0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۸

آمد نسیم گل به دمیدن ز چپ و راست

ساقی، می شبانه بیاور، که روز ماست

در باغ شد شکفته به هر جانبی گلی

فریاد عندلیب ز هر جانبی بخاست

تا پیش شاخ گل ننشینی، قدح به دست

آشوب بلبلان بندانی که: از کجاست؟

هر دم بنفشه‌وار فرو می‌روم به خود

از فکر جام لاله که: خالی ز می چراست؟

شاهد، بسوز عود، که خواهیم عیش کرد

مطرب، بساز عود، که خواهیم عذر خواست

جز عشق هر هوس که پزی زین سپس، هدر

جز عیش هر عمل که کنی بعد ازین، هباست

من عمر خود به عمر گل اندر فزودمی

گر راه بودمی به سر این فزود و کاست

چون گل کلاه‌داری خود ترک می‌کند

بر ما عجب نباشد اگر پیرهن قباست

ای نو رسیده سبزه، که آبت ز سر گذشت

گر سرگذشت خویش ز ما بشنوی رواست

تا ما قفای گل بنبینیم چون هلیم

دست از می؟ ارچه سرزنش خلق در قفاست

جز یاد بید و سرو مکن پیش اوحدی

کو نشنود به وقت گل الا حدیث راست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:01 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۹

آن زخم، که از تو بر دل ماست

مشنو که: به مرهمی توان کاست

کی وعده وفا کنی تو امروز؟

کامروز ترا هزار فرداست

زلفت، که به کژ روی بر آمد

با ما به وفا کجا شود راست؟

دریاب، که دست ما فرو بست

این فتنه، که از سر تو برخاست

یک روز گرم به پرسش آیی

عذرت نتوان به سالها خواست

عشق و لب لعلت، این چه سوزست

عقل و سر زلفت، این چه سود است؟

آرایش عالم از رخ تست

مشاطه رخت چه داند آراست؟

مطرب، بنواز نوبتی خوش

کامروز زمانه نوبت ماست

قولی بزن از طریق عشاق

یا خود غزلی که اوحدی راست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:01 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۰

این همه پروانها، سوخته از چپ و راست

شمع شب ما بود، راه شبستان کجاست؟

شحنه اگر دوست بود، این همه بیداد چیست؟

وین همه آشوب چه؟ گر ملک از شهر ماست

چون نپسندد جفا نرگس سرمست یار؟

کز قبل او ستم وز طرف ما رضاست

دلبر اگر می‌کند گوش به فریاد ما

زین ستم و داوری داد نخواهیم خواست

مطرب مجلس بگفت از لب او نکته‌ای

هوش حریفان ببرد، شور ز مستان بخاست

جمله به یاد رخش خرقه در انداختند

گر چه ازان خرقها پیرهن ما قباست

در شب دیجور غم پرتو شمعی چنین

چون همه عالم گرفت؟ گرنه ز نور خداست

گفت: به خاک درم چون گذری سر بنه

من نتوانم نهاد سر، مگر آنجا که پاست

گر قدمی مینهد بر سر بیمار عشق

آن کرم و لطف را عذر چه دانیم خواست؟

جنس من و نقد من در سر او رفت، لیک

جنس ارادت فزود، نقد محبت بکاست

اوحدی، ار زانکه دوش از تو دلی برده‌اند

در پی او غم مخور، کان که ببرد آشناست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:01 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۷

ماهی، که لبش بجای جانست

گر ناز کند،به جای آن است

از چشم دلم نمی‌شود دور

هر چند ز چشم سرنهانست

گر در طلبت هزار باشند

غیرت نبرم، که بی‌نشانست

آن کو به یقین نبیند او را

چون نیک نگه کند گمانست

ای دیده من اول زمانت

دریاب، که آخر زمانست

بر یاد تو جامه پاره کردم

باز آی، که خرقه در میانست

تخمی که تو کاشتی نمو داد

عهدی که گذاشتی همانست

این تن، که بر تو مرده، دل شد

و آن دل، که غم تو خورد، جانست

نتوان ز تو روی در کشیدن

بارت بکشیم، تا توانست

چشم سر ما غلط نبیند

کش سرمه ز خاک اصفهانست

سرنامهٔ عشق خود ز ما پرس

کین عشق نه کار دیگرانست

زود از در گوش باز گردد

هر قصه، که بر سر زبانست

آنرا که خطیب سود خواند

در مذهب اوحدی زیانست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:02 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۱

پیراهن ار ز یاسمن و گل کند رواست

آن سرو لاله چهره، که در غنچهٔ قباست

خلقی، چو طرف، بر کمرش بسته‌اند دل

وین دولت از میانه ببینیم تا کراست؟

کرد از هوای خویش دلم گرم ذره‌وار

آن آفتاب روی، که بر بام این سراست

بر خاک پای او چه غم؟ ار صد هزار پی

آب رخم بریخت، که خون منش بهاست

چشمش چه ساحریست؟ که شرطی ز دشمنی

با من رها نکرد و همان دوستی بجاست

با من، دلا، گر سخن آن دهان مگوی

من بر شنیده‌ام سخن او، دهان کجاست؟

در جان اوحدی اگر او ناوکی نخست

چندین فغان و ناله و فریادش از چه خاست؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:02 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۲

گرچه صد بارم برانند از برت

بر نمی‌دارم سر از خاک درت

تا ابد منظور جانی، زانکه دل

در ازل کرد این نظر بر منظرت

زاهد از سر تو ز آن رو غافلست

کو نمی‌بیند به محراب اندرت

هر صباحی تازه گردد جان ما

از نسیم طرهٔ جان پرورت

همچو جان وصل تو ما را در خورست

گر چه جان ما نباشد در خورت

هر چه بود اندر سر کار تو شد

خود به چیزی در نمی‌آید سرت

شیر گیران پلنگ انداز را

کرد عاجز پنجهٔ زور آورت

بر نگیرد سر ز خط امر تو

هر که شد چون اوحدی فرمان برت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:02 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۲

کار ما امروز زان رخ با نواست

شکر ایزد کان مخالف گشت راست

گر چه یک چند از وفاداری بجست

هم چنان وقت وفا داری بجاست

عارض او در خم زلف چو مار

آرزویی در دهان اژدهاست

عیب نتوان کرد اگر روزی دو، دوست

روی میپیچد، که دشمن در قفاست

نام او بیگانه قاصد کرده‌ام

ورنه می‌دانم که با جان آشناست

یک دم از دستش نمی‌دانیم داد

گر چه دستش دایم اندر خون ماست

آنکه او را دور کرد از من چه کرد؟

چون ز مهر او سر مویی نکاست

عشقبازی را خطا نتوان شمرد

عاشقان را کام دل جستن خطاست

رغبت بوس و تمنای کنار

شهرتست، این عشق ورزیدن جداست

اوحدی، گر کشته گردی در غمش

سهل باشد، چون غم او خون بهاست

عشق خوبان بی‌بلا هرگز که دید؟

خوب نیز از حق خویش اندر بلاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:02 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۳

مدتی شد تا دل ما صورت آن سرو راست

دوست میدارد، ولیکن زهرهٔ گفتن کراست؟

روی او در حسن چون ما هست، می‌گویم تمام

قد او در لطف چون سروست، بنمودیم راست

گر زبان در کام من شیرین شود چون نام او

بر زبانم رانم، سرم در معرض اندیشهاست

ای زبان، بگذر، که نام پاک او از بس شرف

در ضمیرم گر بگردد، هم نپندارم رواست

اوحدی گر مهر او ورزی،بنه گردن به جور

بیدقی را زودتر باید زدن کوشاه خواست

عاشق و درویشی اینجا، در دعا و صبر کوش

چارهٔ عاشق صبوری، کار درویشان دعاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:02 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۴

باز مخمورم، کجا شد ساقی؟ آن ساغر کجاست؟

تشنگان عشق را آن آب چون آذر کجاست؟

همچو چشم خویش ساقی مست می‌دارد مرا

ما کجاییم، ای مسلمانان، و آن کافر کجاست؟

آن چنان خواهم درین مجلس ز مستی خویش را

کز خرابی باز نشناسم که: راه در کجاست؟

خلق می‌گویند: زهد و عشق با هم راست نیست

ما به ترک زهد گفتیم، این حکایت بر کجاست؟

ای که گفتی: از سر و سامان بیندیش و منوش

باده، بادست این سخن، سامان چه باشد؟ سر کجاست؟

محتسب بر گاو مستان را فضیحت می‌کند

ما به مستی خود فضیحت گشته‌ایم، آن خر کجاست؟

این مسلم، اوحدی، گر باده گفتی: شد حرام

این که روی خوب دیدن شد حرام اندر کجاست؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:03 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۵

یارب، این مهمان چون ماه از کجاست؟

وین سپاه کیست و آن شاه از کجاست؟

عکس خورشیدی چنان بالا بلند

بر چنین دیوار کوتاه از کجاست؟

گر ز مرغ جان به شاخ دل رسید

غلغل «انی انا الله» از کجاست؟

دل درین وادی ز تاریکی بسوخت

سوی آن آتش بگو راه از کجاست؟

گرنه خونریزیست این فریاد چیست؟

ورنه بیدادست این آه از کجاست؟

اندرین خرگاه می‌گویند: هست

خوبرویی، راه خرگاه از کجاست؟

اوحدی را پادشاهی بنده خواند

مفلسی را دیگر این جاه از کجاست؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:03 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۰

چون گشت با تو ما را پیوند دل زیادت

گر هجر ما، گزینی، دوری ز حسن عادت

شبهاست تا دلم را تب دارد از غم تو

آه! از تو، گر نیایی روزی بدین عیادت

طبعت به طالع ما شد تند و تیز، ارنه

زین بیشتر نبودی بدمهر و بی‌ارادت

عشقی که نیست برتو، حربیست بی‌غنیمت

عیشی که نیست با تو، دینیست بی‌شهادت

هر چند نیست با ما مهر تو در ترقی

هر لحظه با تو ما را شوقیست در زیادت

شاگرد صورت تست آیینه در لطیفی

کین می‌کند تجلی و آن میکند اعادت

چندان که جور خواهی بر جان من همی کن

کز بندگان نیاید کاری به جز عبادت

باشد که: اوحدی را از غیب دست گیرد

آن کس که واقفست او بر غیب و بر شهادت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:03 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۶

ای نسیم صبح دم، یارم کجاست؟

غم ز حد بگذشت، غم‌خوارم کجاست؟

وقت کارست، ای نسیم، از کار او

گر خبر داری، بگو دارم، کجاست؟

خواب در چشمم نمی‌آید به شب

آن چراغ چشم بیدارم کجاست؟

بر در او از برای دیدنی

بارها رفتم، ولی بارم کجاست؟

دوست گفت: آشفته گرد و زار باش

دوستان آشفته و زارم، کجاست؟

نیستم آسوده از کارش دمی

یارب، آن، آسوده از کارم کجاست؟

تا به گوش او رسانم حال خویش

نالهای اوحدی‌وارم کجاست؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۷

نوبهارست و چمن خرم و گلزار اینجاست

ارم دیده و آرام دل زار اینجاست

بر سر خار چمن روی بمالیم چو گل

گر بدانیم که باز آن گل بی‌خار اینجاست

تن از آنجا نشکیبد، دلم اینجا چون نیست

دلم آنجا ننشیند، که مرا یار اینجاست

عجب ار تا به ابد روی رهایی بیند

این دل خسته که محبوس و گرفتار اینجاست

شکرم زان لب و سیب از رخ و نار از سینه

نفرستاد، چو دانست که: بیمار اینجاست

اگرم نیز بگوید که: دل خویش ببر

روی آوردن او نیست، که دلدار اینجاست

روی آن نیست که: این جا بنشیند بی‌کار

دل آشفتهٔ ما را، که سر و کار اینجاست

از وجود من اگر اندک و بسیاری ماند

اندک اینست که می‌بینی و بسیار اینجاست

بر من این جا تو اگر عرضه کنی هشت بهشت

ندهم دل به بهشت تو، که دیدار اینجاست

می به دست من سر گشته اگر خواهی داد

هم ازین میکده درخواه، که دستار اینجاست

هر چه در جملهٔ خوبان طلبیدی از حسن

به رخ دوست نظر کن، که به یک بار اینجاست

پیش شکر دهنش بار شکر نگشایند

چو ببینند که: آن قند به خروار اینجاست

بجز او کس نشناسم که بجوید دل ما

بفرست، اوحدی، آن دل، که خریدار اینجاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۸

نهان از نهان کیست؟ دلدار ماست

برون از جهان چیست؟ بازار ماست

به دستم ز باغ جهان گل مده

که بی‌روی آن نازنین خار ماست

اگر مقبلی هست،در بند اوست

وگر مشکلی هست، در کار ماست

بر ما به جز نام آن رخ مگوی

که او قبلهٔ چشم بیدار ماست

ندیدی رخش را، ز ما هم مپرس

بدیدی، چه حاجت به گفتار ماست؟

چو پندار باشی ز دلدار دور

که دوری هم از پیش پندار ماست

در آن مصر اگر شرمساری بریم

ازین صاع باشد، که دربار ماست

ز نار غم آن پری شعله‌ای

باین خرقه در زن، که زنار ماست

میان من و او حجاب اوحدیست

چو او رفع شد، روز دیدار ماست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:05 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۹

روزه‌داران را هلال عید ابروی شماست

شب نشینان را چراغ از پرتو روی شماست

ماه زنگی نسبت رومی رخ شاهی نسب

بنده آن چشم ترک و زلف هندوی شماست

مشک چینی را ز غیرت بر نمی‌آید نفس

زان دم عنبر، که در دام دو گیسوی شماست؟

این که می‌آید دم صبحست یا باد ختن؟

یا نسیم روضهٔ فردوس؟ یا بوی شماست؟

از بهشت ار شاهدی خیزد شما خواهید بود

در جهان ار جنتی باشد سر کوی شماست

سوختیم از مهرتان، هم سایه‌ای می‌افگنید

کندرین همسایه میل خاطری سوی شماست

حال محنتهای من محتاج پرسیدن نبود

محنت ما را، که خواهد بودن، از خوی شماست

تا ز دست آن سر زلف چو چوگان زخم خورد

این دل آشفته سرگردان تراز گوی شماست

بر دو رویم سال و مه این اشک خون رفتن روان

از دو رویی کردن دلهای چون روی شماست

گر کشیدم در کنار، از لاغری نتوان شناخت

کین تن باریک من، یا حلقهٔ موی شماست

اوحدی را دل ز سنگ انداز دوری خسته شد

باز پرسیدش، که آن مسکین دعاگوی شماست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:05 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها