0

غزلیات اوحدی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزلیات اوحدی

با سلام و عرض ادب

 

در این تایپیک مجموعه غزلیات اوحدی  گرد آوری شده و در اختیار راسخونیهای عزیز قرار خواهد گرفت.

 

با ما همراه باشید

 

رکن‌الدین اوحدی مراغه‌ای (۶۷۳-۷۳۸ قمری) عارف و شاعر پارسی‌گوی ایرانی و معاصر ایلخان مغول سلطان ابوسعید است. او در شهرستان مراغه زاده شد و آرامگاه وی نیز در همان شهر است. پدرش از اهالی اصفهان بود و خود او نیز مدتی در اصفهان اقامت داشت و به همین دلیل نامش اوحدی اصفهانی نیز ذکر شده است. در حال حاضر یک موزه دائمی در مقبرهٔ اوحدی در مراغه دایر می‌باشد.

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:36 AM
تشکرات از این پست
farnaz_s
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱

ماییم و سرکویی، پر فتنهٔ ناپیدا

آسوده درو والا، آهسته درو شیدا

در وی سر سرجویان گردان شده از گردن

در وی دل جانبازان تنها شده از تنها

بر لالهٔ بستانش مجنون شده صد لیلی

بر ماه شبستانش وامق شده صد عذرا

خوانیست درین خانه، گسترده به خون دل

لوزینهٔ او وحشت، پالودهٔ او سودا

با نقد خریدارش آینده خه از رفته

با نسیهٔ بازارش امروز پس از فردا

گر کوی مغانست این؟ چندین چه فغانست این؟

زین چند و چرا بگذر، تا فرد شوی یکتا

رسوایی فرق خود در فوطهٔ زرق خود

کم‌پوش، که خواهد شد پوشیدهٔ ما رسوا

گر زانکه ندانستی، برخیز و طلب می‌کن

ور زانکه بدانستی، این راز مکن پیدا

ای اوحدی، ار دریا گردی، مکن این شورش

زیرا که پس از شورش گوهر ندهد دریا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:44 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲

سلام علیک، ای نسیم صبا

به لطف از کجا می‌رسی؟ مرحبا

نشانی ز بلقیس، اگر کرده‌ای

چو مرغ سلیمان گذر بر سبا

نسیمی بیاور ز پیراهنش

که شد پیرهن بر وجودم قبا

اگر یابم از بوی زلفش خبر

نیابد وجودم گزند از وبا

به نزدیک آن دلربا گفتنیست

که ما را کدر کرد سیل از ربا

ز دردش ببین این سرشک چو لعل

روانم برین روی چون کهربا

همین حاصلست اوحد رازی عشق

که خونم هدر کرد و مالم هبا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:44 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳

گر تو طالب عشقی، غم دمادمست اینجا

ور نشانه می‌پرسی، رشته سر گمست اینجا

چون درین مقام آیی گوش کن که: در راهت

ز آب چشم مظلومان چاه زمزمست اینجا

چیست جرم ما؟ گویی کز حریف ناهمتا

هر کجا که بنشینی گو کژدمست اینجا

جو فروش مفتی را از نماز و از روزه

رنگ چهرهٔ کاهی بهر گندمست اینجا

گر حریف مایی تو، ما و کنج می‌خانه

ور زعشق می‌پرسی، عشق در خمست اینجا

چونکه بنده فرمانی، پیش حاکم مطلق

سربنه، که هر ساعت صدتحکمست اینجا

همچو دیو بگریزی،چون زمردت پرسم

گر تو مردمی،بالله،خود چه مردمست اینجا

هم بسوزدت روزی، گرچه نیک خامی تو

کین تنور چون پر شد سنگ هیزمست اینجا

اوحدی، ترا از چه نان نمی‌فروشد کس؟

گرنه نام بوبکری با تو در قمت اینجا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:44 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵

شب و روز مونس من غم آن نگار بادا

سر من بر آستان سر کوی یار بادا

دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد

به رخش تعلق من، نه یکی، هزار بادا

چو رضای او در آنست که دردمند باشم

غم و درد او نصیب من دردخوار بادا

ز ملامت رقیبان نکند گذار بر من

که بت من از رقیبان به منش گذار بادا

سخن کنار پر خون که مراست هم بگویم

به میان لاغر او، که درین کنار بادا

چو باختیار کردم دل و جان فدای آن رخ

گر ازو کنم جدایی نه باختیار بادا

به من، ای صبا، نسیمی ز بهار دولت او

برسان، که سال و ماهت همه نو بهار بادا

چه کند مرا رقیبش همه سال دور از آن رخ؟

که چو من بدرد دوری همه ساله زار بادا

لب او چو باز پرسد دل عاشقان خود را

دل ریش اوحدی نیز در آن شمار بادا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:44 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴

قراری چون ندارد جانم اینجا

دل خود را چه می‌رنجانم اینجا؟

سر عاشق کله‌داری نداند

بنه کفشی، که من مهمانم اینجا

مرا گفتی: کز آنجا آگهی چیست؟

چه می‌پرسی، که من حیرانم اینجا

نه او پنهان شد از چشمم، که من نیز

ز چشم مدعی پنهانم اینجا

اگر بتوان حدیثی گوی از آن روی

که من بی‌روی او نتوانم اینجا

نگارینی که سرگرداند از من

نگردانی، که سرگردانم اینجا

مرا با دوست پیمانی قدیمست

بدان پیوند و آن پیمانم اینجا

ز زلفش برد ما غم هست بویی

چنین زنده به بوی آنم اینجا

به درد اوحدی دلشاد گشتم

که آن لب می‌کند درمانم اینجا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:45 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶

پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا

گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را

پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس

من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا

روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید

پوشیده چند داریم این درد بی‌دوا را؟

تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران؟

مردم ز جورت، آخر مردم، نه سنگ خارا

آخر مرا ببینی در پای خویش مرده

کاول ندیده بودم پایان این بلا را

باد صبا ندارد پیش تو راه، ورنه

با نالهای خونین بفرستمی صبا را

چون اوحدی بنالد، گویی که: صبر می‌کن

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:47 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷

چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟

که در جمال تو دیدم کمال صنع خدا را

چه بر خورند ز بالای نازک تو؟ ندانم

جماعتی که تحمل نمی‌کنند بلا را

نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی

دین دیار ندانم که رسم چیست شما را

مرا که روی تو بینم به جاه و مال چه حاجت؟

کسی که روی تو بیند به از خزینهٔ دارا

شبی به روز بگیرم کمند زلفت و گویم:

بیار بوسه، که امروز نیست روز مدارا

جراحت دل عاشق دواپذیر نباشد

چو درد دوست بیامد چه می‌کنیم دوا را؟

صبور باش درین غصه، اوحدی، که صبوران

سخن ز خار برون آورند و سیم ز خارا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:47 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸

درد سری می‌دهیم باد صبا را

تا برساند به دوست قصهٔ ما را

برسر کویش گذر کند به تانی

با لب لعلش سخن کند به مدارا

پیرهن ما قبا کند به نسیمش

برکند از ما دگر به مژده قبا را

مرهم این ریش کرد نیست، که عمری

سینه سپر بوده‌ایم زخم بلا را

دنیی و دین کرده‌ایم در سر کارش

گردن و سر می‌نهیم تیغ و قفا را

ای بت نامهربان، بیا و بیاموز

از سخن من حدیث مهر و وفا را

پای چنین سرزنشت‌ها چو نداری

دست مزن عاشقان بی سرو پارا

عیب زبونی نه لایقست،گر از خود

دفع ندانست کرد تیغ قضا را

اوحدی، از من بدار دست ملامت

من چه کنم؟ کین ارادتست خدا را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:47 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹

مبارک روز بود امروز، یارا

که دیدار تو روزی گشت ما را

من آن دوزخ دلم، یارب، که دیدم

به چشم خود بهشت آشکارا

نه مهرست این، که داغ دولتست این

که بر دل بر ز دست این بی‌نوا را

ز یک نا گه چه گنج دولتست این؟

که در دست اوفتاد این بی‌نوا را

درین حالت که من روی تو دیدم

عنایت‌هاست با حالم خدا را

هم آه آتشینم کارگر بود

که شد نرم آن دل چون سنگ خارا

مرا تشریف یک پرسیدنت به

ز تخت کیقباد و تاج دارا

بکش زود اوحدی را، پس جدا شو

که بی‌رویت نمی‌خواهد بقا را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:47 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰

در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را

و آنجا درست گردان پیوند ابن و اب را

گویا شود پیاپی با دل مسیح جانت

چون مریم ار ببندی روزی دو کام و لب را

با چشم تو چو گردی رطل‌اللسان به یادش

از چوب خشک برخود ریزان کنی رطب را

خواهی که جاودانت باشد تصرف اینجا

از خویشتن جدا دار این شهوت و غضب را

داری دلی چو کعبه و ز جهل و از ضلالت

در کعبه می‌گذاری بوجهل و بولهب را

ای تن، چو دل به خوبان دادی و من نگفتم

بر ماهتاب خواهی افکند این قصب را

دل رای حقه بازی زد بر دهان تنگش

ما عرضه بر که داریم این عشق بوالعجب را؟

گفتم: مگر به پایان آید شب فراقش

در شهر عاشقان خود پایان نبود شب را

ای اوحدی، چو رویش دیدی بلا همی‌کش

چون انگبین تو خوردی تاوان نبود تب را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:47 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳

من چه گویم جفا و جنگ ترا؟

جرم رهوار و عذر لنگ ترا؟

ز دل و جان نشانه ساخته‌ام

ناوک چشم شوخ شنگ ترا

ای نوازش کم و بهانه فراخ

لب لعل و دهان تنگ ترا

صلح را خود ببین که ما چه کنیم؟

که به جان می‌خریم جنگ ترا

دل بدزدی و زود بگریزی

ما بدانسته‌ایم ننگ ترا

رنگ خوبان ز لوح فکر بشست

اوحدی، تا بدید رنگ ترا

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:47 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۴

دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟

کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟

بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟

به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟

هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد

تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟

خون من ریزی و چشم تو روا می‌دارد

بوسه‌ای خواهم و گویی که: روانیست، چرا؟

شهریان را به غریبان نظری باشد و من

دیدم این قاعده در شهر شما نیست، چرا؟

من و زلف تو قرینیم به سرگردانی

من ز تو دورم و او از تو جدا نیست چرا؟

دیگران را همه نزدیک تو را هست و قبول

اوحدی را ز میان راه وفا نیست چرا؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:47 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۵

باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟

گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟

دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر

در بر من، شکر گویم دولت پیروز را

گر رسیدم از لبش روزی به کام دل، رواست

زانکه شبها از خدا می‌خواستم این روز را

همچو فرهاد از غمش روزی به صحراها روم

تا ببینند این جوانان عشق پیرآموز را

روز وصل از غمزهٔ او جان سر گردان من

چون تحمل کرد چندان ناوک دلدوز را؟

با وصال او دلم را نیست پروای بهشت

در چنان عیدی کسی یاد آورد نوروز را؟

دوش می‌آمد سوار از دور و من نزدیک بود

کز سرشادی ببوسم پای اسب بوز را

مدعی را دل ببرد از چشم مست شیرگیر

هر که باشد شیرگیر آسان بگیرد یوز را

اوحدی، گر قبلهٔ اقبال خواهی سجده کن

آفتاب روی آن شمع جهان‌افروز را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:47 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸

اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را

ز روی لاله رنگ خود خجالت‌ها دهی گل را

مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر

اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را

رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان

اگر دعوی کند وقتی کسی دور تسلسل را

تجمل روی خوبان را بیاراید ولیکن تو

رخی داری که از خوبی بیاراید تجمل را

نباید گوش مالیدن مرا در عشق و نالیدن

اگر گل زین صفت باشد غرامت نیست بلبل را

قرنفل در دهان داری، که هنگام سخن گفتن

به صحرا می‌برد ز آن لب صبابوی قرنفل را

برآید نالهٔ «دل دل» ز هر سو چون برانگیزی

به روز کشتن و غارت غبار نعل دلدل را

نمی‌گفتی: به فضل خود ببخشایم بسی بر تو؟

کنون وقت آمد انعام و احسان و تفضل را

ز عشقش توبه بشکستم بگیر ای اوحدی، دستم

و گر باور نمی‌داری بیار آن ساغر مل را

جمالش کرد حیرانم، چه ماهست آن؟ نمی‌دانم

که چشم از کشف ماهیت نمی‌بندد تامل را

بهل، تا می‌کند خواری، که با او هم کند یاری

چو جانم میل او دارد نهادم دل تحمل را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

جمعه 30 بهمن 1394  7:47 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها