شبستان/ "جوانی از جوانان تازه مسلمان، عادت زشت زمان جاهلیت را ترک نکرده بود و همچنان با زنهای ناپاک در خارج از شهر مکه ارتباط داشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله از قضیه باخبر شد و تصمیم گرفت به نحوی که شده این عادت بد را از سر او بیندازد. یک بار که از خارج شهر میآمد سر راهش قرار گرفتند و به او فرمودند: جوان کجا بودی؟ عرض کرد ای رسول خدا، شترم گم شده بود رفتم پیدا کنم. پیامبر صلی الله علیه و آلهفرمودند: امیدوارم دیگر در بیابان شتر گم نکنی.
مدتی از این قضیه گذشت. بار دیگر به رسول خدا صلی الله علیه و آله اطلاع دادند که فلان جوان را در همان محله های بد نام مشاهده کردهاند. بار دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله سر راهش قرار گرفت، او تا از دور چشمش به پیامبر افتاد به خود گفت: در گذشته گفتم شترم گم شده بود، این بار جواب آن گرامی را چه بگویم. چارهای اندیشید و آن ایستادن به نماز بود تا شاید پیامبر رهایش کند. ولی هر چه نماز خواند نتیجه ای نگرفت تا اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله به وی فرمودند: ای جوان من مصمم هستم که تو دیگر در بیابان شتر گم نکنی. ملاحظه فرمودید که پیامبر عظیم الشان صلی الله علیه و آله چگونه بدون آنکه گناه او را تصریح کنند در مقام اصلاح وی برآمدند. "