0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۹۵

روی زیبا نتوان داشت نهان پیوسته

خاصه رویت که به روحست و روان پیوسته

زلف از دست بدادیم و ز دل خون بچکید

گویی آن زلف رگی بود به جان پیوسته

آبم از دیده روانست و خیال قد او

همچو سرویست در آن آب روان پیوسته

ابروان همچو کمان داری و مژگان چون تیر

وز پی عربده تیرت به کمان پیوسته

بار دیگر بگزند دل ما می‌کوشی

ای به رغم دل ما در دگران پیوسته

در شگرفان حرکاتیست که آتش خوانند

در تو آن هست و دو صد فتنه به آن پیوسته

اوحدی نام بر آورد به نیکو سخنی

تا که نام تو شد او را به زبان پیوسته

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  9:59 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۸۱

دل به تو دادیم و شکستی، برو

سینهٔ ما را چو بخستی ، برو

داد دل از پیش تو می‌خواستم

چون بت بیداد پرستی، برو

باز ز سر عربده داری و جنگ

هیچ نگویم که: تو مستی، برو

نیستی از همچو منی در جهان

سهل بود، چون که تو هستی، برو

آمده بودم که نشینی دمی

چون ز تکبر ننشستی، برو

گم شده بودم که: بجویی مرا

چونکه نجستی و بخستی، برو

اوحدی شیفته در دام تست

گر تو ازین دام بجستی، برو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  9:59 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۹۶

ای از دهان تنگت شهری شکر گرفته

نام رخ تو گل را از خاک برگرفته

آن روی را مپوشان، زیرا که در ممالک

بنیاد فتنه باشد روی قمر گرفته

دیگر ز سر نگیرد با من جفا زمانه

گر دیگرت ببینم یاری ز سر گرفته

صد کاروان دل را در راه محنت تو

هم دزد رخت برده، هم شحنه خر گرفته

از تیر غمرهٔ تو هر بیدلی که داری

سر در سپر کشیده، پا در جگر گرفته

ما رنگ قصهٔ خود پوشیده از خلایق

وآنگه ز غصهٔ ما عالم خبر گرفته

هجر تو اوحدی را بیچاره کرده از غم

وز اوحدی مرا تو بیچاره‌تر گرفته

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  9:59 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۹۷

کجایی؟ ای ز رخت آب ارغوان رفته

مرا به عشق تو آوازه در جهان رفته

به خون دیده ترا کرده‌ام به دست، ولی

ز دست من سر زلف تو رایگان رفته

همیشه قد تو با سرکشی قرین بوده

مدام زلف تو با فتنه هم عنان رفته

گل از شکایت آن جورها که روی تو کرد

هزار بار بنزدیکت باغبان رفته

ز دست زلف سیاه تو تا توان خواری

بدین شکستهٔ مسکین ناتوان رفته

به آب دیده بگریم ز هجرت آن روزی

که مرده باشم و خاک در استخوان رفته

چگونه راز دل اوحدی توان پوشید؟

حدیثش از دهن و تیرش از کمان رفته

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  9:59 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۸۶

عمر که بی‌او گذشت، ذوق ندیدیم ازو

دل بر شادی نخورد، تا ببریدیم ازو

دست تمنای ما شاخ امیدی نشاند

لیک به هنگام کار میوه نچیدیم ازو

چند جفا گفت و زو دل نگرفتیم باز

چند ستم کرد و رو در نکشیدیم ازو

گر چه ستمگار بود خاطر ازو برنگشت

ور چه جفا پیشه داشت ما نرمیدیم ازو

از پی چندین طلب دل چو ز باغ رخش

سیب گزیدن نیافت، دست گزیدیم ازو

زو دل ما بعد ازین عشوه نخواهد خرید

کاتش ما برفروخت هر چه خریدیم ازو

گر زتو پرسند: کیست عاشق دیوانه؟ گو

ما، که نشان وفا می‌طلبیدیم ازو

باز شنیدیم: کو آتش ما می‌کشد

رو، که به جز باد نیست هر چه شنیدیم ازو

بر سر خوان لبش، پیش حسودان ما

آن همه حلوا چه سود؟ چون نچشیدیم ازو

چون به در دل رسی،رنگ رخ اوحدی

خود بتو گوید که: ما در چه رسیدیم ازو؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  9:59 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۹۹

ای از عرب و از عجمت مثل نزاده

حسن تو عرب را و عجم را بتو داده

در روی عجم چشم توصد تیر کشیده

وز چشم عرب لعل تو صد چشمه گشاده

خوبان عرب بر سر اسب تو دویده

شاهان عجم پیش رخت گشته پیاده

از چشم تو مجنون عرب یافته مستی

وز لعل توشیرین عجم ساخته باده

گیرد عربی داغ غمت بر تن سوده

دارد عجمی نقش رخت بر دل ساده

از روی تو در عید عجم خاسته غوغا

از زلف تو در دین عرب فتنه فتاده

در ملک عجم اوحدی از وصف رخ تو

بر نطق فصیحان عرب بند نهاده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  9:59 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۰۱

ببخشا، ای من مسکین به دل در دامت افتاده

دلم را قرعهٔ عشق و هوس بر نامت افتاده

ز هر سو فتنه‌ای برخاست در ایام حسنت، من

کجا ایمن توانم بود در ایامت افتاده؟

نمی‌افتد ترا در سر کزین جانب نهی گامی

مگر بینی سر ما را به زیر گامت افتاده

برآید شاخ مرجانی بروصد جا از آن قطره

که باشد وقت می خوردن ز لعل جامت افتاده

ترا چشمی چو بادامست و روز و شب من مسکین

چو شکر در گداز عشق از آن بادامت افتاده

مرا آرام دل بردند، چشمان تو، کی بینم

گذاری بر من مهجور بی‌آرامت افتاده؟

ترا عاشق فراوانست و بیدل در جهان، لیکن

سبوی ما شد از دیوار و تشت از بامت افتاده

قبا در بند تست، اما ندارد در کمر چیزی

هزاران پیرهن رشکست بر اندامت افتاده

ترا از مستی و عشق من آگاهی بود وقتی

که باشد دردی دردی چنین در کامت افتاده

به من گفتی که: هر روزت ببخشم زین دهن بوسی

کنون می‌بینمت زان وعده خیلی وامت افتاده

به دشنام اوحدی را یاد کردی، کی روا باشد؟

دعایی گفته آن مسکین و در دشنامت افتاده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  9:59 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۰۲

ای مرغزار جانها لعل تو آب داده

وی تب کشیده دل را زلف تو تاب داده

رویت به یک لطیفه مه را سپر شکسته

چشمت به نیم غمزه دل را جواب داده

دل را لب تو از می تاراج روح کرده

جان را رخ تو از خوی بوی گلاب داده

پیش رخ و جبینت باج و خراج هر دم

هم مشتری کشیده، هم آفتاب داده

بیدار با تو خواهم یکشب که باده نوشم

وان مردم دگر را سر سوی خواب داده

چشم من از خیالت هر سوزنی که بسته

توفان گریه آن را یکسر به آب داده

فردا مگر عقوبت کم باشد اوحدی را

امروز عشقت او را چندین عذاب داده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  9:59 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۰۰

عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده

بر جای خود چو بحری جوشان و ایستاده

از خاک در گذشته، افلاک در نوشته

یک باره روح گشته، تن را طلاق داده

چون عاشقان جانی،در حال زندگانی

هفتاد بار مرده، هشتاد بار زاده

آهنگ کار کرده، تن را حصار کرده

وین نفس خوار کرده، چون خاک اوفتاده

آفاق را سترده، انفس مگس شمرده

رخت از ازل ببرده، رخ در ابد نهاده

هر کثرتی که دیده، در سلک خود کشیده

از جملگان بریده، در وحدت ایستاده

چون لوح ساده کرده دل را ز جمله نقشی

پس نام او نوشته بر روی لوح ساده

خود را شمرده با او چون صفر در عددها

او را بدیدهٔ در خود چون می ز جام باده

دایم بسان پسته، خندان و دل شکسته

ز اسب وجود جسته، چون اوحدی پیاده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:00 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۰۵

یا به نزد خویشتن راهم بده

یا مجال ناله و آهم بده

از دهانت چون نمی‌یابم نشان

بوسه‌ای زان روی چون ماهم بده

تشنهٔ چاه زنخدان تو شد

جان من، آبی از آن چاهم بده

غربت من در جهان از بهر تست

قربت خاصان درگاهم بده

دوش میگفتی: ز من چیزی بخواه

بوسه‌ای زان لعل می‌خواهم، بده

هر چه از من خواستی یکسر تراست

از تو من نیز آنچه میخواهم بده

یا خیال خود به خواب من فرست

یا دلی بیدار و آگاهم بده

گنج وصلت هم درین ویرانهاست

آن چنان گنجی ز ناگاهم بده

بر بساط آرزو چون اوحدی

شاه می‌خواهم ز رخ، شاهم بده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:00 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۰۸

چیست آن شهریار در پرده؟

شور در شهر و یار در پرده

هر زمان بار می‌دهد، لیکن

نیست امکان بار درپرده

پرده از روی برگرفت آن ماه

همچنان روی کار در پرده

همه گلها ازو شکفته و باز

گل او غنچه‌وار در پرده

پرده داری بدوستان دادست

و آنگه آن پرده دار در پرده

چیست این نقش گونه‌گون؟ ار نیست

نقشبندی سوار در پرده

از پس پرده جمله حیرانند

کس ندارد گذار در پرده

همه را رخ به خون دیده نگار

نیست کس با نگار در پرده

گر نخواهی که: گم شوی از خود

نروی زینهار! در پرده

رانی، این پرده را چو راست کنند

نالهٔ زار زار در پرده

از برون گر هزار بینی، نیست

جز یکی زان هزار در پرده

هم تویی پردهٔ بصیرت تو

خویشتن را مدار در پرده

پردهٔ خویش را بسوز و ببین

دوست را آشکار در پرده

مرو، ار پرده در میان بینی

پرده بین را چکار در پرده؟

تو که چون شیر پرده پشمینی

چون بگیری شکار در پرده؟

رفع این پرده یک نفس کارست

مبر این روزگار در پرده

اگر آن رخ جمال بنماید

نهلد پود و تار در پرده

پرده زان دیده‌ای، که هست ترا

دیدهٔ اعتبار در پرده

نظر جهل چون تواند دید

یار در غار و غار در پرده؟

هر که او اختیار خود بگذاشت

رفت بی‌اختیار در پرده

گر درین پرده میروی، ایدل

اوحدی را میار در پرده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:00 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۹۸

آن گل سوریست در کلاله نهفته

یا به عبیرست برگ لاله نهفته

در دهن کوچک چو پستهٔ او بین

رستهٔ دندان همچو ژاله نهفته

از گل و شکر نواله ایست لب او

داعیهٔ بوسه در نواله نهفته

سینهٔ من هر نفس که زد به فراقش

در دم او شد هزار ناله نهفته

خط خوشش را حوالتست به خونم

کی شود آن خط و آن حواله نهفته؟

در جگر اوحدی نگر، که ببینی

از غم او درد چند ساله نهفته

دم به دم او را غزل بسوزتر آید

از نظرش تا شد آن غزاله نهفته

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:00 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۰۳

ساقیا، خیز و یک دو جام بده

می گلرنگ لاله فام بده

دهن همچو قند را بگشای

بی‌دلان به بوسه کام بده

دلم از شربت حلال گرفت

ساغری بادهٔ حرام بده

تو غلام که‌ای؟ نمی‌دانم

قدحی، ای منت غلام، بده

به سلامت چو میروی، ای باد

آن پری را ز من سلام بده

گو که: از نام ما نداری ننگ

ساعتی ترک ننگ و نام بده

همه داری تو هر چه می‌باید

من چه گویم ترا: کدام بده؟

سخن لعل آبدار بگوی

خبر قد خوش خرام بده

تا که دیگ وصال پخته شود

اوحدی را شراب خام بده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:00 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۰۴

کام دل تنگ از آن تنگ دهانم بده

بوسه‌ای، ار آشکار نیست، نهانم بده

خانه جدا میکنی،طاقت اینم ببخش

بوسه بها میکنی، مکنت آنم بده

چون نتواند کسی چارهٔ بهبود من

من به جز از خویشتن هیچ ندانم، بده

دل به تمنای تو بر در امید زد

یا چو سگم جای ساز،یا بسگانم بده

دانش و دین مرا میکنی ارزان بها

این همه ارزان ترا،وصل گرانم بده

باغ ترا باغبان بودم و آفت رسید

دخل زیان کرده‌ام، خرج زیانم بده

در پی جان منی، اینهمه تعجیل چیست؟

بندهٔ بد نیستم، خواجه، امانم بده

چون ز در قرب تو گشت شبانی عزیز

یوسف گرگم مساز، قرب شبانم بده

از سر گردن کشی دوش ز دم بر فلک

دوش چه می‌داده‌ای؟ باز همانم بده

آن دل و جانی که بود، هر دو چو دادم به تو

ای دو جهان زان تو، هر دو جهانم بده

گر چه برفتم بسی، از تو نشان کس نداد

من به تو ره چون برم؟ هم تو نشانم بده

اوحدی ار شد زبون وقت ثنای تو، من

مرد زبون نیستم، مزد زبانم بده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:00 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۰۶

شب شد، به مستان اندکی تریاک بیداری بده

رندان سیکی خواره را گر ساغری داری، بده

زین حرفهای لاله گون چون لاله میسوزد دلم

روی تو ما را لاله بس، ممزوج گلناری بده

اکنون که آب از کار شد، بر خیز و آب کار کن

بی‌کار منشین، ای پسر، آن بادهٔ کاری بده

امشب که در دیر آمدم، زنار باید بر میان

ای یار ترسا، حلقه‌ای زان یار زناری بده

مستی و مستوری بهم نیکو نباشد، دلبرا

یا پیش مستان کم نشین، یا ترک هشیاری بده

سالیست تا من بوسه‌ای زان لب تمنی میکنم

اکنون چو فرصت یافتم، عذرش چه می‌آری؟ بده

دانم نیاری کام دل پیش رقیبان دادنم

دشنام، باری، پیش تو سهلست، می‌یاری، بده

جانا، ز خوی تند خود، چون بی‌گناهم، هر نفس

صد بار بر دل می‌نهی، یک بوسه سر باری بده

از هر دو گیتی اوحدی چون عاشق‌زار تو شد

یا قصد آزارش مکن، یا ترک بیزاری بده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  10:00 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها