايشان پيشوايانند و اگر پرسيده شود كه بهترين اهل‏زمين چه كسانى‏اند؟ گفته شود: ايشان.
17-اين فرزند فاطمه است اگر او را نمى‏شناسى، او كسى كه پيامبران خدا به جدّش ختم‏شده‏اند.
18-اين كه تو مى‏گويى اين كيست؟ زيانى به او نمى‏رساند چرا كه عرب و عجم اين كسى‏را كه تو نمى‏شناسى، نيك مى‏شناسند.
19-از بسيارى حيا ديده فرو مى‏پوشد و مردمان نيز به خاطر هيبت وى، ديده برمى‏بندند و جز زمانى كه تبسم مى‏كند، با او سخن گفته نمى‏شود.
20-او به قله عزّت دست يافته كه دستها و پاها از رسيدن بدان نا توانند.
21-كسى كه برترى انبيا در برابر فضيلت جدّش كم مايه گشته و فضيلت امّتش)باعث‏شده تا(امّتهاى ديگر در برابرش سر فرود آورند.
22-نور هدايت از درخشش جبينش تابان است همچون خورشيد كه با طلوعش پرده‏هاى‏تاريكى را از هم مى‏درد.
23-او از سرچشمه پيامبر سرازير گشته است و از اين رو عناصر وجودش و اخلاق‏وسجايايش پاك و پاكيزه است.
24-خداوند او را از ازل تشرف بخشيده و برترى داده است و قلم قضا در تحقيق اين‏مشيت بر لوح قدر روان گشته است.
25-هر دو دستش ابرى فياض و رحمت گستر است كه رگبار فيض فرو مى‏بارند وجودوعطايشان هيچ گاه كاستى نمى‏گيرد.
26-خلق وخوى نرمى دارد و كسى از رفتارش بيمناك نخواهد شد و هميشه دو خصلت‏حلم و كرم جوانب شخصيّت او را مى‏آرايند.
27-او به دوش كشنده بار سنگين اقوامى است كه زير آن به زانو در آمده‏اند و چون بادشوارى و سختى رو به رو گردد، خردمند و چاره جوى و هشيار است.
28-هرگز جز در تشهد نمازش "لا" "نه" نگفت و اگر تشهد چنان نمى‏بود آن "لا" هم‏به "نعم" "آرى" تبديل مى‏گشت.
29-احسان او همه انسانها را در بر گرفته و از اين رو ظلمت رخت بر بسته است و ستم‏و بيمى وجود ندارد.
30-او از خاندانى است كه محبّت ايشان دين، و دشمنى با آنان كفر و نزديكى كردن با آنهادژ و پناهگاه است.
31-هيچ بخشنده‏اى به قله كرم و نهايت جود و بخششگرى آنان نمى‏رسد و هيچ قومى هرقدر هم كه بخشش كنند، با ايشان برابرى نتوانند كرد.
32-اينان به گاه بحرانهاى سخت، بارانهاى رحمتند و به گاه نبرد، شيران ژيان معركه‏اند.
33-سختى معيشت آنان، دستان بخششگرشان را از بخشش نمى‏كاهد و اين گشاده دستى‏در حالت توانگرى و تنگدستى براى آنان يكسان است.
34-بدى و بلا به محبّت ايشان دفع گردد و احسان و نعمت به لطف محبّت ايشان افزونى‏گيرد.
35-در هر آغازى پس از ذكر نام خدا، نام ايشان مقدّم است و هر كلام به نام آنان پايان‏يابد.
36-خوى بزرگوارى و كف بخشايشگر آنان، مانع از آن است كه نكوهش و سرزنش درساحت مقدّس ايشان فرود آيد.
37-كدام قبيله و گروه‏است كه از نياكان اين‏مرد بزرگ، نعمتى بر گردن خود نداشته باشد؟
38-هر كه خداى را بشناسد، نياكان او را نيز نيك مى‏شناسد كه دين از خانه او به‏مردمان رسيده است.
39-گمان مى‏برد مرا در ميان "راه" مدينه، وجايى كه دلهاى مردم براى بازگشت به آن‏عشق مى‏ورزند، زندانى كرده است.
40-سرى را بر مى‏گرداند كه سر سرورى نيست و چشمى دارد لوچ كه عيبهاى آن نمايان‏شده است.
---------------------------------------
آية الله سيد محمد تقى مدرسى
مترجم: محمد صادق شريعت

 

یک شنبه 2 اسفند 1394  9:31 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها