0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵۰

ز بلبل بوستان پر ناله و فریاد خواهد شد

که صحرا سبز و گلها سرخ و دلها شاد خواهد شد

عروس گل ز اطراف چمن در جلوه می‌آید

بیا، گو: بلبل مشتاق اگر داماد خواهد شد

ز بس کالحان داودی ز مرغان عزیمت خوان

به گوش من رسید، امشب زبورم یاد خواهد شد

چنان می‌نالم از سودای آن گل‌چهره هر صبحی

که از نالیدن من عندلیب استاد خواهد شد

ز عشق روی آن لیلی من ار مجنون شوم شاید

که گر شیرین ببیند روی او فرهاد خواهد شد

نه تنها آبرویم برد و در جانم فگند آتش

که خاکم کرد و خاکم نیز هم بر باد خواهد شد

گرفتم کاوحدی آزاد گشت از هر که در عالم

ز بند او نمی‌دانم که چون آزاد خواهد شد؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:36 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲۳

آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد

صید ندیدم ز بند او، که رها شد

با دگران سرکشی نمود و تکبر

سرکش و بیدادگر به طالع ما شد

رنج که بردیم باد برد و تلف گشت

سعی که کردیم هرزه بود و هبا شد

نوبت آن وصل را که وعده همی داد

هیچ به فرصت نگه کرد و قضا شد

دل ز برم برد و زهره نیست که گویم:

آن دل سرگشته را که برد و کجا شد؟

گر کندم قصد جان دریغ ندارم

کام من آمد چو کام دوست روا شد

با همه جوری دلم نداد که گویم:

اوحدی از هجر او شکسته چرا شد؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:36 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۴۵

دوشت به خواب دیدم، تعبیر این چه باشد؟

با من به خشم بودی، تاثیر این چه باشد

گفتم که: بوسه‌ای ده، انگشت را به طیره

بر هر دو لب نهادی، تقریر این چه باشد؟

چون مشرف غم خود کردی دل مرا تو

با من یکی نگویی: توفیر این چه باشد؟

گفتم: وصال، گفتی:« هذا فراق بینی»

بس مشکل آیتست این، تفسیر این چه باشد؟

خطیست بر لب تو بس دلپذیر و بر من

روشن نگشت، گویی: تحریر این چه باشد؟

گفتی: دل تو با من تقصیر کرد، جانا

زین دل چه گرد خیزد؟ تقصیر این چه باشد؟

از دردت اوحدی را آرام نیست یک دم

درمان او چه سازم؟ تدبیر این چه باشد؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:36 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۴۷

او همانا نابهٔ شبهای من نشنیده باشد

ورنه هم بر گریهای زار من بخشیده باشد

نی، چه باک از نالهٔ من لاله‌رویی را؟ که صد پی

همچو گل برگریهٔ شبگیر من خندیده باشد

ماه گردون از برای گرد خاک آستانش

ای بسا شبها که گرد کوی او گردیده باشد

گفتمش: بر روی خاک‌آلود من نه پای، گفتا:

چون نهم بر خاک پایی را که جایش دیده باشد؟

بارها پیچیده باشد بر سرم سودا و رفته

پیش آن بدمهر و از من روی بر پیچیده باشد

او مرا خاطر برنجاند، من او را عذر خواهم

همچنان گویم: مبادا خاطرش رنجیده باشد

اوحدی را ناپسندی گفت و هر کس کان حکایت

کرده باشد گوش، می‌دانم که نپسندیده باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:36 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۴۰

رنگین‌تر از رخ تو گل در چمن نباشد

چون عارض تو ماهی در انجمن نباشد

پوشیده هر کسی را پیراهنیست، لیکن

آب حیات کس را در پیرهن نباشد

فرهادوار بی‌تو جان می‌کنم، نگارا

فرهاد نیست عیبی،گر کوهکن نباشد

چون وقت بوسه دادن گویی که: بی‌دهانم

دشنام نیز دادن بر بی‌دهن نباشد

زر خواستی و جان هم، زر کمترست، لیکن

در جان که می‌فرستم باری سخن نباشد

چون وصل جویم از تو، گویی: نبینی، آری

دیدار خوب رویان بی لا و لن نباشد

چون استوار باشم در عهد و وعدهٔ تو؟

کین بی‌خلاف نبود و آن بی‌شکن نباشد

امشب چو پیش دیده خون ریختی دلم را

گر زانکه باز گوید فردا، ز من نباشد

جانا، کجا نشیند بی‌صحبت تو یک دم؟

روزی که اوحدی را تشویش تن نباشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:36 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۴۳

هر نقش که پیش آید گویم: مگر او باشد

چون او برود، گویم: آن دگر او باشد

بی‌او نبود هرگز چیزی که شود زایل

زیرا نشود زایل آن چیز اگر او باشد

از خصم نمی‌نالم وز تیغ نمی‌ترسم

از تیغ کجا ترسد؟ آن کش سپر او باشد

روزی که به قتل من شمشیر کشد دشمن

بر هم نزنم دیده گر در نظر او باشد

گر راست رود سالک، در هر قدمی او را

هر چیز که پیش آید زان پیشتر او باشد

جز صدق مبر با خود در راه، که تا منزل

هم بدرقه او گردد، هم راهبر او باشد

روزی که تو برگیری دست غلط از دیده

این جمله که می‌بینی خود سر بسر او باشد

زو گر خبری خواهی، با راهروی بنشین

تا چون خبرت گوید، عین خبر او باشد

چون اوحدی ار خواهی کردن سفر علوی

آنجا نرسی، الا کت بال و پر او باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:36 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۴۸

چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟

دردم تو می‌فرستی، درمانم از که باشد؟

گفتی: برو ز پیشم، خود می‌روم، ولیکن

زین غصه گر بمیرم تاوانم از که باشد؟

چون در فراق خویشم زار و ضعیف کردی

گر بار غم کشیدن نتوانم، از که باشد؟

دردم همی فرستی هر ساعت از برخود

باز آر به درد دوری درمانم، از که باشد؟

چون بوسه‌ای به زاری هرگز نمی‌دهی تو

گر بعد ازین به زورت بستانم، از که باشد؟

دوشم به طنز گفتی: کز کیست این فغانت؟

زخم تو می‌خورم من، افغانم از که باشد؟

جوری که می‌پسندی بر اوحدی نهانی

گر در میان مردم برخوانم، از که باشد؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:36 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۴۲

بیدلان را چاره از روی دلارامی نباشد

هر که عاشق گردد، او را در دل آرامی نباشد

پخته‌ای باید که: داند سوختن در عشق خوبان

بر چنین آتش گذشتن کار هر خامی نباشد

از سر کوی تو راه باز گشتن نیست ما را

وین کجا داند کسی کش پای در دامی نباشد؟

سر که من دارم به نام تست هم پیش تو روزی

صرف خواهم کرد، تا بر گردنم وامی نباشد

زندگانی خوش کجا باشد؟ که از لعل تو ما را

پرسشی هرگز نخواهد بود و پیغامی نباشد

تا چه منظوری؟ که چیزی در نظر هرگز نیاری

تا چه معشوقی؟ که کس را از لبت کامی نباشد

عذر خاموشی چه دارم؟ هم بباید گفت چیزی

گر نمی‌گویی دعایی، کم ز دشنامی نباشد

گر چه بر ما حکم داری، جور کمتر کن، که هرگز

شاه را بر بندگان بهتر ز انعامی نباشد

اوحدی را بنده کردی نام، ازین ننگی ندارد

بنده را گر راست می‌پرسی تو خود نامی نباشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:36 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۴۹

بی‌روی تو جان در تن بیمار همی باشد

دل شیفته می‌گردد، تن زار همی باشد

خو کرد دل ریشم با روی تو وین ساعت

روزی که نمی‌بیند بیمار همی باشد

در کار سر زلفت یک لحظه که می‌پیچم

دست و دل من سالی از کار همی باشد

اول بتو دادم دل آسان و ندانستم

کین کار به آخر در، دشوار همی باشد

از عشق حذر کردن سودی نکند، زیرا

کاری که بخواهد شد، ناچار همی باشد

اندک نشمارم من سودای تو گر اندک

چندی چو فراهم شد بسیار همی باشد

چون اوحدی از دیده خوابم نبرد کلی

گر فتنه چشم تو بیدار همی باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:36 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵۵

دل اسیر حلقهٔ آن زلف چون زنحیر شد

تن ز استیلای هجر آن پریرخ پیر شد

چون کمان بشکست پشت عالیم را در فراق

نوک مژگانش ز بهر کشتن من تیر شد

نیست جز سودای زلف همچو قیرش در سرم

از برای آن تنم چون موی و دل چون قیر شد

دوش می‌گفتم: برون آیم، بگیرم دامنش

آب چشم من روانی رفت و دامن گیر شد

یک شب از شبهای هجران زلف او دیدم به خواب

بعد از آن عمر درازم در سر تعبیر شد

چون غلامان جان من بر لب ز تلخی می‌رسید

دشمن من بر لب شیرین او چون میر شد

همچو زر شد کار بسیاران ز لعل او ولی

اوحدی را ناله از سودای او چون زیر شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:37 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵۹

چه عشقست این که در دل شد؟

کزو پایم درین گل شد

به بند او در افتادم

کشیدم بند و مشکل شد

چه شربت بود عشق او؟

که جان را زهر قاتل شد

قیامت بیند آن دستی

کز آن قامت حمایل شد

چو با آیینهٔ خاطر

جمال او مقابل شد

هر آن نقشی که بر دل بد

نهفته گشت و باطل شد

ازو من سایه‌ای بودم

به نور آن سایه زایل شد

مریدی را مرادی بد

ازان دلدار حاصل شد

ریاضت اوحدی می‌برد

که این درویش واصل شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:37 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵۶

کمان مهر ترا چرخ چنبری نکشد

فروغ روی ترا جرم مشتری نکشد

چنین که چشم تو آهنگ دین من دارد

حدیث من چه کند؟ گر به کافری نکشد

به گرد کوی تو دیوانه‌وار کی گردم

گرم کمند دو زلف تو، ای پری، نکشد

بدان صفت که کمر در میان کشید ترا

میان ما عجبست ار به داوری نکشد!

گرم چو عود نخواهی نشاند بر آتش

به باد گوی که: آن زلف عنبری نکشد

دلم به جان غم عشق تو میکشد، تا هست

ولی تنم ز ضعیفی و لاغری نکشد

به وصف روی منیر تو اوحدی پس ازین

سفینها بنویسد، که انوری نکشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:37 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵۱

موسم گل دو سه روزست ،به سر خواهد شد

می درآید، که گل زرد به در خواهد شد

چون فلک روی زمین از سمن و سوسن و گل

همه پر زهره و برجیس و قمر خواهد شد

غنچه چون با لب خشک آمده بود از اول

غالب آنست که با دیدهٔ‌تر خواهد شد

غصه چون دست برآرد تو به می دست گرای

که چو سرمست شوی غصه به سر خواهد شد

دیگر از بهر جهان حال دگر گونه مکن

که جهان دیگر و این حال دگر خواهد شد

مدعی، تا دل ما عشق نورزد پس ازین

گو: مده پند که این رنج بتر خواهد شد

تیر عشق از چپ و از راست روانست هنوز

گو: بنه تن به هلاک، آنکه سپر خواهد شد

اوحدی، نام طلب کن تو، که این قالب و قلب

وقت آنست که بی‌عین و اثر خواهد شد

رندی و عاشقی، از خلق چه پوشانی حال؟

که جهان را هم ازین حال خبر خواهد شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:37 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵۸

دی رفتم اندر کوی او سرمست، ناگه جنگ شد

امروز زانم تنگدل کان جای بر وی تنگ شد

گوید به مستی: سوی من، منگر، مرو در کوی من

باز آن بت دلجوی من، بنگر: چه شوخ و شنگ شد؟

هر دم چو ازینگی دگر خواهد دل ما سوختن

منشان بر آتش خویش را، ایدل، که کار ازینگ شد

پندی که نیکو خواه من، می‌داد بد پنداشتم

تا لاجرم در عشق او نامی که دیدی ننگ شد

رفت آن نگار خانگی در پردهٔ بیگانگی

ای ناله، بر خرچنگ شو، کان ماه در خرچنگ شد

از بس که کردم سرزنش دل را به یاد آوردنش

بیچاره از سرکوب پر حیران و گیج و دنگ شد

جام دلم بر سنگ زد، چون بر دو زلفش چنگ زد

چشمم به خونش رنگ زد، چون روی من بی‌رنگ شد

دارم خیال او به شب، زان بادهٔ رنگین لب

جانم چو زنگی در طرب، زان بادهٔ چون زنگ شد

ای اوحدی، عیبش مکن، گر دل پریشانی کند

کی بی‌پریشانی بود، دل، کو به زلف آونگ شد؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:37 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۳۴

روزی که از لب تو بر ما سلام باشد

شادی قرار گیرد، عشرت مدام باشد

گر جان من بخواهی، کردم حلال بر تو

چیزی که دوست خواهد، بر ما حرام باشد

گفتی که: در فراقم زحمت کشیده‌ای تو

مردم هزار نوبت، زحمت کدام باشد؟

در هر دو هفته بینم روی ترا، ولیکن

آن دم که بینم او را، ماهی تمام باشد

احوال قید چون من سرگشته‌ای چه داند؟

جز بیدلی که او را پایی به دام باشد

گویی که: من ببینم روزی به دیدهٔ خود

کان رفته باز گردد و آن تند رام باشد؟

نشگفت اگر بسوزد دلها به گفتهٔ خود

چون اوحدی کسی کو شیرین کلام باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:37 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها