از تو گفتم با : «ولی»، «اما»، «اگر»... ، یعنی که هیچ
چون نفهمیدم ز نورت بیشتر، یعنی که هیچ
دفترم خالی ست از گل واژههای نور تو
واژهها از فصل حُسنت بی خبر، یعنی که هیچ
نازنین! چشم زمین روشن به نور حُسن توست
آفتاب حُسنی و من کور و کر، یعنی که هیچ
از تو اسمت را فقط می دانم و رسمت ...؟ دریغ !
از تو ای جان جهان! این مختصر ، یعنی که هیچ
آرزو دارم برقصم آسمانت را شبی
در حصار این قفس! بی بال و پر؟ یعنی که هیچ
دلخوشم که شاعر حُسن توام ، اما چه سود؟!
تا نگشتم با نگاهت همسفر، یعنی که هیچ
از تو کم گفتم، خجالت میکشم از روی تو
یک غزل ؟ ها ... کردهام شق القمر! یعنی که هیچ
ماندهام در فهم تو، ای حُسن عالمتاب عشق!
من کجا و وصف تو ؟ خوردم شکر! یعنی که هیچ
رضا اسماعیلی