0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۶

چاره سگالیدنم فایده‌ای چون نکرد

آتش هجران تو جز جگرم خون نکرد

نیست کسی در جهان کش چو من شیفته

زلف چو مفتول تو عاشق و مفتون نکرد

سر و چمن، گر چه هست تازه، ولی همچو تو

نکتهٔ شیرین نگفت، شیوهٔ موزون نکرد

درد نهان مرا هیچ علاجی نبود

عقرب زلف ترا هیچ کس افسون نکرد

زخم که من می‌خورم، سینهٔ رامین نخورد

گریه که من می‌کنم، دیدهٔ مجنون نکرد

عاشق صادق کسیست کو سخن و سر تو

تن‌زد و باکس نگفت، خون شد و بیرون نکرد

روز نشد هیچ شب کاوحدی از هجر تو

نعره دگر سان نداشت، ناله دگرگون نکرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:32 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۷

جز لبم شرح میان او نکرد

جز دلم وصف دهان او نکرد

روی اقبالی ندید آن سر، که زود

جای خود بر آستان او نکرد

راز دل زان فاش می‌گردد، که دوست

چارهٔ درد نهان او نکرد

هر که قتل ما بدید آگاه شد:

کان به جز تیر و کمان او نکرد

آنکه سر در پای عشق او نباخت

دست وصل اندر میان او نکرد

خاطر آشفتهٔ ما کی کند؟

عشرتی کندر زمان او نکرد

بر که نالد اوحدی زین پس، که دوست

گوش بر آه و فغان او نکرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:32 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۴

روی خود بنمود و هوش از ما ببرد

طاقت و هوش از تن شیدا ببرد

دل شکیب از روی خوب او نداشت

زان میان بگذاشتیمش تا ببرد

روی او چون دید نقش ما و من

نام من گم کرد و رخت ما ببرد

زین جهان من داشتم جان و دلی

این به دست آورد و آن در پا ببرد

من چنین در جوش و آتش ناپدید

گر نهان آمد، مرا پیدا ببرد

دانش و دین مرا آن چشم ترک

روز غارت بود، در یغما ببرد

از دل من بود هر غوغا که بود

پیش او رفت آن دل و غوغا ببرد

راه فردا بر گرفت از امشبم

کامشبم بگرفت و تا فردا ببرد

تا قیامت هر که گوید سرعشق

قطره‌ای باشد، کزین دریا ببرد

جای آن هست ار کنی جوش و فغان

اوحدی، کش عشق او از جا ببرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:32 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۸

دلم جز تو آهنگ یاری نکرد

به غیر از تو میل کناری نکرد

به طرف چمن در خزانی نرفت

تماشای گل در بهاری نکرد

به راه تو بر هیچ خاکی ندید

که از اشک بر وی نثاری نکرد

کسی را که با رویت افتاد مهر

چو مه را بدید، اعتباری نکرد

در آنها که دل مدخلی می‌کنند

بجز دوستیت اختیاری نکرد

لبت پیش ما هیچ شغلی ندید

که از محنتش پود و تاری نکرد

شبی در فراقت نکردیم روز

که با ما جهان کار زاری نکرد

نمودی که: رویم چه کرد از جفا؟

وفایی که جستیم باری نکرد

خرامنده قدی چنان دلنواز

چه معنی که بر ما گذاری نکرد؟

نگوید کسی شکر ایام عمر

کزان لعل شیرین شکاری نکرد

ز نوشیدنی‌ها می وصل تست

که نوشندگان را خماری نکرد

خیال تو پیش من آمد شبی

ولی نیم ساعت قراری نکرد

دل اوحدی تکیه بر عمر داشت

خود او نیز بگذشت و کاری نکرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:32 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۰

دوش بگذشت و دل از دور تماشایی کرد

امشبم حسرت او دیده چو دریایی کرد

ز چنان غمزه، که او دارد و ابرو عجبست

که التفاتی به چو من بی سر و بی‌پایی کرد

محتشم را نرسد سرزنش درویشی

کو به عمری هوسی پخت و تمنایی کرد

صبر فرمود مرا در ستم خویش و دلم

صبر پندار که امروزی و فردایی کرد

نیک خواهان به طبیبی که نشانم دادند

درد دل را نتوان گفت مداوایی کرد

طمع از بوس و کنارش ببریدیم که آن

نیست خوانی که توان غارت و یغمایی کرد

گر چه بر ما ستم او به هلاک انجامید

هیچ زشتش نتوان گفت، که زیبایی کرد

عشق ورزند بتان، لیک چو من بیزوری

پنجه سهلست که با دست توانایی کرد

دل که جاییش به درد آمده باشد داند

کاوحدی این همه فریاد هم از جایی کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۲

عشق بی‌علت ترنج دوستی بار آورد

گر به علت عشق ورزی رنج و تیمار آورد

چیست پیش پاکبازان کام دل جستن؟ غرض

وین غرض در دوستی نقصان بسیار آورد

در میان مهربانان مهر دار و گو مباش

همت ارباب دل خود سنگ در کار آورد

جذب مغناطیس بین کاهن به خود چون می‌کشد؟

کم ز سنگی نیستی کاهن به رفتار آورد

گر دل اندر کافری بندد جوانی پاکباز

در نهان او مسلمانی پدیدار آورد

یار گردن کش ز دامت گر چه سر بیرون برد

این کمند آخر همش روزی گرفتار آورد

گر ز خوبان دوستی خواهی، به پاکی میل کن

میل خوبان جنبش اندر نقش دیوار آورد

از برای عاشقست این ناز و غنج و چشم و روی

خواجه بهر مشتری جوهر به بازار آورد

اوحدی، گر کژ روی انکار دشمن لازمست

دوستی چون راست ورزی دشمن اقرار آورد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۴

هر کس که در محبت او دم برآورد

پای دل از کمند بلاکم برآورد

خون جگر به حلق رسیدست وز هره نه

دل را، که پیش عارض او دم برآورد

دل در جهان به حلقه ربایی علم شود

گر سر در آن دو زلف چو پرچم بر آورد

گر دود زلف از آتش رویش جدا شود

آتش ز خلق و دود ز عالم بر آورد

جان و دل مرا، که به هم انس یافتند

هجرت، بسی نماند، که از هم برآورد

بعد از وفات بر سر خاکم چو بگذرد

خاک لحد ز گریهٔ من غم برآورد

روزی که زد ز نقطهٔ خالش دم اوحدی

گفتم که: سر به دایرهٔ نم بر آورد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۶

بی تو دل من دمی قرار نگیرد

پند نصیحت کنان به کار نگیرد

هر چه در امکان عقل بود بگفتیم

این دل شوریده اعتبار نگیرد

داد من امروز ده، که روز ضرورت

یار نباشد که دست یار نگیرد

صید توام، ترک من مگیر، که دیگر

صید چنین کس به روزگار نگیرد

روز نباشد که در فراق رخ تو

روی من از خون دل نگار نگیرد

بر سر من گر تو خاک راه ببیزی

از تو دلم ذره‌ای غبار نگیرد

هر چه بخواهی بکن، که بندهٔ منقاد

حکم خداوند خویش خوار نگیرد

رنج کش، ای اوحدی، که بی‌المی کس

آرزوی خویش در کنار نگیرد

طالب وصلی، که بردبار نباشد

بوسه از آن لعل قند بار نگیرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۱

ای سنگدل، به حق وفا کز وفا مگرد

عهدی بکن به وصل و از آن عهد وا مگرد

ما برگزیده‌ایم ترا از جهان، تو نیز

پیوند ما گزین وز پیوند ما مگرد

در میغ خون دل شب هجر آشنای ما

می‌بین و با مخالف ما آشنا مگرد

ای آنکه یک دم از دل ما نیستی جدا

هر دم به شیوه‌ای دگر از ما جدا مگرد

گفتی: برو، که مهرهٔ مهرت بریختم

خونم بریز و گرد چنین مهرها مگرد

دی دست در میان تو کردم، رخ تو گفت:

بالای ما بلاست، به گرد بلا مگرد

ما را غرض روا شدن از وصل روی تست

گو: کام اوحدی ز دو گیتی روا مگرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۸

چو دل شد زان او هرگز نمیرد

چو خورد از خوان او هرگز نمیرد

به سر می‌گردم از عشقش، چو دانم

که سرگردان او هرگز نمیرد

تن عاشق بمیرد در جدایی

ولیکن جان او هرگز نمیرد

به دردش گر دلم زین پیش می‌مرد

پس از درمان او هرگز نمیرد

تنم را پر شود پیمانهٔ عمر

ولی پیمان او هرگز نمیرد

به زندان عزیزی در شد این دل

که در زندان او هرگز نمیرد

روان اوحدی را هست حکمی

که بی‌فرمان او هرگز نمیرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۹

تیر از کمان به من اندازد

عشق از کمین چو برون تازد

درکس نیوفتد این آتش

کو را چو موم بنگدازد

چون شاه ما سپه انگیزد

چون ماه ما علم افرازد

از دست بنده چه کار آید؟

جز سرکه در قدمش بازد؟

آن کس که غیر او داند

هرگز بغیر نپردازد

در پرده راه ندارد کس

و آنگاه پرده که او سازد

بنوازدم چو بخواهد زد

پس بهتر آنکه بننوازد

بس فتنها که برانگیزد

آن رخ چو پرده براندازد

با اوحدی غم او هر دم

از گونهٔ دگر آغازد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۱۰

رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد

که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد

ز ذره بیشترندش کنون هواداران

سزا بود که دل از مهر ما بپردازد

چه پردها بدرانید عشق او برما!

نگه کنیم دگر تا: چه پرده میسازد؟

به دست کوته ما این گرو نشاید برد

ز زلف او که درازست وتیر دریازد

میان ما سخنی چند اندرونی رفت

زبان چو شمع ببر، تا برون نیندازد

بسی که از دهن او شکر شود در تنگ

ز شرم او نه عجب گر نبات بگدازد

چه کم شود ز درخت بلند قامت دوست؟

به کار اوحدی ار سایه‌ای بر اندازد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۱۰

رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد

که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد

ز ذره بیشترندش کنون هواداران

سزا بود که دل از مهر ما بپردازد

چه پردها بدرانید عشق او برما!

نگه کنیم دگر تا: چه پرده میسازد؟

به دست کوته ما این گرو نشاید برد

ز زلف او که درازست وتیر دریازد

میان ما سخنی چند اندرونی رفت

زبان چو شمع ببر، تا برون نیندازد

بسی که از دهن او شکر شود در تنگ

ز شرم او نه عجب گر نبات بگدازد

چه کم شود ز درخت بلند قامت دوست؟

به کار اوحدی ار سایه‌ای بر اندازد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۰۵

سوز تو شبی بسازم آورد

وندر سخنی درازم آورد

زان دم که تو روی باز کردی

از هر چه به جز تو بازم آورد

گر تیغ زنند رخ نپیچیم

زین قبله که در نمازم آورد

اقبال به کعبهٔ وصالت

بی‌درد سر مجازم آورد

چون توبهٔ منزل امانی

با بدرقه و جوازم آورد

لطف تو به مکهٔ حقیقت

از بادیهٔ حجازم آورد

آن بخت که دل به خواب می‌جست

بیدار ز در فرازم آورد

این قاعدهٔ نیازمندی

در عهد تو بی‌نیازم آورد

چون دید که: شمع جمع عشقم

اندوه تو در گدازم آورد

گستاخی اوحدی برتو

در غارت و ترکتازم آورد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:33 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۱۴

چو میل او کنم، از من به عشوه بگریزد

دگر چو روی به پیچم به من در آویزد

اگر برابرش آیم به خشم برگردد

وگر برش بنشینم به طیره برخیزد

به رغم من برود هر زمان، که در نظرم

کسی بجوید و با مهر او در آمیزد

شبی که بر سر کویش گذر کنم چون باد

رقیب او ز جفا خاک بر سرم بیزد

و گر به چشم نیازش نگه کنم روزی

به خشم درشود و فتنه‌ای برانگیزد

در آتشم من و جز دیده کس نمی‌بینم

که بی‌مضایقه آبی بر آتشم ریزد

نه کار ماست چنین دوستی، ولی چه کنم؟

که اوحدی ز چنین کارها نپرهیزد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:33 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها