0

نمونه هايى ازفضائل وسيره فردى امام حسن مجتبى( علیه السلام ) 2

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

نمونه هايى ازفضائل وسيره فردى امام حسن مجتبى( علیه السلام ) 2

داستان مرد شامى
و داستان مرد شامى هم مشهور است كه مبرد در كتاب كامل روايت كرده و ابن شهرآشوب نيز در مناقب از وى نقل نموده و در كتابهاى مقتل الحسين خوارزمى و مطالب السئول محمد بن طلحه شافعى و ديگران نيز چنين روايت شده:

نمونه هايى ازفضائل وسيره فردى امام حسن مجتبى( علیه السلام ) 2

مردى از اهل شام مى‏گويد: من هنگامى به مدينه رفتم و مردى را ديدم كه بر استرى سوار است كه زيباتر و خوش لباستر از او نديده بودم و مركبى هم بهتر از مركب او مشاهده نكرده بودم، من از آن مرد خوشم آمد و از شخصى پرسيدم: اين مرد كيست؟ 
گفتند: حسن بن على بن ابيطالب است! 
در اين وقت سينه‏ام پر از كينه شد و نسبت به على بن ابيطالب رشك و حسد بردم كه فرزندى اينگونه داشته باشد، از اين رو به نزد او رفته و بدو گفتم: تو پسر ابوطالب هستى؟ 
فرمود: من پسر فرزند اويم! 
در اين وقت من شروع كردم به دشنام او و پدرش تا جايى كه مى‏توانستم! و چون سخن من تمام شد، آن حضرت رو به من كرده، فرمود: احسبك غريبا ؟ 
((بگمانم تو غريب اين شهر هستى؟) 
گفتم: آرى. 
فرمود: 
فان احتجت الى منزل انزلناك، او الى مال آسيناك، او الى حاجة عاوناك ! 
(اگر نيازمند خانه و منزل هستى به تو منزل دهيم، و اگر نياز به مالى دارى به تو بدهيم، و اگر نياز ديگرى دارى كمكت كنيم؟) 
مرد شامى گويد: 
فانصرفت و ما على الارض احد احب الى منه 
(من از نزد آن حضرت رفتم در حالى كه احدى در روى زمين نزد من از وى محبوبتر نبود). 
و در مناقب ابن شهرآشوب اينگونه است كه چون آن مرد از سخنان خود فراغت يافت، امام (علیه السلام) بدو سلام كرده و خنديد سپس فرمود: 
ايها الشيخ اظنك غريبا و لعلك شبهت فلو استعتبتنا اعتبناك و لو سألتنا اعطيناك، و لو استرشدتنا ارشدناك، و لو استحملتنا حملناك، و ان كنت جائعا اشبعناك، و ان كنت عريانا كسوناك، و ان كنت محتاجا اغنيناك، و ان كنت طريدا آويناك، و ان كان لك حاجة قضيناها لك، فلو حركت رحلك الينا و كنت ضيفنا الى وقت ارتحالك كان اعود عليك لان لنا موضعا رحبا و جاها عريضا و مالا كبيرا
(اى پيرمرد گمان دارم كه غريب اين شهر هستى، و شايد اشتباه كرده‏اى، پس اگر در صدد جلب رضايت ما هستى از تو راضى شويم! و اگر چيزى از ما بخواهى به تو مى‏دهيم، و اگر راهنمايى و ارشاد خواهى ارشادت كنيم، و اگر براى برداشتن بارت از ما كمك خواهى بارت را برداريم، واگر گرسنه‏اى سيرت كنيم، و اگر برهنه‏اى بپوشانيمت، و اگر نيازمندى بى‏نيازت گردانيم، و اگر آواره‏اى در پناه خويشت گيريم، و اگر خواسته‏اى دارى انجامش دهيم، و اگر مركب و بار و بنه‏اى را به خانه ما انتقال دهى و تا وقتى كه قصد رفتن دارى مهمان ما باشى براى ما آسانتر و محبوبتر است، كه ما را جايگاهى وسيع و مقامى منيع و مالى بسيار است) . 
و به دنبال آن نقل شده كه چون آن مرد سخن آن حضرت را شنيد گريست و آنگاه گفت: 
اشهد انك خليفة الله فى ارضه، الله اعلم حيث يجعل رسالاته، و كنت انت و ابوك ابغض خلق الله الى و الآن انت احب خلق الله الى
(گواهى دهم كه براستى تويى خليفه خدا بر روى زمين و خدا خود داناتر است كه رسالتهاى خود را در چه جايى قرار دهد و تو و پدرت مبغوضترين خلق خدا نزد من بوديد و تو اكنون محبوبترين خلق خدا پيش منى!) 
و سپس آن مرد به خانه امام حسن (علیه السلام) رفت و تا وقتى كه در مدينه بود مهمان آن حضرت بود، و از دوستداران آن خاندان گرديد.

كلام حق از زبان كودك
در سال ششم هجري ميان پيامبر و كفار مكه قرار دادي امضا شد كه در آن هر دو طرف صلحي به مدت ده سال را پذيرفته بودند دو سال از اين پيمان گذشته بود كه روزي يكي از كفار هم‌پيمان قريش با سرودن شعري توهين آميز بر پيامبر اسلام اهانت كرد. اين عمل بر قبيله خُزاعه كه هم‌پيمان پيامبر بودند گران آمده و موجب درگيري ميان دو طرف گرديد ابوسفيان به ناچار براي ميانجي‌گري نزد اميرمؤمنان، علي (عليه السلام) رفت و از او خواست كه پيش پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) شفاعت نمايد. امام حسن نزد ابوسفيان رفت و با يك دست بر بيني او و با دست ديگر بر محاسن او زد و خداوند او را به زبان آورد تا بگويد: اي ابوسفيان! بگو جز خداي يكتا خدايي نيست و محمد رسول خداست، تا من (برايت) شفاعت كنم علي (عليه السلام) در جواب فرمود: پيامبر خدا با شما پيماني بست و هرگز از پيمانش برنمي‏گردد... در اين هنگام، حضرت فاطمه در پشت پرده ايستاده بود و امام حسن (عليه السلام) كه كودك چهارده ماهه‌اي بيش نبود پيش او بود، ابوسفيان خواست كه حضرت فاطمه اجازه دهد امام حسن، نزد پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از ابوسفيان شفاعت كند. با شنيدن اين سخن، امام حسن نزد ابوسفيان رفت و با يك دست بر بيني او و با دست ديگر بر محاسن او زد و خداوند او را به زبان آورد تا بگويد: اي ابوسفيان! بگو جز خداي يكتا خدايي نيست و محمد رسول خداست، تا من (برايت) شفاعت كنم. اينجا بود كه علي عليه السلام (از سر ذوق) فرموند: سپاس و ستايش خداوندي را كه در خاندان محمد از ميان خودشان كسي را مانند يحيي بن زكريا قرار داد (كه در كودكي به اذن خدا زبان به حق گشود) و اين آيه 12 سوره مريم را تلاوت كرد.   متن روايت: مناقب ابن شهرآشوب (1): محمد بن إسحاق بالاسناد جاء أبو سفيان إلى علي ( عليه السلام ) فقال : يا أبا الحسن جئتك في حاجة ، قال : وفيم جئتني ؟ قال : تمشي معي إلى ابن عمك محمد فتسأله أن يعقد لنا عقدا ويكتب لنا كتابا ، فقال : يا أبا سفيان لقد عقد لك رسول الله عقدا لا يرجع عنه أبدا وكانت فاطمة من وراء الستر ، والحسن يدرج بين يديها وهو طفل من أبناء أربعة عشر شهرا فقال لها : يا بنت محمد ! قولي لهذا الطفل يكلم لي جده فيسود بكلامه العرب والعجم ، فأقبل الحسن ( عليه السلام ) إلى أبي سفيان وضرب إحدى يديه على أنفه والأخرى على لحيته ثم أنطقه الله عز وجل بأن قال : يا أبا سفيان ! قل لا إله إلا الله محمد رسول الله حتى أكون شفيعا فقال ( عليه السلام ) : الحمد لله الذي جعل في آل محمد من ذرية محمد المصطفى نظير يحيى بن زكريا ( وآتيناه الحكم صبيا ) ( 2 )

ذکر مطاعن اطرافیان معاویه و رسوایی آنها
اما توای عمروعاص! تو سگی و مادرت زناکار بود که بر سر تو پنج نفر به مخاصمه برخاستند تا پست ترین آنها از جهت نسب ترا به خود ملحق نمود تو همانی که رسول خدا را با 70 بیت شعر هجو کردی و رسول خدا صلی الله علیه واله و سلم ترا نفرین کرد و فرمود خدایا در برابر هر بیت شعر او را یکبار لعنت کن. اما تو ای ولید بن عقبه! تو باید با علی پدرم دشمن باشی مگر علی نبود که پدرت را در جنگ بدر کشت و خودت را هشتاد ضربه تازیانه بخاطر شراب خوردنت نواخت، تو همانی که خداوند در قرآن ترا فاسق خواند. اصلا تو پدرت معلوم نیست و مادرت این مطلب را به خودت به صراحت گفت اما تو ای عتبه پسر ابی سفیان! ترا چه با یاد از علی کردن ؟! اما اینکه گفتی مرا می کشی بسیار خنده دار است چرا آن نفر را بر روی زنت افتاده بود و با او مشغول مجامعت بود نکشتی؟ آیا اگر او را که آبرویت را ریخت می کشتی بهتر نبود؟! اما تو ای مغیره بن شعبه! تو همانی که زنا کرده بودی و عمر بالطائف الجبل حد زنا را از تو دفع کرد ولی عذاب آخرت که قابل دفع نیست، تو همانی که فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم را چنان زدی که فرزند در شکمش را سقط کرد با اینکه فاطمه بزرگ زنان بهشت است و تو اینکار را فقط به خاطر خوار کردن رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم انجام دادی. در این حال ،امام حسن علیه السلام برخواست و بیرون رفت در حالی که شکست تلخ را با پیروزی خود کام معاویه و ارکان حکومتی اش باقی نهاده بود.
______________________________________________
1.بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 43 - ص 326 
2.سوره مريم، آيه 12.

یک شنبه 18 بهمن 1394  9:38 PM
تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها