0

ریزش خواص در حکومت علوی

 
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

13-رفاه طلبی خواص

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی
به علاوه در زمان خليفه سوم ‌بخشش‌هاي خاصي نسبت به بعضي از سران اصحاب مي‌شد که اين امر موجب ايجاد فاصله طبقاتي و پيدايش ثروت‌هاي بادآورده شد، کساني که در زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با پنجاه درهم زندگي به دور از فقر را رقم مي‌زدند اکنون صاحب هزاران درهم و دينار پول نقد، املاک و احشام شدند و به دليل بيگانه شدن از فرهنگ اسلامي برخورد با مال و منال، به جاي اينکه مانند زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آن را در مسير انفاق و توليد بگذارند، در مسير تکاثر و تجمل و تفاخر قرار دادند. ازاینرو، اندک اندک روحيه امر به معروف و نهي از منکر در آن‌ها از بين رفت و غيرت ديني و جهاد و شهادت جاي خود را به رفاه‌طلبي و برتري‌جويي داد و بعضی از رزمندگان دردمند و مجروحان جنگي بدر و اُحد و مهاجران غربت کشيده را به مرفهان بي‌درد و بيگانه از جبهه و جنگ تبديل کرد؛ به طوري که ابن عساکر در کتاب «تاريخِ دمشق» ماجراي عبرت‌انگيزي را در اين مورد نقل کرده مي نويسد: روزي يکي از رزمندگان جبهه‌هاي جنگِ با روميان، از شام به مدينه رفت. ‌وقتي خانه مجلّل عبدالرّحمن بن عوف (يکي از اصحاب مشهور رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را مشاهده کرد) شگفت‌زده شد و از عبدالرحمن پرسيد: چه اتفاقي افتاده، ما در دنيا زهد به خرج مى‌دهيم در حالى كه شما به دنيا رغبت نشان مى‌دهيد؟! ما، در رفتن به جهاد شتاب مى‌كنيم؛ ولى شما سستى مي‌ورزيد و در جهاد شركت نمى‌كنيد. در حالى كه شما جزء پيشکسوتان و برگزيدگان ما و اصحاب پيامبر هستيد؟
عبدالرحمن در پاسخِ مرد شامى، حقيقت را بى‌پرده افشا كرده گفت: «اين طور نيست که چيزى ]از رسول خدا(ص) [ به ما رسيده باشد كه به شما نرسيده باشد و اين طور هم نيست كه ما چيزى ]از اسلام بدانيم[ كه شما ندانيد ]كه بدان جهت اين طور زندگي مي کنيم.] سپس اين جمله را گفت: « بُلِينَا بِالضَّرَّاءِ فَصَبَرنَا وَ لَکِن بُلِينَا بِالسَّرَّاءِ فَلَم نَصبِر»؛(ما، در زمان رسول‌خدا(ص) به سختى آزمايش شديم و صبر كرديم؛ اما ]امروز‌[ به راحتى و آسايش آزموده شديم صبر از کفمان رفت.]خود را باختيم و به دنيا روى آورديم.[).
اغلب مؤمنان گمان مي‌کنند تنها فقر و تهيدستي و ورشکستگي و مريضي، تحمل و بردباري مي‌طلبد. از اين رو آن را حالت اضطرار می‌شمارند و مي‌گويند: « خوشا به حال کسي که اين گرفتاريها گريبانگيرش نشده است.» به رغم آنچه در نظر ابتدایی تصور مي‌شود تنها بلاها و ناملايمات صبر نمي‌خواهد بلکه خوشي‌ها و ملايمات نيز بردباري مي‌طلبد. با اين تفاوت که صبر در مقابل خوشيها دشوارتر از شکيبايي در برابر سختي‌ها است؛ زيرا در هنگام فزوني نعمت، مؤمن بايد شکرگزاري کند و شکرگزاري هر نعمتي متناسب با نوع آن نعمت است. زيرا طبق تعاليم اسلام شکر نعمت در گرو استفاده صحيح آن و مصرف در راهي است که خداوند معين فرموده است. مثلاً شکر نعمت مال به مصرف آن در مسير حلال و پرهيز از انباشت و تکاثر و انفاق در راه خداست و شکر نعمت علم، پرداخت زکات آن از طريق آموختنش به انسان‌هاي شايسته و شکر نعمت مقام، به گره‌گشايي از گرفتاري‌هاي مردم است. ولي وقتي انسان غرق نعمت مي‌گردد، سکر رفاه موجب غفلت از انجام وظيفه مي‌شود، از اين رو رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به اصحابش فرمود:
«
لَأَنا مِن فِتنَةِ السَّرَّاءِ أَخوَفُ عَلَيکُم مِن فِتنَةِ الضَّرَّاءِ، إِنَّکُم أُبتُلِيتُم بِفِتنَةِ الضَّرَّاءِ فَصَبَرتُم وَ إِنَّ الدُّنيا حُلوَة خُضرَة»؛ (من درباره شما از آزمايشِ گشايش بيش از آزمايشِ تنگ‌دستي بيم دارم. شما به فتنه تنگدستي مبتلا شديد و صبر کرديد حقا که دنيا شيرين و دلفريب است).
به هر حال اندک اندک دنياگرايي از طبقات بالاي جامعه به طبقات زيرين سرايت کرد، به طوري که توده‌هاي متوسط جامعه نيز به زندگي دنيا چسبيدند و از جهاد و شهادت و تلاش براي احياي دين در جامعه خودداري مي‌کردند به طوري که حضرت به آنان فرمود:
«
يا عبادالله ما بالكم إذا أمرتكم أن تنفروا في سبيل الله إثّاقلتم إلي الارض؟ أرضيتم بالحياهًْ الدنيا من الآخرهًْ بدلاً؟»؛ (اي بندگان خدا چه خيال مي‌كنيد وقتي كه به شما دستور مي‌دهم در راه خدا كوچ كنيد، به زمين مي‌چسبيد؟ آيا به زندگي دنيا به جاي آخرت دل خوش كرده‌ايد؟).
ولي اين نصايح در آنان اثر نكرد و بیشتر آنها به جاي حركت به سوي جنگ با معاويه، آن حضرت را از جنگ برحذر داشتند و معدود افرادي چون مالك اشتر و عدي بن‌حاتم طایي، شريح ‌بن ‌هاني و هاني ‌بن‌ عروه بودند كه به خاطر ايمان و تقوي و معرفتشان، از مرگ نهراسيده در کنار حضرت تا پاي جان ايستادند.
در دوران حکومت امام علی (عليه‌السلام) ترجیح دنیا بر آخرت چنان رواج یافت که حضرت به مردم زمانه خود فرمود:
«
مالکم تفرحون باليسير من الدّنيا تُدرکونَه و لاتحزنون الکثير من الآخره تُحرَمونَه ! و یقلقکم الیسیر من الدنیا یفوتکم، حتّی یتبیّن ذلک فی وجوهکم؛ شما را چه شده؟! که با به دست آوردن مقدار اندکی از دنیا فرحناک و بانشاط میشوید، درحالی از دست رفتن و محرومیّت فراوان آخرت، شما را محزون نمیکند؟! هرگاه متاع ناچیزی از دنیا را از دست بدهید شما را مضطرب و پریشان میکند تا آنجا که آثار آن در چهره‌هایتان آشکار میشود
سپس حضرت به تغییر ذائقه مردم از آخرت‌گرایی به دنیاگرایی اشاره کرده، میفرماید:
 «
و مایمنع أحدکم أن یستقبل أخاه بما یخاف من عیبه، إلا مخافه أن یستقبله بمثله. قد تصافیتم علی رفض الآجِلِ و حُبِّ العاجل؛ آن چنان این مطلب آشکار است که همه عیب یکدیگر را میدانید و اگر بر زبان نمی‌آورید، به خاطر آن است که می‌ترسید همان عیب را درباره شما بازگو کنند، (گویا) دست به دست یکدیگر داده‌اید تا آخرت را ترک گویید و نسبت به دنیا عشق ورزید
سپس میفرماید: «‌صار دین أحدکم لُعقَه علی لسانه، صنیعَ مَن قدفرغ مِن عمله، و أحرز رضی سیِّده؛ دینتان لقمه اندکی است که بر زبانش قرار گرفته است، [لقلقه زبان شده است] عملتان مانند کسی است که از کارش فراغت یافته و رضایت مولای خویش را فراهم آورده است
 
وقتي دنيا در جامعه محبوبيت افزون‌تري از آخرت يافت، علاوه بر مرفهان بي‌درد، زاهدنمايان و عالمان و محدثان و وابستگان به خاندان‌هاي مقدس و والا، نيز فريب دنيا را خورده مرتكب لغزش‌هاي فاحشي در دينشان شدند و در شمار خواص منحرف قرار گرفته و از جبهه خواص اهل حق ريزش کردند.
شایان ذکر است آزمون‌ها مذکور ممکن است در هر زمان برای افراد و خواص جامعه پیش بیاید و آنها را مورد آزمایش قرار دهد کما اینکه همین آزمون‌های در دوران انقلاب اسلامی ایران و جنگ و دوران سازندگی و توسعه بعد از جنگ برای خواص پیش آمد و بعضی از خواص در این آزمون‌ها رفوزه شدند و در لیست ریزش‌های انقلاب قرار گرفتند، به طوری که آیندگان مانند ما درباره آنان قضاوت خواهند کرد و سوابق درخشان، لغزش‌ها و راز لغزش‌هایشان را مینگارند.
در این بخش و بخش‌های آینده، ضمن معرفی خواص اهل لغزش در حکومت امیرمومنان(ع) لغزش‌ها و عوامل ریزش آنان در حدی که از گزاره‌های تاریخی قابل استفاده است، مطرح میگردد.

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/68700

چهارشنبه 12 اسفند 1394  8:43 AM
تشکرات از این پست
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

14_صدارت ‌طلبان فتنه‌گر

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی

این دسته از خواص کسانی بودند که ابتدا با علی(ع) بیعت کردند، ولی به علت زیاده خواهی مالی و جاه‌طلبی، خونخواهی عثمان را بهانه قرار داده و به مخالفت و درگیری با حکومت آن حضرت برخاستند.
1
و 2. طلحه و زبیر
طلحه و زبیر دو تن از سران اصحاب رسول خدا(ص) بوده‌اند که در سنین جوانی اسلام را در دوران بعثت در مکه پذیرفتند؛ آنان از مکه برای نصرت اسلام به مدینه هجرت کرده و در تمام جنگ‌های مهم صدر اسلام حضور داشتند.
زندگی‌نامه طلحه
طلحة پسر عبيدالله بن عثمان و پسر عموی ابوبکر، از قبیله قریش و از بنی‌تیم بود و کنیه اش ابومحمد بود.  مادرش صعبه دختر عبدالله بن مالک حضرمی بود. عاتکه بنت وهب مادر صعبه به شمار می‌آمد.
طلحه در سنین جوانی به اسلام گروید و در نخستین روزهای دعوت در کنار پیامبر(ص) قرار گرفت و همراه مسلمانان به مدینه هجرت کرد و غیراز جنگ بدر در سایر غزوه‌ها شرکت نمود.
سبقت در پذیرش اسلام و شرکت در جنگ‌های حساس صدر اسلام و قرابت و نزدیکی با رسول خدا(ص) و مأموریت‌هایی که از سوی پیامبر(ص) یافته بود، از مهم‌ترین امتیازات وی به شمار می‌آمد که پس از رحلت رسول خدا(ص) موجب نفوذ اجتماعی و منزلت اجتماعی او گردید. به‌طوری که خلفا در انتخاب خلیفه پس از خود با او مشورت کرده و عمر او را به عنوان یکی از کاندیداهای خلافت پس از خویش، به عنوان عضو شورای شش‌ نفره برای تعیین خلیفه برگزید.
طلحه انسانی لجوج و بی‌منطق بود، به علاوه فردی جسور به شمار میآمده به طوری که یک‌بار به همسران پیامبر(ص) جسارت کرد و بار دیگر به آیه حجاب جسارت کرد و موجب خشم رسول خدا(ص) نسبت به او شد. وی در تاریخ به فردی جواد و اهل بخشش معروف بود، نقل شده که رسول خدا(ص) در موردش فرمود: تو فرد باسخاوت و فیاضی هستی؛ از سخاوت و خيرات او داستان‌ها نقل كرده‌اند. شهرتش در سخاوت به عراق و کوفه رسیده بود.
 
وی در میان صحابه از جایگاه و نفوذ اجتماعی ویژهای برخوردار بود، به طوری که مردم از رفتار وی الگوگیری می‌کردند؛ خلیفه دوم به او میگفت: تو جزء کسانی هستی که مردم به آنها اقتداء میکنند. وقتي ابن‌عباس، طلحه را براي خلافت پس از عمر به وي پيشنهاد كرد، جناب عمر گفت: (ذاك رجل ... يعطي ماله حتّي يصل إلي مال غيره، و فيه بَأوٌ و كبرٌ؛ او فردی است که مالش را میدهد تا به مال دیگری دست پیدا کند، و در او فخر فروشی و تکبر وجود دارد.)
زندگی‌نامه زبیر
زبیر پسر عوَام ابن خويلد از بنی اسد بوده، و مادرش صفيه دختر عبدالمطّلب بود و پسر عمه علی(ع) محسوب میشد.زبیر پسرعمه رسول خدا(ص) یعنی فرزند صفیّه دختر عبدالمطلب و برادرزاده حضرت خدیجه(س) بوده؛ در سنین جوانی و در نخستین روزهای آغاز بعثت به شرف اسلام در آمد، برخی نوشته‌اند زبیر چهارمین و یا پنجمین شخصی بود که به اسلام ایمان آورد. وی در دوران بعثت در کنار پیامبر(ص) قرار داشت و به مدینه هجرت نمود و در جنگ‌های صدر اسلام افتخارات آفرید و از فرماندهان جنگ‌های پیامبر(ص) به حساب می‌آمد.
مهم‌ترین برجستگی‌هایش عبارتند از: سبقت در پذیرش اسلام، شرکت در اغلب غزوه‌های پیامبر(ص)، لیاقت و شجاعت و رشادت در میدان نبرد و پیوند خویشاوندی با رسول خدا(ص).
زبیر در پرتو برخورداری از این امتیازات و سوابق درخشان، پس از رحلت پیامبر(ص) صاحب منزلت و موقعیت و نفوذ اجتماعی چشمگیری گردید؛ به‌طوری که جزء خاص الخواص اصحاب پیامبر(ص) به حساب می‌آمد. دیدگاه‌ها و موضع‌گیری‌های او تأثیر درخور توجهی در سایر اصحاب می‌گذارد؛ عمر او را به عنوان یکی از کاندیداهای خلافت پس از خویش انتخاب کرده و جزء اعضای شورای شش نفره‌ای که برای انتخاب خلیفه تشکیل شده بود، برگزید.
زبیر نیز مانند طلحه فرد متنفذی بود به طوری که خلیفه با اشاره به آن دو و چند تن دیگر میگفت: شما جزء کسانی هستید که وارد هر سوراخی شوید ملت عرب به دنبالتان وارد آن میشوند؛ وی فردی شجاع به شمار میآمد به طوری که در اخبار آمده که امیرمومنان(ع) سخاوت طلحه و شجاعت زبیر را میستود.
از طرق مختلف نقل کرده‌اند که پيامبر (ص) در شأن زبیر فرمود: (هر پيامبر را حوارى‏اى است و حوارى من زبير بن عوّام است‏).
عهد رسول خدا(ص)
طلحه و زبیر در سالهای نخست دعوت اسلام آوردند،و توسط کفار مکه شکنجه شدند، کفار آنها را میبستند تا نتوانند نماز بخوانند، ولی آنان دست از نماز نمیکشیدند، از قرائن بدست مي‌آيد كه طلحه سالهاي آغازين بعثت، يعني حدود 16 یا 17 سالگي اسلام آورد. برخی نوشته‌اند وی جزء هشت نفر اولی بود که به دعوت رسول خدا(ص) لبیک گفته‌اند.
در بسیاری از جنگ‌ها حضور داشت در جنگ بدر نیز برای شناسایی منطقه از سوی رسول خدا(ص) برای ماموریت رفته بود، که بعد از انجام ماموریت به مدینه بازگشت. ولی در جنگ اُحد و سایر جنگها شرکت داشته و در قضیه بیعت رضوان با رسول خدا(ص) بیعت کرد.
طبق نقل مورخان طلحة بن عبيدالله درجنگ اُحد نقش فعالی داشته به طوری که جُلاس بن طلحه و شيبة ابن مالك بن مُضَرِّب را به درك واصل كرد. در جنگ احد یکی از انگشتانش را از دست داد. برخی از مورخان متقدم نوشته‌اند وی به علت رشادت هایش مورد مدح رسول خد(ص) قرار گرفت و آن حضرت وی را به بخشش و جود ستود.
برخی نوشته‌اند در جنگ احد هنگامی که لشکر 700 نفری مسلمانان با شنیدن کشته شدن پیامبر(ص) از میدان نبرد فرار کردند و دشمنان از هر سو رسول خدا(ص) را محاصره کرده و در صدد ترورش بر آمدند طلحه از کسانی بود که استقامت نموده در میدان ماند و از جان پیامبر(ص) دفاع نمود. ابن سعد مینویسد: در آن روز جز 12 مرد در میدان باقی نماندند و برخی نوشته‌اند: تنها علی(ع) و طلحه و زبیر در میدان باقی ماندند.
از طلحه نقل شده که من از پیش رو و پشت سر رسول خدا(ص) را محافظت میکردم به طوری که مورد تشویق پیامبر(ص) قرار گرفتم.

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/68910

چهارشنبه 12 اسفند 1394  8:47 AM
تشکرات از این پست
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

15_صدارت ‌طلبان فتنه‌گر

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی

حتی وقتی رسول خدا(ص) در چالهای که دشمنان به عنوان تله درست کرده بودند افتاد، علی(ع) و طلحه آن حضرت را از چاه بلند کرده بالا آوردند. سعد بن وقاص میگفت: در جنگ اُحد دیده‌ام که طلحه گرد رسول خدا(ص) دور میزد و با جان خود از رسول خدا محافظت میکرد. نقل کرده‌اند که رسول خدا(ص) در جنگ احد مجروح شد و از فرط خستگی نمازش را نشسته خواند و بعد از نماز طلحه آن حضرت را حمل کرد و برروی صخرهای قرار داد.    
وی در جنگ خيبر در كنار علي بن ابي‌طالب (عليه‌السلام) يكي از مسئولين تقسيم غنائم بود. و در جنگ تبوک اموالی را برای رسول خدا(ص) برای جنگ داد و فرماندهی جناح راست لشکر را به عهده داشت.در روز فتح مکه نیز فرماندهی جناح چپ لشکر را به عهده داشت. در جنگ غابه به پیشنهاد رسول خدا(ص) چاهی را خرید و صدقه قرار داد.
مورخان اهل سنت نوشته اند: زبیر چهارمین یا پنجمین فردی بوده که مسلمان شد، در حالی که 16 سال سن داشت و در همه جنگ‌هایی که رسول خدا(ص) شرکت میکرد، حضور داشت.
در فتح مکه فرماندهی جناح چپ را بر عهده داشت؛ شیخی در یکی از سفرها همسفر زبیر بود میگوید: دیدم بر تمام بدنش اثر زخم وجود دارد؛ گفتم: آثاری از زخم را بر بدنت میبینم که بر بدن احدی ندیده ام، زبیر گفت: به خداقسم تمام این زخمها همراه با رسول خدا و در راه خدا بر من وارد شده است.
شاید به پاس این زحمات بود که رسول خدا(ص) قطعه زمینی از زمین‌های یهودیان بنی نضیر را به او بخشید که نخلها و درختانی داشت.
عهد خلیفه اول
زبیر در زمان خلیفه اول یک چهره متنفذ اجتماعی بود که دردمندانه به مصالح جامعه اسلامی فکر میکرد، و برای آینده جهان اسلام نگران بود، ازاین رو او و طلحه وقتی دیدند مسیر خلافت از راهی که رسول خدا(ص) ترسیم کرده بود منحرف شده است، به حمایت از امیرمومنان علی(ع) برخاستند و از بیعت با خلیفه اول خود داری ورزیدند، زبیر از معدود افرادی بوده که هنگامی که برای گرفتن بیعت به خانه علی(ع) هجوم آورده بودند در مقابل مهاجمان شمشیر کشید و گفت: «لاأغمد سيفاً حتي يبايع عليّ»؛ (شمشیرم را در نیام نمیکنم تا اینکه با علی بیعت شود.)
لکن بعد از مدتی طلحه و زبیر به همراه بنی هاشم مصلحت را در سکوت دیده و با خلیفه بیعت کردند و خلیفه قطعه زمینی را بین جرف و قناهًْ به زبیر داد.
عهد خلیفه دوم
به هر حال طلحه و زبیر در دوران خلیفه دوم با عمر بیعت کردند و طلحه در فتوحات شرکت کرد به طوری که در فتح ایران در جنگ قادسيه سال 14هجری فرمانده مقدمة الجيش بود،  و جزء مشاوران و چهره‌های مطرح و مرجع جامعه محسوب میشد؛ به طوری که عمر او را در شوراي تصميم‌گيري در مورد شركت خودش در جنگ قادسيه دعوت کرد كه نتیجه آن جلسه این شد که عمر خودش نرود، چرا كه اين مايه خشم دشمن است.وقتي سپاه اسلام براي جنگ نهاوند با مشكل مواجه شد، طلحه در مدينه از سوي عمر عضو شوراي مشورتي قرار گرفت، تا درباره رفتن عمر به اين جنگ به سوي سپاه ايران نظر دهد.جایگاه طلحه و زبیر در این دوران به گونهای بود که خلیفه هر دو را به عنوان اعضای شورای شش نفرهای که برای تعیین خلیفه بعد از خود تعیین کرده بود، انتخاب کرد. برخی شواهد تاریخی نشان میدهد در این شورا طلحه و زبیر به علی(ع) رأی داده بودند.
عهد خلیفه سوم
از دوران خلافت عثمان مواضع مهمی در حمایت از علی(ع) از ناحیه طلحه و زبیر مشاهده نشده است. در ضمن اندک اندک آن دو در لیست ثروتمندان بزرگ قرار گرفته‌اند، به طوری که حاکم اموی کوفه سعید بن عاص به ثروت طلحه در کوفه غبطه میخورد و میگفت اگر من ثروت طلحه را داشتم آن قدر انفاق می‌کردم که زندگی مرفهی نصیبتان میشد.
طلحه و زبیر در اوایل دوران خلافت عثمان با او رابطه مسالمت‌آمیزی داشته‌اند، ولی در اواخر خلافتش به شدت بر مخالفت با عثمان پرداخته به‌طوری که مخالفت آنها در فروپاشی حکومت عثمان نقش بسزایی داشت.
آن دو در این دوران گاه تحرکاتی از خود نشان میدهند، یکی از این تحرکات تلاش برای تحریک مردم بر ضد عثمان است؛ البته خطاها و گناهان عثمان به‌گونه‌ای بود که اعتراض هر انسان عدالت خواه و خیراندیش امت اسلامی را برمیانگیخت؛ چنان که علی(ع) و عمار، یاسر و مالک اشتر و سایر نیروهای انقلابی و دردمند برای اصلاح امور به عثمان فشارهایی وارد آورده‌اند؛ ولی مواضع طلحه و زبیر بسیار تند و تیز بود؛ به طوری که نوشته‌اند طلحه و زبیر و عایشه از شدیدترین مخالفان عثمان بوده و بیش از سایران بر او سخت میگرفتند؛ بلاذری به نقل از ابن سیرین مینویسد: درمیان اصحاب سخت‌تر از طلحه بر عثمان كسی نبود. وقتی عثمان در محاصره قرار گرفت از پشت بام خانه‌اش فریاد میزد این کارها به دستور طلحه است.طبری نیز به نقش طلحه در تحریک «ابن عدیس» و برخی از یارانش برای قتل عثمان اشاره می‌كند.
هنگامی که محاصره عثمان شدت یافت، بنی‌امیه تصمیم گرفتند شبانه عثمان را از مدینه به سوی مکه فراری دهند، ولی مردم از این تصمیم آگاه شدند و نگهبانانی به فرماندهی طلحه برای خارج نشدن عثمان از مدینه قرار دادند و او اولین کسی بود که بسوی خانه عثمان تیر پرتاب کرد. محاصره عثمان تنگ شد به طوری که تشنگی وی را فراگرفت و از محاصره کنندگان؛ آب و غذا طلب کرد، اما زبیر در پاسخش فریاد زد: «يا نعثل! لا والله، لا تذوقه»؛ (ای نعثل! به خدا قسم، چیزی نخواهی خورد.)
ابن عباس می‌گوید: ما وارد مدینه شدیم، ابتدا نزد طلحه رفتیم و در مورد کار عثمان با او مشورت کردیم گفت: هیزم بیاورید و او را با آتش بسوزانید، سپس نزد زبیر آمدیم وی نیز همین طور قضاوت کرد، ولی وقتی از علی نظر خواستیم فرمود: (استتيبوا الرجل ولا تعجلوا؛ فإن رجع عمّا هو عليه، و الّا فانظروا؛ عجله نکنید از او بخواهید توبه کند، اگر از عملکرد گذشته اش برگشت، فبها و گرنه در موردش فکر دیگری کنید.)
ابن‌عباس در جريان جنگ جمل به طلحه گفت: اهالی مصر وقتی رفتار تو را نسبت به عثمان دیدند تحریک شده و با سلاح داخل خانه عثمان شده او را کشتند، زیرا تو جزء اصحاب رسول خدا(ص) بوده‌ای.
شاید به علت همین برخورد شدید طلحه با عثمان بوده که روز جنگ جمل میگفت: ما در کار عثمان سستی کرده ایم ازاینرو، امروز راهی جز نثار خون‌مان در راه او نداریم.

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/69141

چهارشنبه 12 اسفند 1394  8:48 AM
تشکرات از این پست
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

16_بیعت طلحه و زبیر با امیرالمومنین(ع)

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی
اسکافی مینویسد: وقتی مهاجران و انصار به این نتیجه رسیدند که امیرمومنان(ع) نسبت به سایران صالح‌ترین فرد برای خلافت است، به سوی آن حضرت رفتند تا ایشان را از منزل بیرون آورند تا به خلافت تکیه بزند، ولی آن حضرت دنبال طلحه رفت و فرمود: مردم آمده‌اند با من بیعت کنند، ولی من نیازی به بیعت شان ندارم، شما بیا میدان تا مردم با تو بیعت کنند البته به شرط اینکه به کتاب خدا و سنت حضرت محمد(ص) عمل کنی.
طلحه در جواب گفت: تو به علت فضل و سابقه و مرتبه‌ای که داری برای خلافت شایسته‌تر و محق‌تر از من هستی، مردم هم روی شما اتفاق نظر دارند ولی روی من اختلاف نظر دارند.
حضرت فرمود: (إنّي أخاف أن تغدر بي و تنكث بيعتي؛ ولی من نگرانم نسبت به من خیانت کنی و بیعتت را با من بشکنی)، طلحه گفت: نترس از من حرکتی خلاف میل شما سرنخواهد زد؛ سپس فرمود: خدا کفیل شما در این عهد است. سپس نزد زبیر رفت و همان سخنی را که با طلحه فرمود به او نیز گفت و همان جواب طلحه را از زبیر گرفت.  
 
آنگاه به سوی منزلش مشرف شد تا تأمل بیشتری کند و جمعیت زیادی از مردم نیز به دنبالش به منزل آن حضرت برگشتند و ایشان را از خانه بیرون آورده و گفتند: دستت را دراز کن تا با شما بیعت کنیم، ولی حضرت دستش را میبست و مردم آن را میکشیدند، وقتی اوضاع را چنین دید، فرمود: «لاأبايعكم الا في مسجد النبي (صلي الله عليه و آله) ظاهراً، فإن كرهني قوم لم أبايع» ؛ (من با شما بیعت نمیکنم مگر در مسجد النبی و در ملاء عام، و اگر قومی مرا نخواهد من بیعت شما را نمیپذیرم.)
ابن عباس میگوید: من میترسیدم که یکی از جاهلان یا کسی که علی (ع)، پدر یا برادرش را در جنگها کشته بگوید: ما به علی نیاز نداریم و از بیعت سرباز بزند و همین امر موجب شود تا علی کناره گیری کند، ولی احدی سخنی نگفت و همه با رضایت از علی استقبال کردند.
اولین کسانی که با علی(ع) بیعت کرد طلحه و زبیر بودند و بعد از آن دو سایر مهاجران و انصار با او بیعت کردند.
لغزش آنها در عهد حکومت علوی
۱- اعتراض به تقسیم مساوی بیت‌المال
طبق سنت رسول خدا(ص) بیت‌المال مسلمانان بطور مساوی بین آنان تقسیم میشد، ولی در زمان خلیفه دوم این سنت تغییر یافت و ایشان بیت المال را طبق سوابق افراد در اسلام، قریشی بودن یا نبودن، زود یا دیر مسلمان شدن، جزء مهاجران یا انصار بودن تقسیم کرد و بدین سان از سیره رسول خدا(ص) در تقسیم بیت‌المال فاصله گرفت؛ و عثمان نیز شیوه خلیفه دوم را ادامه داد و اندک اندک بسیاری از اصحاب رسول خدا(ص) جزء ثروتمندان بی‌درد شده و برخی از توده‌های مردم فقیر شدند، علی(ع) برای مبارزه با این وضع در دوران حکومت خود دستور داد بیت‌المال را مساوی تقسیم کنند.
آنان در زمان خلافت خلیفه اول و دوم روز به روز بر ثروتشان افزوده شد، و در زمان خلافت امیرمومنان(ع) به یکی از ثروتمندان بزرگ جهان اسلام مبدل شده بودند.
وقتي زمان تقسيم بيت‌المال در حکومت علی(ع) رسيد، حضرت به عمار، عبيدالله‌بن‌ابي‌رافع و ابالهيثم‌بن‌التيهان دستور دادند بیت المال را به‌طور مساوي ميان مسلمانان تقسيم کنند؛ فرمودند: «إعدلوا فيه ولاتُفَضِّلوا احداً علي احد؛ «در تقسيم آنها، مساوي برخورد کنيد و هيچ‌کس را بر ديگري ترجيح ندهيد».
آنها نيز قيمت مجموع اموال را ارزيابي کردند؛ سهم هر نفر سه دينار مي‌شد. به همه به‌طور مساوي سه دينار پرداختند تا اينکه نوبت به طلحه و زبير رسيد. آنها درحالي‌که هريک همراه پسر خود براي گرفتن سهم خويش آمده بودند، به‌صورت غيرمنتظره‌اي ديدند که مقسّمان به آنان نيز مانند سايران سه دينار دادند. به اعتراض گفتند: «عمر اين‌گونه به ما حقوق نمي‌داد؛ اين کار، کار شماست يا دستور رئيستان؟»
آنها گفتند: «کار ما نيست، «اميرالمؤمنين» به ما چنين دستور داده است».
آن‌گاه نزد حضرت «علي» رفتند و حضرت را درحالي‌که زير آفتاب مشغول رسيدگي به اموال بود، يافتند. گفتند: نظر شما چيست، آيا مايليد برويم سايه؟»
حضرت پذيرفتند. سپس گفتند: «نزد عمّالت رفتيم تا سهميه‌مان را از اين [فیء] بگيريم. آنها به هريک از ما به اندازة ساير مردم دادند».
حضرت فرمودند: «مگر چه انتظاري داشتيد؟» گفتند: «عمر اين‌گونه به ما نمي‌بخشيد
اين همان مشکلي بود که حضرت آن را از قبل پيش‌بيني کرده و هنگام بيعت، با آنان اتمام حجت نموده بودند که مطابق علم خود عمل خواهند کرد، نه فتواي ديگران؛ اما در اينجا براي مجاب کردن آنها به اتمام حجت خويش اشاره نکردند؛ بلکه سيرة رسول خدا را به آنها گوشزد کردند و فرمودند:« فما کان «رسول الله» يعطيکما؛« رسول خدا» به چه روشي به شما عطا مي‌دادند؟» آنها، که بهتر از هرکسي مي‌دانستند «رسول خدا» فیء را به‌طور مساوي تقسيم مي‌کردند، از پاسخ دادن به «علي» عاجز مانده، سکوت کردند. حضرت از فرصت استفاده کردند و فرمودند: « «أليس کان رسول الله» یقسم بالسوية بين المسلمين»؛ «مگر نه اين است که «رسول خدا» بيت‌المال را به‌طور مساوي ميان مسلمانان تقسيم مي‌کرد؟»
گفتند: «بلي».
فرمودند: أفسنَّةُ رسول الله أولي بالاتّباع أم سنَّةُ عمر؛ «آيا پيروي از سنت «رسول خدا» شايسته‌تر است يا پيروي از سنت عمر؟»
گفتند: «سنت «رسول خدا»؛ ولي يا اميرالمؤمنين، ما افراد باسابقه، منشأ اثر و از مقربان [پيامبر] بوده‌ايم. اگر امکان دارد که ما را با ساير مردم برابر قرار ندهي، برابر نکن».
حضرت فرمودند: سابقتکما أسبق أم سابقتي؛ «سابقة شما بيشتر است يا سابقة من؟»
گفتند: «سابقة شما».
فرمودند: فقرابتُکما أقرب أم قرابتي؛ «نزديکي شما [به «رسول خدا»] بيشتر بود يا نزديکي من؟»
گفتند: «نزديکي شما».
فرمودند: فغَنائُکم أعظَمُ أم غَنائي؛ «خدمات شما بيشتر بوده است يا خدمات من؟»
گفتند: «خير، خدمات شما بزرگ‌تر بوده است يا اميرالمؤمنين».
فرمودند: فواللّهِ مَا أَنا وأجيري هذا وَأَومَي بِيَده اِلي الأَجير الذي بين يديه ـ في هذا المالِ إلّا بمنزلة واحدة؛ «قسم به خدا، نسبت من و اين اجيرم ـ با دست به کارگري که پيش رويشان بود اشاره کردند ـ به اين مال يکسان است

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/69340

چهارشنبه 12 اسفند 1394  8:50 AM
تشکرات از این پست
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

17_برپایی فتنۀ جمل

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی
ولي طلحه و زبیر با وجود توضيحات متقن حضرت، نتوانستند در برابر حرص و زياده‌خواهي و برتري‌طلبي خود بايستند و به همين دليل، پس از اندک‌زماني پرچم مخالفت با آن حضرت را برافراشتند و به رويارويي با آن بزرگوار پرداختند. پيام گفتمان طلحه و زبير در اين گفت‌وگو آن است که اولاً، انسان ممکن است ساليان متمادي در جبهة حق شمشير زده و تا پاي جان و تا سر حد شهادت پيش رفته باشد، ولي پس از مدتي، در فصل جديدي از زندگاني خويش براي کسب امتياز باطل پا بفشارد و حتي از سوابق درخشان و مجاهدت‌هاي گذشتة خويش در راه حق براي زياده‌طلبي‌ها استفاده کند.
ثانياً، هيچ بعيد نيست در دوران جواني، هنگامي که وجدان بيداري دارد، شخصيتي متعالي و انساني برگزيده را امام و الگوي زندگي خود قرار دهد، جواني‌اش را در راه اطاعت از فرمان او به پايان برد، اما در ميانسالي و پيري، در چند قدمي قبر و قيامت به دليل دلدادگي به دنيا، سنت هر انسان منحرف و کم‌مايه‌اي را واجب‌الاتباع بداند.
افزون‌براين، گفت‌وگوي مزبور نشان مي‌دهد که جامعة اسلامي پس از «رسول‌خدا» چنان استحاله گرديده که قداست و حرمت «رسول خدا» در آن به فراموشي سپرده شده بود؛ چنان‌که شخصيت‌هايي همچون طلحه و زبير در برابر بزرگ‌مردي مانند «علي‌بن‌ابي‌طالب»، رفتار عمر را بر رفتار «پيامبر» برتري مي‌دادند.
بالاخره آنان به بهانه سفر مکه، از مدینه خارج شدند، ولی در واقع در پی برپایی فتنه‌ای بر ضدّ آن حضرت بودند؛ ازاین رو وارد مکه شدند و در جلساتی که با سران بنی‌امیه برپا کردند، بنا گذاشتند تا فتنه‌ای را ضد علی(ع) ساز کنند؛ وقتی خبر ائتلاف آنان با بنی امیه به گوش یاران علی(ع) و برخی از سران مهاجران و انصار رسید، برخی از آنان مانند أبوالهيثم بن التيهان و خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين، و عمّار بن ياسر و رفاعة بن رافع و أبوحيّة و خالد بن زيد و سهل بن حنيف، نزد علی(ع) آمدند و گفتند:
درباره این گروه از قریش فکری بکن آنان عهد شکنی کردند و پنهانی ما را دعوت به برکنار کردن شما کرده‌اند، رازش هم این است که نمی‌توانند برتری طلبی کنند و از تقسیم مساوی بیت المال نیز رنج می‌برند، ازاینرو، با بنی امیه(مخالفانت) ائتلاف کردند و با هم متحد شدند تا طلب خون عثمان را بهانه فتنه بر ضد شما قرار دهند.
ب. متهم کردن علی(ع) به گرفتن بیعت اجباری و مشارکت در قتل عثمان
طلحه و زبير نزد علی(ع) آمده گفته بودند که برای سفر عمره به مکه میروند، ولی پس از گرفتن اذن از علي (عليه‌السلام) براي عمره، مرتب به مردم میگفتند: دیگر بیعتی از علی بر گردن ما نیست، ما با زور شمشیر با علی بیعت کرده بودیم. جعلا يقولان: لا والله ما لعليّ في أعناقنا بيعة! و ما بايعناه إلا مكرهين تحت السيف! وقتی این خبر به آن حضرت رسید فرمود: (أخذهما الله إلي أقصي دارٍ و أحَرَّ نارٍ ؛ خدا آن دو را در بدترین جایگاهش و با سوزناک‌ترین آتش عذاب کند.)
طلحه قبل از جنگ جمل در میان لشکر برخاست و طی خطبه‌ای ابتدا قاتلان عثمان را دشنام داد آنگاه علی(ع) و یارانش را به قتل عثمان متهم کرد و گفت: علی بیش از همه با بیعت با عثمان مخالف بودعبدالله بن حکیم برخاست و گفت: ‌ای طلحه اینها نامه‌هایی است که شما برای ما فرستاده بودی و در آنها از عثمان عیب جویی میکردی و بعد از عثمان در ملاء عام با علی بیعت کرده بودی؟!! کنایه از اینکه حالا چطور شد که یکباره عثمان مظلوم، و علی و یارانش قاتل و شما انتقام گیرنده خون عثمان شده‌ای؟ طلحه گفت: اما من از عیب‌جویی کردن از عثمان راهی جز توبه ندارم؛ و اما بیعتم با علی از روی اکراه بوده نه میل؛ عبدالله بن حکیم گفت: این حرفها عذرهایی است که خدا باطن آن را میداند.  در جريان جنگ جمل، ابن‌عبّاس در پاسخ سخن طلحه كه مي‌خواست به بهانه خون‌خواهي عثمان با علي (عليه‌السلام) بجنگد، گفت: مگر شما نبودهای که آب را بر عثمان بستی و علی(ع) از تو خواست آب را بر روی او بگشایی ولی تو خودداری کردی.
صلةَ بن زُفَر میگوید: من خودم دیده بودم که طلحه و زبیر در قتل عثمان مشارکت کرده بودند بعد با علی نیز بدون هیچ جبر و اکراهی بیعت کردند، آنگاه کردند آنچه کردند.
ت. ارتکاب خلاف شرع در عرصه سیاست
در بین راه مکه به بصره، هنگام شب به منطقه آب حوأب رسیدند، عایشه صدای پارس کردن سگهای منطقه آبگیره حوأب را شنید و مطلع شد اینجا منطقه آب حوأب است، ناگاه به یاد سخنی از رسول خدا(ص) افتاد که به او فرموده بود: (از خدا بترس هنگامی که صدای پارس سگهای منطقه حوأب به گوشت رسید) ؛ ازاینرو، در خواست کرد او را از مسیر بصره برگردانند؛ ولی زبیر قسم یاد کرد که اینجا منطقه آب حوأب نیست و هر کس به تو چنین خبری داده دروغ گفته است، طلحه نیز همین قسم را خورد و پنجاه نفر را آوردند که شهادت دادند این منطقه حوأب نبوده است. و بدین سان عایشه را فریب داده و به بصره بردند.
ث. برپایی فتنه جنگ جمل
به هر حال پس از ورود به بصره جنگ جمل را برپا نمودند، که تعداد کسانی را که در این جنگ دست و پایشان قطع و کشته شدند 14000 مرد و در برخی منابع تا 25000 نفر نقل کرده‌اند.    
آنها وقتي شبانه وارد بصره شدند، عثمان بن حنیف در مقابلشان ایستاد، ولی آنها گفتند ما قصد جنگ نداریم، تا علی به بصره نیامده حرکتی بر ضد شما نمیکنیم و عثمان بن حنیف صلح نامهای با آنان امضا کرد و اسلحه را بر زمین نهاد، ولی چیزی نگذشت که آنها به فرماندهی زبیر چهل تن از نگهبانان بیت المال را كشتند؛ سپس به سوی عثمان بن حنیف در حال نماز عشاء هجوم آوردند و با طناب او را بستند و موهای صورتش را کندند، بطوری که از موی صورتش حتی یک تار مو هم باقی نماند. طلحه گفت موی ابروهای و مژه هایش را بکنید و او را با غل و زنجیر بستند.
این در حالی بود که علی(ع) در شأن عثمان بن حنیف فرموده بود: (او شیخی از بزرگان انصار و فضلا است.)
طلحه از سوابق خود در کنار
رسول خدا(ص) نهایت استفاده را برای فریب مردم بصره کرد؛ یکی از انگشتانش در جنگ قطع شده بود، ازاینرو، در خطبه اش در جنگ جمل میگفت:‌ای اهالی بصره: خدا کسی را به سوی شما فرستاده که با دست خود از جان رسول خدا(ص) محافظت کرده است.یعنی دستش هنگام دفاع از جان رسول خدا(ص) قطع شده است. در آغاز جنگ جمل، علی(ع) با قرآن با طلحه و زبیر اتمام حجت کرد و به ابن عباس فرمود: این قرآن را بگیر و سراغ طلحه و زبیر و عایشه برو و آنها را دعوت کن به آنچه در قرآن است؛ به آنان بگو مگر شما با اختیار با من بیعت نکرده بودید؟ پس چه چیزی شما را به نقض بیعت با من واداشته است؟! یعنی این کتاب خدا را بین من و خودتان قاضی قرار دهید، ابن عباس ابتدا پیام علی(ع) را به زبیر رساند؛ ولی او گفت: بیعت ما اجباری و اکراهی بوده و به حکم علی(ع) هم نیازی نداریم. سپس ابن عباس در حالی که قرآن را در دست داشت نزد طلحه رفت، او نیز این پیشنهاد را ردّ کرد.
ابن عباس بعد از این ماجرا خدمت علی(ع) رسید و جواب آن دو را برای حضرت نقل کرد و گفت: اینها قصد جنگ دارند پس قبل از اینکه آنها به شما حمله کنند شما به آنها حمله کن ولی علی(ع) فرمود: «نستظهر بالله عليهم»؛ (من از خدا میخواهم که مرا در برابرشان یاری کند). آنگاه چیزی نگذشت که باران تیر آنان مانند ملخ‌های در آسمان به سوی ما شلیک شد. دوباره ابن عباس از علی(ع) خواست که دستور دفاع را صادر کند، ولی امیرمومنان(ع) فرمودند: «حتي اُعْذِرَ إليهم ثانيةً»؛ (بگذار یک بار دیگر آنها را به صلح و ترک مخاصمه دعوت کنم)؛ این بار فرمود: «مَن يأخذُ هذا المصحفَ فيدعوهم إليه و هو مقتول و أنا ضامنٌ له علي الله الجنّة؟»؛  (کدامیک از شماها این قرآن را میگیرد و آنها را به آن دعوت میکند و البته کشته خواهد شد ولی من نزد خدا ضامن بهشتش خواهم شد).
جوانی به نام مسلم داوطلب این کار شد، علی(ع) به علت جوانی اش نپذیرفت و دوبار دیگر تقاضایش را تکرار کرد، ولی هر بار فقط این جوان داوطلب شد و حضرت قرآن را به دست او داد و آن جوان قرآن روی دست گرفت و روبروی لشکر طلحه و زبیر ایستاد و آنها را به قرآن دعوت کرد، ولی آن جوان را نیزه باران کردند و جلوی چشم مادرش، در حالی که صدای صیحه مادرش به آسمان بلند شده بود به شهادت رساندند.

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/69544

چهارشنبه 12 اسفند 1394  8:52 AM
تشکرات از این پست
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

18-مهم‌ترین عوامل لغزش طلحه و زبیر: معاشرت با منافقان، اشرافیگری و فرزند ناخلف

18-مهم‌ترین عوامل لغزش طلحه و زبیر

معاشرت با منافقان، اشرافیگری و فرزند ناخلف

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی

زمینه‌های لغزشها

شاید این پرسش در ذهن زنده شود که علت مخالفت طلحه و زبیر با آن سوابق درخشان با خلافت امیرمومنان(ع) چه بود؛ زیرا آنان کسانی بودند که در مواقف مختلف از خلافت علی(ع) دفاع کرده بودند. گرچه بهانه آنان در برپایی شورش، گرفتن انتقام خون عثمان بود؛ ولی شواهد تاریخی نشان میدهد که آنان خود در ریخته شدن خون عثمان نقش داشتند و ریشه‌های اصلی و زمینه‌های لغزششان در حکومت علوی در امور دیگری نهفته بود که به برخی از آنها اشاره میشود.


الف.اعتماد به منافقان (دل در گرو دشمن داشتن)

یکی از زمینه‌های انحراف آنان از طبعشان سرچشمه میگرفت، آنان در عین اینکه سالیان متمادی در جبهه حق جهاد کرده در مراحل مختلف از ایثار جان و مال در راه اسلام خودداری نورزیده بودند، ولی گاه و بی‌گاه با مخالفان اهل‌بیت(ع) نیز همکاری‌هایی داشتند تا شاید روزگاری این روابط به کارشان بیاید؛ چنان که عکرمه ذیل آیه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا- لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ- بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ» میگوید: طلحه و زبیر با مسیحیان و اهالی شام مکاتباتی داشتند و به من خبر رسید که مردانی از اصحاب رسول خدا(ص) که از گرفتار شدن و فقر میترسیدند، با یهودیان بنی قریظه و بنی نضیر مکاتبه داشتند و خبرهای مربوط به پیامبر(ص) را به آنان میرساندند و در مقابل این خدمت، از آنها مال قرض میگرفتند و منفعت خود را میطلبیدند، پس در این آیه از این کار نهی شده است.
شواهد تاریخی نشان میدهد بعد از رسول خدا(ص) در زمان خلافت عثمان نیز طلحه و زبیر ابتدا روابط حسنهای با عثمان برقرار کردند و در سایه این همکاریها ویژه خواریهایی از بیت المال کردند؛ به طوری که عثمان صد هزار درهم به طلحه هديه بلاعوض داد.   

ب. حب مال و ثروت اندوزی

بعد از رسول خدا(ص) در خلال فتوحات مسلمانان و تقسیم نابرابر غنایم، حاتم بخشی‌های عثمان، اندک اندک بر ثروت آنان افزوده شد، به طوری که از ثروتمندان بزرگ عرب شدند.
این ثروت اندوزی و اشرافیگری از جمله عواملی بود که اندک اندک احساسات مذهبی آنها را تضعیف کرد، و بی‌غیرتی نسبت به ارزشهای دینی را برایشان به ارمغان آورد؛ البته اسلام هرگز با تولید ثروت از راه حلال و مصرف صحیح و انفاق آن مخالف نیست؛ ولی انباشت ثروت را کار نادرستی میشمارد، چه اینکه موجب نابسامانیهای اقتصادی در جامعه میشود و شاید ازاینرو، موجب خشم و غضب الهی است؛ قرآن میفرماید: (الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ- فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ‏» «توبه/34» آنان را كه زر و سيم را ‏انبار میکنند و آن را در راه خداوند نمى‏بخشند به عذابى دردناك نويد ده!.)
طلحه و زبیر جزء کسانی بودند که از طریق جزیه و خراج و خمس غنائم در آمد کسب کرده و آن را صرف تکاثر و تجملگرایی کردند؛ ازاینرو، غیرت دینی و ارزشمداری در درونشان ضایع شد؛ در لابلای صفحات تاریخ گوشه‌هایی از فرایند جمع ثروت و میزان انباشت آن به قرار زیر ثبت شده است:
عثمان منطقه نشَاستِج را به طلحه، ناحيه قنطره کوفه را به زبير واگذار کرد.
طلحه خانهای در کوفه بنا کرد که به خانه طلحیین معروف شد؛ تنها در آمد غَلّاتش از عراق در هر روز هزار دینار بود و در آمدش از منطقه سرات، بیش از این بود و خانهای در مدینه با آجر و گچ و چوب ساج ساخت.
برخی نوشته‌اند درآمدش از غلات عراق، بین چهارصد تا پانصد هزار بوده و عایداتش از منطقه سرات، ده هزار دینار بوده است.
به هر حال طبق برخی از گزارشها درآمد طلحه از مايملك عراق، روزي هزار دينار بوده كه در سال به سيصد و شصت و پنج هزار دينار مي‌رسيد. خانه‌اش در كوفه زبانزد عام و خاص بود، تا بدان جا كه زمان مسعودي يعني سال 332ﻫ به قصر خليفه تنه مي‌زد.
طلحه رابطه نزدیکی با عایشه داشت، وقتی غَلّاتش میرسید ده هزار [دینار] برای عایشه میفرستاد. نوشته‌اند ماترک طلحه یک میلیون و دویست هزار دینار بود.
این ثروت اندوزی اندک اندک آنها را به معاصی فردی هم مبتلا کرد از جمله اینکه طلحه انگشتر طلا در انگشت میگذاشت، به طوری که بعد از کشته شدنش در جنگ جمل انگشتر طلا در دستش بود.
زبیر11 خانه در مدینه و یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر و یک خانه در بصره داشت. وی در مصر و اسکندریه خطط( املاک فراوان در نواحی مختلف) داشت. او چهار زن داشت که به هریک از زنانش از یک هشتم اموالش (عقاراتش) یک میلیون و یک صد هزار درهم یا دینار رسید و یک سوم مالی که به ارث نهاد سی و پنج میلیون و دویست هزار درهم یا دینار بود. ارزش ماترک زبیر پنجاه و دو میلیون درهم بود.
آنچه زبیر به دست آورده بود در خلال جنگ‌های زمان رسول خدا و خلیفه اول و دوم و سوم بود.
به گفته عبدالله بن زبير پدرش پس از مرگش دومیلیون و دویست هزار سرمايه بر جاي نهاد. او میگفت پدرش باغی را به یکصد و هفتاد هزار درهم خرید و به یک میلیون و ششصد هزار درهم فروخت.  عمر تمام منطقه عقیق را به زبیر داد.
این در حالی بود که اسماء دختر ابوبکر میگوید: زمانی که زبیر با من ازدواج کرده بود هیچ قطعه زمین و کنیز و غلامی جز یک اسب نداشت، من دانه‌های خرما (النوي) را از زمینی که رسول خدا(ص) در اختیارش گذاشته بود، بر سرم نهاده منتقل میکردم.  در زمان رسول خدا(ص) آن حضرت قطعه زمینی از اراضی بنی‌نضیر را که نخل و درخت داشت به زبیر داد.
نکته جالب توجه در مورد طلحه و زبیر این است که این همه مال و ثروت آنان را سیر نکرد؛ بلکه حرص مال اندوزیشان روز به روز بیشتر شد؛ به طوری که ابتدا به تقسیم مساوی بیت المال اعتراض کردند و بعد از مدتی برای به دست آوردن ثروت افزون‌تر وارد بصره شدند و جنگ جمل را برپاکردند؛ گزارشگران تاریخ مینویسند: وقتی آنان عثمان بن حنیف را از بصره اخراج کردند و وارد خزانه بیت المال شدند، وقتی چشمشان به انبوه طلا و نقره بیت المال افتاد گفتند: «هذه الغنائم الّتي وعدنا الله بها و أخبرنا أنّه يعجّلها لنا»؛ (این غنائم همان چیزی است که خدا آن را به ما وعده داده بود، و به ما خبر داده بود که بزودی آن را بدست ما میرساند.)
ابو الاسود دوئلی میگوید من این جمله را از آنها شنیدم و چندی بعد روزی علی(ع) را دیدم که وارد خزانه بیت المال بصره شد، وقتی چشمش به اموال خزانه افتاد فرمود: «يا صفراء و يا بيضاء غرّي غيري، المال يعسوب الظلمة و أنا يعسوب المؤمنين»؛ (ای طلای زرد و‌ای نقره سفید غیرمن را فریب دهید، مال پیشوای ظالمان است و من پیشوای مومنانم).
قسم به خدا علی دیگر به اموال خزانه بصره توجه نکرد و حتی فکرش را مشغول نکرد و از رفتار علی یافتم که این اموال نزد او مانند خاک بی‌ارزش است. از رفتار آنها و علی(ع) هر دو تعجب کردم! پس پیش خود گفتم: آنها دنبال دنیایند و علی درپی آخرت است و بدین سان بصیرتم درباره علی بیشتر شد.    
طبری مینویسد بعد از اینکه طلحه و زبیر بصره را فتح کردند مردی در مسجد بصره نزدشان آمد و پرسید: شما را به خدا قسم آیا رسول خدا(ص) به شما چنین سفارشی کرده بود که بیایید بصره را فتح کنید؟ طلحه جواب نداد؛ ولی زبیر گفت: نه اما به ما خبر رسیده بود که نزدتان درهم‌های زیادی است، آمده ایم تا در آنها با شما مشارکت کنیم.

ت. وسوسه‌های عبدالله بن زبیر

یکی از علل مهم لغزش زبیر وسوسه‌های فرزندش عبدالله بود، این مسئله چیزی است که در منابع متعددی به آن اشاره شده است.
 
غزّال بن مالك میگوید: وقتی زبیر کشته شد و سر او را برای امیرمومنان(ع) آوردند؛ فرمود: «..‌انّ الزبير كان أقرب إليّ من طلحة و ما زال منّا اهل‌البيت حتّي بلغ إبنه فقطع بيننا»؛ (... زبیر بیش از طلحه به من نزدیک بود و همیشه با ما اهل بیت بود تا اینکه پسرش بزرگ شد و رابطه بین ما و او را قطع کرد.)
ابن عباس به زبیر میگفت: قسم به خدا از بس تو نسبت به دایی‌هایت نیکی کرده و محبت میورزیدی ما همواره تو را از بنی هاشم میپنداشتیم تا اینکه این پسرت فهمید و رحمها را قطع کرد.
عبدالله روی پدرش نفوذ زیادی داشت و پیوسته او را برای جنگ با علی(ع) تحریک میکرد و در میدان جنگ جمل در ستاد فرماندهی جنگ حضور فعال و تأثیر گذار داشت.
علی(ع) در میدان جنگ جمل زبیر را صدا زد، فرمود: «تو را صدا کردم تا سخنی از رسول خدا(ص) که درباره من و شما گفت را به یادت بیاورم: آیا یادت میآید روزی رسول خدا(ص) تو را دید در حالی که گردن در گردن من انداخته بودی [با من معانقه میکردی] به تو فرمود: آیا او را دوست داری؟ گفتی: چرا او را دوست نداشته باشم در حالی که او برادر من و پسر دایی من است، سپس رسول خدا(ص) فرمود: بزودی تو با او میجنگی در حالی که به او ظلم میکنی» زبیر وقتی این جملات را شنید گفت: (إنا لله و إنا إلیه راجعون)، شما مرا به یاد خاطرهای انداختی که گذر ایام آن را از خاطرم برده بود، بعد به سوی لشکرش برگشت ناگاه عبدالله دید پدرش با چهرهای پریشان و پشیمان بازگشته است، لذا به او گفت: جور دیگری برگشتی با حال رفتنت فرق میکند؟ زبیر گفت: علی مرا به یاد خاطرهای انداخت که هرگز با او نخواهم جنگید؛ آری زبیر قبلا قسم یاد کرده بود که با علی نجنگد؛ لذا قصد کرد که میدان نبرد را ترک کند؛ و سرانجام چنین کرد، ولی پسرش عبدالله برای منصرف کردنش به او گفت: خودت این دو گروه را جمع کرده و به جان هم انداخته‌ای، حال میخواهی آنها را رها کرده میدان را ترک کنی؟ نکند پرچم‌های پسر ابوطالب را دیدی و متوجه شده‌ای جوانان پیروز آن را حمل میکنند و ترسیدی! بعد برای تحریک پدر به او گفت: ماجرای ترست را به زنان قریش خبر نده!
زبیر گفت: نه من قسم یاد کرده بودم که با علی نجنگم؛ این جا بود که عبدالله خدعه‌گرانه به پدر گفت: برای نقض سوگندت کفاره بده و بعد با علی بجنگ.
زبیر برای اثبات شجاعتش کفاره داد و سه بار به لشکر امام (ع) حمله کرد تا به پسرش ثابت کند گریزش از میدان جنگ از روی ترس نیست، و علی(ع) به لشکرش فرمود: (راه را برایش بازکنید با او نجنگید او در سختی است)؛ یعنی او این حملهها را تحت فشار روانی انجام میدهد. به هر حال حضرت سعی کرد در لحظات آخر عمرش او را از دام فرزندش نجات دهد؛ ایشان عبدالله پسر زبیر را انسان شومی می‌دانست.   

ث. ضعف ایمان

در معارف قرآن آمده است ایمان گاه در دل انسان مومن ثبات و قرار می‌گیرد، آن ایمان را ایمان مستقر مینامند؛ ولی گاهی متزلزل است؛ یعنی زمانی میرود و زمانی میآید؛ این نوع ایمان را ایمان مستودع؛ یعنی ایمان عاریه‌ای مینامند. که امام صادق(ع) ایمان زبیر را ایمان مستودع یعنی ایمان ضعیف و عاریه معرفی نمود.
عیاشی در تفسیر خود ذیل آیه شریفه «وهو الّذی أنشأکم من نفس واحده فمستقر و مستودع»؛ (و او همان کسی است که شما را از یک تن آفرید. پس[برای شما] قرارگاه و محل امانتی [مقرر کرد].)
 
از قول یکی از اصحاب مینویسد:
«
زبیر کسی بود که روزی که رسول خدا(ص) رحلت فرمود، شمشیرش را به حمایت از خلافت علی(ع) از غلاف بیرون کشید، و گفت: «لا أغمده حتّي يبايع لعليّ»؛ (من این شمشیر را در نیام نمیبرم تا اینکه با علی بیعت شود)، ولی همو روزی دیگر شمشیر از نیام برآورد و به سوی علی حواله کرد، این حاکی از این است که ایمان او در دلش عاریه بوده ثبات و قرار نداشت، روزی آن ایمان بود و او در پرتو نورش راه حق را میپیمود، ولی بعد خدا آن نور را از دلش گرفت».
شواهد فوق حاکی است ضعف ایمان و تثبیت نشدن آن در دل زبیر یکی از عوامل لغزش او به شمار می‌آمد.

ج. دوگانگی شخصیت

غیر از عوامل پیش گفته به نظر می‌رسد یکی از عوامل لغزش‌های طلحه و زبیر توهمی بود که خلیفه دوم با انتخاب آن دو به عنوان کاندیدای خلافت بعد از خود، در آنها پدید آورد؛ آنها بعد از عضویت در شورای عمر برای تعیین خلیفه سوم به طور طبیعی احساس دیگری به آنها دست داد، و توقع خلیفه شدن در آنها ایجاد شد و خود را در کنار علی(ع) شایسته خلافت میدیدند؛ شاهدش این است که وقتی مردم آمدند تا با علی(ع) برای خلافت بیعت کنند، آن حضرت احساس میکند در طلحه و زبیر طمع خلافت زنده شده است ازاینرو، به دنبال آندو میرود و پیشنهاد میکند آنها خلافت را بپذیرند، تا بدین وسیله آنها را تخلیه کند.
شاهد دیگر زنده شدن طمع خلافت در آنها این است که وقتی معاویه به آنها وعده خلافت میدهد، رد نمیکنند و حاضر میشوند با علی(ع) بجنگند.
وقتی معاویه برای آن دو نامه داده به آنها وعده خلافت داد، حاضر شدند روبروی علی(ع) بایستند؛ البته زمینه دیگری در ضمیر زبیر نیز وجود داشت، که بسترساز تغییر موضع وی گردید و آن تلوّن شخصیت زبیر است، شاهد این نکته سخنی است که خلیفه دوم هنگامی که زبیر را جزء اصحاب شورای انتخاب خلیفه قرار داد افشا کرده به او گفت: (تو روزی انسان و روزی شیطان هستی، گمان می‌کنی خلافت به تو برسد چه اتفاق می‌افتد؟!‌ای کاش میدانستم روزی که تو در لباس شیطان قرار میگیری چه می‌کنی؟ و روزی که غضب می‌کنی چه میکنی؟ تا زمانی که این روحیه را داری خدا به وسیله تو کار این امت را اصلاح نخواهد کرد!).
این سخنان نشان میدهد که زبیر در موسمهای مختلف به رنگ خاصی درمی‌آمد؛ اما پرسش این است که با توجه به اینکه خلیفه چنین ویژگی‌هایی را در زبیر سراغ داشت، چرا وی را به عنوان کاندیدای خلافت معرفی کرد که هوس خلافت در دلش زنده شود، و برای نیل به خلافت فتنه‌های بزرگی در تاریخ اسلام به پا کند.

ح. فقدان بصیرت و بازی خوردن از امویان

یکی دیگر از عوامل لغزش طلحه و زبیر بی‌بهره بودن از بصیرت لازم بود؛ آن دو بر این باور بودند که می‌توانند حمایت بنی امیه را نردبان به خلافت رسیدن خود قرار دهند و آنها را عنصر تسریع‌کننده عملیات سرنگونی حکومت علی(ع) قرار بدهند؛ ولی بعد معلوم شد بنی امیه از آنها زیرک‌ترند و آنها را عنصر تسریع‌کننده به خلافت رسیدن خود قرار میدهند؛ شاهدش این است که بنی‌امیه تا زمانی که گمان میکردند مخالفت طلحه و زبیر با حکومت علوی در قلمرو حاکمیت آن حضرت میتواند از مشروعیت حکومت علی(ع) بکاهد، آنها را تحریک به شورش کردند؛ (آن‌ هم نه در منطقه حاکمیت خود (شام) بلکه در عراق که قلمرو تحت سلطه علی(ع) بود)، ولی هنگامی که دیدند آنان قدرت پایداری ندارند، خودشان در قتلشان پیشگام شدند.
معاویه طی نامه‌ای به طلحه و زبیر وعده داد که از مردم شام برای آن دو بیعت خواهد گرفت، متن نامه معاویه چنین است: (من از اهالی شام برای تو درخواست بیعت کرده‌ام و آنها نیز اجابت کرده‌اند، پس به سوی کوفه و بصره بروید قبل از اینکه پسر ابی طالب آنجا را تحت نفوذ خود دربیاورد، غیر از این دو شهر راه دیگری وجود ندارد، در ضمن بعد از تو از مردم شام برای طلحه بیعت گرفته‌ام، پس مدعی خونخواهی عثمان شوید، و مردم را به خونخواهی عثمان دعوت کنید و در این راه جدی بوده و آمادگی را فراهم کنید.)
وقتی این نامه به دست طلحه و زبیر رسید، مخالفت با علی(ع) را آغاز کردند.
مروان بن حکم به نمایندگی از بنی‌امیه در کنارشان قرار گرفت و از مدینه تا مکه و بصره و میدان نبرد جمل آنان را همراهی کرد و در اطاق فرمان جنگ حضور فعال داشت و سعی میکرد موانع درگیری و جنگ را بر طرف کند؛ اما در روز جنگ جمل وقتی علی(ع) زبیر را قانع کرد که از جنگ کناره گیری کند، و زبیر از میدان جنگ بیرون رفت و اراده طلحه برای استمرار جنگ سست شد، خودش مخفیانه تیری به سوی طلحه پرتاب کرد و او را به قتل رساند، هنگامی که عده‌ای آمدند زخم طلحه را پانسمان کنند؛ مروان گفت رهایش کنید این تیری بود که از سوی خدا به طرف او شلیک شده است، سپس گفت از این پس دیگر خون عثمان را نمی‌طلبم، و به پسر عثمان «أبان» رو کرد و گفت: من با این کار شما را از انتقام از برخی از قاتلان پدرت بی‌نیاز کرده‌ام.
این نشان می‌دهد از منظر امویان، طلحه و زبیر در قتل عثمان شریک بوده‌اند، ولی تا جایی که وجود آنان برای پیشبرد اهدافشان مفید بود این مطالب را به زبان نمی‌آوردند.
یکی دیگر از علائم فقدان بصیرت آن دو شک و تردیدی بود که در حقانیت کردارشان در دل داشتند؛ شاهدش تناقض‌گویی‌ها و اظهار پشیمانی‌شان است؛ آنان گاهی می‌گفتند: ما برای خونخواهی عثمان شورش کرده ایم و گاهی می‌گفتند: چون به اجبار با علی بیعت کرده‌ایم، الآن مخالفت می‌کنیم؛ و یک‌بار دیگر میگفتند: ما آمده ایم تا بین مردم اصلاح کنیم!

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/70363

چهارشنبه 26 اسفند 1394  7:12 AM
تشکرات از این پست
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

19-خواص طلبکار

خواص طلبکار

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی

خ. جاه طلبی

حب جاه به عنوان یکی از مهم‌ترین بسترهای لغزش طلحه و زبیر در دوران حکومت علی(ع) تجلی دارد؛ به طوری که وقتی امیرمومنان(ع) علت مخالفتشان را جویا شد ابتدا گفتند: چرا بیت المال را بین ما و دیگران مساوی تقسیم می‌کنی و سهم خاص به ما نمیدهی؟! ولی در مرحله دوم گفتند: چرا در تصمیم‌گیریها و اداره نظام، ما را شریک نمیکنی؟! چرا حکومت برخی از بلاد اسلامی را به ما نمی‌سپاری؟!
 
این اعتراضات که سرانجام به تقاضای استانداری برخی از کشورها ختم شد، حاکی از این است که آنچه طلحه و زبیر را رنج میداد تنها مسئله درهم و دینار نبوده، زیرا آنان در آن زمان نیازی به حقوق بیت‌المال نداشتند، آنچه آنان می‌طلبیدند منزلت سیاسی و اجتماعی بود، آنان در پی قدرت سیاسی و جاه و جلال بودند.
اسکافی یکی از مباحثات رودرروی آنان با علی(ع) را هنگامی که مخالفت هایشان تازه آغاز شده بود چنین نقل میکند:
حضرت عمار را دنبال طلحه و زبیر فرستاد و فرمود: شما را به خدا مگر شما در حالی که من از پذیرش بیعت خودداری میکردم با من بیعت نکرده اید؟ گفتند: بلی.
 
بعد فرمود: آیا از روی رغبت و بدون هیچ جبری با من بیعت نکرده و عهد نبسته‌اید؟ گفتند: بلی.
سپس فرمود: الحمدلله ربِّ العالمین.
بعد فرمود: پس این کارها چیست که از شما ظاهر شده است؟
گفتند: ما با شما بیعت کرده‌ایم تا بدون ما کارها را رتق و فتق نکنی و در کارها با ما مشورت کنی و کارها را خودمحورانه پیش نبری، شما میدانی ما بر دیگران فضیلتی داریم! ؛ ولی شما بیت‌المال را خودت تقسیم میکنی، و کارها را میبُرِّی، و بدون مشورت، نظر و اطلاع ما دستورات را صادر میکنی.
حضرت فرمود: آیا می‌توانید به من بگویید آیا من حقی از شما را ضایع کرده ام؟ آیا سهمتان از بیت المال را از شما دریغ داشته‌ام؟ گفتند: پناه میبریم به خدا.
حضرت فرمود: آیا حقی از یکی از مسلمانان برگردنم بوده که در أدای آن کوتاهی کرده یا نسبت به آن جهل داشته ام؟ آیا در صدور حکمی اشتباه کرده‌ام؟
گفتند: نه.
حضرت فرمود: پس به چه دلیل از حکومتم ناخرسند هستید و با حکمرانیم مبارزه میکنید و با من مخالفت می‌ورزید؟
گفتند: شما از سیره عمر بن خطاب سرپیچی کردهای [او بیت‌المال را نامساوی تقسیم میکرد و شما مساوی تقسیم میکنید.] و از پیشوایان ما و حق ما در غنائم تخلف کرده‌ای، حق ما در اسلام را مانند سایران قرار داده‌ای، بین ما و کسانی که خدا به واسطه شمشیرها و نیزه هایمان غنائم شان را نصیب‌مان کرده و کسی که با اسب هایمان بر او تاختیم و دعوت ما بر او پیروز شد [ملل مفتوحه]، و غنائمی که آن را با اجبار از کسانی که با کراهت اسلام را پذیرفتند، گرفته‌ایم، مساوی قرار داده ای.
سپس علی(ع) فرمود: الله اكبر الله اكبر! خدایا من تو را بر علیه آن دو شاهد میگیرم و کسانی را که امروز در این جسله حضور دارند بر آن‌دو شاهد میگیرم.
سپس فرمود: اما اعتراض شما به مسئله مشورت نکردن با شما، باید بگویم قسم به خدا من رغبتی به حکومت نداشته و دلبستگیای به آن نداشتم، ولی شما خودتان مرا به حکومت دعوت کرده اید و به سوی حکومت کشانده‌اید، در حالی که من خوشم نمیآمد.
وقتی کار به سوی من آمد در کتاب خدا و وظایفی که بر ما وضع شده و دستوراتی که داده و تقسیمی که کرده و سنت پیامبر(ص) درنگ کردم و طبق آن عمل کرده و از آن تبعیت کرده‌ام، نه به نظر شما احتجاج کرده‌ام و نه به همراهی شما و غیرشما با من.
حقی نبود که نسبت به آن آگاهی نداشته باشم تا به نظر شما نیازمند باشم، تا با شما و سایر برادران مسلمانم مشورت کنم، اگر چنین میشد از شما و غیرشما صرف نظر نمیکردم .... .
اما اینکه گفتید بیت المال مساوی تقسیم میشود، باید بگویم، این کاری است که تنها من به آن حکم نکرده‌ام؛ بلکه من و شما دیدیم که رسول خدا(ص) وقتی تقسیمی‌ای می‌رسید آن را مساوی تقسیم میکرد.
و اما اینکه گفته‌اید غنائم ما را که به واسطه نیزه‌ها و شمشیرهایمان به دست آورده‌ایم، به کسانی داده‌اید که بعد از ما مسلمان شده‌اند، باید گفت تأخیر در اسلام آوردن محرومیت از حقوق مسلمانان را به دنبال ندارد و آن کسانی که زودتر اسلام را پذیرفته‌اند زیان نکرده‌اند، زیرا خدا روز قیامت پاداش اعمالشان را می‌دهد.
سپس فرمود: خدا مردی را که حق را دید و به آن کمک کرده یا ستمی را دید و آن ‌را دفع کرده و دوستش را بر حق یاری کرده، رحمت کند.
شواهد تاریخی نشان می‌دهد حرفهای فوق بهانه طلحه و زبیر بود، آنان از علی(ع) تقاضای پست و مقام داشتند، آنها به حضرت میگفتند: برخی از مسئولیتهای حکومتی‌تان را به ما بسپار، حضرت در جوابشان فرمود: به آنچه خدا نصیبتان کرده راضی باشید، تا ببینم چه باید کرد، ولی بدانید من در امانتی که به من سپرده شده است، شریکی قرار نخواهم داد، مگر کسی را که به دینش و امانت داری اش اعتماد داشته باشم. آنها با ناامیدی بازگشتند و پس از مدت اندکی از علی(ع) اجازه خواستند که به عمره بروند.
ابن ابی‌الحدید مینویسد: آنها از علی(ع) توقع داشتند دو شهر بصره و کوفه را به آنها بسپارد، حضرت فرمود: بگذارید فکر کنم، بعد با ابن عباس مشورت کرد و ابن عباس گفت: کوفه و بصره مرکز خلافت است، گنج نیرو و رجال در این دو شهر نهفته است و تعهد طلحه و زبیر نسبت به اسلام را می‌دانی، من می‌ترسم اگر فرمانداری آن دو جا را به آنها بسپاری مشکل بیافرینند.
 
آنها بعد از تصرف بصره و بعد از كندن موي‌های سر و صورت عثمان بن حنيف در بصره خوابيدند، صبح هنگام اذان صبح بين طلحه و زبير بر سر امام جماعت شدن اختلاف شد، هر یک دیگری را دفع میکرد تا خودش پیش نماز شود، این وضع همچنان ادامه داشت تا وقت نماز فوت شد و مردم بصره فریاد زدند: شما را به خدا ‌ای اصحاب رسول خدا، وقت نماز در حال فوت شدن است! تا اینکه عایشه پیشنهاد کرد یک روز محمد پسر طلحه و روز دیگر عبدالله پسر زبیر نماز بخواند.     
البته علی(ع) پیشتر این را پیش بینی کرده بود، زمانی که طلحه و زبیر و عایشه به سوی بصره حرکت کردند، امام بر فراز منبر رفته فرمود: (عایشه و طلحه و زبیر حرکت کرده‌اند در حالی که هر یک خلافت را برای خود میخواهد نه همراهش، طلحه به علت اینکه پسر عموی عائشه است خلافت را از آن خود میداند و زبیر به علت اینکه شوهر خواهر عایشه است، خود را برای خلافت شایسته‌تر میداند! قسم به خدا اگر به پیروزی برسند که هرگز نخواهند رسید، طلحه گردن زبیر و زبیر گردن طلحه را قطع خواهد کرد! نزاعی که ریشه‌اش ولع شدیدشان به خلافت است.)
آن حضرت میفرمود: «والله إن طلحة و الزبير ليعلمان أنهما مخطئان و ما يجهلان و لربّ عالم قتله جهله و علمه معه لا ينفعه»؛ (قسم به خدا طلحه و زبیر میدانند که در اشتباهند و جهل ندارند و چه بسا عالمی که جهلش او را به قتل میرساند و علمش سودی برایش ندارد.)
وقتی طلحه و زبیر از روی علم و عمد نظام اسلامی علی(ع) را با بحران مواجه کرده و دستشان به خون مسلمانان آلوده شد و دست به قبضه شمشیر بردند، آن حضرت در مقابلشان دست به شمشیر برد و سکوت در برابر آنان را مساوی کفر ورزیدن به کتاب خدا شمرد و فرمود: «إنه لم ير إلا قتالهم أو الكفر بما أنزل الله»؛ (راهی جز جنگ با آنان یا کفر ورزیدن با کتاب خدا وجود ندارد.)    
می فرمود: «إنه لعهد النبي(صلي الله عليه و آله) إليّ أن أقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين»؛ (پیامبر(ص) با من عهد کرده که با پیمان‌شکنان [طلحه و زبیر] و ستمگران [معاویه و اطرافیانش] و از دین بیرون جهندگان [خوارج] بجنگم).

سخن علی(ع) با سر زبیر

وقتی سر بریده زبیر را برای علی(ع) آوردند، هنگامی که چشم امام (ع) به سر زبیر و شمشیرش افتاد فرمود: آن شمشیر را به من بدهید؛ شمشیر را گرفت و تکان داد سپس فرمود: «سيفٌ طالما قاتل به بين يدي رسول‌الله (صلي الله عليه و آله) و لكن الحين و مصارع السوء!»؛ (این آن شمشیری است که مدت مدیدی زبیر با آن پیش روی رسول خدا(ص) جنگید ولی الان بد عاقبت شد!) آنگاه خیره خیره به صورت زبیر نگاه عمیقی کرد و فرمود: « لقد كان لك برسول‌الله (صلي‌الله‌عليه‌و‌آله) صحبةٌ و منه قرابةٌ و لكنّ الشيطان دخل منخريك فأوردك هذا المورد!»؛ (در گذشته تو با رسول خدا(ص) مصاحبت و قرابت داشتی ولی شیطان داخل دماغ تو شد و تو را به این روز نشاند).
آری طلحه و زبیر هر دو از بر پایی جنگ جمل پشیمان شدند، ابتدا زبیر وقتی علی(ع) توصیه رسول خدا(ص) نسبت به او را به یادش آورد، از میدان نبرد فرار کرد، سپس طلحه متزلزل شد و به اشتباه خود اعتراف کرد و هنگام مرگ میگفت: (من پیری خطاکارتر از خود سراغ ندارم.)
و هر دو در سال 36 هجری کشته شدند؛ طلحه در حین مرگ 64 سال و زبیر 64 سال سن داشت.

تذکر

به نظر میرسد تمایز اصلی فرهنگ طلحه و زبیر با علی(ع) در این بود که آن دو به علت مجاهدت‌های خود در دوران رسول خدا(ص) خود را طلبکار انقلاب اسلامی میدانستند و گمان میکردند تمام مزد زحمت‌های گذشته‌شان را باید در همین دنیا بگیرند و چه بهتر که از غنائم و درآمد بیت‌المال بگیرند؛ ولی امیرمومنان(ع) با این تفکر موافق نبود و معتقد بود انسان نباید دنبال این باشد تا مزد مجاهدت‌های فی‌سبیل‌الله را در این دنیا بستاند، گرچه اگر از مجرای صحیح مزدی به او رسید گرفتنش ایرادی ندارد؛ زیرا مزدی که در سرای دیگر برای مومنان و مجاهدان وجود دارد، بسیار ارزشمندتر و بیشتر و لذت بخش‌تر از مزد دنیا است.    
آری دور ماندن از عرصه جهاد، اشتغال به زندگی مادی و تأمین رفاه شخصی و ثروت‌اندوزی و اشرافیت، و تلاش برای به دست آوردن امتیازات اقتصادی و اجتماعی بیشتر، دغدغه جاه و جلال، وسوسه به دست گرفتن فرمانداری، استانداری، خلافت و لجاجت و فتنه‌گری، حساسیت‌های اکثر اصحاب (از جمله طلحه و زبیر) را نسبت به ارزشها و اعتقادات دینی و معیارهای قرآنی برتری انسانها از بین برد به طوری که معیار برتری انسانها را در سوابق و شأن اجتماعیشان خلاصه میکردند؛ ازاینرو، علی(ع) همه مهاجران و انصار را نصیحت کرده می‌فرمود: (برترین مردم نزد خدا و با شرف‌ترینشان و نزدیک‌ترین‌شان به رسول خدا و مهم‌ترین انسان‌ها نزد خدا کسی است که بیشتر از سایرین مطیع خدا باشد، راه و رسم اطاعت الهی را بیش از دیگران بداند و بیشتر از همگنانش از سنت رسول خدا(ص) اطاعت کند و بیش از دیگران کتاب خدا را زنده بدارد، پس نزد ما نیز از مخلوقات خدا بر دیگری فضیلتی ندارد مگر به اطاعت خدا و رسولش و تبعیت از کتاب خدا و سنت پیامبر(ص)؛ این کتاب خدا پیش رویتان است و پیمانی که پیامبر از شما ستانده و سیره او در میان ما مانده است [همه چیز برای شناخت حق روشن است] مگر اینکه فرد جاهلی نسبت به حق عناد داشته باشد و نخواهد حق را بپذیرد، چه اینکه خدا در کتابش میفرماید: (اى مردم! ما شما را از مردى و زنى آفريديم و شما را گروه‏ها و قبيله‏ها كرديم تا يكديگر را باز شناسيد، بى‏گمان گرامى‏ترين شما نزد خداوند پرهيزگارترين شماست)؛ پس کسی که تقوا به خرج دهد، شریف و مورد اکرام و دوست‌داشتنی است. و همچنین اهل اطاعت خدا و رسولش محبوبند، زیرا خدا در کتابش می‌فرماید: (بگو اگر خداوند را دوست مى‏داريد از من پيروى كنيد تا خداوند شما را دوست بدارد) و میفرماید: (بگو از خداوند و پيامبر فرمان بريد و اگر پشت كردند (بدانند كه) بى‏گمان خداوند كافران را دوست نمى‏دارد.)
این جملات کاملا نشان میدهد ارزش‌ها و معیار خوب و بد در جامعه عصر حکومت علوی(ع) عوض شده بود، از این‌رو، آن حضرت تلاش میکند تا معیارهای اصیل و ارزشهای حقیقی را به مردم نشان داده امور غیراصیل و پوشالی را به آنان معرفی کند؛ اساسا در دوران حکومت علی(ع) خواص جامعه اسلامی که عمدتا در میان مهاجران و انصار بودند، متحول شده بودند و ملاکهای حقیقی ارزشها نزدشان تغییر کرده بود، به طوری که بجای اینکه به خاطر مسلمان بودنشان ممنون خدا و رسولش باشند، بر خدا و رسول منت می‌نهادند که مسلمان شده‌اند. ازاینرو، علی(ع) خطاب به آنها میفرمود: (ای جمعیت مهاجران و انصار، ‌ای جمعیت مسلمانان آیا به علت اسلام آوردنتان بر خدا و رسولش منت مینهید؟ در حالی که خدا و رسولش بر شما منت مینهند، اگر مسلمانی صادق باشید.)
وقتی میدید مردم با مال و منال و سوابق شان در اسلام و مقامات دنیوی و حسب و نسب خود به هم می‌بالند، می‌فرمود: (به هوش باشید هر کس به سوی قبله ما نماز بخواند و قربانی ما را بخورد و به خدای یکتا و بی‌شریک شهادت دهد، و محمد را عبد و رسول خدا بداند، احکام قرآن را بر آنان جاری و تقسیمی‌های جامعه اسلامی به آنان می‌رسد؛ هیچ کس بر دیگری برتری ندارد مگر به واسطه تقوای الهی و اطاعت از او، خدا ما و شما را از پرهیزکاران و متقین و دوستان و محبانش قرار دهد.)، سپس چون ریشه همه این مشکلات دنیاگرایی است، می‌فرماید: (این دنیایی که آن را می‌طلبید و نسبت به آن رغبت نشان میدهید، و گاه شما را عصبانی و گاه خوشحال میکند، خانه و منزلگاهی نیست که برای آن خلق شده‌اید و نه جایی که به سوی آن دعوت شده‌اید. همانا دنیا برایتان باقی نخواهد ماند، و شما هم در دنیا باقی نمی‌مانید.)
آری امیرمومنان(ع) با جملات فوق به خواص جامعه اسلامی در طول تاریخ هشدار میدهد که قبل از اینکه دنبال مسئولیتی بروند و خود را کاندیدای هر انتخاباتی بکنند باید خود را در برابر شیرینی ثروت و مقام بیمه کنند، تا فریب نام و نان را نخورند.

عبدالله بن زبیر

عبدالله صحابی پیامبر(ص)، خواهر زاده عایشه و فرزند زبیر بود و دقیقا به همین دلایل در میان جامعه اسلامی شخصیتی معروف و مشهور به شمار می‌آمد؛ او فردی بخیل بود؛ ولی تظاهر به زهد و عبادت میکرد، اما در باطن حرص به خلافت داشت و به علت حرص به دنیا به بنی هاشم آزار میرساند؛ شواهد نشان میدهد علت اساسی مخالفت‌های او با اهل بیت(ع) بغض شدیدی بود که از علی(ع) در دل داشت.
او خود هوای حکمرانی در سر میپروراند و همواره سعی میکرد از موقعیت پدرش زبیر به عنوان نردبان قدرت یافتن خود استفاده کند؛ ازاینرو، در توطئه متهم کردن علی(ع) به شرکت در قتل عثمان شرکت کرد و زبیر را به جنگ با امام علی(ع) تحریک میکرد و در میدان جنگ جمل در ستاد فرماندهی جنگ حضور یافت و در هدایت و استمرار جنگ نقش مهمی ایفا نمود.
نفوذ او در پدرش به اندازهای بود که علی(ع) در آستانه جنگ جمل به برخی از یارانش توصیه میفرمود وقتی میخواهی با زبیر بحث کنی سعی کن پسرش عبدالله حضور نداشته باشد؛ ابن عباس میگوید: [هنگام جنگ جمل] (امیرمومنان(علیه السلام) به من سفارش کرد، در صورت امکان یک زمانی که پسر زبیر نزد پدرش نیست با زبیر ملاقات کنم و با او بحث کنم [تا او را از جنگ منصرف نمایم].)
وی برای دست‌یابی به قدرت بعد از اینکه یزید به خلافت رسید از بیعت با او سرباز زد و در مکه ساکن شد؛ ازاینرو، وقتی امام حسین(ع) از بیعت با یزید سرباززده از مدینه به مکه هجرت کرد و مردم مکه گرد امام حسین(ع) جمع شده و دور عبدالله بن زبیر را خلوت کردند او سعی میکرد امام را قانع کند تا از مکه به سوی عراق برود و قیام کند ازاینرو، امام میفرمود: (برای این مرد چیزی از دنیا محبوب‌تر از خروج من از حجاز به عراق نیست. او خوب فهمیده که با وجود من برایش از قدرت چیزی باقی نخواهد ماند، مردم او و مرا یکسان نمیشمارند، لذا دوست دارد من از مکه بیرون بروم تا اینجا برایش خالی شود.)
درست همین برداشت را ابن عباس داشت ازاینرو، وقتی امام حسین(ع) عازم عراق شد؛ عبدالله بن زبیر را دید و گفت: (آنچه دوست داشتی محقق شد، چشمت روشن، أبی عبدالله از مکه خارج میشود و حجاز را برای تو باقی میگذارد.)

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/70903

چهارشنبه 26 اسفند 1394  7:15 AM
تشکرات از این پست
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

20-خواص مُتَلوِّن

خواص مُتَلوِّن

به هر حال پسر زبیر بعد از نهضت سید الشهدا(ع) و پیدایش نفرت نسبت به امویان، در مکه بر ضد یزید قیام کرد و به قدرت رسید و حکومت جزیرهًْ العرب و عراق به دستش افتاد.
وی در زمان خلافت خود نسبت به بنی هاشم سخت گیری شدیدی میکرد؛ وی اظهار زهد و عبادت میکرد، ولی در باطن به علت حرص به دنیا به بنی هاشم آزار میرساند؛ چه اینکه بنی هاشم را رقیب خود در امر خلافت میدید. و از همین رو وی در خطبه هایش بنی هاشم را زیر سؤال میبرد؛ یک‌ بار عبدالله بن زبیر خطبهای خواند و در خطبه خود گفت: چرا برخی گروهها از اطرافیان و یاران رسول خدا(ص) [یعنی زبیر و طلحه] ایراد میگیرند؟ ابن عباس گفت: من پدرت را در میدان جنگ ملاقات کردم در حالی که من با امام هدایت بودم، اگر ما بر حق و در راه هدایت بودیم، پس پدرت که در میدان جنگ جمل ابتدا با علی(ع) جنگید کافر شده بود و اگر ما به گفته شما بر باطل بودیم هنگامی که او از میدان نبرد فرار کرد کافر شد.
وی تلاش میکرد نام بنی هاشم را از صفحه جامعه حذف کند ازاینرو، چهل جمعه خطبه خواند، ولی در خطبه هایش بر محمد و آل او (ص) درود و صلوات نفرستاد و درباره علت این عمل گفت: (بر پیامبر درود نفرستادم تا دماغ برخی [بنی هاشم= خانواده پیامبر(ص)] چاق نشود.)
کینه اش به بنی هاشم در حدی بود که وقتی محمد بن حنفیه فرزند امام علی(ع) با او بیعت نکرد، محمد بن حنفیه و برخی دیگر از بنی هاشم را داخل گودالی حبس کرد و هیزم جمع کرد تا گودال را به آتش بکشد؛ ولی مختار و نیروهایش آنان را نجات دادند.می گفت من بغض شما اهل‌بیت را از چهل سال پیش در سینه پنهان کرده‌ام. به علت همین کینه بود که ابن عباس در دوران عبدالله بن زبیر از بیم جانش از مکه به طائف کوچ کرد و در همان جا از دنیا رفت.

یَعلی بن أمیّه

یعلی بن امیّه معروف به یعلی بن منیه از اصحاب رسول خدا (ص) به شمار میآمد که در روز فتح مکه مسلمان شد و در جنگ‌های حنین، طائف و تبوک شرکت نمود. او از اشراف و افراد با سخاوت و از همپیمانان قریش به شمار میآمد.
 
وی هنگام خلافت ابوبکر وقتی برخی از مردم از دین برگشتند مأمور سرکوبی مرتدان در منطقه حُلوان شد. و در زمان عمر فرماندار برخی از مناطق یمن شد و در زمان عثمان نیز والی صنعاء در یمن شد و منزلت عظیمی نزد عثمان داشت وقتی مسلمانان بر ضد عثمان شورش کردند وی برای کمک به عثمان به سوی مدینه حرکت کرد، ولی به موقع نرسید و عثمان کشته شد ازاینرو، وی در مکه مستقر شد و گفت: هر کس برای انتقام خون عثمان بپا خیزد هزینه تجهیزش با من می‌باشد و چهارصد هزار به طلحه و زبیر کمک کرد تا در جنگ جمل آن را به کار بگیرند و جملی برای عایشه خرید تا بر آن سوار شده و به سوی بصره برود به‌علاوه هفتاد تن از مردان قریش را به سوی بصره هدایت نمود. ازاینرو، علي (عليه‌السلام)می فرمود: أسرع الناس الي فتنة يعلي بن منية؛ سریع‌ترین مردم برای فتنه‌انگیزی یعلی بن منیه است.

عبدالله بن عامر بن کُریز

او پسردایی عثمان از قبیله قریش و از اصحاب پیامبر(ص) بود، عثمان او را پس از ابوموسی اشعری به سال 29 هجری در سن 25 سالگی والی بصره کرد، و سپس بعد از عثمان بن أبی‌العاص ولایت شهرهای فارس را به وی سپرد.
تمام خراسان و اطراف فارس و سیستان و کرمان و زابل توسط او فتح گردید و در دوران ولایت او بر فارس، کسری یزدگرد کشته شد.
عبدالله پس از این فتوحات از نیشابور برای انجام عمره به مدینه آمد و غنائم و اموال فراوانی را میان قریش و انصار تقسیم نمود.
وی به دلیل عمران و آبادانی‌ای که در بصره ایجاد کرده بود در میان مردم آن شهر نفوذ داشت لذا وقتی خبر قتل عثمان به او رسید اموال بیت‌المال بصره را ربود و به مکه گریخت و در خدمت طلحه و زبیر و عایشه قرار داد و از آنها خواست به بصره آمده و مخالفتشان را از آنجا آغاز کنند و در نتیجه جنگ جمل در بصره بپا شد. وی بعد از کشته شدن عثمان، معاویه را تحریک میکرد تا با علی (ع) بجنگد.
 
عبدالله بن عامر پس از جنگ جمل به معاویه ملحق شد و بعد از صلح امام حسن(ع) بار دیگر به مدت سه سال از سوی معاویه به عنوان والی بصره گماشته شد و در سال 58 هجری فوت کرد
.

عبدالرحمن بن عُتّاب بن اُسید

عبدالرحمن جزء خاندان اموی بود، و در اواخر عمر رسول خدا(ص) به دنیا آمد؛  مادرش جویریه دختر ابوجهل بود. وی گرچه از خاندان بنی‌امیه بود، ولی از آنجا که پدرش عتاب بن اُسید هنگام فتح مکه اسلام آورد و زمانی که رسول خدا(ص) برای فتح خیبر میرفت وی را فرماندار مکه قرار داد و تا رحلت رسول خدا(ص) بر همین منصب باقی بوده جایگاه اجتماعی درخوری پیدا کرد.
عبدالرحمان از حامیان عثمان بود به طوری که زمانی که محاصره بر عثمان تنگ شد و کار بر او دشوار شد عبدالرحمان را همراه مروان نزد عایشه فرستاد تا پادرمیانی کند و آشوب را بخواباند.
وی فرمانده قبیله قریش و کنانه در سپاه طلحه و زبیر در جنگ جمل بود که گاهی امام جماعت شان میشد.  و در همان جنگ توسط مالک اشتر کشته شد؛ وقتی علی(ع) جنازه اش را در میدان جنگ جمل دید فرمود: (هذا يعسوب قریش؛ این سالار قریش است.)
 
حضرت بعد از جنگ جمل در نامه‌ به خواهرش أمّ‌هاني كشته شدن او را در كنار طلحه و زبير ذكر مي‌كند، پیداست وی یک چهره معمولی نبوده که امام در نامه اش از کشته شدن او خبر میدهد.

فصل دوم: متحجران آشوبگر

این گروه کسانی بودند که با علی(ع) بیعت کرده و در جنگ‌ها نیز با آن حضرت همراهی داشتند، ولی به علت جهالت یا خباثت باطن و استبداد رأی و خشک مغزی در درستی سیاست‌های نظامی حضرت شک کردند و با قرائت غلط از دین با لجاجت امام علی(ع) را از جنگ با معاویه بازداشتند و بعد از مدتی آن حضرت را به علت تعلل در جنگ با معاویه متهم به کفر کرده و با آن حضرت درگیر شدند.

شبث بن ربعی تمیمی یربوعی

زندگی‌نامه
شبث از بزرگان و اشراف كوفه و از چهره‏هاي سرشناس و رؤساي قبيله تميم بود. وي در زمان پيامبر(ص) مسلمان شد، ولي پس از رحلت آن حضرت از اسلام دست كشيد و مرتد شد و مؤذن سجاح، دختر حارث گرديد كه ادعاي پيامبري داشت، اما چيزي نگذشت كه بار ديگر به اسلام گرويد و جزء اصحاب علي(ع) شد. او همواره در زندگی اجتماعی و سیاسی فردی فعّال و در عین حال بی‌ثبات بود. مهارت او در رنگ عوض كردن و تغيير شكل دادن و نان به نرخ روز خوردن، اگر بي‏نظير نباشد، لااقل كم‏نظير است.
لغزشها
در دوران حكومت حضرت امير (عليه السلام)، شبث از رؤساي قوم خود بود و سخت نسبت به حضرت وفاداري نشان مي‏داد؛ به طوري كه وقتي يكي از شخصيت‏هاي معروف قومش، يعني حنظله كاتب به معاويه پيوست، به دستور حضرت خانه‏اش را تخريب كرد. او در صفين فرماندهي بخشي از سپاه حضرت را به عهده داشت و دوبار از سوي علي(ع) به همراه هيأتي براي دعوت معاويه به بيعت انتخاب شد. او در نخستين ملاقاتش رفتار معاويه را بطور مستدل و منطقي مورد نقد قرار داد و از او خواست با بيعت با علي(ع) به نزاع بيهوده و همراه با خسران خويش خاتمه دهد. متن سخنان او نزد معاويه، بدين شرح است:
«
شما راهي براي اغواي مردم و جلب نظر و مطيع ساختن آنان نداشته‏اي؛ مگر اينكه به آنها گفته‏اي امامتان مظلومانه به قتل رسيده؛ پس در گرفتن انتقام خونش بشتابيد. در پي اين سخن مردمان ابله و پست و فرومايه، دعوتت را اجابت كرده‏اند و حال آنكه ما مي‏دانيم تو خود در ياري عثمان كوتاهي كرده، كشته شدنش را آرزو مي‏كرده‏اي تا اين منزلتي كه در پي آن هستي، نصيبت گردد
آن‏گاه به تهديد و نصيحت معاويه پرداخته، مي‏گويد: « قسم به خدا در هيچ يك از اين امور، خيري عايدت نخواهد شد. سوگند به خدا اگر به آنچه آرزو كرده‏اي نرسي، بدان كه حالت، حال شرورترين عرب هست و اگر به خواسته‏ات نائل گردي، مستحق شعله آتش خواهي بود؛ پس از خدا بترس اي معاويه؛ از عملت دست‌بردار و در امر (خلافت) با اهلش، منازعه مكن
زمینه لغزشها
شبث زماني كه اسلام قدرت داشت، از كفر به اسلام گرويد، اما هنگام رحلت پيامبر(ص) وقتي خيل كثيري از نو مسلمانان شهرهاي جزيرهًْ‏العرب از اسلام دست كشيدند و قدرت مرتدان روز به روز به فزوني گراييد، جزء مرتدان شد و خود را به يكي از مدعيان پيامبري نزديك كرد. ولي با سركوب شدن مرتدان توسط حكومت اسلامي، بار ديگر به نيروي برتر جزيرهًْ ‏العرب، يعني اسلام متمايل گرديد و لباس كفر را از تن بيرون كرد. آنگاه در زمان حكومت علي(ع) تا وقتي كه علي(ع) بر معاويه مي‏چربيد، با علي(ع) بود؛ حتي به عنوان يكي از كارگزاران حضرت، در ميدان جنگ صفين نقش آفريد؛ اما وقتي جنگ صفين به حكميت ختم گرديد و علي(ع) به نتيجه مطلوب خود نرسيد و سپاه حضرت در اثر مخالفت‌‏هاي متحجران كوفه تضعيف گرديد، به خوارج پيوست؛ به طوري كه طبق نقل مسعودي، پس از صفين دوازده هزار تن از سپاهيان اميرمؤمنان(ع) از او جدا شدند و به حروراء رفتند و در آنجا شبث‏بن‌ربعي را رهبر خود قرار دادند. اين در حالي است که ذهبي از مغيره نقل می‌کند: «أوّل من حَکَّمَ ابن الکوَّاء و شبث؛اول کسي که حکميّت را مطرح کرد ابن کوّاء و شبث بودند
سپس از خارجي‏گري توبه کرد و به علي(ع) پيوست بلاذري می‌نويسد: «کان فيمن رجع عن التحکيم بعد محاجه ابن عباس المحکّمه؛وي از کساني بود که بعد از مذاکره ابن‏عباس با سران طرفداران تحکيم از انديشه حکميت بازگشت
پس از مرگ معاويه نيز بار ديگر دگرگوني قدرت‏سالارانه را در شبث مشاهده مي‏كنيم؛ به طوري كه ابتدا وقتي نشانه‏هاي زوال قدرت امويان در كوفه ظاهر گرديد، همراه برخي از اشراف كوفه، طي نامه‏اي از حضرت سيدالشهدا(ع) درخواست كرد تا براي حاكميت به كوفه بيايد. متن نامه او و دوستانش چنين است:
«
فقد أخضرّ الجناب و أينعت الثمار و طمّت الجمام، فإذا شئت فأقدم علي جند لك مجنّد»؛ (باغ و بستان‏ها سرسبز گرديده و ميوه‏ها رسيده، نهرها از آب لبريز است، اگر مايلي بر سپاهي كه برايت مهيا گرديده وارد شو).
اما وقتي ابن‌زياد بر كوفه مسلط شد و احتمال و شانس پيروي و حمايت كوفيان از امام حسين(ع) كاهش يافت، شبث بار ديگر يكصد و هشتاد درجه تغيير موضع داده، به امويان پيوست و فرماندهي پياده نظام سپاه عمربن‏سع را به عهده گرفت‏. امام حسين(ع) روز عاشورا وي و دوستانش را كه با كمال جسارت عهد خويش با آن حضرت را شكسته بودند، صدا زده، فرمودند:
«
يا شبث‏بن‏ربعي! و يا حجار‏بن‏أبجر! و يا قيس‏بن‏الأشعث! و يا زيدبن‏الحارث! ألم تكتبوا إليّ أن قد أينعت الثمار و أخضر الجناب و طمت الجمام و إنما تقدم علي جند لك مجند، فاقبل؟»؛ (اي شبث‏بن‏ربعي! و اي حجاربن‏أبجر! و اي قيس‏بن‏شعث! و اي زيدبن‏حارث! مگر شما برايم ننوشتيد ميوه‏ها رسيده و بستان‏ها سبز گرديده و نهرها پُرآب شده، بيا كه بر لشكري كه برايت آماده باش است، وارد مي‏شوي؟).
ولي آنها در پاسخ اساساً ارسال نامه خويش را انكار نمودند و به دنبال آن، امام(ع) سخنان آنها را تكذيب نموده، فرمودند: «سبحان‏الله! بل والله لقد فعلتم»؛ (پاك و منزه است خدا! قسم به خدا شما چنين عملي را انجام داده بوديد).
مواضع متغير و شناور و قدرت‏مدارانه شبث‏بن‏ربعي، بعد از نهضت ابي‏عبدالله(ع) نيز همچنان استمرار يافت؛ به طوري كه پس از شهادت آن حضرت، ابتدا به مختار پيوست؛ زيرا قدرت مختار بيش از ساير رقبايش در كوفه بود؛ ولي پس از آنكه قدرت مختار تضعيف شد، از او كناره‏گيري كرده و در قتل او شركت جست و بدين ترتيب پس از يك عمر خيمه شب‏بازي و رنگ به رنگ شدن، در سال هشتاد هجري در كوفه مرد.

خِرِّیت بن راشد ناجی

وی از قبیله بنی‌ناجیه و از اصحابی بوده که همراه فرستادگان بنی‌سامة بن لؤی بین مکه و مدینه با پیامبر(ص) دیدار کرد. او در زمان عثمان عامل عبدالله بن عامر (استاندار بصره) بر یکی از آبادی‌های فارس بود. وقتی علی(ع) به حکومت رسید و جنگ جمل برپا شد، خریت با مخالفان علی(ع) (طلحه و زبیر) همراه گردید؛ ولی پس از جنگ جمل در جنگ صفین در سپاه علی(ع) شرکت نمود و پس از جنگ صفین از آن حضرت جدا شد.و به خوارج پیوست.  از تغییرهای مکرر رفتار سیاسی خِرِّیت استنباط میشود او مانند شبث بن ربعی، جریر بن عبدالله بجلی بیماری تلّون شخصیت داشت. چنان که ماجرای زیر موید این نظر است؛
خرّيت‏ در جنگ صفّين با علی (ع) بود، ولی بعد از جنگ صفین و رأی دو حکم؛ روزى با سى تن از يارانش كه او را در ميان گرفته بودند نزد على (ع) آمد. و در برابر على (ع) ايستاد و به حکمیت اعتراض کرده گفت: به خدا سوگند امر تو را اطاعت نمى‏كنم و پشت سرت نماز نمى‏خوانم و فردا از نزد تو خواهم رفت.
على (ع) فرمود: مادرت برايت زارى كند، اگر چنين كنى پيمان خودت گسسته‏اى و پروردگارت را معصيت كرده‏اى و جز به خود زيان نرسانده‏اى. حال بگو چرا چنين مى‏كنى؟
خرّيت گفت: به سبب آن حكميّت و اينكه تو در نصرت حق ناتوانى نشان داده‏اى و به قومى كه بر خود ستم كرده‏اند (شامیان و در رأسشان بنی‌امیه) ميل نموده‏اى؛ از اینرو، از تو برگشته‏ام و با آنها نيز دشمنم و از هر دو طرف كناره مى‏جويم.
على (ع) فرمود: واى بر تو، نزد من بيا تا با تو بحث كنم و در سنن مناظره كنم، دريچه‏هاى حق را به رويت بگشايم كه به آنها داناتر از توام، شايد آنچه اكنون منكر آن هستى بشناسى و آنچه ديدگان بصيرتت نمى‏بيند و درباره آنها هيچ نمى‏دانى، نيك بنگرى و بدانى.
خريّت گفت: فردا به نزد تو بازمى‏گردم.
على (ع) فرمود: فردا بيا ولى نکند شيطان عقلت را بدزدد و تو را حيران سازد و مبادا كه انديشه بد در تو راه يابد و نادانانى كه حقيقت را نمى‏دانند تو را سبك رأى گردانند. به خدا سوگند اگر از من راهنمايى و اندرز بخواهى و آنچه میگویم بپذيرى، راه راست را به تو نشان خواهم داد. خرّيت از نزد على (ع) به خانه برگشت.
عبدالله بن قعین، یکی از یاران حضرت، خریت و یارانش را تعقیب کرد و متوجه شد خریت از آنچه به علی(ع) قانع نشده از گفته هایش به آن حضرت پشیمان نیست، قصد جدا شدن از حضرت را دارد؛ از حضرت خواست تا قبل از اینکه خریت دست به شورش بزند او را دستگیر و زندانی کنند،  ولی حضرت نپذیرفت فرمود: (اگر بنا باشد كه هر كس را كه مورد اتهام است بگيريم و به زندان كنيم بايد همه زندانها را از مردم پر كنيم. من نمى‏توانم مردم‏ را بگيرم و به زندان بفرستم و عقوبت كنم پيش از آنكه مخالفت آشكار كرده باشند.)-
سخنان خریت و پاسخ امام(ع) نشان میدهد او گرفتار شبهه و فقدان تحلیل روشن و صحیح شده بود؛ ازاینرو، امام(ع) تلاش کرد تا حد ممکن او را از چنگ شبهه هایش نجات بدهد و به عمق نگاهش بیفزاید و توانش را برای تحلیل حوادث پیرامونش بالا ببرد. و ضعف بصیرتش را از بین ببرد، ولی او از مباحثه با امام خودداری ورزید و در جهل خود فرو رفت.
خریت از نزد علی(ع) به طرف اهواز رفت و در آنجا دزدان و کسانی که از دادن خراج (مالیات بر زمین‌های فتح شده) خودداری میکردند، گردش جمع شدند و امام (ع) سپاهی به فرماندهی معقل بن قیس سراغ خریت فرستاد و معقل در منطقه رامهرمز با خریت جنگید و او را به قتل رساند.
وقتی خبر کشته شدن خریت به امام علی(ع) رسید خاطرهای را بیان فرمود که نشان میداد بی‌تقوایی و جهالت جزء ریشه‌های لغزشهای خریت بود؛ امام فرمود:
(
واى بر او چه مرد كم خردى بود و چه در نافرمانى پروردگارش دلير بود. يك روز نزد من آمد و گفت: در ميان اصحابت مردانى هستند كه بيم آن دارم كه رهايت كنند و بروند. با آنها چه مى‏كنى؟ او را گفتم: من كسى را به صرف اتهام مؤاخذت نكنم و به صرف گمان به عقوبت نكشم، و فقط با كسى قتال مى‏كنم كه به خلاف من برخيزد و در برابر من بايستد و عداوت آشكار كند. البته بازهم با او پيكار نكنم تا آن زمان كه او را بخوانم و عذر او بشنوم، اگر توبه كرد و به نزد ما بازگشت از او مى‏پذيريم، ولى اگر سر برتافت و همچنان با ما بر سر جنگ بود، از خدا يارى مى‏جوييم و با او پيكار مى‏كنيم. و خدا مرا از هر آسيب نگهدارد. روز ديگر باز نزد من آمد و مرا گفت: بيم آن دارم كه عبد اللّه بن وهب و زيد بن حصين طائى بر تو بر آشوبند، از آنها در حق تو چيزهايى شنيده‏ام كه اگر تو خود مى‏شنيدى بى‏درنگ يا آنها را مى‏كشتى يا در بند مى‏كردى و هرگز از زندان آزاد نمى‏ساختى او را گفتم: درباره آن دو اينك با تو مشورت مى‏كنم. بگو با آنها چه كنم؟ گفت: دستور من اين است كه هر دو را بخواهى و گردن بزنى. از اين سخن دانستم كه نه او را پرهيزگارى است و نه عقل. گفتم: به خدا سوگند كه نپندارم تو را پرهيزگارى و عقلى باشد كه به كار آيد. به خدا سوگند شايسته بود بدانى كه من با كسى كه به جنگ با من دست نيازيده و دشمنى با من آشكار نكرده و رودر روى من نايستاده پيكار نمى‏كنم. و بار اول كه نزد من آمدى و به بدگويى از يارانت پرداختى به تو گفتم و حال نيز چنان مى‏گويم. شايسته آن بود كه اگر من قصد قتل آنان مى‏داشتم تو قدم پيش مى‏گذاشتى و مرا مى‏گفتى كه از خدا بترس و چرا كشتنشان روا مى‏شمارى؟ اينان نه كسى را كشته‏اند و نه از تو بدگويى كرده‏اند و نه از اطاعت تو خارج شده‏اند.)
این جملات کاملا نشان میدهد خِرّیت جزء افراد متحجر بود، و همین امر زمینه ضعف تحلیل و بصیرتش را فراهم آورد و از آنجا که فردی جسور، متهور و بی‌تقوا بود، مسلمانان از خطرش در أمان نبودند.

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/71100

شنبه 14 فروردین 1395  12:25 PM
تشکرات از این پست
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

21-خواص عافیت طلب

ریزش خواص در حکومت علوی- ۲۱

خواص عافیت طلب

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی

 

مسعر بن فَدَکی تمیمی
او از چهره‌های بانفوذ و از سران قرّاء قرآن سپاه علی(ع) بود که حضرت در صفین او را به فرماندهی قرّاء کوفه و اهالی بصره نصب کرد؛ اما پس از اینکه معاویه قرآن‌ها را بر نیزه کرد و پیشنهاد حکم قرار دادن قرآن را مطرح کرد وی با ادامه جنگ مخالفت نمود و حضرت را وادار به پذیرش تحکیم کرد.سپس ابوموسی اشعری را به عنوان حَکَم بر آن حضرت تحمیل کرد و پس از جنگ به خوارج پیوست، وی فرماندهی خوارج بصره را به عهده گرفت و در جنگ نهروان بر ضد علی(ع) شمشیر کشید.
وی هنگامی که با سیصد نفر از بصره برای جنگ نهروان میآمد، در بین راه متعرض مسلمانان میشدند، و از آنها تفتیش عقاید میکردند از جمله با عبدالله فرزند صحابی رسول خدا(ص) خباب بن أرت، مواجه شدند و نظرش را درباره علی(ع) پرسیدند وقتی او گفت علی أمیرمومنان و امام مسلمانان است، او و سه نفر از زنان همراهش را به قتل رسانده شکم همسر حامله‌اش را دریدند.

مسعر سرانجام در جنگ نهروان در پناه پرچم أمان أبو أیوب انصاری قرار گرفت و از کشته شدن نجات یافت.

حرقوص بن زهیر
وی از عبّاد بود به‌طوری که از کثرت سجده بر پیشانی‌اش پینه بسته بود. عبادت‌ها و نمازهای طولانی‌اش سایر اصحاب پیامبر(ص) را به حیرت وامیداشت تا جایی که وقتی در مسجدالنبی به نماز می‌ایستاد توجه اصحاب را به خود جلب می‌کرد و آنها او را برتر از خود میپنداشتند.
برخی او را ذوالخویصره تمیمی و از اصحاب پیامبر(ص) دانسته‌اند، کسی که به دلیل جسارت و تندروی و جهالتش روح پیامبر(ص) را آزرد. وقتی رسول خدا(ص) غنائم جنگ حنین را بین مسلمانان تقسیم کرده و به برخی از تازه مسلمانان به دلیل تألیف قلوب سهم بیشتری عطا فرمود، ذوالخویصر با کمال جسارت به رسول اکرم(ص) اعتراض نموده، گفت: اِعدِل یا رسول‌الله! عدالت به خرج ده ‌ای رسول خدا.
پیامبر(ص) فرمود: وَیلک! فمَن یَعدِل إذا لم أعدِل؟؛ وای بر تو اگر من عدالت به خرج ندهم چه کسی عدالت می‌ورزد؟
برخی از اصحاب از این برخورد سخیف ذوالخویصره ناراحت شده و از حضرت خواستند اجازه قتل او را بدهد، ولی پیامبر(ص) فرمود: «دَعوه سیکون له أتباع یمرقون من الدّین کما یَمْرُقُ السهم من الرَّمیَّة، یقتلهم الله علی ید أحبّ الخلق الیه بعدی؛ رهایش کنید بزودی برای او یارانی پیدا می‌شود که همانند جهیدن تیر از کمان از دین بیرون می‌روند و خداوند آنها را به دست محبوب‌ترین مخلوقاتش پس از من به قتل می‌رساند
حرقوص در زمان خلافت عمر مأمور سرکوبی سپاه هرمزان در نواحی خوزستان گردید و مأموریتش را پیروزمندانه به پایان رسانید. در زمان عثمان در شورش مردم علیه عثمان شرکت فعّال داشت لذا اصحاب جمل در صدد دستگیری و قتل وی بودند؛ اما او به امام علی(ع) پیوست و جان سالم به در برد، تا جنگ صفین در کنار امام(ع) قرار داشت، ولی پس از جنگ صفین به خوارج پیوست. بعد از اینکه خوارج علی (ع) را وادار کردند حکمیت را بپذیرد و ابوموسی را به عنوان حکم معرفی کند، وقتی حضرت خواست ابوموسی را برای حکمیت بفرستد، حرقوص و زرعه بن برج طائی نزد حضرت آمده و گفتند: لا حكم إلّا للّه؛ حکم تنها از آن خداست؛ سپس حرقوص گفت: «تب من خطيئتك، و ارجع عن قضيتك، و ارجع بنا إلى عدونا نقاتلهم حتّى نلقى ربنا؛ از خطایت توبه کن، و از تصمیمت دست بردار، مرا به جنگ با دشمن‌مان بازگردان تا پروردگارمان را ملاقات کنیم
او به شدت کینه حضرت را به دل گرفت و از سران سپاه خوارج در جنگ نهروان گردید و در همان جنگ به درک واصل شد.

عبدالله بن کواء
او ابتدا از اصحاب و راویان علی(ع) شمرده میشد که در جنگ صفین در کنار آن حضرت میجنگید، ولی در کشاکش جنگ حضرت را مجبور به پذیرش حکمیت کرد و در تحمیل ابوموسی اشعری به عنوان حکم بر حضرت نقش آفرید و به خوارج پیوست.
وی در میان خوارج از چهره‌های سرشناسی به حساب می‌آمد که با علی(ع) به بحث و مناظره می‌ایستاد. او کسی بود که وقتی امام علی(ع) در جنگ صفین با اصرار قرّاء کوفه حکمیت را پذیرفت، به حضرت اعتراض کرد و همراه دوازده هزار تن از خوارج از سپاه حضرت جدا شده و به سوی حروراء رفتند، عبدالله بن کواء امام جماعت آنها شد؛، ولی برخی نقل کرده‌اند او پس از شنیدن خطبه‌ها و دلایل علی(ع) از خوارج کناره گرفت و در جنگ نهروان شرکت نکرد.

عبدالله بن وهب راسبی
او از اصحاب و راویان علی(ع) و از سران و رؤسای خوارج شمرده شده است، که پس از ماجرای تحکیم برخی از خوارج را در منزل خویش جمع کرد و طی خطبه‌ای از آنها خواست از کوفه بیرون بروند.
بعد از کناره‌گیری عبدالله بن کواء، خوارج با عبدالله بن وهب بیعت کرده و فرماندهی خود را به او سپردند. وی از حفّاظ و قرّاء قرآن و از خطیبان خوارج به حساب می‌آمد که با خطبه‌های خویش خارجیان را به جنگ با حضرت تحریک می‌کرد؛ وی طی یک خطبه حماسی خوارج را به جنگ فراخواند و از آنها خواست با امام علی(ع) سخن نگویند و به خطبه‌اش گوش ندهند.
 
او فردی بسیار متعصب و جسور بود؛ امام علی(ع) در ابتدای جنگ عبدالله بن وهب و حرقوص بن زهیر را به سوی خود فراخواند؛ ولی آنها نپذیرفتند و به آن حضرت اعلان جنگ دادند؛وی در ابتدای جنگ آن حضرت را به مبارزه طلبید و به دست مبارکش کشته شد.

زید بن حصین
 وی ابتدا از یاران علی(ع) بود، ولی در جنگ صفین از سران و رؤسای خوارج شده که وقتی سپاه شام قرآن‌ها را بر نیزه‌ها کردند با اصرار زیاد علی(ع) را تحت فشار قرار داد تا از ادامه جنگ صرف‌نظر کند و گرنه مانند عثمان او را خواهند کشت و یا تحویل معاویه خواهند داد. فشارها و تهدیدهای او و دوستانش موجب شد حضرت مالک اشتر را از ادامه جنگ باز داردو بدین وسیله چند دقیقه مانده به پیروزی، جنگ متوقف و به آتش‌بس و حکمیت خاتمه یافت.

اشرس بن عوف شیبانی
وی ابتدا از یاران علی(ع) بود، ولی بعد از مدتی در زمره سران خوارج بصره در آمد و فرماندهی مقدمه سپاه پانصد نفری خوارج را که به فرماندهی مسعر بن فَدَکی به سوی نهروان حرکت نمودند بر عهده گرفت و سرانجام به دست نیروهای علی(ع) در ربیع‌الثانی سال 38 هجری به قتل رسید.

أشهب بن بشر بجلی
وی نیز از یاران علی(ع) بود، ولی بعد از مدتی یکی از فرماندهان خوارج شد که پس از جنگ نهروان در منطقه ماسَبَذان بر ضد علی(ع) شورید و با 180 نفر به جنگ یاران حضرت دست زد و در همان جنگ که در جمادی‌الثانی سال 38 هجری رخ داد به قتل رسید.

هلال بن عُلَّفَة تیمی
او از فرماندهان و سرکرده‌های قبیله تمیم الرباب بود که در سال 13 هجری از طرف عمر به فرماندهی جمعیتی از قبیله خویش برگزیده و به سوی فتح عراق فرستاده شد.وی در فتح مناطق عراق و ایران پیروزی‌هایی کسب کرد از جمله به سال 14 هجری در جنگ قادسیه رستم فرمانده سپاه ایران را کشت؛ ازاینرو، نام و شهرت کسب کرد و جزء خواص و متنفذان اجتماعی گردید، ولی در زمان حکومت علی(ع) به خوارج پیوست و پس از جنگ نهروان به سال 38 هجری در منطقه ماسبذان بر ضد حضرت شورید.

بخش سوم: خواص اعتزالی

فصل اول: اعتزالیون عافیت طلب
یک دسته از خواص در حکومت امیرمومنان(ع) به علت میل به تن آسایی و رفاه طلبی و سستی و دوری از دردسر از جنگیدن در سپاه آن حضرت خودداری ورزیدند و میانه روی و اعتزال از جنگ را بر مجاهدت در میدان نبرد برگزیدند و حتی بعضی از آنها مردم را به سوی خود دعوت کرده و تفکر اعتزال را تئوریزه میکردند. خاستگاه عدهای از آنان مدینه و خاستگاه عده دیگر کوفه بوده است؛ و چهره‌های نامداری از اصحاب پیامبر(ص) در میانشان حضور داشتند؛ در این فصل مهم‌ترین چهره‌های این دسته معرفی میشوند

سعد بن ابي وقاص
زندگی‌نامه
سعد بن ابى وقاص (از تيره قرشى بنى زهره) از سابقين در اسلام در مكه و از اصحاب نامدار پيامبر اسلام به شمار مى رود؛ دودمان سعد از طرف پدر به كلاب بن مرّة، جدّ مادري پيامبر(صلى الله عليه وآله)، و از طرف مادر به بنى اميه منتهى مى شوند. از اين رو مادر پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمنه دختر عموي سعد به شمار مي آمده است.
زمانى كه سعد به اسلام گرويد، نوجواني هفده سال بود که توسط ابوبكر اسلام آورد. وي هفتمين نفري بود که اسلام آورد، شغل سعد در دوران پيامبر تيزكردن نيزه بود.
سوابق چشمگیر او در عهد بعثت و هجرت موجب گردید که همواره او در میان اصحاب پیامبر(ص) شخصیتی مورد احترام و توجه قرار گیرد و در جامعه اسلامی صاحب نفوذ گردد؛ وي در نخستين جنگ‌هاي صدر اسلام مانند بدر و ساير جنگها حضور داشت، بعد از نبرد خيبر، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: چه كسى پرچم را به دست مى گيرد و حقش را مى ستاند؛ (پيامبر(صلي الله عليه و آله) مى خواستند كسى را به اطراف فدك بفرستند) در اين ميان، زبير و سعد بن ابى وقاص اعلام آمادگى كردند، ولى پيامبر قبول نكرد، آن گاه خطاب به على(علیه‌السلام) فرمود: «اى على! پرچم را بگير و حق را بستان...».
سعد شاهد جريان روز غدير بوده و حديث «من كنت مولاه، فعلى مولاه » را روايت كرده است.
پس از رحلت نبی اکرم(ص) نیز یکی از بزرگ‌ترین فرماندهان فتوحات به شمار می‌آمد به‌طوری که بخشی از ایران توسط او فتح شد.
او در عصر حكومت خلفاء نیز نقش مهمی را ایفاء میکرد؛ چنان که در زمان خليفه دوم مدتی حاکم کوفه و از سرداران نبرد قادسيه و نهاوند بوده و شهر کوفه به دست او بنا گرديد؛ وي از سوي خليفه دوم به عنوان يكى از اعضاى شوراى شش نفره براي تعيين خليفه بعدي انتخاب شد؛ در زمان خليفه سوم نيز سعد از دوستان و نزديکان خليفه به شمار مي آمده است؛ ولي بعد از قتل عثمان اعتزال اختيار کرد و در زمان خلافت معاويه در منزلش در عقيق مرد و به مدينه حمل و دفن گرديد.

لغزشها
ترک بیعت با علی(ع)
ولي به شهادت منابع دست اول تاريخي پس از رحلت رسول‌خدا(ص) غير از بني هاشم، جمع اندکي از خواص مهاجران و انصار در خانه حضرت زهراءسلام الله علیها گرد آمده و از ولايت اميرمؤمنان(ع) به صورت جدّي دفاع کردند. یکی از این افراد سعد بن أبي وقّاص بود که در کنار افرادي چون عبّاس بن عبدالمطّلب، عتبة بن أبي لهب، سلمان فارسي، أبوذرّ غفاري، عمّار ياسر، مقداد بن أسود، براء بن عازب، أبيّ بن کعب، طلحه بن عبيدالله، زبير بن عوام، به تحصن در خانه حضرت فاطمه(س) دست زد؛بنابراین سعد در جريان سقيفه ابتدا از علي(علیه‌السلام) حمايت مي‌کرد؛ ولي اندک اندک به بيعت با خليفه متقاعد شد؛ طبق گزارش مورخان در جریان سقیفه بنی ساعده، بنى زهره دور سعد و عبدالرحمن جمع شده و همگى در مسجد گرد آمده بودند. عمر به سراغ آنان رفت و پرسيد: چه شده است كه شما دور هم جمع شده ايد؟! برخيزيد و با ابوبكر بيعت كنيد، زيرا مردم و انصار با او بيعت كردند، عثمان و كسانى از بنى اميه كه با او بودند و سعد و عبدالرحمن و كسانى از بنى زهره كه با آن دو بودند برخاستند و با ابوبكر بيعت نمودند.
او بعد از فوت خليفه اول با خليفه دوم بيعت کرد، و از سوي خليفه به فرماندهي فاتحان مناطق عراق (قادسيه و نهاوند) برگزيده شد و شهر کوفه را بنا نهاد و استاندار کوفه شد.

مخالفت با علي(علیه‌السلام) در شوراي عمر
خليفه دوم براي انتخاب خليفه بعد از خود برنامه و طرح خاصي را برگزيد، وي شش نفر از چهره‌هاي سرشناس اصحاب را انتخاب کرد تا آنان بعد از شور و مشورت يک نفر را از ميان خود به عنوان خليفه برگزينند؛‌ اعضاي شورا عبارت بودند از:‌
1.
على(علیه‌السلام) از بنی هاشم 2. عثمان بن عفان 3. عبدالرحمن بن عوف از بنی زهره  4. سعد فرزند ابى وقاص، که از طرف پدر از بنى زهره، و از طرف مادر، اموى بود. 5. طلحة بن عبيدالله از بنى تميم؛ 6. زبير بن عوام، که از طرف پدر از بنى اسد و از طرف مادر (صفيه دختر عبدالمطلب) از بني هاشم به شمار مي‌آمد.
با توجه به رقابت‌هاي ديرينه بين تيره‌هاى قريش به نظر مي‌رسيد در اين شورا، زبير و علي(علیه‌السلام) رأي مشترک داشته باشند زيرا مادر زبير، صفيه دختر عبدالمطلب بود و جزء بني هاشم به شمار مي آمد و از آنجا که برتري علي(علیه‌السلام) محسوس بود، معلوم بود که زبير به علي(علیه‌السلام) رأي مي‌دهد، از سوي ديگر سعد بن ابي وقاص و عبدالرحمان از يك تيره به شمار مي‌آمدند و احتمال هم رأيى آن دو، زياد بود، حال از آنجا که عبدالرحمان داماد عثمان به شمار مي‌آمد و عثمان به علت اينکه داماد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بود از موقعيت برتري برخوردار بود از اين رو پيش‌بيني مي‌شد که عبدالرحمان به عثمان رأي دهد، در چنين حالتي نقش سعد بسيار اهميت داشت زيرا اگر سعد به تبع عبدالرحمان به عثمان رأي مي‌داد عثمان به خلافت مي‌رسيد، اگرچه رأي طلحه هم به علي(علیه‌السلام) تعلّق مي‌گرفت؛ زيرا خليفه دوم گفته بود اگر رأي اعضاي شورا نصف نصف شد هر گروهي که در آن عبدالرحمان است رأي آن گروه مقدم است.
شايد خليفه دوم با توجّه به محاسبات فوق سعد را به عنوان يکي از اعضاي شورا پيشنهاد کرد، زيرا وي سعد را شايسته خلافت نمي‌دانست چنان که هنگامي كه براى خلافت بعد از خويش نظر ابن عباس را مى پرسد و ابن عباس سعد را به عنوان يکي از افراد پيشنهاد مى كند، خليفه سعد را براي اين مقام نمي‌پسندید و او را فردی تند خود و اهل جنگ و شمشير زدن معرفی میکرد.يعني براي خلافت مناسب نيست، و در جاى ديگر گفت: سعد، مؤمنى ضعيف است.
أبومخنف مي نويسد علي (ع) از اينکه رأي عبدالرحمان و عثمان و سعد بن أبي وقاص يکي شود بيم داشت، از اين رو با حسنين(ع) نزد سعد آمد و از او خواست اگر نمي تواند از ترجيح دادن پسر عمويش عبدالرحمان بر آن حضرت خودداري کند، لاأقل اگر عبدالرحمان از وي خواست عثمان را که با او قرابتي ندارد بر علي که نزديکي ديرينه‌اي با وي دارد ترجيح دهد، نپذيرد. سعد توقع حضرت را صحيح و بجا شمرد، ولي در عمل بر خلاف درخواست آن حضرت عمل کرد.
امام علي(علیه‌السلام) در حين شورا نيز سعي کرد تا سعد و ساير اعضاي شورا را به حقانيت خود و دوري از انتخاب متعصبانه و ناروا دعوت نمايد؛ سُلَيم بن قيس هلالى مى گويد: در روز شورا امام على(علیه‌السلام) رو به طلحه كرد و فرمود: «اى طلحه! از خدا بترس و تقوا پيشه كن؛ هم چنين تو اى سعد، اى زبير، اى پسر عوف، از خدا بترسيد و خشنودى او را بخواهيد و در راه خدا از هيچ چيزى باك و هراسى نداشته باشيد». همچنين نقل شده است كه امام در شورا به فضايل خويش احتجاج نمود؛ از جمله به قضيه دستور بسته شدن همه درهاي مسجد پيامبر(صلي الله عليه و آله) به جز در منزل او براي برتري خود احتجاج فرمود ؛ به علاوه آن حضرت براي اثبات حقانيت خود براي خلافت خطاب به طلحه و عبدالرحمن و سعد، با حديث معروف ثقلين استدلال نموده و از آنها اقرار گرفت كه اين حديث را از پيامبر(صلى الله عليه وآله) شنيده اند.
ولي هيچ‌يک از اين امور مانع لغزش تاريخي و مهم سعد نشد به طوري که وي در شورا سرانجام رأي خود را به عبدالرحمان واگذار کرد و عبدالرحمان با دادن رای خود به عثمان شخصيتي را که خود سعد به برتري و فضيلت او اقرار کرده بود ساليان متمادي خانه نشين کرد و جامعه اسلامي را از برکات وجودي ايشان محروم ساخت.

 

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/71536

شنبه 21 فروردین 1395  12:48 PM
تشکرات از این پست
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

22-سرایت لغزش خواص به فرزندان و جامعه

ریزش خواص در حکومت علوی- ۲۲

سرایت لغزش خواص به فرزندان و جامعه

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی

گستاخی نسبت به امیرمومنان(علیه‌السلام)
اما لغزش‌های سعد به رأي به عثمان خلاصه نمیشود، وي پس از رأى غير مستقيم به عثمان و بيعت با ايشان، مشمول مراحم خاص عثمان قرار گرفت به طوري که خلیفه علاوه بر عطايي که سعد از ديوان مي‌گرفت شهر هرمزان را به سعد بن ابي وقّاص واگذار کرد. و عايدات فراواني از آنجا نصيب سعد گرديد از اين رو آرام آرام به سوي عثمان گرايش يافت و فاصله اش را با اميرمومنان علي(عليه‌السلام) بيشتر کرد به طوري که دوستي‌‌هاي سابقش با علي(عليه‌السلام) به مخالفت و دشمني مبدل شد و مواضع بسيار تند و خشنى را نسبت به امام اعمال مى‌كرد، كه به برخي از آنها اشاره مى کنيم:

تمسخر امام با یک سؤال انحرافی
اصبغ بن نباته مى گويد: «روزى اميرالمؤمنين (در مسجد) سخنرانى مى كرد و مى فرمود: «سَلُونى قَبلَ اَن تَفْقِدونى؛ پيش از آنکه مرا از دست دهيد از من بپرسيد.» به خدا سوگند از هر چه بپرسيد من شما را از آن آگاه مى سازم. در اين ميان، ناگاه سعد بن ابى وقاص از ميان جمع بلند شد و گفت: اى اميرالمؤمنين!  سلام بر تو، مرا از تعداد موهاى سر و صورتم آگاه ساز، اين سؤال سخت در حقيقت نوعي دهن کجي و تمسخر نسبت به آن حضرت بود زيرا مي‌خواست سؤالي طرح کند که امام در پاسخ آن ناتوان بماند و وي ادعاي آن حضرت را بدون پشتوانه جلوه دهد؛ لکن امام در جواب او پرده از برخي اسرار برداشت فرمود: « به خدا سوگند از امرى سؤال كردى كه خليلم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مرا به اين رويداد آگاه ساخته بود كه تو روزي چنين سؤالى مى كنى، در زير هر موى سر و صورت تو شيطان نشسته است و هم چنين در خانه تو بزى است كه فرزندم حسين را مى كشد (مراد امام عمربن سعد بود). اَصْبَغ مى گويد: در آن جلسه، عُمَر بن سعد رو به روى پدرش چهار دست و پا راه مى رفت».-
از اين سخن حضرت معلوم مي‌شود؛‌ اولا رسول خدا(صلي الله عليه و آله) لغزش برخي از اصحاب نامدارش را در آينده تاريخ مي‌دانست ولي بنا بر مصالحي مانند حفظ حرمت افراد و پرهيز از قصاص قبل از جنايت از معرفي ماهيت شان خود‌داری مي‌ورزيد. ولي شايد به برادرش و پرورش يافته‌اش علي (علیه‌السلام) که مخزن اسرار آن حضرت محسوب مي‌شد اسرار را به وديعه مي نهاد تا در موقعيت مناسب آن‌ها را بر اهلش فاش کند تا شايد موجب هدايتشان به سوي حقّ بشود.
ثانياً معلوم مي‌شود مشکل سعد در اين مقطع فقدان بصيرت و تحجر نبود بلکه شيطان در وجودش حلول کرده بود به طوري که حضرت مي‌فرمايد زير هر موي سر و صورتت شيطاني لانه کرده است؛‌
ثالثاً لغزش خواص ابتدا به فرزندانشان سرايت مي‌کند و رفته رفته به جامعه سرريز مي‌شود و الگوهاي فکري و رفتاري غلط به وجود مي‌آورد؛ لکن ابتدا شيب لغزشها کم است ولي اندک اندک زياد مي‌شود به طوري که جنايات بزرگ را به وجود مي‌آورد؛ سعد ابتدا ولايت گريز بود ولي بعد ولايت ستيز شد و سرانجام فرزندش ولايت کش شد، وقتي سعد با امام علي(علیه‌السلام) گستاخي ‌کند فرزندش سر حسين پسر علي(عليهما السلام) و فاطمه(س) را از تن جدا مي‌کند.

متهم کردن علي(عليه‌السلام) به قتل عثمان
عثمان بعد از دست‌يابي به خلافت اندک اندک بني اميه را بر مسلمانان مسلط کرد و بيت المال مسلمانان را بصورت غير عادلانه به دوستان و نزديکان و خاندانش مي بخشيد و در اجراي حکم الهي بر مجرمان خاص خودداري مي‌کرد، تا نيمه خلافت عثمان مردم فشارها را تحمل کردند ولي از نيمه خلافت عثمان اين وضع فشار فراواني بر مردم وارد ساخت به طوري که موجب شورش مردم مدينه، مصر و کوفه بر ضد عثمان شد، معترضان وقتي وارد مدينه مي‌شدند نزد علي (علیه‌السلام) برای داوري و اصلاح امور کمک مي‌خواستند ولي وساطت‌هاي علي(علیه‌السلام) به علت اعتماد بی‌جای عثمان به عناصر نفوذی بنی امیه، به نتيجه نرسيد؛ حتی کار به جایی رسید که عثمان امام علی(ع) را به مشارکت در تحریک شورشیان و فتنه گری متهم کرد؛ در چنین شرایطی امام به اين نتيجه رسيد که وساطت کردن نتيجه مطلوبي ندارد؛ از اين رو سکوت معنادار و اعتراض آميز بر ضد عثمان را ترجيح داد.
ولي سعد که از سر سفره خلافت عثمان نمک گير شده بود به دفاع از عثمان برخاست و نقش مؤثري در حمايت از عثمان ايفا کرد، ابن شبّه مي‌نويسد: جماعتى از مردم مدينه به پا خاستند و آماده جنگ و دفاع از عثمان شدند كه سعد و ابو هريره و زيد بن ثابت از آن جمله بودند، اما عثمان كسى را فرستاد و جلوى آنها را گرفت.84
يکي از اقداماتش اين بود که از طرف عثمان برای رايزني خدمت حضرت شرفياب مي‌شد تا آن حضرت را به موضع‌گيري در برابر شورشيان وادار نمايد؛ هنگامي که فشار شورشيان افزايش يافت، عثمان که همواره امام را مقصر اصلي شورش مي پنداشت شخصى را نزد سعد فرستاد و به او چنين سفارش كرد: « على را ملاقات كن و حال و وضع مرا براى او تشريح كن، براى او از خدا و قيامت بگو ... شايد به شورش خاتمه دهد».
سعد رفت و بازگشت و به عثمان گفت: «نزد على رفتم و با او سخن گفتم، ولى او پاسخم را نداد، به او گفتم: پسر عمويت كشته مى شود؟ گفت: شورش به من هيچ ارتباطى ندارد(یعنی من در این امر دخالتی ندارم)».
زمانى كه حلقه محاصره تنگ‌تر شد، بار ديگر عثمان به اين فکر افتاد تا از چهره خوش نام و باسابقه سعد پسر ابي وقاص استفاده کند از اين رو شخصى را به سراغ سعد فرستاد و از اوضاع و احوال شكايت كرد. سعد که دوست ديرينه‌اش را در سراشيبي سقوط مي‌ديد با عصبانيت به سوي مسجد رفت، و امام على(علیه‌السلام) را در حالي که در مسجد نشسته و شمشيرى روى دو زانوى خود گذاشته بود ديد و با گستاخي با آن حضرت مواجه شد؛ مي‌گويد: «رو به روى او به گونه اى نشستم به طوري كه زانويم را روى زانوى وى گذاشتم، به او گفتم: تو را به خدا قسم میدهم، پسر عمويت در خطر كشته شدن است، او گفت به من ارتباطى ندارد (یعنی من در این امر دخالتی ندارم). بر كلامم پا فشارى كردم كه ناگهان على گوش مرا محكم گرفت...».
پيداست مواضع سعد به عنوان يکي از سران اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در دفاع از عثمان و مخالفت‌هاي علني‌اش با آن حضرت در افکار عمومي تأثير درخور توجهي در تخريب چهره حضرت داشت و خدمت بزرگي به عثمان و خاندانش بني اميه به شمار مي‌آمد.
يک بار ديگر در مكانى به نام «موضع الجنائز» در مدينه ايستاد و طى سخنانى در دفاع از عثمان چنين گفت: «اى مردم! اين دو دست من در مقابل درخواست هايتان از عثمان، هر چه مى خواهيد مرا شلاق بزنيد، ولى دست از اين كار برداريد». سپس وارد مسجد شد و امام را ديد كه كنار منبر پيامبر نشسته و شمشيرش را بر زانويش گذاشته است، (با بى ادبى تمام) به امام روكرد و با گستاخي گفت: «اى على تو قاتل عثمان هستى».
حضرت فرمود: «اى ابا اسحاق! كناره گيرى امّا به شيوه نيكو و پسنديده، از كينه و دورويى و بد اخلاقى بهتر است».
وقتى سعد اين سخنان را شنيد از حضرت جدا شد و از مردم نيز كناره گيرى كرد و به ملك و مزرعه خود در بيرون مدينه رفت و تا آخر ماجرا آن جا ماند.
ولي کناره‌گيري سعد، از فتنه شورش و قتل عثمان به معني متأثر شدنش از سيره و سخن علي(علیه‌السلام) نبود زيرا اظهار نظرهاي او بعداز قتل عثمان حاکي از اين است که او هم‌چنان امام علي(علیه‌السلام) را متهم رديف اول قتل عثمان مي‌دانست و حتّي در اظهارت رسمي خود که در جامعه منتشر و در افکار عمومي تأثير مي‌گذاشت از متهم کردن امام به دخالت در قتل عثمان، ابايي نداشت، لذا وقتى پس از قتل عثمان، عمرو بن عاص طى نامه اى از او پرسيد كه عثمان چگونه كشته شد؟ وى در پاسخ چنين نوشت: « او با شمشيرى كه عايشه آن را بركشيد و طلحه آن را تيز كرد و على آن را زهر آلود كرده ... كشته شد». او اين جواب را در پاسخ سؤال حارث بن خليف نيز گفت.
بدين سان وي در دوران خلافت عثمان به جاي خشکاندن ريشه فتنه يعني بنی‌امیه سراغ بني‌هاشم و امام علي(علیه‌السلام) رفت و آن حضرت را به فتنه‌گري بر عليه عثمان متهم کرد و به شکل‌گيري دو حزب علوي و عثماني کمک کرد که آثار سوء و محنت زاي آن ساليان متمادي در تاريخ اسلام باقي ماند.

شرکت نکردن در جنگها در زمان خلافت امیرمومنان(ع)
سعد بن ابي وقاص در دوران علي(علیه‌السلام) علاوه بر سبقت در اسلام،‌ هجرت از مکه به مدينه، سرداري سپاه پيامبر(صلي‌الله‌عليه وآله)، فرماندهي فتوحات مناطق عراق و ايران و فرمانداري کوفه در دوران خليفه دوم، کانديداي خلافت در شوراي عمر نيز محسوب مي‌شد و از اين رو جايگاه ويژه‌اي در افکار عمومي داشت از اين رو مواضع سياسي و فرهنگي او در جامعه تأثير بسزايي داشت، ولي سعد در حالي که با هر يک از سه خليفه نخست بعد از رحلت رسول‌خدا(صلي الله عليه و آله) بيعت و همکاري کرد هنگامي که علي(عليه‌السلام) به خلافت رسيد با آن حضرت بيعت نکرد و با اين حرکت خود در برخي از مسلمانان نسبت به مشروعيت حکومت علي(عليه السلام) ترديد ايجاد کرد؛ در حالي که بيعت با خليفه اول به گفته خليفه دوم يک لغزش آشکار(فلته) به شمار مي‌آمد و خليفه دوم نيز با نصب خليفه اول به قدرت رسيد و خليفه سوم نيز توسط يک شوراي شش نفري انتخاب شد؛ شعبي مي‌نويسد وقتي حضرت شنيد سعد و برخي از دوستانش بيعت نکرده‌اند در ميان مردم سخنراني کرده فرمود:
«
لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً ... وَ قَدْ بَلَغَنِي عَنْ سَعْدٍ وَ ابْنِ مَسْلَمَةَ وَ أُسَامَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ وَ حَسَّانِ بْنِ‏ ثَابِتٍ أُمُورٌ كَرِهْتُهَا وَ الْحَقُّ بَيْنِي وَ بَيْنَهُم‏؛ بيعت شما با من لغزش نبوده ... به من از سعد و پسر مسلمه و اسامه و عبدالله و حسان بن ثابت اخبار ناخوشايندي به من رسيده در حالي که حقّ بين من و آن‌ها حاکم است
وقتي طلحه و زبير به بهانه انتقام گرفتن از خون عثمان جنگ جمل را عليه امام علي(عليه السلام) ساز کردند چند تن از چهره‌هاي نامدار اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از اين جنگ کناره گرفتند و اين جنگ را نامشروع شمردند؛ يکي از اين چهره‌ها سعد بن ابي وقاص بود که به بهانه متهم دانستن حضرت در قتل عثمان و مظلوم خواندن عثمان از جنگ کناره گيري کرد و وقتي حضرت از او علت تخلفش از جنگ را پرسيد، گفت: «يا علي أعطني سيفا يعرف الكافر من المؤمن أخاف أن أقتل مؤمنا فأدخل النار»؛ (اي علی! به من شمشيري بده که کافر را از مؤمن تشخيص دهد با تو مي‌آيم، مي ترسم مؤمني را بکشم و جهنمي شوم).
امیرالمومنین(ع) سپس در پاسخ سعد و دوستانش فرمود: «أ لستم تعلمون أن عثمان كان إماما بايعتموه على السمع و الطاعة فعلام خذلتموه إن كان محسنا و كيف لم تقاتلوه إذ كان مسيئا فإن كان عثمان أصاب بما صنع فقد ظلمتم إذ لم تنصروا إمامكم و إن كان مسيئا فقد ظلمتم إذ لم تعينوا من أمر بالمعروف و نهى عن المنكر و قد ظلمتم إذ لم تقوموا بيننا و بين عدونا بما أمركم الله به فإنه قال ( فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ الله».  
(
مگر شما به عثمان به عنوان امام سمعا و طاعتا بيعت نکرده بوديد، پس اگر فرد نيکوکاري بود تنهايش گذاشتيد و اگر گناهکار بوده چرا با او نجنگيده ايد، اگر عمل کرد عثمان درست بوده شما به او ظلم کرده ايد زيرا امامتان را ياري نکرده ايد و اگر گناهکار بوده باز نيز شما ظلم کرده ايد زيرا کساني را که امر به معروف و نهي از منکر کرده‌اند را ياري نکرده ايد و ستم ديگرتان اين است که به وظيفه الهي تان در جنگ بين ما و دشمنان ما عمل نکرده و از جنگ کناره گيري کرده ايد در حالي که خدا مي‌فرمايد: با گروه متجاوز پيكار كنيد تا به فرمان خدا بازگردد.
ولي اين سخنان در سعد اثر نداشت و هم‌چنان بر سکوت و کناره گيري خود باقي ماند؛ در حالي که به فضائل علي اقرار داشت؛ چنان که وقتي جنگ جمل به پايان رسيد معاويه طي نامه‌اي به سعد نوشت:
 «
سزاوارترين مردم به يارى عثمان اهل شورا هستند، كسانى كه حق او را پذيرفتند و عثمان را بر غير او برگزيدند. طلحه و زبير او را يارى كردند و آن دو با تو در كار شورا شريكند و در اسلام نيز همپايه تو هستند. بدين واسطه ام المؤمنين [عايشه] خوار و زبون شد، آنچه را كه آنان به آن رضايت دادند، تو آن را ناپسند ندان و آنچه را كه آنان پذيرفتند تو نيز بپذير. كار خلافت را به شوراى مسلمانان مى‏سپاريم».
سعدبن ابی وقاص به نامه معاويه‏ چنين پاسخ داد:«هيچ يك از اهل شورا همچون على سزاوار به كار خلافت نيست. آنچه در على است در هيچ يك از ما نيست. على در نيكى‏هاى ما با ما شريك است ولى ما با او در نيكى‏هايش شريك نيستيم. او از همه ما به كار خلافت سزاوارتر است. قضا و قدر خداوندى مدتى على را از حق خود دور ساخته بود، ولى ما به نيكى مى‏دانستيم كه او سزاوارترين فرد نسبت به كار خلافت است و ليكن ما از سخن گفتن در اين مورد ناچار نيستيم بنابر اين از اين موضوع درگذر. اما كار تو، اول و آخر آن را ناپسند مى‏دانيم. اما در خصوص طلحه و زبير، آن دو اگر در خانه‏هاى خود مى‏ماندند برايشان بهتر بود و خدا نيز عايشه ام المؤمنين را ببخشايد».
اين سخن کاملاً نشان مي‌دهد سعد هم به افضليت و حقانيت علي(عليه‌السلام) براي خلافت باور داشت و هم به باطل بودن معاويه و هم عمل طلحه و زبير را نمي پسنديد ولي با اين حال از بيعت و همراهي با آن حضرت خودداري مي‌ورزيد به طوري که منقرى درباره سعد بن ابى وقاص مى‏نويسد: « قد اعتزل عليّا و معاويه: از على و معاويه فاصله گرفت» و شيخ مفيد نيز مي‌نويسد سعد بن أبى وقّاص و همفكران او از هر دو گروه (موافقان و مخالفان على عليه‏السلام) و مكتب‏شان فاصله گرفتند
بله سعد در این جنگها از جمله در جنگ صفین در جبهه مخالف حضرت هم نبود، ولی این عدم حضور را به هیچ عنوان نباید به خاطر ملاحظه سعد نسبت به امام قلمداد کرد بلکه در يک نگاه خوشبينانه بايد آن را بر شک کردن در مشروعيت جنگ با اهل قبله حمل کرد.

زمينه‌هاي لغزشها
اما نکته مهم در اين بحث بررسی زمينه‌هاي انحراف سعد است. چگونه شخصی که در جوانی از پیامبر(صلي الله عليه و آله) احادیث بلندي در فضيلت و مدح امیرمومنان(عليه السلام) شنیده بود و از نزدیک احترام رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نسبت به آن حضرت را ديده و لیاقتها و شایستگی‌هاي اميرمومنان(عليه السلام) را لمس کرده بود، حاضر شد با خليفه اول و دوم و سوم بيعت و همراهي کند ولي وقتي نوبت خلافت علي(عليه السلام) رسيد از بيعت و همراهي با آن حضرت خودداري ورزيد و دم از احتياط ديني زد؛ آيا واقعاً اين احتياط ديني در سعد به صورت طبيعي نمايان شد يا يک احساس کاذب و بهانه براي مخالفت با شخصيتي بود که خود بارها به برتري و فضايل او اقرار کرده بود، به نظر مي‌رسد اين احساس اگر به صورت واقعي در سعد نمايان شده باشد به دنبال مقدمات و زمينه‌هايي بوده که در شخص او وجود داشته وگرنه بسياري از مردم و اصحاب با وقايع و رخدادهاي آن روزها و افشاگريهاي امير مؤمنان(عليه السلام) به حقانيت آن حضرت اقرار نموده و در رکابش جنگيدند، شواهد تاريخي حاکي از اين است که مشکل سعد با آن حضرت ناشي از دو مسئله بوده است که اولي آن‌ها جنبه اخلاقي و ديگري ساخته و پرداخته محيط بود.

بدبینی و کینه نسبت به علی (ع)
براساس اسناد تاریخی یکی از علل اساسی مخالفت‌ها و ناسازگاریهای سعد بن ابی وقاص با امیرمومنان(ع) رقابت‌های حسودانه او نسبت به آن حضرت بوده، چنان که حضرت وقتی دید او از بیعت سرباز میزند به عمار فرمود: (أما سعد بن أبي‌ وقّاص فحسود؛ سعد بن ابی وقاص حسود) است یعنی علت عدم بیعتش حسادت اوست.
وي از دوران پيامبر(صلي الله عليه و آله) نسبت به علي(عليه السلام) بدبيني داشت به طوري که اين امر موجب ناراحتي رسول(صلي الله عليه و آله) شده‌بود؛ پسرش مصعب از پدرش سعد نقل مى‌كند كه «روزى با دو نفر از مهاجران در مسجد پيامبر نشسته بوديم، صحبت از على شد و از او بدگويى كرديم ...، در همين حال، پيامبر با حالت خشم به طرف ما آمد، با خود گفتم: از خشم پيامبر به خدا پناه مى برم، پيامبر فرمود: «شما را با من چه؟ هر كس على را بيازارد مرا آزرده است» و اين جمله را سه مرتبه تكرار نمود.
ريشه اين بدگويي از علي(عليه السلام) دقيقا روشن نيست، ولي به نظر مي‌رسد منزلت والاي آن حضرت نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله)، سبقت در ايمان، افتخاراتي که در ميدان جهاد في سبيل الله آفريد، اخوت با پيامبر
(صلي‌الله عليه و آله)، جديت و صلابت در اجراي دستورات دين، نزول آياتي از قرآن در شأن و منزلت آن حضرت و دهها فضيلت ديگر ايشان موجب رقابت و حسادت اصحابي چون سعد مي‌شده ‌است؛ از سوي ديگر وي با آن سوابق درخشان توقع‌هاي خاص و جايگاه بلندي براي خويش مي‌طلبيد و اين جايگاه در کنار شخصيتي چون علي(عليه السلام) حاصل نمي‌شد؛ زيرا علي(عليه السلام) به کساني که در گذر زمان و در خلال فتوحات تغيير هويت داده و زندگي اشرافي رقم زده بودند اعتماد نداشت و از سپردن پست‌هاي کليدی به آنان و مرجعيت ديني و سياسي بخشيدن به آن‌ها خودداري مي‌ورزيد و از سوي ديگر برخي با شناسايي احساس نياز سعد به جاه و جلال و مال و منال و تأمين آن‌ها وي را صيد کردند.

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/71772

شنبه 21 فروردین 1395  12:53 PM
تشکرات از این پست
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

23-نفوذ اجتماعی به پشتوانه خانوادگی و سوابق

ریزش خواص در حکومت علوی- ۲۳

نفوذ اجتماعی به پشتوانة خانوادگی و سوابق

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی

چنان که گذشت سعد بن ابی وقاص در شورا انگيزه‌اي براي رأي دادن به عثمان نداشت، زيرا از يک سوي خود را شايسته خلافت مي‌دانست و روشن بود که در ميان اين شش نفر علي(عليه السلام) و عثمان شانس دست‌يابي به خلافت را دارند از اين رو نقش سعد در شورا چيزي جز پلي براي صعود و رأي آوردن ديگران نبوده؛ در حالي که او نه علي(عليه‌السلام) را مي پسنديد و نه عثمان را؛ چنان که درباره عثمان به عبدالرحمن مىگفت: «على را بيشتر از عثمان دوست دارم».؛ ولي با اين حال به عثمان رأي داد، برخي از شواهد حاکي از اين است که علت اين کار او اين بود که کينه‌اي ديرينه از آن حضرت در دل داشت.
 
حضرت در خطبه شقشقیه درباره رأي اعضاي شوراي عمر براي تعيين خليفه سوم میفرمایند:
«
فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِه‏ »؛ (یکی از آنها به علت کینه [ای که از من داشت] روی برتافت، و دیگری دامادش را بر حقیقت برتری داد).
واضح است که مقصود از کسی که دامادش را بر حقیقت برتری داد عبدالرحمن ابن عوف است، از سوي ديگر پيداست مقصود از کسی که به علت کینه اش به علي(عليه السلام) رأي نداده زبیر نیست چه اینکه زبیر از همه آنها نسبت به امیرمومنان(ع) وفادارتر بوده، در نتيجه مقصود يا طلحه است يا سعد؛ ولي شواهدی که طرح آنها از حوصله این نوشتار خارج است نشان می‌دهد طلحه نبوده است و از همين رو شارحان نهج‌البلاغه مانند قطب راوندی و محقق تستری گفته‌اند مقصود امام از شخص مزبور سعد بوده است.
برخی معتقدند شاید علت کینه او نسبت به علی(ع) این بوده که آن حضرت دایی هایش را در جنگ بدر کشت زیرا مادر سعد حمنه دختر ابوسفیان بود که برادرانش توسط علی(ع) به قتل رسیدند.
آري مجموع اين عوامل بستر ساز لغزشهاي سعد نسبت به آن حضرت شد و سرانجام در قالب کناره گيري از حکومت آن حضرت به آن جناب ضربه زد.
درباره ريشه کينه سعد نسبت به امام (عليه السلام) علاوه بر رقابت‌ها و حسادت هايي که در برخي از انسان‌ها نسبت به همگنانشان وجود دارد، احتمال‌هاي خاص ديگري نيز مطرح است از جمله آن‌ها احتمال ناراحتي سعد از آن حضرت به علت کشته شدن اقوام پدری و مادری اش به دست امام علی(ع) است، زيرا نه تنها مشركانى از اقوام مادرى سعد در جنگ بدر و احد به دست امام على(عليه السلام) كشته شدند، بلكه از اقوام پدرى او نيز افرادى به دست آن حضرت كشته شدند، چنان كه واقدى در بخش «تسمية من قتل من المشركين ببدر» مى نويسد: «از بنى عبد شمس بن عبد مناف، حنظلة بن ابى سفيان بن حرب، عاص بن سعيد، وليد بن عتبة بن ربيعه و عامر بن عبدالله كه از اقوام مادرى سعد بودند توسط امام على كشته شدند». در جنگ اُحد نيز از بنى زهره شخصى به نام ابو الحَكَم بن الاخنس بن شريق به دست امام على كشته شد. البته شايد برخي گمان کنند بعيد به نظر مي‌رسد مهاجران کساني که در دوران غربت اسلام آن را ياري کرده‌اند به علت کشته شدن اقوامشان در جنگ‌هاي صدر اسلام نسبت به علي(عليه‌السلام) کينه کرده باشند ولي بايد دانست بسياري از انسان‌ها خودشان با خانواده خود درگير شده و حتّي برخورد فيزيکي مي‌کنند ولي هرگز نمي‌توانند تعرض فردي بيرون از خانواده شان را نسبت به خانواده شان تحمل کنند. با توجّه به تعصب‌هاي قبيلگي شديدي که در جزيره العرب وجود داشت بسيار طبيعي بنظر مي‌رسد که برخي از اصحاب، زخم شمشيرهاي علي(عليه‌السلام) نسبت به خاندانشان را خوش نداشتند ولي در دوران حيات رسول خدا(صلي‌الله عليه ‌و آله) به علت ارادت به شخص پيامبر(صلي الله عليه و آله) يا قوت ايمانشان اعتراض نکردند اما وقتي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقاب خاک بر چهره کشيد و دنياگرايي رواج يافت و ايمانشان رفته رفته ضعيف شد، آتش زير خاکستر ناراحتي‌شان از علي(علیه‌السلام) زبانه کشيده شعله‌ور گرديد؛ شاهد بر این مدعا سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به امام على(علیه‌السلام) است؛ آنجا که فرمود:
«
اِنّى لارحمك من ضغائن فى صدور اقوام عليك لا يظهرونها حتى يفقدونى فاذا يفقدونى خالفوا فيها.»« از کینه‌هایی که در دلهای برخی اقوام نسبت به تو هست دلم به درد میآید؛ ولی تا من زنده ام آن را پنهان میکنند، وقتی که مرا از دست بدهند با تو مخالفت خواهند کرد
از سوي ديگر سعد يک چهره نظامي بود و بطور طبيعي افتخارآفريني براي نيروي نظامي در ميدان نبرد بسيار اهميت دارد و معمولاً در رقابت تنگاتنگ با همگنانش در عرصه جنگ آوري قرار مي‌گيرد و اگر از رقبايش عقب بیفتد دلخور خواهد شد و اگر تقوايش ضعيف باشد اين رقابت به بغض و نفرت نسبت به رقبايش تبديل مي‌شود، به نظر مي‌رسد افتخار‌آفريني‌هاي علي(علیه‌السلام) در ميدان‌هايي که سعد بن وقاص در آن ميدان‌ها از خود ضعف نشان داده بود مي‌تواند يکي از عوامل احتمالي بستر ساز کينه او نسبت به آن حضرت باشد؛ چنان که سعد در جنگ احد از ميدان نبرد فرار کرد ولي علي(علیه‌السلام) استقامت ورزيد و نه تنها فرار نکرد بلکه دفاع جانانه و کارسازي از جان پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) نمود.
در مورد ديگر هنگام صلح حديبيه، وقتي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) وارد جحفه شد، به دنبال آب رفت ولي آب نيافت، سعد را فرستاد او نيز موفّق نشد آب بياورد، به دنبال سعد، علي(علیه‌السلام) را فرستاد و آن حضرت بعد از مدت کوتاهي با آب برگشت.
مدتي بعد از جنگ خيبر، پيامبر مى خواست کسي را به مأموريت به يک منطقه بفرستد سعد مي‌خواست اين مأموريت به او واگذار شود حتّي اظهار تمايل کرد ولي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مصلحت ندانست که او را به اين مأموريت بفرستد و به جاي او علي(علیه‌السلام) را فرستاد.  به طور طبيعي اين بر سعد گران آمد؛شايد اين امور موجب حسادت سعد نسبت به امام شده باشد، چه اينکه فرار سعد که در مظان شجاعت و پهلواني و قهرماني و جنگجويي بوده و ايستادگي و پايمردي و علي(علیه‌السلام) که ده سال از او کوچک‌تر بوده مي‌تواند زمينه حسادت سعد و ساير رزمندگان صاحب نام را فراهم آورد.

ثروت اندوزی و زندگی اشرافي

سعد از مهاجران بدری بود ازاینرو، از دیوان بیت المال خلیفه دوم 5000 درهم حقوق داشت؛ از سوی دیگر در خلال فتوحات فرماندهی بخش‌هایی از مناطق مفتوحه ایران را داشت؛ ازاینرو، درآمد هنگفتی از غنائم جنگی به دستش رسید؛
در زمان خلافت عثمان نیز، انحراف ديگري رخ داد و آن بذل و بخشش‌هاي بي حساب و كلان او از بيت المال به گروهي از بني اميه، و بزرگان صحابه بود یکی از افرادي که از حاتم بخشی‌های عثمان بی‌نصیب نماند سعدبن ابي وقاص بود؛ بطوری که عثمان در یک مورد قريه هرمز ( شهري در منطقه فارس) را به سعدبن ابي وقاص بخشيد.
سعد این ثروتها را صرف تکاثر و اشرافیت و تجمل گرایی کرد؛ به طوری که دست كم سه خانه در مدينه داشت؛ در عقيق نيزخانه‌ای بنا كرد كه فضايي وسيع داشت وداراي سقفي بلند وايوان هاي متعدد بود.
وي در سال 17 هجري در كوفه قصري با سنگ‌هاي مرمري كه در معابد كسري به كار مي‌رفت، براي خود برپا كرد، قصري كه به «قصر سعد» معروف شد، وي همچون شاهان درب قصر را به روي مردم مي‌بست؛ اين عمل او مورد اعتراض مردم واقع گرديد.
طرز لباس و زيور آرايي او نيز كاملا اشرافيت قريش در عهد جاهلي را تداعي مي‌كرد به طوري كه از لباس هاي ابريشمي و انگشتر طلا استفاده مي‌كرد.

طمع خلافت و امارت

برخي از گزارش‌هاي تاريخ حاکي از اين است که سعد طمع خلافت داشت به طوري که خليفه اول به آن تصريح کرده بود؛‌ شيخ مفيد(رحمه‌الله) مى نويسد: وقتى كه قرار شد ابوبكر، عمر را خليفه بعد از خود بگمارد، بعضى از صحابه به عنوان اعتراض نزد ابوبكر آمدند كه در ميان آنها سعد و طلحه و زبير نيز بودند. آنها به ابوبكر گفتند: اى ابوبكر! روز قيامت چه جوابى نزد خدا دارى اگر اين شخص خشن و تند خو(عمر) را بر ما مسلّط كنى؟ اكنون كه او رعيت و زير دست توست ما توان او را نداريم، چگونه اين مقام را به وى مى سپارى؟ اى ابوبكر! مواظب اسلام و مسلمانان باش و او را بر مردم مسلّط نكن .... ابوبكر نيز كه آنها را مى شناخت در پاسخ چنين دوبار گفت: مرا بنشانید بعد نشست و به دليل ضعف جسمى كه داشت به سینه مردانی تکیه داد و گفت: مرا از خداوند مى ترسانيد (نه، سوگند به خدا) هركدام از شما چشم طمع به خلافت دوخته ايد.
شايد خليفه دوم براي ارضاي اين طمع وي را مدتي والي کوفه کرد و بعد از عزلش از اين سمت او را به عنوان عضو شوراي تعيين خليفه پس‌از خويش به عنوان يكي از کانديداهاي خلافت معرفي کرد،‌ شايد همين انتخاب وي را در افکار عمومي شايسته خلافت جلوه داد و طمع خلافت در خودش نيز زنده شد.

جمع بندی

دريک جمع‌بندي بايد گفت:
۱- سعد در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) صادقانه ايمان آورده و در رکاب آن حضرت در عرصه‌هاي مختلف مجاهده کرد ولي از آنجا که خودسازي لازم را انجام نداده بود در امتحانهاي بعد از رحلت آن حضرت دچار لغزش هاي پي‌درپي شد.
 2-
در گام اول آزمون به مال و ثروت اندوزي و زندگي اشرافي روي آورد و همين امر موجب شد روحيه دنياگرايي در دلش زنده شود و اهل مصالحه و معامله برسر دنيا شود.
3-
در گام دوم وقتي کانديداي خلافت شد ميل به قدرت در او شعله کشيد و طمع امارت و مقام در دلش زنده شد و همين امر موجب شد، خلافت ديگران را تحمل نکند مگر اينکه در کنارش منافع مادي و مقامي خود را محفوظ ببيند.
4-
از آن جا که علي(علیه‌السلام) اهل مصالحه و معامله بيرون از مدار دين و حدود الهي و باج دادن به اين و آن براي حفظ موقعيتش نبوده، فضايل علي(علیه‌السلام) را که هميشه ايشان را برتر از سايران معرفي مي‌کرد و به کمالاتش اقرار کرده و به برتري اش براي خلافت اذعان نموده بود، ناديده بگيرد و ولايت و خلافتش را برنتابد. و جزء‌ سران کناره گيران از حکومت آن حضرت شود
.

عبدالله بن عمر

زندگی‌نامه

وی در سال نخست بعثت (یا چندی پیش از بعثت) در مکه به دنیا آمد؛ کنیه اش ابو عبدالرحمن و پدرش عمر خلیفه دوم و مادرش زینب میباشد.
در 6 سالگی همراه با پدرش در مکه اسلام آورد و در سال 74 یا 73 ه.ق در مکه  در سن 84  (یا 87)  سالگی وفات کرد و در ذی طوی در قبرستان مهاجرین یا در فخ در نزدیکی مکه دفن گردید.
وی در خردسالی همراه پدرش به مدینه مهاجرت کرد و به علت کمی سن در جنگ بدر و احد اجازه شرکت نیافت؛ زیرا در جنگ بدر 13 ساله و در جنگ احد 14 ساله بود ؛ ولی در جنگ خندق در 15 سالگی و جنگهای بعد از خندق حضور داشت. پسر عمر در فتح افریقیه (لیبی و مراکش) نیز شرکت داشت؛. از وی روایات زیادی از رسول خدا(ص) نقل شده است.
او در دوران خلافت ابوبکر موقعیت اجتماعی قابل اعتنایی نداشت، ولی در زمان خلافت عمر و عثمان اندک اندک رشد نمود. مهم‌ترین علل نفوذ و رشد اجتماعی او یکی آقازادگی و دیگری آشنایی با علوم دینی به شمار می‌آمد؛ به طوری که یعقوبی او را از فقهاء عصر خلافت عثمان و معاویه ذکر نموده است.
در مورد علم او گفته‌اند وی از فقهای جوانی بود که زیاد حدیث میدانست، اما اهل تحقیق و تفقه در فقه نبود؛فتواهای او شاهد صدق این مدعا است؛ به عنوان نمونه یک بار به آذربایجان سفر کرد و به علت برف زیاد به مدت شش ماه در آذربایجان اقامت داشت و در این مدت نمازش را شکسته خواند.یعنی در تمام این مدت خود را مسافر میپنداشت .
اخبار زیادی حاکی از متعبد بودن اوست؛ اما به نظر می‌رسد بیشتر این حرکتها از روی ظاهر‌سازی بوده نه عبادت و البته گاه از ساده لوحی‌اش خبر میداد.

در دوران خلفا

در دوران خلافت ابوبکر و پدرش عمر نقش چشم گیری از عبدالله در امور حکومت مشاهده نمیشود؛ شاید به این علت بود که وی فردی ساده لوح، بی‌عرضه و کوته‌ فکر به نظر میرسید. به طوری که وقتی به عمر پیشنهاد شد برای بعد از خودش فرزندش عبدالله را جانشین معرفی کند؛ عمر گفت: او برای خلافت لیاقت ندارد، چطور خلیفه شود در حالی که از طلاق دادن زنش عاجز است.
جالب است عمر درعین اینکه فرزندش را فردی بی‌کفایت میخواند، طبق برخی اسناد در مسئله شورای شش نفره وی را از دست اندر کاران انتخاب خلیفه بعدی قرار میدهد و میگوید وی در مجلس حاضر شود اگر اعضای شورا به دو دسته مساوی تقسیم شدند، عبدالله به هر طرف رأی داد افراد آن طرف از بین خود یکی را انتخاب کنند و اگر به حکم عبدالله راضی نشدند حق با کسی است که عبدالرحمان بن عوف بپذیرد.
می بینیم که با حضور عبدالله موافقت میکند آن هم به شرط اینکه خلیفه نشود و اگر حکمی کرد در صورتی نافذ است که اعضای شورا راضی باشند. در حالی که اگر عبدالله بن عمر را شایسته می‌دید حداقل حکمش را لازم الاطاعه میدانست.
در دوران عثمان وی از حامیان عثمان بود به طوری که وقتی ظلم عثمان به حدی رسید که مسلمانان وی را در خانه اش محاصره کردند، عبدالله بن عمر برای دفاع از وی به خانه اش میرفت.
و زمانی که قرار شد نماینده‌هایی برای بازرسی از والیان و عاملان عثمان بن عفان برای شهرهای مختلف بروند عبدالله به شام و محمد بن مسلمه به کوفه و اسامه بن زید به بصره و عمار بن یاسر به مصر رفتند، غیراز عمار، عبدالله و محمد بن مسلمه و اسامه زود برگشتند و اوضاع را خوب گزارش دادند و گفتند مردم راضی هستند. و بدین سان زمینه بی‌توجهی به دادخواهی خیل کثیری از افرادی را که از کوفه و مصر به مدینه آمده بودند فراهم کرد.

دوران خلافت علی(ع)

خودداری از بیعت
بعد از قتل خلیفه سوم مردم به خانه علی(ع) هجوم آوردند و از علی(ع) خواستند تا عهده‌دار خلافت شود با اصرار فراوان مردم حضرت خلافت را قبول کرد و جز عده اندکی بقیه مردم با آن حضرت بیعت کردند؛ عبدالله بن عمر یکی از کسانی بود که از بیعت خودداری نمود؛ نه تنها بیعت نکرد بلکه در طول خلافت علی(ع) از هرگونه حمایت از حکومت آن حضرت خودداری کرد؛ این در حالی بود که در ظاهر بر برتری و فضیلت نسبت به خودش بارها اعتراف نموده است و اقرار کرده که کسی بهتر از علی(ع) نیست.
عمار با کسب اجازه از علی(ع) با عبدالله صحبت کرد تا که شاید او را به تبعیت از علی(ع) متقاعد کند.
عمار به او گفت شما میگویی شمشیر کشیدن و کشتن و جنگیدن با اهل نماز جایز نیست! در حالی که در اسلام شمشیر کشیدن بر روی قاتل و کشتن او جایز است اگرچه اهل نماز باشد و علی نیز با کسی از اهل نماز نجنگید مگر اینکه اسلام مجوز جنگ با او را صادر کرده باشد چنان که در مورد قاتل نماز خوان صادر کرده است.
عبدالله در مقابل درخواست عمار گفت: به نظر من در میان اعضای شورا که پدرم آنها را برای خلافت بعد از خودش گرد آورده بود علی از همه برای خلافت لایق‌تر بود، ولی علی اهل شمشیر است و من (عبدالله بن عمر) با شمشیر ناآشنا هستم.  یعنی امروز صحبت از شمشیر در میان است؛ بناست علی به جنگ عدهای دیگر از مسلمانان برود و من نمیتوانم این موضوع را برای خودم حل کنم.
سپس برای اینکه عمار گمان نکند عدم بیعت و همکاری اش با علی(ع) به علت دشمنی اش با آن حضرت است قسم یاد کرد: که من دوست ندارم دنیا و مافیها مال من باشد، ولی یک روز با علی دشمنی کرده یا یک ساعت بغض علی را در دل داشته باشم.
عمار هم وقتی تناقض رفتار عبدالله بن عمر با گفتارش را دید خندید و گفت: (يعلمون و لا يعملون و يقولون و ما لا يفعلون ؛ می‌دانند در حالی که نمیدانند و میگویند در حالی که به گفته شان عمل نمیکنند.)

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/71981

دوشنبه 23 فروردین 1395  7:19 AM
تشکرات از این پست
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

24-عاقبت همراه نشدن با ولایت

ریزش خواص در حکومت علوی- ۲۴

عاقبت همراه نشدن با ولایت

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی

ظاهر کلمات عبدالله بن عمر به گونه‌ای است که نشان میدهد او به علت احتیاط دینی با علی(ع) همکاری نکرده است؛ ولی برخی از مورخان معتقدند وی به رغم اظهار ارادت زبانی به علی(ع) با آن حضرت دشمنی داشته و یکی از دشمنان علی(ع) در حجاز به شمار میآمده، علتش هم این بود که وی تمایلات عثمانی داشت و لذا حاضر به بیعت و همراهی با حضرت علی(ع) در جنگها نبود. شاهد این نظر این است که او با یزید بن معاویه و با عبدالملک بن مروان از طریق حجاج بن یوسف بیعت کرد؛ که در فساد و خونریزی مسلمانان زبانزد خاص و عام بودند؛ چگونه ممکن است کسی با انگیزه احتیاط دینی و به بهانه حفظ خون مسلمانان با علی(ع) بیعت نکند، ولی با یزید و حجاج بیعت کند.؟! در حالی که تاییدات فراوانی از رسول خدا(ص) درباره علی(ع) رسیده بود و عبدالله بن عمر از آنها خبر داشت.

عبدالله در دوران حکومت علوی جزء جریان اعتزال شد یعنی نه با علی(ع) بیعت و همکاری کرد و نه با مخالفان علی(ع)، وی چنین وانمود میکرد که حق را در این میدید که با کسی کاری نداشته باشد و گوشه نشینی اختیار نماید. یعنی هم علی(ع) را بر باطل میدانست و هم طلحه و زبیر و معاویه و خوارج را در حالی که وی مصاحب پیامبر بود و در جنگهای صدر اسلام و حوادث بعد از آن حضور داشت و به فضیلت علی(ع) اذعان داشت؛ چنان که در نامه اش به معاویه نوشت:«گفتهای من از علی بدگویی کرده‌ام، قسم به جانم در اسلام آوردن و هجرت کردن و منزلت نزد رسول‌خدا(ص) مانند علی نیست».  
این نوشته کاملا نشان میدهد عبدالله بن عمر در عین بصیرت نسبت به برتری علی(ع) از یاری حضرت دست بر میدارد و حاضر به بیعت با وی نمیشود. ودر توجیه کناره گیری و اعتزالش میگوید: من در زمان پیامبر به یک حالی بودم که اینک در آن حال نیستم و اگر فضلی در بین است رهایش کرده ام و اگر شری در کار است از آن نجات یافتم.
ولی علی(ع) برای اتمام حجت او و برای اینکه توده عوامی که حقانیت یک حرکت و جریان را با شرکت خواص در آن میبینند، هنگامی که برای جنگ با طلحه و زبیر عازم عراق شده بود از عبدالله بن عمر پرسید چرا از همراهی خودداری میکند؛ وی گفت: «تو را به خدا کاری را که نسبت به حقانیت آن شناخت ندارم بر من تحمیل نکن‏» و در جای دیگر میگوید: «نمی‌دانم چه کنم، کار بر امر مشتبه شده، میمانیم تا قضیه روشن شود
ولی علی(ع) توجیهات او را نپذیرفت و از رفتار او اظهار ناراحتی کرده فرمود: (حق بین من و آنها حکم خواهد کرد.)  و همچنان که حضرت فرموده بود در همین دنیا عبدالله بن عمر به عواقب کارش گرفتار شد؛ یعنی نتوانست رفتارش را در تاریخ توجیه کند، و همواره خود را در دادگاه وجدانها محکوم میدید، بطوری که در اواخر عمرش تاسف خود را از عدم بیعت و عدم همکاری با علی(ع) بیان کرده گفت: « تنها چیزی که بر آن تاسف میخورم این است که چرا همراه علی(ع) با گروه ستمگر [یعنی اصحاب جمل و صفین] نجنگیده ام

بیعت با یزید و حجاج

عبدالله بن عمر که به بهانه احتیاط دینی و مقدس مآبی با شخصی مانند علی علیه السلام بیعت نکرد در دورانهای بعد با افراد سفاک و خونریزی مانند یزید بن معاویه و حجاج بن یوسف بیعت کرد. در تاریخ آمده است:
هنگامی که معاویه مرد عبدالله بن عمر با ابن عباس در مكه بودند، هر دو آهنگ مدینه کردند، در راه امام حسين(ع) و عبد الله بن زبير را ديدند. امام حسين(ع) و ابن زبير آن دو را از مرگ معاويه و بيعت يزيد آگاه کردند؛ عبد الله بن عمر گفت: از اجتماع مسلمانان جدا نشويد، آنگاه خود و ابن عباس به مدينه آمدند و با ديگر مردم بيعت كردند.
وی هنگام بیعت با یزید مانند انسانهای عوام و جاهل و ضعیف‌الاراده و بی‌مبنا میگوید: « اگر در خلافت یزید خیر است ما بدان خشنودیم و اگر بلاء و گرفتاری است ما صبر میکنیم
وی در دوران خلافت عبدالملک مروان نزد حجاج کارگزار سفاک و ظالم او آمد، و در خواست بیعت نمود، گفت از رسول خدا(ص) شنیده ام که فرمود: (من مات و لا إمام له مات ميتة جاهلية ؛ هرکس بمیرد و امامش را نشناسد به مرگ جاهلی مرده است.)، اين در حالي بود که مسعودي مي‌نويسد « عبدالملک فردي خونريز بود، عمال او از حجاج حاکم عراق گرفته تا مهلب حاکم خراسان و هشام بن اسماعيل حاکم مدينه نيز هم‌چون خود وي سفاک و بي‌رحم بودند

عاقبت عبدالله

در علت مرگ ابن عمر نوشته اند؛ عبدالملک به حجاج بن یوسف دستور داد هنگامی که با عبدالله بن عمر حج میگذارد به ابن عمر اقتدا کند، درنتیجه عبدالله در موقع حج بر حجاج مقدم میشد؛ حجاج از این موضوع خشمگین بود ازاینرو، به یکی از اصحابش دستور داد ابن عمر را بزند و او نیزه مسموم شدهای را به پای عبدالله بن عمر زد و عبدالله با این ضربت مریض شد و با همین مرض از دنیا رفت.

تأمل و توجه

چگونه مي‌توان پذيرفت کسي که در بيعت با علي(عليه السلام) به علت احتياط ديني شک مي‌کند ولي در بيعت با یزید، عبد الملک و حجاج شک نمی‌کند، در ادعاي دين‌داري و اصلاح امور مسلمانان اهل صدق و راست گويي باشد. به نظر مي‌رسد پسر عمر به‌رغم شهرتش به فقه و عبادت، زهد و ديانت و بي‌اعتنايي به دنيا، شخصيّتي آميخته با سادگي و زيرکي است که همواره در پي حفظ موقعيت اجتماعي و منافع شخصي خويش در میان مردم است و براي حفظ منزلتش هر روز موضع خاصی میگیرد، گرچه با مواضع گذشته اش تفاوت داشته باشد، او برای حفظ آقایی و راحتی خود از هر کسي بهره مي‌گيرد و با یکی بیعت و بادیگری مخالفت میکند؛ و برای رفتار خود استدلال عقلی و دینی جور میکند؛
 اگر خليفه‌اي مانند علي(عليه السلام) بر سرش باشد که در صورت مخالفت با او از ظلم و تعدي اش در امان باشد و در آینده در میان مردم محبوبیت بیشتری به دست آورد، از بیعت با او عصيان مي‌کند و آن حضرت و سياست‌هاي جنگي اش با اصحاب جمل و صفين را محترمانه زير سؤال مي‌برد و مشروعيت حکومتش را انکار مي‌کند و خود را فردي صلح جو،‌ خيرخواه مسلمانان و مصلحت‌انديشِ جامعه و اهل احتیاط دینی جلوه مي دهد، و تا حدّ کنار زدن علي از خلافت و تصاحب جانشيني آن حضرت رضايت مي‌دهد؛
اگر گرفتار خليفه‌اي ستمگر مانند يزيد و عبدالملک مروان شود که مخالفت با آنان امنیت و راحتی او را به خطر میاندازد، فوراً با آن‌ها بيعت مي‌کند تا از اين رهگذر خود را به آن‌ها نزديك کند و امتيازهاي اجتماعي خود را به دست آورد؛ چنان که حاصل بيعت او با آنان و سکوتش در برابر ظلمشان اين شد که در ايام خلافت يزيد وساطت او براي آزادي مختار تأثيرگذار شد و به دستور عبدالملک در ايام حج پيش نماز و رهبر مسلمانان حج گزار شد.
شايد برخي گمان کنند مواضع سياسي عبدالله بن عمر از روي سادگي و ضعف در جریانشناسی و نقص در فقاهت در دین بوده ؛ ولي به نظر مي‌رسد اگر شخصیت‌های اجتماعی را به اصناف مختلف تقسیم کنیم او از صنف شخصیت‌هایی است که فرصت طلبی و کم عرضگی و زيرکی را در خود جمع کرده‌اند و سياست‌هاي خود را تحت پوشش سادگي و زهد و بي‌اعتنايي به دنيا تعقيب مي‌کنند؛ و گرنه به اعتراف دوست و دشمن علي(عليه السلام) مظهر زهد و عدالت و سياست بود و به اعتراف عبدالله بن عمر شایسته ترين فرد از شوراي عمر برای خلافت به شمار مي‌آمد پس به چه دليلي ايشان با همه خلفاي معاصرش حتّي يزيد و عبدالملک و حجاج بيعت و همکاري نمود؛ ولي وقتي نوبت به خلافت علي(عليه السلام) رسيد؛ گفت از آنجا که من نمي‌توانم سياست‌هاي شما را هضم کنم مرا از همکاري با خود معاف کنيد،
آيا ناهنجاري‌های دوران عثمان و ظلم و فساد دوران يزيد و عبدالملک برايش قابل هضم بود؟ اگر چنين بود بايد گفت عبدالله بن عمر و فقهايي امثال او يا ساده لوح هستند يا خود را به خواب مي‌زنند؛ ولي شواهد گوياي اين است که آنان کساني هستند که خود را زير نقاب سادگي و بلاهت و دنيا گريزي پنهان نموده نقشه‌هاي خود را تعقيب مي‌کنند،‌ آري تاريخ همواره گرفتار فقها و عالماني بوده که به جاي اينکه ابتدا ادله ديني را ببينند و به مقتضاي آن فتوا داده، رأي سياسي خود را صادر کنند، اول مصلحت و منافع شخصي يا گروهي خود را میبینند و براي نيل به آن‌ها دليل و برهان جفت و جور میکنند. در حقیقت آنها با نام عقل و دين به جنگ نرم با عقل و دين برمی خیزند؛ و متأسفانه در بسیاری از موارد اکثر مردم زمانه‌شان به این واقعیت نمیرسند و سالیان متمادی بعد از عصرشان کیدها و انحرافات و نیرنگ هایشان فاش میشود.

محمد بن مسلمه

زندگی‌نامه

محمد بن مسلمه که از اصحاب پیامبر بود، از انصار و از قبیله أوس به شمار میآمد؛ نسب او را چنین نقل کرده اند: محمّد بن مسلمة بن خالد بن عدىّ بن مجدعة بن حارثة بن الحارث بن الخزرج بن عمرو بن مالك بن الأوس الأنصاري الأوسي.او از جمله کسانی است که در زمان جاهلیت محمد نامیده شده است. و بیست سال بعد از ولادت پیامبر مکرم اسلام(ص) سال 20 عام الفیل متولد شد و به دست مصعب بن عمیر اسلام آورده است. از وی احادیث زیادی از رسول خدا(ص) نقل شده است.


دوران پیامبر اسلام(ص(


رسول خدا(ص) بعد از هجرتش به مدینه تصمیم گرفت بین دو گروه مهاجران و انصار رابطه برادری برقرار کند تا محبت و رابطه دوستانه بین آنان بیشتر شود؛ ازاینرو، بین هریک از آنان با فردی دیگری صیغه اخوت جاری کرد و بین محمد بن مسلمه با ابی عبیده بن الجراح (طبق برخی اقوال سعد بن ابی وقاص)  عقد برادری برقرار کرد.
وی جزء کاتبان رسول خدا(ص) بود که دستورات و نامهها و احکام صادره از طرف پیامبر(ص) را مینوشت.
محمد بن مسلمه در تمام جنگهایی که در دوران پیامبرمکرم اسلام(ص) در آن شرکت داشت، شرکت جست مگر در جنگ تبوک که طبق بعضی از نقلها در آن زمان جانشین پیامبر(ص) در مدینه بود. وی از طرف رسول اکرم(ص) به 15 سریه فرستاده شده است؛ از جمله آن سریه‌ها، سریه قرطاء و ذی قصه میباشد.
می گفت: از من درباره جنگ‌های پیامبر سوال کنید که من در هیچ یک از غزوه‌های پیامبر غائب نبوده ام مگر در غزوه تبوک که در آن جانشین پیامبر در مدینه بودم. و از من درباره سریه‌های حضرت سؤال کنید که هیچ یک از آنها از من مخفی نبود یا در آنها شرکت داشتم یا اینکه زمان خروجشان را میدانستم.
یکی دیگر از اقدامهایی که در عصر حکومت نبوی در مدینه به محمد بن مسلمه نسبت میدهند ماجرای قتل کعب بن اشرف است؛ کعب بن اشرف، مردی از قبیله طی و مادرش از یهود بنی نضیر بود. در سال سوم هجرت چون در جنگ بدر عدهای از قریش کشته شدند، کعب مردم را برضد رسول الله(ص) شوراند و شعرهایی سرود و اجساد مردگان را ستود، سپس به مدینه بازگشت و درباره زنان مسلمان شعرهای عاشقانه سرود.
رسول خدا(ص) فرمودند: چه کسی داوطلب میشود کعب بن اشرف را بکشد. محمد بن مسلمه گفت:‌ای پیامبر خدا من او را میکشم.
چون محمد بن مسلمه از پیش پیامبر(ص) بازگشت سه روز نخورد و نیاشامید مگر اندکی. این را به محضر پیامبر(ص) رساندند. حضرت جویای علت شدند. ابن مسلمه گفت: وعدهای دادم که نمیدانم قادر به انجام آن هستم یا خیر؟ پیامبر(ص) گفت: تکلیفی به جز کوشیدن نداری.
 
ابن مسلمه گفت:‌ای پیامبر(ص) ناچار باید سخنانی بگویم. این سخن بدین معنا است که برای فریب دشمن ناچارم در ظاهر سخنانی بر علیه حضرت بگویم و برای این کار درخواست اجازه دارم. حضرت برای این کار اجازه دادند و فرمودند هر چه میخواهی بگو.
محمد بن مسلمه و ابونائله سلکان بن سلامه (که برادر شیری کعب بود) و عبّاد بن بشر و حارث بن اوس و ابو عبس بن جبر بر کشتن کعب هماهنگ شدند و در نهایت کعب به دست محمد بن مسلمه کشته شد.
از ابن رفاعه نقل شده در مجلس معاویه سخن از کشتن کعب به میان آمد، ابن یامین گفت: کشتن وی فریب بود. محمد بن مسلمه حضور داشت گفت:‌ای معاویه در مجلس تو به رسول الله نسبت فریب میدهند و تو آن را انکار نمیکنی به خدا قسم از این پس من و تو زیر یک سقف نخواهیم بود مگر اینکه آزادم بگذاری تا اینکه ابن یامین را بکشم.

دوران خلفا


در ایام عمر، کار رسیدگی به کسانی که مردم از آنها نزد عمر شکایت میبردند بر عهده محمد بن مسلمه بود.
در سال هفدهم هجري در جریان جنگ قادسیه عمر به سعد بن ابی وقاص دستور داد که برای رزمندگان اسلامی پایگاهی را انتخاب کند تا در آنجا منزل کنند؛ سعد نیز بعد از مطالعه، سرزمین کوفه را برای سربازان انتخاب کرد و در کوفه قصري با سنگ‌هاي مرمري که در معابد کسري به‌کار مي‌رفت، براي خود برپا کرد؛ قصري که به «قصر سعد» مشهور شد. وي همچون شاهان در قصر را به روي مردم مي‌بست. اين عمل او موجب اعتراض مردم واقع گرديد و کار به جايي رسيد که خليفه، محمد‌بن‌مَسلَمه را فرستاد و درب آن را به آتش کشيد.
 
در واقعه نهاوند گروهی از سپاهیان سعد بن ابی وقاص بر ضد او شوریده و از او به عمر شکایت برده بودند. عمر، محمد بن مسلمه را برای کشف حقیقت فرستاد. پسر مسلمه در جریان تحقیق بدگویی از وی نمیشنود تنها عدهای از بنی عبس از وی ناراضی بودند. محمد سعد را نزد عمر آورد و هرچه از مردم شنیده بود، گزارش داد.
محمد در زمان شورش مردم بر ضد عثمان ابتدا بر این بود که کار به صلح بینجامد و از هیچ تلاشی فروگذار نمیکرد و از روایات بر میآید که وی معترضان مصری را بر حق و عثمان را فردی جنایت کار میدانست و عثمان را مستحق مجازات شدید حتی قتل میدانست. در عین حال تلاش میکرد عثمان توبه کند و دست از کارهای غیراسلامی بردارد و خود در مقابل مصریها ضامن او میشود تا اینکه میبیند عثمان از راه و رسم غیراسلامی خود دست‌بردار نیست در این صورت از یاری وی دست برمی‌دارد و وقتی که عثمان از وی طلب یاری میکند با پرخاش وی مواجه میشود.
برخی محمد بن مسلمه را فردی عثمانی ذکر کرده‌اند اما صاحب قاموس الرجال وی را عثمانی نمی‌داند. روایت شده است روزی که عثمان کشته شد محمد گفت: « مَا رَأَيْتُ يَوْماً قَطُّ أَقَرَّ لِلْعُيُونِ وَ لَا أَشْبَهَ بِيَوْمِ بَدْرٍ مِنْ هَذَا الْيَوْمِ؛ روزی مانند روز کشته شدن عثمان خوشایندتر و شبیه‌تر به روز بدر ندیده ام». این روایت نشان میدهد که وی عثمانی نبوده است.

لغزشها

حمایت از حمله کنندگان به بیت حضرت‌فاطمه(س(

انحراف محمد بن مسلمه از زمان رحلت پیامبر(ص) شروع میشود در کتب وارد شده است که وی از جمله کسانی بود که به خانه دختر پیامبر اسلام(ص) یعنی فاطمه زهرا(س) وارد شد و وقتی زبیر برروی مهاجمان شمشیر کشید محمد شمشیر او را شکست.

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/72197

چهارشنبه 25 فروردین 1395  11:51 AM
تشکرات از این پست
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

25-خواص ساکت در بزنگاه‌ها

ریزش خواص در حکومت علوی- 25

خواص ساکت در بزنگاه‌ها

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی

خود داری از بیعت و همکاری با علی(ع)

بعد از کشته شدن عثمان در سال 35 هجری مردم سه روز بدون امام ماندند مردم در این سه روز با غافقی(یکی از سران شورشیان مصری) نماز میخواندند و بعد از آن مردم با علی(ع) بیعت کردند. عدهای از بیعت با حضرت خودداری کردند که یکی از آنان محمد بن مسلمه میباشد.
علی(ع) فرمودند که قصد دارند به عراق بروند در این سفر همه حضرت را همراهی کردند جز سه نفر و آنها سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمه انصاری میباشند این سه تن نزد علی(ع) رفته هر کدام مخالفت خود را به نحوی بیان کردند. محمد بن مسلمه گفت: «ان رسول الله (ص) أمرني ان اقاتل بسيفي ما قوتل به المشركون، فإذا قوتل اهل الصلاة ضربت به صخر احد حتى ينكسر، و قد كسرته بالأمس؛ پیامبر(ص) به من دستور داد با شمشیر خود مشرکان را بکشم و چون نمازگزاران کشته شوند شمشیر خود را به سنگهای کوه احد بزنم و بشکنم و من دیروز شمشیر خود را شکستم»، و هر سه نفر از پیش علی(ع) رفتند.
محمد به عمار بن یاسر که از طرف علی(ع) برای بیعت ستاندن از او مامور بود میگوید: اگر سخنان پیامبر(ص) نزد من نبود با علی(ع) برای جنگ با مخالفانش بیعت میکردم؛ به طوری که اگر همه مسلمانان یک طرف و علی در طرف مقابل قرار میگرفت من با علی بودم؛ ولی نظری از رسول خدا(ص) در این مورد به من است که مانع همراهی ام با علی میشود.
 
عمار گفت: آن سخن کدام است؟ محمد گفت: از رسول الله شنیدم که فرمود: «وقتی دیدی دو مسلمان یا نماز خوان با یکدیگر جنگ میکنند، (از آنان کناره بگیر)» .
عمار گفت: چرا به سخن رسول الله(ص) در حجه الوداع توجه نمیکنی، که فرمود: « دماؤكم و أموالكم عليكم حرام إلا بحدث»؛ (خون و اموال شما بر همدیگر حرام است مگر اینکه عدهای بدعت بگزارند).‌ای محمد تو میگویی با کسانی که با قیام بر ضد حاکم اسلامی و خلیفه منتخب رسول خدا(ص) بدعت گزارده‌اند مقابله نکنیم!؛ محمد در مقابل این سخن منطقی با بی‌منطقی جواب میدهد: این سخن که گفتم تو را کفایت میکند ما را رها کن.
وقتی عمار ماجرای ملاقاتش با محمد بن مسلمه را به علی(ع) گزارش داد، امام با زبان کنایه فرمود: «أمّا محمد بن مسلمة فذنبي إليه أني قتلت قاتل أخيه مرحباً يوم خيبر» ؛ (اما گناه من درباره محمد بن مسلمه اين است كه قاتل برادرش مرحب [يهودى] را در روز خيبر كشتم».
در جنگ خیبر مرحب یهودی محمود برادر محمد را به قتل رساند، به دنبال آن علی (ع) مرحب یهودی را کشت؛ ازاینرو، حضرت به صورت کنایه‌آمیز فرمود، محمد به جای اینکه به پاس خدمتی که من در جنگ خیبر به او کرده‌ام با من همراهی کند، بیعت شکنی کرد.
برخی از مورخان گفته‌اند وی بعد از جنگ جمل بیعت نمود در حالی که طبق اسناد باقی مانده از حوادث جنگ جمل، وی نه در جنگ جمل و نه در جنگ صفین حضور نداشت.
محمد بن مسلمه در سن هفتاد و هفت سالگی به سال چهل و شش هجری در مدینه فوت کرد البته برخی نوشته‌اند او توسط یک مرد اردنی به جرم کناره‌گیری از بیعت با علی(ع) و معاویه در خانه‌اش به قتل رسید
.

اسامهًْ بن زید

زندگی‌نامه

وی فرزند زید بن حارثه پسر خوانده رسول اکرم(ص) بود. پدرش زید در جنگ موته به شهادت رسید و از این رهگذر اسامه در میان اصحاب فردی خوش نام شد، نکته ديگر اينکه برخي از اخبار حاکي از اين است که رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به ايشان علاقه خاصي داشت، به طوري که گاه وي را بر مرکب خود مي نشاند و در ديد و بازديدهايش با خود مي‌برد، به عنوان نمونه بعد از جنگ بدر وقتي به ملاقات سعد بن عباده مي‌رفت اسامه را که در آن زمان حدودا 9 ساله بود بر پشت مرکب خود نشاند و با خود به ديدار سعد برد. به علاوه شایستگی‌ها و لیاقت‌های نظامی او نیز جزء برجستگی‌های شخصیتی‌اش به حساب می‌آمد.
مهم‌ترین افتخارش این بود که رسول خدا(ص) در آخرین روزهای عمر شریفش او را به فرماندهی سپاه اسلام برای جنگ با رومیان برگزیده و بزرگان اصحاب اعم از مهاجرین و انصار را تحت فرمان وی در آورده بود.
 
اسامه در آن زمان 18 ساله بود ازاینرو، برخی از اصحاب به فرماندهی او اعتراض نمودند، ولی رسول خدا(ص) غضبناک شد و وی را همچون پدرش فردی لایق و شایسته خواند؛ این مسئله بعدها از بزرگ‌ترین افتخارات اسامه شد و امتیازات ویژه‌ای را برایش به دنبال آورده بود، به طوری که ابوبکر پس از اینکه به خلافت رسید به خاطر انتصاب رسول خدا(ص)، اسامه را به ریاست سپاه اسلام به جنگ رومیان فرستاد، و عمر حقوق ویژه‌ای از بیت‌المال به او اختصاص داد. وی به سال 58 هجری دیده از جهان فروبست.

لغزش در حکومت علوی

وقتی علی(ع) به حکومت رسید، اسامه از حضرت درخواست کرد تا مبلغی از بیت المال به او بدهد و طی نامهای به حضرت نوشت:
«
أن ابعث اليّ بعطائي، فوالله انّك لتعلم لو كنت في فم أسد لدخلت معك»؛ (عطای من را برایم بفرست، قسم به خدا خودت میدانی که اگر در دهان شیر بروی با شما وارد دهان شیر میشوم). کنایه از اینکه در همه مواقف خطرناک با شما همراهم.
أميرمؤمنان (عليه‌السلام) در پاسخش نوشت: «إنّ هذا المالَ لِمَنْ جاهد عليه، و لكن لي مالاً بالمدينة فأصِبْ منه ما شئتَ» ؛ (این مال از آنِ کسانی است که با جهاد آن را به دست آورده‌اند، ولی من در مدینه مالی دارم، پس هرچه میخواهی از آن بگیر).
وقتی حضرت از او درخواست بیعت کرد؛ اسامه از بیعت خودداری ورزید و در هیچ یک از جنگهای دوران حکومت امیرالمؤمنین(ع) شرکت نکرد. و گفت: «أنت أعزّ الخلق علیَّ و لکنِّی عاهدتُ اللهَ أن لااُقاتِل أهلَ لاإله إلاالله»؛ (تو عزيزترين مردم نزد من هستى، ولى من با خدا عهد بسته‌ام كه با كسانى كه لاإله إلا الله میگویند، جنگ نكنم).
 
این جمله اشاره به داستانی دارد که در زمان حیات رسول خدا(ص) برای اسامه اتفاق افتاد. اسامه در زمان حیات رسول خدا(ص) در یکی از جنگها با نیزه‌اش شخصی از مشرکان را نشانه گرفته بود، او ترسید و اقرار به يگانگي کرده گفت «لاإله إلا الله»، ولی اسامه با نیزه به او زد و او را به قتل رسانید. وقتی این خبر به رسول خدا(ص) رسید، فرمودند: « یا أسامه أقتلت رجلا یشهد أن لاإله إلا الله؟»: آیا کسی را کشتی که به توحید گواهی میدهد؟!
اسامه گفت: ولی او این شهادت را برای در أمان ماندن از مرگ گفته بود! رسول خدا فرمودند: ألاشققت قلبه؟؛ مگر تو دلش را شکافته بودی [که از درون دلش خبر میدهی] اسامه از سخن رسول خدا(ص) چنین استنباط کرد که تنها با مشرکان میتوان با شمشیر جنگید ازاینرو، شمشیرش را برسنگی کوبید و شکست.
اسامه با سخنانش استراتژی علی(ع) در جنگ با بصریان در جنگ جمل و امویان در جنگ صفین و خوارج در جنگ نهروان را خلاف سنت رسول خدا(ص) جلوه داد؛ او نه تنها از ظرفیت نفوذ شخصی‌اش به عنوان فرزند پسر خوانده رسول خدا(ص) و شخص محبوب و مورد علاقه پیامبر(ص) و فرمانده نظامی آن حضرت بر ضد سیاست علی(ع) استفاده کرد بلکه با استناد رفتار خود به سیره نبوی به جامعه چنین القاء کرد که خط علی(ع) با خط رسول خدا(ص) متفاوت است؛ در نتیجه نه تنها نباید با ایشان همکاری کرد، بلکه باید جلوی حرکت بدعت آمیز ایشان یعنی جنگ با اهل قبله را گرفت؛ و حال آنکه طبق تصریح قرآن مجید اگر برخی از مسلمانان از روی زیاده خواهی به برخی دیگر از مسلمانان ظلم کنند، اهل بغی خوانده میشوند و در صورتی که قابل اصلاح نباشند باید با آنان جنگ کرد. خداوند متعال در آیه 9 سوره حجرات میفرماید:
 «
وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ ...»؛ (و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ كنند، ميان آنان را آشتى دهيد پس اگر يكى از آن دو بر ديگرى ستم كرد با آن كس كه ستم مى‏كند جنگ كنيد تا به فرمان خداوند باز گردد...)
پیداست که اصحاب جمل پس از تصرف بصره و کشتن مأموران حکومتی و بی‌توجهی به نصایح امیرمومنان(ع) و اعلان جنگ رسمی با سپاه علی(ع) مصداق اهل بغی گردیده و سزاوار جنگیدن بوده اند.
از سوی دیگر مسلمانان نیز مانند غیرمسلمانان انسان هستند و گاه تحت سلطه شیطان قرار گرفته و به ظلم و ستم و فساد دست میزنند، اگر بنا باشد صرفا به علت مسلمان بودن امان نامه داشته باشند و هر ظلمی مرتکب شوند، ظلمشان روز بروز فراگیرتر شده و حقوق کسانی که تحت سلطه ظالمانه آنها قرار میگیرند روز به روز پایمال‌تر میشود و چنین جامعهای هرگز اصلاح نشده و عدالت در آن برقرار نمیگردد؛ در حالی که بنیان حکومت اسلامی بر برقراری عدل و داد است؛ بنابراین هم از نظر وحی و هم از نظر عقلی ممنوعیت مطلق جنگ با اهل قبله غلط و نادرست است.

أحنف بن قيس

زندگی‌نامه و شخصیت أحنف

نام اصلی اش ضحاک بود، ولی چون در پایش نوعی کجی وجود داشت او را أحنف لقب داده‌اند.  نام پدرش قیس بود و چون سعد و تمیم از اجدادش بودند وی را هم سعدی و هم تمیمی شمرده‌اند. مادرش از بنی قراض از باهله و اسمش حبه بنت عمرو بوده و کنیه‌اش ابابحر است. و در بصره متولد شده است.
طبق برخی نقلها احنف در زمان حیات رسول خدا(ص) اسلام آورد ؛ به همین علت از اصحاب پیامبر(ص) محسوب میشود و همچنین از اصحاب علی(ع) و حسن(ع) شمرده شده است.
وی در عصر نبوی از چهره‌های متنفذ قومش محسوب می‌شد؛ شاهدش این است که در ماجرای مسلمان شدن قومش نیز نقش آفرین بود؛ گویند وقتی رسول‌الله(ص) بنی تمیم را به اسلام دعوت کرد آنها اجابت نکردند پس احنف به آنها گفت: او شما را به بهترین اخلاق دعوت می‌کند و از بدترین اخلاق نهی می‌کند با این حال شما دعوتش را اجابت نمیکنید؟! بعد از این سخنان بود که بنی‌تمیم ایمان آوردند. نوشته‌اند وقتی خبر مذکور به پیامبر اسلام رسید حضرت برای احنف دعا کرده فرمود: (اللَّهمّ اغفر للأحنف؛ خدایا أحنف را ببخش).
احنف از راویان حدیث بوده چنان که از عمر بن الخطّاب و عليّ و أبي ذرّ الغفاريّ و عثمان و عبّاس بن عبدالمطلب و عبدالله بن مسعود حدیث نقل کرده است و اشخاصی مثل حسن بصری و عروه بن زبیر و غیراین دو هم از احنف بن قیس نقل روایت کرده‌اند.
در ضمن از برخی اخبار به دست می‌آید او در مسائل فقهی نیز اظهار نظر می‌کرده به گونهای که به مرور زمان به عنوان یک فقیه مطرح شد؛ زیرا یعقوبی او را از فقهای عصر معاویه می‌شمارد.
از این امور گذشته او چهره نظامی شاخصی بود به طوری که احنف بن قیس در زمان عمر بن خطاب در فتوحات متعددی شرکت فعال داشت؛ و در امور جنگی به عمر بن خطاب مشاوره می‌داد.

عصر حکومت علوی

بیعت با علی(ع)

هنگامی که عثمان در مدینه در محاصره قرار گرفته بود أحنف بن قیس از بصره به مدینه آمد و دید عثمان توسط انقلابیون در محاصره تنگی قرار گرفته است، احتمال داد آنها عثمان را می‌کشند ازاینرو، به این فکر افتاد که بعد از عثمان با چه کسی بیعت کند ازاین رو به فکر مشورت با برخی از بزرگان اصحاب افتاد؛ خود در این مورد چنین می‌گوید:
(
قبل از بیعت با علی(ع) در حالی که قصد حج داشتم و عثمان در خانه‌اش زندانی بود با طلحه و زبیر و عایشه در مدینه دیدار کردم و گفتم که عثمان کشته خواهد شد [این جمله نشان از شدت سخت گیری محاصره کنندگان عثمان و مصمم بودن آنها در برابر عثمان هست] پس نظر شما درباره بیعت من چیست و با چه کسی بیعت کنم.
آنها گفتند با علی(ع) بیعت کن.) سپس از آنجا برای انجام اعمال حج عازم مکه شد، وقتی اعمال حج تمام شد، عثمان توسط انقلابیونی که خانه‌اش را محاصره کرده بودند کشته شد و احنف نیز به مدینه برگشت و با علی(ع) بیعت کرد .

اعتزال از جنگ جمل

بعد از به خلافت رسیدن علی(ع) طولی نمیکشد که طلحه و زبیر که از بیعت کنندگان بودند به دلیل نرسیدن به مواهب دنیایی و بی‌نصیب ماندن از مناصب حکومتی بیعت شکنی می‌کنند و با عایشه فتنه جمل را به پا می‌کنند بیعت شکنان برای جذب کمک و جمع آوری لشکر با سران قبایل دیدار می‌کنند که یکی از اینها ضحاک بن قیس ملقب به احنف می‌باشد.
سران فتنه جمل با احنف دیدار کرده و از وی می‌خواهند که با ایشان برای طلب خون عثمان قیام کند و با علی به جنگ بپردازند. احنف در جواب می‌گوید: آیا من درباره بیعتم با شما مشورت نکردم و نظرتان را جویا نشدم و شما هم نگفتید با علی(ع) بیعت کن؟! و من هم با شخصی که شما گفتید بیعت کردم.
طلحه و زبیر سخن احنف را تایید کردند و گفتند که چنین بود اما نظرمان عوض شد چون علی تغییر کرده است.
در اینجا احنف سبک بی‌طرفی و محافظه کاری را بر مقاومت و صلابت ترجیح داد و بدون اینکه از منزلت علی(ع) و مظلومیتش در ماجرای قتل عثمان و لزوم وفای به بیعتش با علی(ع) سخن بگوید گفت:
 (
من با شما جنگ نمی‌کنم چون شما مادر مومنان و همسر پیامبر را به همراه دارید و با فردی که پسر عموی پیامبر خداست و گفته اید که با او بیعت کنم نیز جنگ نمیکنم.)
برخی نوشته‌اند احنف گفت: (من بیعتم را با علی نقض نمیکنم و با اُمّ المومنین عایشه نیز نمیجنگم بلکه کناره‌گیری می‌کنم.)
در حالی که یاری نکردن امامی که با او بیعت کرده بود خود نوعی نقض بیعت به شمار می‌آید؛ زیرا وقتی مسلمانان با والی مسلمین بیعت می‌کنند به این معناست که ولایت او را پذیرفته‌اند و در جنگ و صلح از او اطاعت خواهند کرد.
 
سخنان احنف محافظه کاری و سستی اعتقاد و ولایت و پیوند وی را نسبت به علی(ع) می‌رساند؛ وی علی(ع) را با آن همه افتخارات و آن همه تاییدات و تصریحاتی که از پیامبر اسلام(ص) مبنی بر ولایت و جانشینی علی(ع) و امامت و وصایت وی صادر شده بود با عایشه مقایسه کرد و این رویکرد یکی از علل لغزش احنف محسوب می‌شود.
احنف از سران فتنه جمل می‌خواهد که یکی از این سه پیشنهادش را بپذیرند: «یا پل را بگشایند تا به سرزمین عجمان برود تا خدا قضای خویش را به نهایت برساند یا به مکه برود و آنجا بماند یا از جنگ کناره‌گیری کند و در همین نزدیکی بماند
بیعت شکنان بعد از مشورت با همدیگر کناره‌گیری از جنگ را برای احنف انتخاب می‌کنند؛ بدین ترتیب احنف با بیش از شش هزار نفر از رزمندگان تحت نفوذش از جنگ جمل کناره‌گیری می‌کند.
بعد از این گفتگوها احنف به حضور علی(ع) رسید و گفت: «قوم ما در بصره گمان می‌کنند که اگر تو پیروز و بر آنها مسلط شوی مردانشان را می‌کشی و زنان شان را اسیر می‌کنی»
علی(ع) فرمود: کسی مانند من این کار را نمی‌کند این کار تنها برای از دین برگشتگان و کفرورزان روا هست، اینها مردمی مسلمانند، آیا نشنیدهای که خداوند متعال می‌فرماید: «لَستَ عَلَيهم بِمُصَيطِر اِلا مَن تَوَلَّى وَ كَفَرَ؛ تو بر آنان مسلط نیستی [که بر ایمان مجبورشان کنی]، مگر کسی که پشت کند و کافر شود.» ؛
 آیا قوم خویش را از من باز می‌داری؟
 احنف گفت: یکی از این دو کار را از من بپذیر یا با دویست نفر در کنار سپاه تو با دشمن بجنگم یا اینکه مانع جنگ ده هزار شمشیر زن با تو شوم. علی(ع) پیشنهاد دوم او را پذیرفت فرمود: ده هزار شمشیر را از جنگ با من بازدار.
اگر جریان کمک خواستن سران فتنه از احنف و جواب وی به آنها به آن صورت نبود بلکه تنها این دو پیشنهاد احنف به علی(ع) به وقوع پیوسته بود

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/72419

یک شنبه 29 فروردین 1395  11:44 AM
تشکرات از این پست
mhzahraee
mhzahraee
کاربر طلایی3
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 2617
محل سکونت : اصفهان

26-مصلحت جویی خواص با محوریت منافع شخصی

ریزش خواص در حکومت علوی- ۲۶

مصلحت جویی خواص با محوریت منافع شخصی

حجت‌الاسلام دکتر جواد سلیمانی

البته اگر نیت أحنف از کناره‌گیری از جنگ جمل تنها دفع یک شرّ بزرگ‌تر از علی(ع) بود این برخورد او قابل دفاع است زیرا کناره‌گیری‌اش موجب می‌شد چند هزار نفر از دشمنی با حضرت دست بردارند و در واقع نفرات دشمن کم شود و این یک نوعی حمایت از علی(ع) به حساب می‌آمد؛ اما مکالمه قبلی‌اش با طلحه و زبیر نشان می‌دهد احنف در کناره‌گیری‌اش از قبل تصمیم داشته است و این دیدار یک دیدار صوری بوده تا کناره‌گیری‌اش از جنگ را نزد علی(ع) موجه جلوه داده و رضایت علی(ع) از خودش را جلب کند؛ چنان‌که پیشتر پیشنهادهای دیگری به طلحه و زبیر و عایشه داد تا موافقت آنها را برای کناره‌گیری‌اش از جنگ جلب کند.
معلوم نیست که او واقعا از خیرخواهان علی(ع) بوده که می‌خواسته به علی (ع) کمک کند یا سیاستمدار چیره دستی بوده که در بحرانها سعی می‌کرده موقعیت خود و منافع خود را حفظ کند.
نکته دیگر اینکه برخی منابع متقدم از احنف مطلبی را نقل کرده‌اند که موهم این است که عامل واقعی کناره‌گیری وی از جنگ جمل خیرخواهی نسبت به علی(ع) و ممانعت از افزایش دشمنان علی(ع) یا اطاعت از نظر علی(ع) برای کناره‌گیری نبوده بلکه وی نسبت به مقام و جایگاه والای علی(ع) معرفت لازم نداشته است؛ زیرا هنگامی که علی(ع) از مردم برای شرکت در جنگ صفین دعوت می‌کرد، احنف به پاخاست و از عدم شرکت قبیله اش (بنی‌سعد) در جنگ جمل پرده برداشت؛ گفت:‌ای امیرمومنان اگرچه فرزندان سعد در جنگ جمل تو را یاری نکردند دشمنان تو را نیز یاری نکردند؛ آنان در مورد [جنگ با] طلحه و زبیر در شک بودند، ولی درباره [جنگ با] عمرو بن عاص و معاویه شکی ندارند
بعد از دیدار احنف با علی(ع) شخصی از حضرت می‌پرسد: این مرد چه کسی بود حضرت می‌فرمایند: (هذا أدهی العربِ و خیرُهم لِقومَه؛ او زیرک‌ترین عرب و از همه ایشان برای قوم خود بهتر است) و در ادامه می‌فرماید: «كَذَلِكَ هُوَ وَ إِنِّي لَأَمْثَلُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْمُغِيرَةِ بْنِ شُعْبَةَ لَزِمَ الطَّائِفَ فَأَقَامَ بِهَا يَنْتَظِرُ عَلَى مَنْ تَسْتَقِيمُ الْأُمَّةَ؛ و من ميان او و مغيرة بن شعبه مقايسه مى‏كنم كه او هم در طايف نشسته و منتظر است ببيند امت به سوی چه کسی مستقیم می‌شود، [گرایش امت به سوی چه كسى مى‏شود].»
مقایسه علی(ع) بین احنف و مغیره و شبیه شمردن آن دو نیز حاکی است که کناره‌گیری احنف مانند مغیره بن شعبه به جهت کمک به علی(ع) نبوده است بلکه او اغراض سیاسی و مصلحت‌جویانهای را با محوریت منافع شخصی تعقیب می‌کرده است. یعنی از جنگ کناره می‌گرفت تا ببیند چه کسی پیروز می‌شود و او خودش را به طرف پیروز نزدیک کند. چه طلحه و زبیر بشود چه علی(ع)؛ زیرا مغیره یکی از سران سیاسی قریش بوده که در دوران حکومت عمر ابتدا والی بصره شد و پس از اینکه مرتکب زنا شد از بصره به کوفه منتقل شد و در دوران معاویه نیز والی کوفه بود، ولی با آمدن زیاد بن ابیه از ولایت کوفه عزل گردید. او یک سیاستمدار کهنه کار بود که همواره در صدد این بود تا در منازعات سیاسی طوری حرکت کند که منافع و موقعیت بهتری نصیبش شود؛ ازاینرو، هم با خلفا همکاری کرد و هم به علی(ع) ابراز دوستی و خیرخواهی کرد و هم والی معاویه در کوفه شد و هم پیشنهاد بیعت گرفتن از مردم برای خلافت یزید را به معاویه داد.
البته باید توجه داشت که أحنف نسبت به مغیره به علی(ع) نزدیک‌تر بود، ازاینرو، وقتی حضرت اعتزال احنف از جنگ را به اعتزال مغیره تشبیه کرد آن شخص سوال‌کننده به حضرت گفت: «خيال مى‏كنم احنف به آنچه كه شما دوست مى‏دارى نزديك‏تر از مغيره است»
 
علی(ع) فرمود: (أجل، مایبالی المُغیره أیُّ لواء رُفِعَ، لواءُ ضلاله أو لواءُ هدی! همین طور است، زیرا برای مغیره فرق نمی‌کند که پرچم هدایت برافراشته شود یا پرچم گمراهی).
این جملات نشان می‌دهد که از منظر علی(ع) احنف بهتر از مغیره بود زیرا علاقه داشت اهل حق پیروز شوند، ولی مغیره چنین علاقهای در وجودش نبود؛ این جملات نشان می‌دهد آن حضرت بین مخالفانش تمایز قائل بود و به دقت آنها را می‌شناخت و طبقه‌بندی می‌کرد.
احنف برخلاف جنگ جمل، در جنگ صفین در لشکر علی(ع) با دشمنان آنحضرت به جنگ پرداخت. وی بعد از جنگ جمل پس از ورود امیرمومنان(ع) به کوفه خدمت حضرت رسید و گفت: «قبیله ما در بصره هستند اگر نامهای به ایشان بفرستیم و دعوتشان کنیم بدون تامل خواهند آمد و ما با کمک ایشان با دشمن می‌جنگیم».
بدین ترتیب احنف نامهای به قومش نوشت آنها هم اجابت کرده و در جنگ صفین شرکت نمودند. علی(ع) نیز هنگام آرایش لشکرش او را فرمانده قبیله بنی تمیم قرار داد.
به هر حال احنف در جنگ صفین شرکت کرد و در جاهای مختلف سخنانی در حمایت از علی(ع) ایراد کرده است.

شرکت در جنگ صفین

احنف در جنگ صفین پایمردی کرد به طوری که وقتی عدهای از جنگ خسته شده و حضرت را وادار به پذیرش آتش بس و حکمیت کردند، نام احنف در میانشان دیده نمیشود. اقدام مثبت دیگر احنف این بود که هنگامی که دو لشگر از اهل عراق و اهل شام برای نوشتن پیمان‌نامه حکمیت گرد آمدند و نویسنده‌ای را حاضر کردند. علی(ع) به نویسنده فرمود: «اكتب بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما تقاضى عليه أمير المؤمنين علي بن أبي طالب و معاويهًْ بن أبي سفيان»؛ (بنویس بسم الله الرحمن الرحيم این پیمان‌نامه‌ای است که امیرمومنان علی بن ابیطالب(ع) و معاویه بن ابو سفیان منعقد کرده‌اند).
 
معاویه فورا گفت: «بد آدمی هستم که به امیرالمومنین بودنش اقرار کنم و باز با ایشان بجنگم» عمرو گفت: «اسم خودش و پدرش را بنویس چون امیر شماست نه امیر ما».
 
احنف با این امر مخالفت کرده گفت: «امیرمومنان را پاک نکن که اگر این کار را بکنی می‌ترسم که دیگر این لقب برنگردد»
اشعث بن قیس که از سپاه حضرت بود بعد از احنف همان سخن معاویه و عمرو بن عاص را با نهایت بی‌ادبی تکرار کرد. وقتی کار به اینجا رسید علی(ع) روز حدیبیه را که مشرکین در آنجا اجازه ندادند عنوان (محمد رسول‌الله) در صلح نامه نوشته شود یادآور شد.

مخالفت با حکمیت ابوموسی اشعری

اقدام مثبت احنف این بود که وقتی طرفداران آتش بس به رغم مخالفت علی(ع) پیشنهاد کردند ابوموسی اشعری به عنوان نماینده علی(ع) با نماینده معاویه (عمرو عاص) مذاکره کند، با این پیشنهاد مخالفت کرد و ابوموسی را فردی کم مایه و نالایق خواند که تیغش بران نیست.
احنف ضمن سفارش‌هایش به ابوموسی، او را آزموده و فردی ساده لوح یافته بود ازاینرو، به شدت با داوری او مخالفت می‌کرد؛ البته می‌گفت: ‌ای علی(ع) اگر صلاح دانستی مرا به عنوان داور انتخاب کن و اگر می‌گویی من از اصحاب رسول الله نیستم، پس یکی از اصحاب پیامبر(ص) را انتخاب کن و مرا وزیر و مشاور او قرار بده.
علی(ع) فرمودند: این قوم به کسی جز ابوموسی راضی نیستند.
هنگامی که عمرو بن عاص، ابوموسی را فریب داد و مذاکرات با شکست مواجه شد و علی(ع) دید این دو نفر برخلاف کتاب خدا و از روی هوس حکم کرده‌اند، آماده جنگ مجدد با معاویه شد و از اطرافیان از جمله احنف دعوت نمود تا در این جنگ شرکت کنند، احنف برای یاری حضرت به پاخاست و برای فرماندهی بنی‌تمیم انتخاب شد.

اعتزال از قیام امام حسین(ع(

ولی همین شخصیت که در جمل اعتزال و در صفین همراهی با اهل بیت(ع) را انتخاب کرد، در عصر عاشورا بار دیگر اعتزال را برگزید؛ امام حسین(ع) در آغاز قیام خودش برضد حکومت یزید به برخی از سران قبایل در شهرهای مختلف از جمله احنف بن قیس در بصره نامه نوشت تا حضرت را در این قیام یاری نمایند؛ ولی او قدر و ارزش این نعمت بزرگ و عنایت امام حسین(ع) را ندانست و به این نامه جواب نداد.
البته شاید بتوان گفت در عصر عاشورا سیاست معاویه، درباره احنف به بار نشست؛ زیرا معاویه پنجاه هزار درهم به احنف بخشید و کامش را به مال دنیا شیرین کرد. وقتی حباب به معاویه اعتراض کرد که چرا به من سی هزار درهم و به احنف پنجاه هزار درهم بخشیده‌ای؟!، معاویه در جواب گفت: من از او دینش را خریدم. لذا بعد از این اقبال معاویه به احنف، ما شاهد سیر قهقرایی او هستیم به طوری که بعد از اعتزال از یاری امام‌حسین(ع)، مصعب بن زبیر را در جنگ برضد مختار یاری کرد.
و بدین سان بعد از اقبال و ادبارهای مکرّر نسبت به اهل بیت(ع)، سرانجام با کوله باری از لغزش نسبت به اهل بیت(ع) از لیست یاران آن حضرات معصوم در دنیا و آخرت خارج شد؛ مشکل اساسی او این بود که بجای اینکه در پی بندگی خدا و اطاعت از رهبران دینی باشد، در پی این بود تا در کنار آنان به نان و نوایی
برسد.

مُرَّة بن شَراحيل

مُرّة بن شراحيل همداني از تابعين كوفه بوده وبه عبادت وتفقّه در دين شهرت داشت.برخي گفته‌اند وي به علت زيادي عبادت به مرّة الطيب معروف بوده است.
وي از راويان حديث و علماي بنام كوفه بود كه از خليفه دوم و علي(عليه السلام) و عبدالله بن مسعود روايات متعددي در مورد رسول خدا(ص) نقل كرده است. أبونعيم اصفهاني تعداد زيادي از روايات منقول مرّة را آورده كه برخي از آن‌ها بطور مستقيم از جناب ابوبكر نقل شده است ولي در ملاقات و مصاحبت مره با خليفه اول تشكيك كرده‌اند. مرة بعد از شهادت امیرمؤمنان سالیان متمادی به عنوان یکی از فقهاء نامدار جامعه اسلامی مطرح بود، یعقوبی او را جزء فقهای عصر خلافت عبدالملک بن مروان ذکر نموده است.
وجه شهرت او قبل از هر چيز عبادتهاي زيادش است به طوري كه نوشته‌اند روزي ششصد ركعت نماز می‌‌خواند و از كثرت سجده پيشاني، دستها، زانوها و قدمهايش پينه بسته بود تا جایی که او را به خاطر كثرت عبادت مرة الطيب و مرة الخير لقب داده‌اند. و اهل‌سنت به او اعتماد داشته و او را کبیرالشأن می‌‌دانند. مرة روايات متعددي درمورد مسائل اخلاقي به واسطه عبدالله ابن مسعود از رسول خدا(ص) نقل مي‌كرد.
مرّه از دشمنان سرسخت علي(عليه السلام) بود که از موقعيت اجتماعي خود عليه آن حضرت تبليغات سوء مي‌كرد. وي درجنگ صفين شركت نكرد و به حزب قاعدين پيوست، اين مسئله براي برخي سؤال برانگيز شده بود؛ زيرا اميرمؤمنان(عليه السلام) در اوج تقوا و معرفت بوده، ازاين‏رو كناره‌گيري از لشكر علي(عليه السلام) آن هم از شخصي چون مره جاي تعجب بود، از اين‏رو برخي از او پرسيدند چگونه از علي كناره گرفتي؟ در پاسخ ضمن اذعان به فضايل و سوابق درخشان اميرمؤمنان(عليه‌السلام) گفت: «سبقنا بحسناته و ابتلينا بسيئاته؛ [علي در گذشته] بااعمال نيكش بر ما پيشي گرفته، ولي امروز ما را گرفتار اعمال بدش كرده است
وي بر ضد علي(عليه السلام) تعابير زننده و نامناسبی به كار می‌‌برد. به همين جهت برخي از روات حديث از نقل آن‌ها حيا كرده‌اند، وحتّي برخي از آشنايان مرّة از بزرگان كوفه مانند عمرو بن شرحبيل به علت كينه مرّه نسبت به علي(عليه السلام) برجنازه‌اش حاضر نشده‌اند. فطْربن خليفه گويد از مرّه شنيده‌ام كه می‌‌گفت: «لإنْ يكون عليّ جملا يستقي عليه أهله خيرله ممّاكان عليه؛ اگر علي شتري بود كه أهلش بر او آب بار كرده می‌‏بردند، بهتر از اين بود كه الآن است
رجالیان در مورد تاریخ وفات وی اقوال متفاوتی را گزارش کرده‌اند، برخی سال وفات او را 76 هجری و برخی دیگر چند سال بعد از سال هشتاد دانسته‌اند
.

حنظله کاتب

حنظله پسر ربیع از اصحاب پیامبر(ص) و علی(ع) به شمار می‌آمد، او برادرزاده أكثم بن صيفي حكيم عرب بود که به علت اینکه نامهای برای پیامبر(ص) نوشت به حنظله کاتب معروف شد؛ وقتی حضرت علی(ع) از او پرسید حامی ما می‌شوی یا مخالف ما؟ گفت نه حامی شما و نه مخالف شما، مرا به الرُّها بفرست در آنجا می‌مانم تا جنگ به پایان برسد؛ بزرگان قومش از برخورد او ناراحت شدند ازاینرو، وی را تهدید کردند تا از علی(ع) جدا نشود.، ولی او شبانه گریخت و 23 مرد از مردان طایفه اش را به همراهش برد.
برخی نوشته‌اند وی ابتدا از آن حضرت درخواست نمود از جنگ با معاویه صرف‌نظر نماید، ولی آن حضرت نپذیرفت و او به سوی معاویه گریخت و از شرکت در سپاه معاویه و علی(ع) کناره‌گیری کرد. ابن ابی‌الحدید می‌‌نویسد وی به اتفاق جریر بن عبدالله بجلی از علی جدا گردیدند و از کوفه به قرقیسا رفتند
.

حکم بن عمرو غفاري

وي از کساني بود که وقتي حضرت علي(عليه السلام) از او براي شرکت در جنگ با مخالفانش کمک خواست از جنگ کناره گيري کرد و براساس روايتي که به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نسبت مي‌داد به دعوت حضرت براي شرکت در جنگ جواب منفي داد؛ أبي حاجب مي‌گويد: من نزد حکم بودم که فرستاده علي بن ابي طالب آمد و گفت اميرمومنان مي‌گويد: «إنک أحق من أعاننا علي هذا الامر ؛ از شما بيش از سايران در اين جنگ انتظار ياري مي‌رود.» ولي حکم گفت: «إني سمعت خليلي ابن عَمِّک رسول الله (صلي الله عليه و آله) يقول إذا کان الامر هکذا أو مثل هذا أن اتخذ سيفا من خشب؛ من از دوستم پسر عمويت رسول خدا(صلي‌الله عليه و آله) شنيده‌ام که مي‌گفت: هنگامي که وضعي مانند وضع حاضر پيش آمد [بجاي شمشير آهني] شمشير چوبي به دستت بگير». کنايه از اين که از جنگ کناره گيري کن و من کناره‌گیری کرده‌ام. وی با این جملات با نسبت دادن سخنی به رسول‌خدا(ص) سیره علی(ع) را مخالف سیره رسول خدا(ص) معرفی کرد.

قیس بن أبی حازم

قیس عثمانی بود و در جنگ جمل شرکت نکرده است؛ او معتقد بود خداوند در روز قیامت قابل رویت است، حدیثی نقل کرد مبنی بر اینکه: شما روز قیامت خدا را خواهید دید همان طور که ماه شب چهاردهم[لیله بدر] قابل رویت است، ولی متکلمان شیعه روایات او را نمیپذیرند و معتقدند او فاسق بوده؛ وی می‌گفت من خود شنیدم علی بر منبر کوفه خطبه می‌خواند و می‌گفت: بروید به جنگ باقی مانده‌های جنگ احزاب، ازاینرو، نسبت به او خشمگین شده و کینه اش در دلم جای گرفت.

 

منبع: http://kayhan.ir/fa/news/72836

چهارشنبه 1 اردیبهشت 1395  2:01 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها