0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۱۴

با چنان شیوه و شیرینی و دلبندی و شنگی

نتوان دل به تو دادن، که به جوری و به جنگی

آهوی چشم تو، ای ترک کمربند کمانکش

دل شیران بیابان برباید ز پلنگی

چون سبکدل نشوم در کف چنگ تو؟ که روزی

در نیاری ز جفا با من بیدل سرسنگی

هر دمت رای کسی باشد و اندیشهٔ جایی

من ندانم که تو خود بر چه طریقی و چه ینگی

سپر انداخته‌ام پیش جفا و ستم تو

که به ابرو چو کمانی و به بالا چو خدنگی

از تو امید چه دارم؟ که به یک عهد نپایی

با تو همراه چه باشم؟ که به یک بوسه بلنگی

آن چنان خوی بد و طبع ستمگر که تو داری

به ز ما مرد نیابی، که صبوریم و درنگی

نشوم با تو چو سوسن دو زبان گر تو نباشی

باز چون گل به دورویی و چو نرگس به دو رنگی

بس که چون چنگ به ناکام به نالم ز غم تو

کام دل گر ز تو اکنون بستانم، که به چنگی

گر نداری چو ملک طبع مخالف بچه معنی

اوحدی با تو چو شهدست و تو با او چو شرنگی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۱۷

نه بیگانه‌ای، ای بت خانگی

مکن با من خسته بیگانگی

تو گر پایمردی نکردی به لطف

چه سود این دلیری و مردانگی؟

پری‌زاده‌ای چون تو پیش نظر

نباشد ز من طرفه دیوانگی

چراغیست روی تو، ای ماهرخ

که شمعش نیرزد به پروانگی

بگیری بسی دل زلف چو دام

گر آن خال مشکین کند دانگی

ز مهر سر زلفت، ای سنگدل

هوس می‌کند سنگ را شانگی

به تمکین مکوش، اوحدی، در غمش

که عاشق نکوشد به فرزانگی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۲۰

سرم بی‌دولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟

که حور نرگسین چشمی و ماه عنبرین خالی

خوشا چشمی که روز و شب تواند دید روی تو

که میمون طالع و بخت و همایون طلعت و فالی

نجستم هیچ ازین دنیا بغیر از دیدن رویت

بهیچم بر نمیگیری ز درویشی و بی‌مالی

نخواهد بود تا هستم دل من بی‌ولای تو

اگر خنجر کشد سلطان و گر ناوک زند والی

ترا بر گریهای من مپندارم که دل سوزد

که همچون گل همی خندی و همچون سرو می‌بالی

بدین حسن ار شبی تنها به دست زاهدی افتی

بزورت بوسه بستاند، اگر خود رستم زالی

چون من زلف ترا گفتم که: وقتی مالشی میده

نهادی زلف را بر گوش و گوش من همی مالی

پریشانی مکن با ما چو زلف خویشتن چندین

که من خود بیتو میسوزم ز مسکینی و بد حالی

نخواهد بود تحصیلی مرا بی‌روز وصل تو

اگر پیشت فروخوانم تمامت علم غزالی

بب دیده می‌گریم ز دستان تو هر ساعت

که آتش میزینی در جان و می‌گویی: چه مینالی؟

جهان پر شرح تست و نام اوحدی، لیکن

عجب دارم که نام او رود در مجلس عالی!

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۰۷

حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی

نه بدان تا تو به آشفتن کارم باشی

من که سوزنده چو شمعم خود ازین غصه تو نیز

چه ضرورت که فروزندهٔ نارم باشی؟

زین پس آن چشم ندارم که مرا خواب آید

مگر آن شب که در آغوش و کنارم باشی

همچو بلبل همه از دست تو فریاد کنم

تا تو، ای دستهٔ گل، باغ و بهارم باشی

با که آرام کنم؟ یا چه قرارم باشد؟

که تو سرمایهٔ آرام و قرارم باشی

نکنم یاد بهشت و غم دوزخ نخورم

گر تو فردا حکم روزشمارم باشی

مگر آن روز به نخجیر سگانت نگرم

کان سرپنجه ندارم که شکارم باشی

اوحدی، از گل روی تو مراد من چیست؟

گفت: شرطست که هم صحبت خارم باشی

با چنان گل چه غم از خار؟ که بر هم نزنم

دیده از تیر و تبر، گر تو حصارم باشی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۱۹

ای بر شفق نهاده از شام زلف خالی

بر گرد ماه بسته از رنگ شب هلالی

چون ماه عید جویم هر شب ترا، ولیکن

ماهی چنان نبیند جوینده، جز به سالی

ما کمتریم از آن سگ کو بر در تو باشد

زان بر در تو ما را کمتر بود مجالی

میخواستم که: جایت بر چشم خود بسازم

از دل نمیروی خود بیرون به هیچ حالی

روزی نبود روزی کان روی را ببینم

ای روز من شب تو، آخر کم از خیالی

از آفتاب رویت من همچو سایه دورم

و آنگاه با رخ تو هر ذره را وصالی

مشتاق آن دهان را صبری تمام باید

کان کام بر نیاید بی‌رنج احتمالی

با خاک آستانت تا خوپذیر گشتم

دیگر نظر نکردم بر منصبی و مالی

از اوحدی بگردان بیداد شحنهٔ غم

تا از غمت ننالد پیش ملک تعالی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۲۸

مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی

که چون زنار دربستی ز دستم نوش کن جامی

دلت چون بت‌پرست آمد به شهر ما گذر، کان جا

چلیپاییست در هر توی و ناقوسی بهر بامی

ز سر باد مسلمانی دماغت را چو بیرون شد

ترا بر آتش گبران بباید سوخت ایامی

چو بر رخسار از آن آتش کشیدی داغ ما زان پس

که یارد بردنت جایی؟ که داند کردنت نامی؟

چو گفتم: چون توان رفتن درون پردهٔ وصلش؟

بگفت: آن دم که در رفتن ز خود بیرون نهی گامی

ندیدم مرغ جانت را درین ره دام غیر از تو

به پران مرغ جانت را به تدریج از چنین دامی

به سودای رخ آن بت نخفتم دوش و در خوابم

خیالش گفت: عاشق بین که خوابش هست و ارامی

مرا گویی: کزان دلبر بگو تا: چیست کام تو؟

ازو، گر راست می‌پرسی، ندارم غیر او کامی

به فکر او چنان پیوست جان من ، که ذکر او

نه اندامم همی گوید، که هر مویی ز اندامی

مکن پیشم حدیث وصل آن دلدار آتش رخ

که در دوزخ تواند پخت همچون اوحدی خامی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:13 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۳۱

نزدیک یار اگر نه چنین خوار و خردمی

در هجرش این مذلت و خواری نبردمی

بی‌او ز جان ملول شدم، کو خیال او؟

تا جان خود به دست خیالش سپردمی

از باد صبح‌گاه درین تنگنای هجر

گر بوی او به من نرسیدی به مردمی

کو آن توان و توش؟ کزین خاکدان غم

خود را به آستان در دوست بردمی

صافی کجا شدی دلم از دردی جهان؟

گر من نه در حمایت این صاف و دردمی

اندر شمار دیدن او نام من کجاست؟

تا بعضی از جنایت او برشمردمی

گر نقش روی خود ننهفتی ز چشم من

من نام اوحدی ز ورق بر ستردمی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۳۲

ای تن و اندامت از گل خرمنی

عالمی حسنی تو در پیراهنی

دل که بالای تو و روی تو دید

کی فرود آید به سرو و سوسنی؟

بی‌دهان همچو چشم سوزنت

شد جهان بر من چو چشم سوزنی

آنکه ببرید از من بیدل ترا

جان شیرین را جدا کرد از تنی

بر دلم داغ جفا تا کی نهی؟

بار چندین برنتابد گردنی

دوش می‌گفتی که: پیش من بمیر

گر مجال افتد زهی خوش مردنی!

اوحدی مسکین به گیتی بی‌رخت

کی قراری داشتی در مسکنی؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۲۶

شاد گردم که هر به ایامی

قامتت را ببینم از بامی

بی‌تو کارم به کام دشمن شد

وز دهانت نیافتم کامی

در جدایی تبم گرفت و تو خود

ننهادی به پرسشم گامی

دشمنان از شراب وصل تو مست

دوستان را نمیدهی جامی

خال را دانه ساختی وز زلف

بر سر دانه می‌کشی دامی

در دلم چون غمت قرار گرفت

گو: قرارم مباش و آرامی

چه تفاوت کند در آتش تو؟

گر بسوزد چو اوحدی خامی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۱۲

بر ما ستم و خواری، ای طرفه پسر تا کی؟

وندر پی وصلت ما پوینده بسر تا کی؟

بر ما ستمی کرده، خون دل ما خورده

ما بر ستمت پرده میپوش و مدر، تا کی؟

امشب تو به زیبایی خود خانه بیارایی

فردا که برون آیی رفتی و دگر تا کی؟

عنبر به دلاویزی بر دامن مه ریزی

این بوالعجب انگیزی در دور قمر تا کی؟

ای بنده لبت را من، عاشق طلبت را من

شیرین رطبت را من میبین و مخور تا کی؟

چون هست شبستانت، پر غلغل مستانت

من بندهٔ دستانت، چون خاک بدر تا کی؟

پیوسته به صد زاری، چون اوحدی از خواری

شبهای چنین تاری، با آه سحر تا کی؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۳۳

سر بگذرانم از سر گردون به گردنی

گر بگذرد به خاطر او یاد چون منی

تا در دلم خیال رخ او قرار یافت

مسکین دلم قرار ندارد به مسکنی

میلم به باغ بود، دلم گفت: دیده گیر

سروی نشسته بر لب جویی و سوسنی

گر مرغ زیرکی به هوای دگر مرو

بهتر ز کوی دوست نباشد نشیمنی

ای مدعی، چو خوشه مرا سرزنش مکن

برده به باد عشق اگرت هست خرمنی

وی دل که سینه را سپر غصه کرده‌ای

پیکان عشق را به ازین ساز جوشنی

جانا، به خود نگاه کن و حال ما ببین

گر جان ندیده‌ای که جدا گردد از تنی

یک شهر دشمنند مرا وز بهر تست

گو: جوجرم کنید که بر من به ارزنی

گر داشتی دلم به زر و سیم دسترس

هر دم در آستین تو می‌ریخت دامنی

سیلی‌زنان سزد که برونش کنی ز در

گر پیشت آفتاب به تابد به روزنی

مرد اوحدی ز عشق و نگفتی: دریغ بود

ماتم، نگاه کن، که نیرزد به شیونی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۳۰

دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمی

مراد خویشتن از روزگار بستدمی

کجاست از لب شیرین یار تریاکی؟

که داد از آن سر زلف چو مار بستدمی

گر او نه با من بیچاره رستمی کردی

به زورش از کف اسفندیار بستدمی

اگر ز روی چو گل پرده بر گرفتی دوست

به خون لاله خطی از بهار بستدمی

لب چو شکر او گر شکار من گشتی

مراد خاطر ازو آشکار بستدمی

ز لعل اوستدم بوسه‌ای به طراری

و گر به طیره نرفتی هزار بستدمی

دلش بدادم و گفتم: شمار کن بوسه

بجست ورنه منش بی‌شمار بستدمی

اگر چه شرم همی داشت، من به بی‌شرمی

چه بوسها که از آن شرمسار بستدمی!

ز بهر بوسه در آورده بودمش به کنار

اگر چنانکه نکردی کنار، بستدمی

بر اوحدی اگر آن بی‌وفا نکردی زور

مراد این دل مسکین زار بستدمی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۹۴

هر به عمری نزد خود روزی به مهمانم بری

پرده پیش رخ ببندی، پس در ایوانم بری

خود نخواهی هیچ وقتم ور بخوانی ساعتی

خون چشم من بریزی، تا که بر خوانم بری

دست بیرون آوری از پرده، چون گویی سخن

تا بیندازی ز پای آنگه به دستانم بری

نام من بدنام گویی، تا میان مرد و زن

راز من پیدا کنی، وانگاه پنهانم بری

گر ندانم راه بام، از آفتاب روی خود

در فرستی پرتو و چون ذره در بانم بری

ره نمایی هر زمان با کیش و قربانم بده

چون من اندر ده شوم بی‌کیش و قربانم بری

ناخلف شد نام من، بس کز دکان بگریختم

این زمان سودی ندارد گر بهدکانم بری

چون امانت‌ها که دادی گم شد اندر دست من

مفلسی بر دست گیرم، تا به زندانم بری

گر به قاضی می‌برند آنرا که مستی می‌کند

من خرابی می‌کنم، تا پیش سلطانم بری

چون به همراهی قبولم کردی، ار سر می‌رود

دستت از دامان ندارم، تا به پایانم بری

اوحدی را گر دهی دم، یا بری دل، حاکمی

من چنین نادان نیم، کینم دهی، آنم بری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۳۴

ای هر سر مویت را رویی به پریشانی

صد روی خراشیده موی تو به پیشانی

در سینه نهان کردم سودای تو مه، لیکن

بس درد که برخیزد زین آتش پنهانی

آن دیگ نبایستی پختن به نیستانها

اکنون که برفت آتش، با دست پشیمانی

انکار مکن ما را گر بی‌سر و پا بینی

کین کار هم از اول سر داشت به ویرانی

ای یار پری پیکر، دیوانه شدیم از تو

باز آی، که صد نوبت کردیم پری خوانی

یک روز نمی‌آیی، تا در غم خود بینی

صد خانهٔ چون دوزخ، صد دیدهٔ چون خانی

جوری که تو، ای کافر، کردی و پسندیدی

گر بر تو کنم گویی: ای وای مسلمانی!

زینسان که سراسیمه گشت اوحدی از مهرت

او باز کجا دارد دست از تو به آسانی؟

در وصف تو دیوانی از شعر چو پر کرد او

پر بر تو کند دعوی از شرعی و دیوانی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:14 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۳۶

تو ز آه من ار هراسانی

چون دلم می‌بری به آسانی؟

بر دل ما مکن جنایت پر

که به ترکت کنیم اگر جانی

روز آن نیست ورنه هست مرا

با لبت رازهای پنهانی

دل ما را ز نعمت غم تو

هر شبی دعوتست و مهمانی

نوبت وصل ار به من برسد

راستی نوبتیست سلطانی

گر چه عیدیست مرگ ما بر تو

چون بمیریم، قدر ما دانی

بار من در گل غم افتادی

این زمان خر ز دور می‌رانی

در دلت چون توان که بگذارم؟

گر به پیشان جهی به پیشانی

گفته‌ای: اوحدی کدام سگست؟

سگ گم گشته، کش نمی‌خوانی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:14 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها