مروری بر خاطرات
یک روز در کوهسر با آقا مصطفی کلاس داشتیم،حاج محسن هم اومده بود.
کلاس که تموم شد رفتم پیشش با هم حال و احوال کردیم.
بهم گفت:برای همیشه میخواد بره تهران و در تهران فعالیت های قرآنی اش رو ادامه بده.
من یک لحظه احساس کردم که آب داغی رو سرم ریختن، ته دلم خالی شد!!
اشک تو چشام حلقه بسته بود! بغض گلوم رو گرفته بود وچند
گفتم:هیچ راهی نداره که شما پیش ما بمونید؟
گفت: نه دیگه.
به مزاح بهشون گفتم:خودم متأهلتون میکنم تورو به خدا نرین.
خلاصه اون شب غمگین و افسرده برگشتم خونه،به خانواده هم گفتم و اون ها هم ناراحت شدن.
فکرش رو بکنید!!!
من از اینکه حاج محسن میخواست بره تهران حال و روزم اون شد !!!
اما حالا دیگه قراره هیچ وقت نمی ببینمشون خدایا صبری و قراری ....
دعا کنید خداوند صبری جزیل به خانواده شون بده و یک صبری هم به شاگردانشون....
محسن جان هیچوقت فراموشت نخواهیم کرد.
به قلم : حسین سبحانی
قال رسول الله صلی الله علیه وآله :
هنگامی که فتنه ها، هم چون پاره های شب تاریک، شما را در خود پیچید، برشماست که به قرآن تمسک جویید.
هدیه به روح همه شهدا از شهدای صدر اسلام تا شهدای مدافع حرم صلوات
«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»