0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۹

شاهد من در جهان نظیر ندارد

بوی سر زلف او عبیر ندارد

سرو بدین قد خوش خرام نروید

ماه چنان طلعت منیر ندارد

ابروی همچون کمان بسیست ولیکن

هیچ کس آن قامت چو تیر ندارد

مهر، که در حسن پادشاه نجومست

هیات آن روی مستنیر ندارد

طفل چنین در کنار دایهٔ دنیا

مادر دور سپهر پیر ندارد

عنبر سارا بهل، که نافهٔ چینی

نکهت آن زلف همچو قیر ندارد

اوحدی اندر فراق عارض خوبش

چاره به جز ناله و نفیر ندارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:29 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۲

بمیرم چشم مستت را که جانم زنده می‌دارد

دلم را با خیال خود به جان با زنده می‌دارد

به نقد اندر بهشتست آنکه در خلوت سرای خود

چنان شاخ گل و سرو سهی نازنده می‌دارد

دعای عاشقان تست در شبهای تنهایی

که روز دولت حسن ترا پاینده می‌دارد

ز چشمت مردمی دیدیم و از روی تو نیکویی

ولی زلف سیه کار تو ما را زنده می‌دارد

مباد، ای اوحدی، هرگز ترا با خسروان کاری

غلام لعل شیرین شو، که نیکو بنده می‌دارد

مرا بس باشد این دولت که آن مهروی هر صبحی

دلم را همچو روی خویشتن فرخنده می‌دارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:29 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۳

نیشکر آن روز دل ز بند بر آرد

کو چو لبت پسته‌ای به قند بر آرد

صید چو آن زلف چون کمند ببیند

پیش رود، سر به آن کمند برآرد

بر چمن و سبزه آفتی مرسادش

باغ، که سروی چنین بلند بر آرد

پیش من آن خاک پر ز لعل، که روزی

گرد خود از نعل آن سمند بر آرد

سینه سپند تو گشت و آتش سودا

تا به کجا بوی این سپند بر آرد؟

بر دل ریشم، شبی که دیده بگرید

خط تو آن را به ریشخند بر آرد

جان مرا چون محبت تو پسندید

گر ندهم، سر به ناپسند برآرد

بیخ که دست غمت به سینه فرو برد

از دل من شاخ پر گزند بر آرد

اوحدی از بند هر دو کون برآید

گر دل او را لبت ز بند برآرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:29 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۱

وجود حقیقت نشانی ندارد

رموز طریقت بیانی ندارد

به صحرای معنی گذر، تا ببینی

بهاری که بیم خزانی ندارد

جمال حقیقت کسی دیده باشد

که در باز گفتن زبانی ندارد

درین دانه مرغی تواند رسیدن

که جز نیستی آشیانی ندارد

تنی را، که در دل نباشد غم او

رها کن حدیثش، که جانی ندارد

به چیزی توان برد چیزی که این جا

به نانی نیرزد، که نانی ندارد

بگفت اوحدی هر چه دانست با تو

گرش باز یابی زیانی ندارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:29 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۶

طراوت رخت آب سمن تمام ببرد

رخت ز گل نم و از آفتاب نام ببرد

غلام کیستی، ای خواجهٔ پری‌رویان؟

که دیدن تو دل از خواجه و غلام ببرد

همی گذشتی و برمن لبت سلامی کرد

سلامت من مسکین بدان سلام ببرد

به هیچ چوب سرمن فرو نیامده بود

غم تو آمد و از دست من زمام ببرد

چو آفتاب ترا از کنار بام بدید

پگاه تر علم خویش را ز بام ببرد

نسیم صبح ز زلف تو نافه‌ای بگشود

به نام تحفه فرو بست و تا به شام ببرد

ز رشک روی تو گل سرخ گشت و کرد عرق

چو رنگ روی ترا باد صبح نام ببرد

امام شهر چو محراب ابروی تو بدید

سجودکرد، که هوش از سر امام ببرد

حکایت من و زلف تو کی تمام شود؟

که هر چه داشتم از دین و دل تمام ببرد

به عام و خاص بگفت اوحدی حدیث رخت

به صورتی که دل خاص و عقل عام ببرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:30 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۷

از عشق تو جان نمی‌توان برد

وز وصل نشان نمی‌توان برد

بر خوان رخت ز بیم آن زلف

دستی به دهان نمی‌توان برد

دارم به لب تو حاجتی، لیک

نامش به زبان نمی‌توان برد

داری دهنی، که از لطافت

ره بر سر آن نمی‌توان برد

چون چشم تو پیش عارضت راه

بی‌تیر و کمان نمی‌توان برد

گر چه کمر تو پیچ پیچست

با او به زیان نمی‌توان برد

کاری که کمر کند چو زلفت

هر سر به میان نمی‌توان برد

از غارت چشمت اندرین شهر

رختی به دکان نمی‌توان برد

بر سینهٔ اوحدی ز عشقت

داغیست، که آن نمی‌توان برد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:30 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۵

موی فشانم دگر عشق به درها ببرد

در همه عالم ز من ناله خبرها ببرد

روی چو گلبرگ تو اشک مرا سیم کرد

مطرب ما این نوا برزد و زرها ببرد

من ز سفرهای خود سود بسی داشتم

عشق تو در باختن سود سفرها ببرد

داشتم از شاخ عمر وعدهٔ برخوردنی

باد فراقت به باغ بر زد و برها ببرد

باز نیاید به هوش عاشق رویت، که او

توش ز تنها ربود، هوش ز سرما ببرد

زلف تو دل برد و هست در پی جان، ای عجب!

بار کجا می‌هلد، دوست، که خرها ببرد؟

داشت دلی اوحدی، نقد و دگر چیزها

این دو بر آتش بسوخت عشق و دگرها ببرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:30 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۸

دل باز در سودای او افتاد و باری می‌برد

جوری که آن بت می‌کند بی‌اختیاری میبرد

چندیست تا بر روی او آشفته گشته این چنین

نه سر به جایی می‌کشد، نه ره به کاری می‌برد

من در بلای هجر او زانم بتر کز هر طرف

گویند: می‌چیند گلی، یا رنج خاری می‌برد

با دل بسی گفتم، کزو بگسل، چو نشیند این سخن

من نیز هم بگذاشتم تا: روزگاری می‌برد

ای مدعی، گر پای ما در بند بینی شکر کن

تا تو نپنداری کسی زین جا شکاری می‌برد

عشق ار نمی‌سازد مرا معذور باید داشتن

کز تشنگی پنداشتم: آن می‌خماری می‌برد

تا چند گویی:اوحدی یاری نمی‌خواهد ز کس

یارش که باشد؟ چون جفا از دست یاری می‌برد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:30 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۰

به دشمنان نتوان رفت و این شکایت کرد

که: دوست بر دل ما جور تا چه غایت کرد؟

لبش، که بر دل ما راه زد، جنایت نیست

دلم که آه زد از دست او جنایت کرد

بیا، که درد ترا من به جان خریدارم

اگر به سینه رسید، ار به جان سرایت کرد

لبت که آیت لطفست، قهر بر دل من

روا بود، چو به حکم حدیث و آیت کرد

کمینه پرتوی از صورت تو بتواند

هزار زهره و خورشید را حمایت کرد

کسی ندید رخت را، که وصف داند گفت

قمر نشان تو از دیگری روایت کرد

مگر ز بام رخت را مجاوران فلک

به آفتاب نمودند و او حکایت کرد

اگر به شحنه بگویند، شهر بگذارد

ستم، که نرگس مست تو در ولایت کرد

به عشق سرزنش و منع دل کفایت نیست

از آن که در همه عمر خود این کفایت کرد

نشان روی تو از هر که باز پرسیدم

میان عالمیانم نشان و رایت کرد

بریخت خون من از چشم و مردم از چپ و راست

درین حدیث که: با اوحدی عنایت کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:31 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۲

باد بویی از دو زلفت وام کرد

سوی چین آورد و مشکش نام کرد

غمزهٔ آهووش گو افگنت

تیر غم در دیدهٔ بهرام کرد

دانهٔ خالی، که بر رخسار تست

پای ما را بستهٔ این دام کرد

قامت من چون الف بود از نشاط

آن الف را دام زلفت لام کرد

نازنینا، صبح ما را همچو شام

فتنهٔ‌آن لعل خون آشام کرد

توسن دل، گرچه تندی می‌نمود

عاقبت چشم تو او را رام کرد

آتش روی تو ما را سخت سوخت

گر چه کار اوحدی را خام کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:31 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۹

خاک آن بادیم کو بر آستانت بگذرد

یا شبی بر چین زلف دلستانت بگذرد

بعد ازین چون گرم شد بازار خورشید رخت

مشتری مشنو که: از پیش دکانت بگذرد

ابروانی چون کمان داری و خلقی منتظر

تا کرا دوزی؟ به تیری کز کمانت بگذرد

نام من فرهاد کردند از پریشانی، ولی

در زمان شیرین شود گر بر زبانت بگذرد

پیش تیر غم نشان کردی دلم را وانگهی

من در آن تشویش کان تیر از نشانت بگذرد

در ضمیر نازک اندیشت ز باریکی سخن

پیکر مویی شود تا بر دهانت بگذرد

نیست در عشق اوحدی را جز به زاری دسترس

وین نه پیکانیست کز برگستوانت بگذرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:31 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۴

دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد

چیست آن؟ جان به سر کار تو در خواهم کرد

دگری روی ز تیر تو اگر می‌پیچید

بمن انداز، که من دیده سپر خواهم کرد

خوبرویان همه گر در نظرم جمع شوند

من ندانم که به غیر از تو نظر خواهم کرد

اگر انکار کنندم به محبت همه خلق

تو مپندار کزین کار حذر خواهم کرد

پیش خورشید رخت غایت کوته نظریست

گر به خوبی صفت روی قمر خواهم کرد

من چو از پستهٔ خندان تو کامی یابم

طفل ره باشم، اگر یاد شکر خواهم کرد

اوحدی، عاشق اویی، ز سر جان برخیز

ورنه بنشین، که من این کار به سر خواهم کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:31 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۱

ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد

دل را لبش ز تنگ شکر بی‌نیاز کرد

کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر

چون قامتش بدید به رغبت نماز کرد

ای دلبری که عارض چون آفتاب تو

بر مشتری کرشمه و بر ماه ناز کرد

از درد دل چو مار بپیچید سالها

هر بیدلی، که عقرب زلف تو گاز کرد

با صورت خیال تو دل خلوتی گزید

وانگه بر وی این دگران در فراز کرد

پیوسته من ز عشق حذر کردمی، کنون

آن چشمهای شوخ مرا عشقباز کرد

کوتاه گشته بود ز من دست حادثات

زلف تو کار بر من مسکین دراز کرد

رفتی، پی تو پردهٔ خلقی دریده شد

این پرده بین، که بار فراق تو ساز کرد

پنهان بر اوحدی زده‌ای تیر چشم مست

نتوان ز پیش زخم چنین احتراز کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:31 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۳

هوست معتکف خانهٔ خمارم کرد

عشقت از صومعه و مدرسه بیزارم کرد

خاطرم را ز حدیث دو جهان باز آورد

لب لعل تو به یک عشوه، که در کارم کرد

شورها در سر و با خلق نمی‌یارم گفت

زخمها بر دل و فریاد نمی‌یارم کرد

می‌شنیدم که: شود نیک به شربت بیمار

شربتی داد خیال تو، که بیمارم کرد

من ندانم سبب گرم و گدازی که مراست

تا چه زورست و تعدی که چنین زارم کرد؟

سایه‌ای بودم و عکس تو بپوشید مرا

ذره‌ای بودم و نور تو پدیدارم کرد

دیده تا باز گشودم بتو، اندیشه ببست

در بر وی همه و روی به دیوارم کرد

آنکه اندر عقب من به تعبد کوشید

بعد ازین حال ندانست که انکارم کرد

مرده بودم، به سخن‌های تو گشتم زنده

خفته بودم، صفت حسن تو بیدارم کرد

بادهٔ هر که چشیدم سبب مستی بود

اوحدی زان قدحی داد، که هشیارم کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:31 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۵

وصف روی آن پسر خواهیم کرد

خدمت زلفش به سر خواهیم کرد

جای او را جان خود خواهیم ساخت

هر چه هست از دل به در خواهیم کرد

پیش خورشید جمال روی او

بعد ازین عیب قمر خواهیم کرد

شکر آن شیرین دهان خواهیم گفت

عالمی را پر شکر خواهیم کرد

اوستاد مکتب فضلیم، لیک

ابجد عقشش ز بر خواهیم کرد

از دهانش بوسه‌ای خواهیم خواست

وین حکایت مختصر خواهیم کرد

اوحدی، پنهان مکن عشقش، که ما

عالمی را زان خبر خواهیم کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  8:32 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها