با خود احساس آرامش داری و در دستهایت، ضربآهنگ زندگی جاری است.
مبادا چادر سیاه شب، برای همیشه بر چهره مادری کشیده شود.
مبادا سرفه خشدار پدری، بند نیاید! مبادا پیشانی تبدار کودکی، بیحضور دستهایت، به درد بنشیند! امروز به خاطر تمام خستگیهایت، زمین را به عطر نامت آذین بستهایم؛ تو که ضربآهنگ قدمهایت، آرامش را روی چشمهای خستگان میپاشد و امید به زندگی را به رگهای بیماران تزریق میکند.
نسیم زندگی از دستهایت میوزد. دریچههای باغ بهار، در تراکم زمستانها، با دستهای توست که به سمت سلامتی باز میشود.
از صبح لبخند توست که دردمندان، امیدشان را به چشمهای تو گره میزنندو به اعجاز دستان تو ایمان دارند.
تنخسته و گرفته، روبهروی آینه میایستی؛ خستگی بر چهرهات چنگ میاندازد. چشمهایت آنقدر سنگین شدهاند که گویی سالها با خواب، کینه دیرینه داشته باشی!
خستگیهایت در آینه تکثیر میشود و تمام تنت را پر میکند.
میخواهی لحظهای بخوابی و آسودگی را به چشمانت هدیه کنی؛ به یاد نالههای بیمار اتاق چندم میافتی، خواب را فراموش میکنی و به چهره گرفته در آینه لبخند میزنی.
لبخندهایت تکثیر میشود. بر میخیزی تا مبادا کسی دستهای آرامش تو را طلب کند و نیابد! برمیخیزی و با سبدی از گلهای خنده، به سراغ بیماران میروی. فرشته مهربانی، روزت مبارک...