0

بررسی وضعیّت مکاتب فکری و مذهبی نیشابور در قرن سوّم هجری(2)

 
azadimts
azadimts
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : بهمن 1394 
تعداد پست ها : 3
محل سکونت : قم

بررسی وضعیّت مکاتب فکری و مذهبی نیشابور در قرن سوّم هجری(2)

بررسی وضعیّت مکاتب فکری و مذهبی نیشابور در قرن سوّم هجری(2)
 
نویسنده: محمدتقی سازندگی، محقق و پژوهشگر، تاریخ و تمدن اسلامی
 
منبع: مجموعه مقالات همایش ملی فضل‌بن شاذان نیشابوری/آذرماه 1394/ناشر:ابرشهر/چاپ اول.
 
7. مکاتب فکری و مذهبی نیشابور در قرن سوّم
 
با توجه به پراکندگی دینی و مذهبی و توجه به موقعیّت جغرافیایی خراسان بزرگ و تمدن‌های همجوار هند و چین از یک سو و تمدن ایران از سوی دیگر، در ادیان و مذاهب گوناگون موجود در خراسان تأثیر مستقیم داشته‌اند. «مقدسي» جغرافی‌دان قرن چهارم در مورد پيروان اديان موجود در خراسان مي‌گويد:
 
«يهوديان بسيار و مسيحيان اندک‌اند و همه‌گونه مجوس در خراسان هست»(مقدسي، 1350ش، ج2، ص. 473).
 
وجود تنوع مکاتب فکری و مذهبی در قرن سوّم در نیشابور، باعث رونق مناظره‌های مذهبی و تألیف کتاب و بحث و جدل در مورد اعتقادات شد و توجه طیف وسیعی از پیروان مذاهب دینی را به سوی نیشابور جلب می‌کرد. در قرن سوّم برخی فرقه‌ها بایکدیگر درگیر بوده و با هم نزاع داشتند و برخی در کنار یکدیگر همداستان شده و به حیات خود ادامه داده‌اند. در این‌ مبحث فرقه‌های درون شیعی و برون شیعی را که در قرن سوّم در نیشابور فعالیّت می‌کردند بررسی می‌کنیم.
 
7.1. فرقه‌های درون شیعی
 
همانطور که گفته آمد چندین قرن در نیشابور مجموعه‌ای از بزرگ‌ترین فقها و محدثان اهل‌سنت را در خود جای داده بود، اما این شهر طی روندی طولانی، به یکی از مراکز تشیع تبدیل گردید و مکتب اهل‌سنت جای خود را به مکتب اهل‌بیت(ع) داد. در اینجا به برخی از فرقه‌های شیعی که در نیشابور حضور داشتند اشاره می‌شود.
 
7.1.1. اسماعیلیه
 
چگونگى‌ ظهور اسماعيليه‌ و تاريخ‌ شكل‌گيري‌ آن‌ تا هنگام‌ تأسيس‌ خلافت‌ فاطمى‌ در 297هجری، هنوز كاملاً بر مورخان‌ روشن‌ نيست‌. با توجه‌ به‌ اينكه‌ منابع‌ معتبرِ بر جا مانده‌ از آن‌ دوره‌ی نخستين‌ (كه‌ حدود يك‌ قرن‌ و نيم‌ به‌ طول‌ انجاميد) به‌ ويژه‌ آثار اصيل‌ اسماعيلى‌، بسيار اندك‌ است‌، به‌ نظر نمى‌رسد كه‌ محققان‌ هرگز بتوانند تمامى‌ ابهامات‌ مربوط به‌ تاريخ‌ و اصول‌ عقايد اسماعيليان‌ نخستين‌ را مرتفع‌ كنند(دفتری، واژه اسماعیلیه، ج8، مقاله3498).
 
به هر ترتیب «اسماعیلیه» نام عمومی فرقه‌هایی است که بعد از امام‌صادق(ع) (83-148ه‍.ق) به امامت فرزندش اسماعیل اعتقاد دارند و فوت اسماعیل در زمان حیات پدرش را انکار کردند
(نوبختی، 1391ش،ص. 67) و گاهی به نام‌های دیگری مثل: باطنیه،[i] تعلیمیه،[ii] سبعیه،[iii] حشیشیه، ملاحده و قرامطه[iv]خوانده شده‌اند(اشعری، 1362ش، ص.213) نظام فکری اسماعیلیه ارتباط نزدیکی با عقاید غلات دارد. تفکر باطنی، روحیه‌ي اباحه‌گری، نگاه غلوآمیز آنان نسبت به امام و تأثیر تفکرات فلسفی نوافلاطونی از خصایص اصلی فکر اسماعیلیه است(فرمانیان، 1386ش، ص. 127) البتّه نباید در نسبت دادن اسماعیلیان با غلات افراط کرد، چراکه غلات دیدگاه‌های ویژه‌ای نسبت به امامان معصوم(ع) داشتند که در اسماعیلیه نبوده است.
 
از آغاز انشعاب و تاریخ دعوت فرقه‌ی اسماعیلیه در خراسان بزرگ و نیشابور، در اوایل قرن سوّم هجری، اطلاعات دقیق و کاملی در دست نیست. شاید انگیزه‌های سیاسی، باعث مخفی‌کاری فعالیّت این فرقه بوده باشد. اما در اواخر قرن سوّم هجری، دعوت اسماعیلیان در نیشابور در زمان محمدبن طاهر(حک: 240-259ه‍.ق) آغاز شد(بغدادی، 1988م، ص. 169) این دوره مهّم‌ترین زمان فعالیّت اسماعیلیان در ایران و خراسان بوده‌است. داعیان اسماعیلی در نیشابور لزوماً اهالی نیشابور نبوده‌اند، بیشتر مبلغان اسماعیلی در نیشابور سیاستمداران و افرادی بودند که به نیشابور می‌آمده‌اند.
 
پس‌ از فعالیّت‌های‌ مقدماتی‌ «غیاث»‌[v] از جانشينان فرزند حلّاج، دعوت‌ در اواخر قرن سوّم رسماً توسط داعی‌ «ابوعبدالله‌ خادم»‌ آغاز‌ شد؛ ابوعبدالله‌ که‌ از جانب‌ رهبران‌ مرکزی‌ فرقه‌، مأموریّت‌ یافته‌ بود، نیشابور را مقرّ خود قرار داد و از آن‌جا فعالیّت‌های‌ خود را به‌ عنوان‌ نخستین‌ داعی‌ مستقل‌ خراسان‌ آغاز کرد و مبلغانی را به سایر شهرهای خراسان و ماوراءالنهر اعزام کرد و يکي از حاکمان ساماني بنام «حسين‌بن علي» را به کيش اسماعيلي درآورد. اين امر سبب گسترش سريع اسماعيليه در شرق ايران يعني هرات و قندهار تا حوزه‌ی ماوراءالنهر شد(دفتری، 1376ش، ص. 135-137).
 
پس‌ از ابوعبدالله‌، در حدود سال‌ 307هجری «ابوسعید شعرانی»‌ به‌ ریاست‌ «دعوت‌» در خراسان‌ رسید و توانست‌ شماری‌ از امرا و اشراف‌ خراسان‌ را به‌ مذهب‌ اسماعیلی‌ درآورد؛ پس از آن‌که از دنیا رفت، «حسین‌بن علی مروزی» جانشین او گردید و شورشی به رهبری وی در نیشابور رخ داد که امیر سامانی «نصربن احمدبن اسماعیل»(حک: 293-331ه‍.ق) او را به زندان انداخته و در زندان وفات یافت،(ابن‌ندیم، 1381ش، ص. 351) «محمدبن احمد نسفی» جای او را گرفته، و
«نصربن احمد» را فریب داده، و او را از پیروان خود نمود، اما رهبران سنّى مذهب حکومت سامانى از این واقعه ناخرسند گشته و نصر سامانى و نسفى را در سال 332هجری به قتل رساندند (دفتری، 1376ش، ص. 270-283). از مهّم‌ترین شاخه‌های فعّال فرقه‌ی اسماعیلیه در نیشابور در اواخر قرن سوّم و قرن چهارم، «نزاریه»[vi] و مهّم‌ترین مرکز آنان روستای«دیزباد»[vii] بود.
 
در قرن سوّم هجری، برخی شیعیان کتاب‌هایی علیه اسماعیلیه نوشتند؛ از جمله کتاب «الرد علی قرامطه» نوشته‌ی «فضل‌بن شاذان نیشابوری»(م260ق)(نجاشی، 1407ق، ص. 263) و کتاب «الرد علی الاسماعیلیه» نوشته‌ی «فارس‌بن حاتم قزوینی»(م258ق)(نجاشی، 1407ق، ص. 310) این نشان می‌دهد که اسماعیلیه در میان جامعه‌ی شیعه وجود داشته و در قرن سوّم در نیشابور مخالفان زیادی داشته است. به هر ترتیب تلاش‌های مخفیانه‌ی داعیان اسماعیلیه، بعد از نزدیک به یک قرن در حدود سال260 هجری به نتیجه رسید و از همان زمان، شبکه‌ای از داعیان اسماعیلی در شهرهای گوناگون اسلامی پدیدار گشتند و فعالیّت وسیعی را برای بسط دعوت اسماعیلیه آغاز کردند(دفتری، 1376ش، ص. 14).
 
7.1.2. تشیع
 
عوامل متعددی مانند حضور «صحابه و تابعین»، «علما و بزرگان»، «علویان و امامان معصوم(ع)» ‌و «صوفیان شیعه یا متشیع» در گسترش تشیع در نیشابور نقش ایفا کرده‌اند. بر اساس گزاره‌های تاریخی، رشد و توسعه‌ی دانش و فرهنگ شیعه، مرهون فعالیّت فرهنگی صحابه و تابعین در شهرهای خراسان بزرگ از جمله نیشابور بوده است.
 
بی‌تردید حضور امام‌رضا(ع) در نیشابور (200ه‍.ق) نقطه عطفی در روند توسعه‌ی تشیع در خراسان به ویژه نیشابور، محسوب می‌گردد(مغنیه، ]بی‌تا[، ص. 65) که رهاورد این حضور، صدور حدیث «سلسلة الذهب» است که هزاران قلم، این حدیث نورانی و روشنی‌بخش را ثبت نمودند و زمینه‌ی رشد و بالندگي هرچه بيشتر فرهنگ تشیع را فراهم آورد.
 
با ظهور حکومت‌های شیعی در مناطق وسیعی از ایران مانند علویان طبرستان(250ه‍.ق)
(مغنیه، ]بی‌تا[، ص. 134) و آل‌بویه(321ه‍.ق) در ایران و عراق زمینه‌ی توسعه‌ی بیش از پیش تشیع را در ایران فراهم آورد، به گونه‌ای که در اواخر قرن سوّم و چهارم هجری، تشیع در خراسان، به ویژه در نیشابور حضوری چشم‌گیر داشت(مغنیه، ]بی‌تا[، ص. 139).
 
مقدسی (م380ق) در مورد ترکیب حضور مذاهب اسلامی در نیشابور می‌نویسد:
 
«در نیشابور معتزله حضور چشم‌گیری دارند، ولی غلبه با آنان نیست. شیعیان و کرّامیان (اهل‌سنت) نیز در این شهر به شدّت با یکدیگر نزاع و درگیری دارند.»(مقدسی، 1385ش، ص. 323-336).
 
در زمان حکومت «نصربن احمدبن اسماعیل سامانی»(حک: 301-331ه‍.ق) و امرای پس از او نیز بزرگان شیعه مانند «ابراهیم‌بن علی کوفی» مورد حمایت و احترام بودند
(طوسی، 1415ق، ص. 438) تشیع از دیرباز در نیشابور، مشهد و بیهق پایگاهی معتبر داشت و خاندان‌های علوی بسیاری در آن می‌زیسیتند. «ابوالحسن بیهقی»(م565ق) در کتاب‌های خود «لباب‌الانساب» و «تاریخ بیهق» فصل‌هایی را به معرفی خاندان‌های معروف از سادات و مفاخر شیعه اختصاص داده است. در این بین، خاندان سرشناس «آل‌زباره» در نیشابور در قرن سوّم هجری از موقعیّت اجتماعی قابل توجهی برخوردار بودند؛ به طوری که فرزند احمد زباره، «ابوعلی محمدبن احمد»(م360ق)که از مشایخ «شیخ‌صدوق» است(ابن‌بابویه، 1416ق، ص. 239) به منصب نقابت علویان رسید(ابن‌فندق، 1410ق، ج2، ص. 493-494).
 
در قرن سوّم حضور گسترده و همراه با احترام و جایگاه اجتماعی شیعیان در نیشابور، موجب شده بود این شهر قبور متبرک امامزادگان بسیاری را در خود جای دهد (حاکم نیشابوری، 1339ش، ص. 134و144). از جمله چهره‌های معروف و تأثیرگذار و محدّثان و عالمان شیعی در نیشابور «فضل‌بن شاذان نیشابوری»(م260ق)، «ابراهیم‌بن محمّد‌بن فارس نیشابوری»(م280ق)، «داوودبن ابی‌زبیر نیشابوری»، «ابراهیم‌بن عبده نیشابوری»، «اسحاق‌بن اسماعیل نیشابوری»، «علی‌بن قُتیبه نیشابوری»، «محمدبن اسماعیل بُندقی»، «علی‌بن شجاع نیشابوری»، «عَمْرکی‌بن علی‌بن محمّد بوفکی نیشابوری» و «حمدان‌بن سلیمان نیشابوری» می‌توان اشاره نمود(طوسی، 1415ق، ص. 215-428).
 
7.1.3. زیدیه
 
پيدايش فرقه‌ی زيديه به قرن دوّم هجري باز مي‌گردد، آنان پس از امام‌حسين(ع) «زيد»(80ـ122ه‍.ق) فرزند امام‌سجّاد(ع) را امام مي‌دانند و امام‌سجاد(ع) را تنها پيشواي علم و معرفت مي‌شمارند(مفید، 1372ش، ص. 39) زیدبن‌ علی‌بن ‌الحسین(ع) در محرم سال 122هجری، در کوفه کشته شد(طبری، 1387ق، ج7، ص. 160) در قرن دوّم هجری زمانی‌که«یحیی‌بن زید»(م125ق) بعد از شکست پدر به بلاد خراسان متواری شد و به نیشابور رفت و مدّتی در آنجا ماند، از او خواستند تا در آن شهر بماند اما او گفت: «این شهری است که پرچم علی(ع) در آن برافراشته نخواهد شد»(ابن‌عنبه، 1427ق، ص. 259) احتمال دارد آن زمان محیط نیشابور برای یک قیام شیعی آمادگی نداشته است.
 
زيديان در خراسان و نیشابور به صورت بقاياي سرّي و ناپيدايي بر جاي مانده بودند، زيرا اين مذهب نتوانست با ماهيّت ايراني پيوند يابد(اشپولر، 1373ش، ج1، ص. 312) در قرن سوّم نیز زیدیان در نیشابور نتوانستند موفقیّت چشمگیری به دست آورند، هر چند در واقع موفق شدند در سال 250هجرى، فرمانروايان بومى مازندران را از آنجا دور کنند(ابن‌اسفنديار، 1320ش، ص. 177) و خود دولت مستقلّى تأسيس كنند(اين دولت در آغاز با تشكيلات زيديه در يمن كه براى به دست آوردن حكومت آنجا پيكار مى‏كرد مربوط بود)، اما منازعات داخلی زیدیان باعث شد كه دولت آنان پس از تحويل و تحوّل زياد در سال 316هجرى، در مقابل حمله‌ی فرماندار عباسى خراسان به زانو درآيد. در نيشابور نیز در سال 283هجرى گاهى به تصرف زیدیه درمى‏آمد، که فوراً به نام داعيان آنان خطبه خوانده مى‏شد(طبری، 1387ق، ج10، ص. 44)
 
7.2. فرقه‌های برون شیعی
 
قرن دوّم و سوّم هجری، زمان اوج‌گیری گروه‌ها، فرقه‌ها و جریان‌های ریز و درشت بود. فرقه‌ها و جریان‌هایی که به سادگی ساخته می‌شدند، هوادارانی می‌یافتند و پس از چندی افول می‌کردند. همانطورکه عصر اوّل عباسی[viii](132-232ه‍.ق) بهترین دوران برای گسترش فرهنگ و تمدن اسلامی و ادامه‌ی نهضت ترجمه بود و حتی به «عصر طلایی» شهرت یافت، اما همین دوران یکی از بازترین فضاها برای فعالیّت جدّی فرقه‌های ساختگی بود. تأثیرگذاری این گروه‌ها به حدّی بود که حتّی خواصّ جامعه‌ی اسلامی هم از لغزش در امان نماندند.
 
از مهّم‌ترین فرقه‌های برون شیعی می‌توان به متصوفه، تناسخیه، خوارج، مرجئه، جهمیه، قدریه، مجبره، معتزله، اشاره نمود. در اینجا برخی فرقی را که در نیشابور در قرن سوّم فعالیّت می‌کردند، بررسی می‌کنیم.
 
7.2.1.صوفیه
 
عصر اوّل عباسی(132-232ه‍.ق) از پیشرفته‌ترین دوران‌های علمی حکومت عباسیان به حساب می‌آید به گونه‌ای که تلاش‌های فرهنگی به اوج خود رسید(طقوش، 1391ش، ص. 39).
 
با آغاز نهضت ترجمه، حکومت عباسی جهت انتشار علوم و ترجمه‌ی متون تمدن‌های مجاور تلاش می‌کرد و «بیت‌الحکمه» محلی برای مطالعه، نسخه‌برداری، ترجمه وتألیف کتب بود
(رفاعی، 1346ق، ج1، ص. 375) در این بین بازار مذاهب و فرقه‌هاى گوناگون رونق گرفت و از جمله، مسلک «تصوف» که تدریجاً در میان مسلمین نفوذ پیدا کرد. نقل شده است که اوّلین کسى که بذر این مسلک را در سرزمین اسلام پاشید «ابوهاشم کوفى» بود(جاحظ،1351ق، ج1، ص. 232).
 
برخی از صوفیه عقیده داشتند که اگر کسی با ریاضت، خود را پاک گرداند و به حقیقت نایل شود، به طوری که حقایق بر او منکشف گشته و به یقین رسد، تکالیف شرعی مانند روزه نماز و مانند آن از وی ساقط خواهد شد، آنان در این عقیده چنان افراط کردند که معتقد شدند، بسیاری از محرمات نیز مانند زنا و شرب خمر بر چنین فردی حلال خواهد شد(بهبهانی، ]بی‌تا[، ج2، ص. 4).
 
در قرن دوّم صوفیه تشکیلات اجتماعی و مکتب و نظام فکری و عرفانی خاصّی نداشتند؛ به‌عبارت دیگر، تشکیلات خانقاهی و رابطه مرید و مرادی و آداب و رسوم خاصّ و نیز نظام فکری و اعتقادی که جنبه‌ی ‌نظری تصوف را تشکیل می‌دهد، در قرن دوّم و حتّی در اوایل قرن سوّم پدید نیامده بود(ابن‌جوزی، 1407ق، ج۱، ص. ۱۸۷).
 
در نیمه‌ی اوّل قرن سوّم، اصول و فروع تصوف هرچند به صورت ساده و غیر منسجم، توسط مشاهیر و عرفای این دوره مانند «عطية‌بن عبدالرحمان داراني»(م215ق)، «بِشر حافی»(م226ق)، «حارث محاسبی»(م243ق)، «ذوالنون مصري»(م245ق)، «سَریّ سَقَطی»(م245 یا 250ق)،ّْ
«بایزید بسطامی»(م261ق)، «ابو‌حفص حداد نیشابوری»(م266یا270ق)، «سهل‌بن عبداللّه تُستَری» (م283 یا 293ق)، «جنید بغدادی»(م297ق) و «ابوبکر شبلی»(م334ق) مطرح شد(رک: ‌غنی، 1389ش).
 
تصوف در قرن سوّم به غیر از زهد و ترک دنیا و ریاضت‌کشی وارد مرحله‌ی جدید شد و به مباحث عرفانی مانند: وحدت وجود، عشق، کشف و شهود، فنا پرداخت. در این قرن با رشد و فراگیرشدن دو فرقه‌ی «ملامتیه» و «کرامیه»، شهر نیشابور به مرکز عالم تصوف تبدیل گشت، بنابراین می‌توان این قرن را دوره‌ی رشد و رواج تصوف نام نهاد.
 
در نیشابور علما و بزرگان بسیاری مشغول تدریس بودند، تعدد خانقاه‌ها، کتابخانه‌ها، مدارس و مساجد، باعث رشد علمی و فرهنگی شد. رشد و رواج تصوف در قرن سوّم، در خراسان بزرگ و شهر نیشابور باعث تربیت شاگردانی از جمله «ابوالحسن علی خرقانی»(م425ق)، «ابوسعيد ابوالخير»(م440ق) ،«ابوالقاسم قشیری نیشابوری»(م465ق) و «خواجه عبدالله انصاري»(م481ق) در قرون بعدی گردید(مطهری، 1376ش، ص. 108-141).
 
روایاتی وجود دارد که امامان معصوم از امام‌صادق(ع) به بعد، از اعتقادات صوفیه انتقاد نموده و حتّی در برخی موارد، آنها را مورد لعن قرار داده و شیعیان را از ارتباط با آنها منع فرموده‌اند. در زمانی که امام‌رضا(ع) در نیشابور توقف کرده بود، مناظره‌هایی با صوفیان داشته‌است و چون‌که روش و افکار آنها خشک و افراطی بوده، بر آن‌ها خرده گرفته است(رک: ابن‌صباغ، ]بی‌تا[، ص. ۲۶۹).
 
روايت کرده‌اند که عدّه‌اي از صوفيان وارد محضر امام‌رضا(ع) شدند و بر آن حضرت اعتراض کردند وگفتند:
 
«اميرالمؤمنين مأمون، امامت و ولايت را به تو داد و آن حقّ کسي است که غذاي زبر بخورد و پشم بپوشد و بر الاغ سوار شود و به عيادت مريض رود، ولي شما لباس فاخر پوشيده‌اي»
 
حضرت‌رضا(ع) فرمود:
 
«يوسف پيامبر غذاي مرغوب و قباي ديباج مطّلا مي‌پوشيد و بر مسند آل‌فرعون تکيه مي‌کرد واي بر شما! از امام توقع عدالت و درستي است که راستگو بوده و به عدالت رفتار کند و چون وعده دهد وفا کند، خداوند که لباس و طعام را حرام نکرده است!»
 
سپس حضرت آيه‌ی «قل من حرم زينه الله التي أخرج لعباده و الطيبات من الرزق»(اعراف(7)، 32) را خواند(اربلی، ]بی‌تا[، ص. 103).
 
همچنين «بزنطي» از حضرت‌رضا(ع) روايت کرده است که فرمود:
 
«هرکس در نزد او از صوفيه ذکر بشود و به زبان و دل انکارشان ننمايد، چنين کسي از ما نيست و هرکس صوفيه را انکار کند، مانند آن کسي است که درراه خدا و در حضور رسول خد(ص)  با کفار جهاد کرده باشد.»(مقدّس اردبیلی، 1383ش، ص. 563).
 
با رشد تصوف و تثبیت آن در قرن سوّم، صوفیان مکان‌های ویژه‌ای برای گردهمایی و انجام اعمال صوفیانه و تعلیم و تربیت بنا کردند. در نیشابور مکان اجتماع صوفیان جهت برگزاری آئین‌ها و مراسم‌ها، خانقاه و دوَیره‌ها[ix] بود. زمان دقیق پیدایش دوَیره‌ها و خانقاه‌ها مشخص نیست، اما هسته‌ی اوّلیه‌ی آنها از مجالس ذکر زهاد و عرفایی که در یک مجلس دور هم به ذکر مشغول می‌شدند تشکیل شده‌است. بر این اساس شاید بتوان گفت تأسیس خانقاه‌ها مرهون طریقت کرامیّه و سرسلسله آن «ابوعبدالله محمدبن کرام»(م۲۵۵ق) می‌باشد، اما قرن چهارم هجری آغاز به‌کار رسمی خانقاه‌ها در نیشابور است.
 
از جمله خانقاه‌ها که نامش از اين عصر باقی است: خانقاه «صندوقی»، خانقاه «طرسوسی» و خانقاه «محمود» و خانقاه «سلمی» و خانقاه «ابوحفص عمروبن سلم حداد» است(حاکم نیشابوری، 1375، ص. 117) و دويره‌ي «ابوسعيد ابوالخير» و دويره‌ي «سلمی»، که قبر وی هم در آنجا بوده و بسيار مشهور بوده است و دويره‌ي «محمود طوسی» و دويره‌ي «بيهقی»، که در مجاروت منزل
«ابوالقاسم قشيری» قرار داشته است(رک: دانشنامه جهان اسلام، مقاله خانقاه، ش۶۸۲۰).
 
7.2.2.کرامیه
 
مؤسس و پيشواى فرقه‌ی «كراميه» شخصى به نام «ابوعبداللّه‏ محمدبن كرام‌بن عرّاف‌بن خزامةبن البراء»(م255ق) از «بنى‌نزار» است(ابن‏اثير، 1407ق، ص. 213).
 
«ابن‌کرام» در سفرهای خود بعد از سیستان، خراسان، مکّه، در نیشابور اقامت گزید
(سمعانى، 1408ق، ص. 44) وی چهارده سال در نيشابور توقف كرد، که هشت سال آن توسط حاكم وقت نيشابور، «محمدبن عبداللّه‌بن طاهر»(حک: 248-259ه‍.ق) به دلیل اشاعه‌ی افکار بدعت‌آمیز و کفرآمیز در زندان بود(ابن‏جوزى، 1412ق، ص. 98) و در سال 251هجری از نيشابور اخراج شد و چهار سال در بیت‌المقدس اقامت کرد و در سال 255هجری درگذشت(سمعانى، 1408ق، ص. 44).
 
بر اساس شواهد تاریخی نفوذ عقايد «ابن‏كرام» و پيروان او در خراسان و بيت‏المقدس به‏گونه‏اى بوده است كه حتى امراء و سلاطين وقت را نيز به خود جذب كرده بود. «سلطان محمود غزنوى»(حک: 387-421ه‍.ق) فاتح هند، از پيروان او بود و چنان‌كه مقدسى مى‏نويسد: «تا روزگار وى (سال 375هجری) هنوز خانقاه‏ها و مجالس كرّاميه در بيت‏المقدس برپا بوده است(مشكور، 1368ش، ص. 364) اما مکان اصلی تبليغ ابن‏كرام در خراسان بوده است. پیروان ابن‌کرام توانستند به رغم ناخشنودى حكومت، پايگاه استوارى در نيشابور براى خود به‏وجود آورند و از آنجا تعالیم و افکار خود را تبلیغ و گسترش دهند(باسورث[x]، 1367ش، ص. 127-129).
 
کرامیه معتقد بودند خداوند جسم است و عرش مکان خداست. آنها تلاش می‌کردند صفات و حالاتی را برای خداوند به نحو تشبیه و تجسیم اثبات کنند. مثلا در مورد آیه‌ی شریفه «الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی»(طه(20)، 5) معتقدند که خدا در جهت بالا و در بالای عرش قرار گرفته است! از نظر آنان ایمان فقط با گفتن شهادتین است و نیازی به اعتقاد قلبی و عملی نیست
(شهرستانی، ]بی‌تا[، ج1، ص. 21) کرامیان، کلام خدا را قديم ولي قول خدا را حادث مي‌پندارند، علم و قدرت و حيات را حالاتي براي خدا مي‌دانند و معتقدند خداوند به علم عالم است و به قدرت قادر است و به حيات حي است(اسفراینی، 1983م، ص. 113-114).
 
کرامیان در جذب مردم و به اسلام در آوردن غیر مسلمانان و تأسیس خانقاه‌ها به عنوان مراکزی برای ملاقات با یکدیگر و انجام فعالیّت‌های تبلیغاتی، بسیار موفق بودند. موقوفات و نذورات مردم، این فرصت را به ساکنان خانقاه‌ها می‌داد که بدون آنکه اجباری برای کار کردن داشته باشند، خویش را کاملاً وقف عبادت و وعظ نمایند. خانقاه‌های کرامیه که از شرق خراسان تا فُسطاط گسترش یافته بود، با تشکیلات سازماندهی شده خود، از این مذهب حمایت و پشتیبانی می‌نمود.(مقدسی، 1385ش، ص. 179-182-238)
 
کرامیان در مناطقی سکونت داشتند که در قرن‌های پنچم به بعد مورد هجوم واقع می‌شدند و این حملات شاید یکی از عوامل مهم در انحطاط این فرقه باشد، چراکه کرامیان در حفظ قدرت سیاسی خود ناموفق بودند.
 
7.2.3. شافعیه
 
شافعيه به پيروان «ابي‌عبدالله محمدبن ادريس‌بن عباس‌بن عثمان‌بن الشافع الهاشمي»(150-204ه‍.ق) گفته مي‌شود. وی ابتدا بر مذهب مالك بود ولى در نهايت شيوه‌اى جداگانه در فقه انتخاب كرد كه مابين مذهب حنفى و مالكى محسوب مى‌شود(ابن‌نديم، 1366ش، ص. ۳۷۰).
 
براساس شواهد تاریخی اوّلین‌بار مذهب شافعی توسط فقهایی مانند «ابوعبدالله محمدبن نصر مروزی»(م294ق)، «احمدبن عمربن سریج»(م306ق)، «حسن‌بن احمد اصطخری»(م328ق) وارد ایران شد( قواسمی، 1423ق، ص. 337-340).
 
با ورود مذهب شافعی به ایران در قرن سوّم، تدریس، تعلیم، تبلیغ و تربیت شاگردان در شهرهای مختلف فراهم شد. در نیشابور بیشتر صوفیان و اهل حدیث پیرو مذهب شافعی بودند
(زرین‌کوب، 1364ش، ص. 116) چراکه پیروان شافعی اوایل خود را از «اهل‌حدیث » می‌دانستند، چنانکه بیشتر علمای شافعی نظیر «ابن‌خزیمه»(م311ق) در نیشابور و «ابوبکر اسماعیلی»(م371ق) در گرگان، تلاش‌هایی در تحکیم و انسجام حدیث با فقه انجام می‌دادند.(مقدسی، 1385ش، ص. 395، 415، 439).
 
از فقهای شافعی که نقش مهّمی در ظهور مذهب شافعی در ایران داشتند می‌توان به «ابومحمد عبدان‌بن محمدبن عیسی مروزی»(م293ق)، «محمدبن نصر مروزی»(م294ق) و «محمدبن اسحاق‌بن خزیمه»(م311ق) اشاره نمود(ابن‌العماد، 1406ق، ص. 44 و 338) که مذهب شافعی را در مرو و خراسان و نیشابور با ایجاد حلقه‌های علمی و مجالس درسی و مناظرات فراوان، ترویج نمودند و در رشد و تثبیت و گسترش مذهب شافعی نقش مهّمی را ایفا کردند(سخاوی، ]بی‌تا[، ص. 177).
 
بعد از استقرار مذهب شافعی در نیشابور در قرن‌های بعدی توسط بزرگانی همچون «محمدبن اسماعیل قفال شاشی»(م365ق)، «ابوسعد صعلوکی»(م369ق)، «ابواسحاق اسفرایینی»(م418ق)، «امام الحرمین جوینی»(م478ق)، «قفال مروزی»(م417ق) شکوفا شد و گسترش یافت(سبکی، ]بی‌تا[، ج3، ص. 200-203 / ذهبی، 1413ق، ج15، ص. 284).
 
7.2.4. حنابله
 
«أحمدبن محمدبن حنبل‌بن هلال‌بن أسد» معروف به «ابوعبدالله الشيباني»(164–241ه‍.ق) وی ایرانی الاصل از شهر مرو و پدرش فرماندار سرخس بود. او در بغداد زاده شد و در طلب علم به کوفه و بصره و مکّه و مدینه و یمن و شام و مغرب و الجزایر و عراق و فارس و خراسان سفر کرد(ابن‌خلکان، ]بی‌تا[، ج1، ص. 63). او از شاگردان خاصّ «محمد ادریس شافعي»(م204ق) بود اما از او جدا شد و در برابر مذهب شافعيه، مذهب «حنابله» را تأسيس نمود. او رئيس فرقه‌ی حنابله و نزد اهل‌سنت به «امام اهل‌حديث» يا «پيشواي محدثين» شناخته شده است
(سمعاني، 1408ق، ج2، ص. 277). نويسندگان کتب صحيحين اهل‌سنت يعني «محمدبن اسماعيل البخاري»(م256ق) و «مسلم‌بن الحجاج النيشابوري»(م261ق) از شاگردان او هستند(ابن‌خلکان، ]بی‌تا[، ج1، ص. 63).
 
بر اساس گزارشِ «عبدالجلیل قزوینی رازی»(م560ق) مذهب حنبلی از قرن سوّم به بعد در ایران گسترش چندانی نيافته بود وتنها شهرهایی همچون خراسان، نیشابور تا سمرقند و غزنین حنفی مذهب بودند(قزوینی، 1358ش، ص. 45-49).
 
از گزارش قزوینی اینگونه برمی‌آید که حنفیان در اقلیّت بوده و پیروان شافعی و حنفی در اکثریت می‌باشند. با این وجود، مذهب حنبلی را نمی‏توان صرفاً به عنوان یک اقلیّت ضعیف در شهرهای اسلامی به شمار آورد. پیروان این مذهب گرچه از حیث تعداد به پای مذاهب حنفی و شافعی نمی‏رسیدند، اما از حیث تعداد علمای حنبلی و نفوذ اجتماعی و سیاسی آنان به‌خصوص در «دارالخلافه» بغداد یک اقلیّت به حساب نمی‏آیند. قزوینی از شهر بغداد و وضع مذهبی آن یادی نکرده است، در حالی که این شهر از زمان «احمد حنبل»(م241ق) یکی از مراکز اصلی مذهب حنبلی بود و علما و نویسندگان معروف با نفوذی در آن زندگی می‏کردند.(پورجوادی، 1368ش، ص. 21)
 
مشهورترين عالمان حنبلى در قرن سوّم كه در شكل‌گيرى، بالندگى، گسترش و تأليف آراى فقهى يا انديشه‌هاى كلامى مذهب حنبلى، نقش مهّمى داشتند، عبارت بودند از : «اسحاق‌بن منصور تميمى مروزى»، مشهور به «اسحاق كوسَج»(م251ق) صاحب كتاب «المسائل در فقه»، «محمدبن عبداللّه‌بن اسماعيل بغدادى»(م257ق) شاگرد احمدبن حنبل، «احمدبن محمدبن هانی اسكافى خراسانى» مشهور به «أثرَم»(متوفى پس از 260) صاحب کتاب «السنن فى الفقه على مذهب احمد»،
«صالح‌بن احمدبن حنبل»(م265يا266ق) فرزند بزرگ ابن‌حنبل و قاضى اصفهان،
«حنبل‌بن اسحاق»(م273ق) پسرعموى احمدبن حنبل، «ابوالحسن عبدالملك‌بن عبدالحميد ميمونى رَقّى»(م274ق)، «ابوبكر احمدبن محمدبن حَجّاج مَرّوذى»(م275ق) از ملازمان ابن‌حنبل، «ابواسحاق ابراهيم‌بن اسحاق حَربى»(م285ق)، «محمدبن موسى نَهرتِيرى بغدادى»(م289ق)، «عبداللّه‌بن احمدبن حنبل(م290ق) فرزند دیگر ابن‌حنبل كه به تنظيم و تكميل المسند پدرش اشتغال داشت، «ابوالحسين على‌بن عبداللّه خِرَقى»(م299ق)(ابن‌ابی یعلی، 1419ق، ج1، ص. 137-162-383 و ج2، ص. 92-367 / حجوى ثعالبى، ج2، ص. 166-168)
 
7.2.5. حنفیه
 
«ابوحنیفه نعمان‌بن ثابت‌بن مرزبان زوطی»(80-150ه‍.ق) در کوفه و در خانواده‌ای اصالتاً کابلی به دنیا آمد، جدش «زوطی‌بن ماه» از اسیران کابل بود و پدرش «ثابت» در کوفه آزاد شد(ابن‌خلكان، ]بی‌تا[، ج5، ص. 405). از دیدگاه نوبختی، اشعری(م324ق) و برخی از متکلمان، «ابوحنیفه» از «مرجئه»[xi] شمرده شده است.
 
در اواخر قرن دوّم، خراسان گستره‌ی نفوذ مکتب حنفیان بود و در قرن سوّم شماری از شاگردان ابوحنیفه در نیشابور، بلخ و ماوراءالنهر دو بُعد مباحث «اعتقادی» و «فقهی» ابوحنیفه را ترویج می‌دادند، که فعالیّت آنها با استقبال روبه رو گردید که به گفته‌ی «صفی‌الدین بلخی» به لحاظ رابطه‌ی سه‌گانه‌ی میان ابوحنیفه، اندیشه‌ی ارجاء و مردمان بلخ، این شهر را «مرجی‌آباد» نام نهادند(جعفریان، 1371ش، ص. 181-182).
 
در قرن سوّم از سوی برخی عالمان شیعه، ردّیه‌هایی بر مرجئه نوشته شده كه از آن جمله می‌توان کتاب «الرد علی‌المرجئه» تألیف «فضل‌بن شاذان نیشابوری»(م260ق) و «مناظره‌ی الشیعی و المرجی» از «ابویحیی جرجانی» را برشمرد(نك: نجاشی، 1407ق، ص. 307- 454 / طوسی، ]بی‌تا[، ص. 34-124). همچنین فضل‌بن شاذان در کتاب «الایضاح»(ابن‌شاذان، 1402ق، ص. 168) نیز بخش عمده‌ای از بحث را به ردّ نظرات مرجئه اختصاص داده است(پاکتچی، ابوحنیفه، ج5، مقاله 2130).
 
مذهب حنفی در دوره‌ی سامانیان(261-389ه‍.ق) به صورت مذهب رسمی استواری درآمد. گفته شده است که «اسماعیل‌بن احمد سامانی»(279-295ه‍.ق)، علمای نیشابور، سمرقند، بخارا و دیگر شهرهای ماوراءالنهر را گردآورد و به آنان دستور داد تا در برابر عقاید بدعت‌آمیز به ترویج و تدوین عقاید سنی و مذهب حنفی بپردازند.(بنگرید: معروف، 1379ش).
 
نتیجه‌گیری
 
با توجه به ویژگی‌های اجتماعی، فرهنگی و نیز جغرافیایی نیشابور، محل امنی برای گسترش عقايد فرق مختلف بود. برخی از این فرق در مناطق دیگری ایجاد شدند، ولی با توجه به شرایط نیشابور در آن خطه رشد کردند مانند اسماعیلیه، زیدیه، صوفیه، کرامیه، حنفیه و شافعیه. هریک از فرقه‌های درون شیعی و برون شیعی افکار و عقاید ویژه‌ای دارند که با توجه به شرایط اجتماعی و فرهنگی نیشابور توانستند طرفدارانی به دست بیاورند. تشیع نیز در قرن سوّم هجری، به تدوین اندیشه‌های خود پرداخت وبا توجه به موقعیّت نیشابور، مذهب تشیع و حضور نسبتاً پرشمار آنان همراه با فعالیّت‌های علمی چشمگیر در قالب‌های مختلف تدریس، مناظره و تألیف در این منطقه، بی‌تردید نقش مهّمی در گسترش و تثبیت مذهب تشیع در این سرزمین ایفا نمودند.
 
از سده‌ی سوّم به بعد، وضعیّت دیگر مکاتب فکری و مذهبی مانند پيروان ابوحنيفه و شافعي‌مذهبان، گروه غالب مذهبي شهر شدند. علاوه بر آن در مناطق اطراف شهر شافعي‌مذهبان زياد بودند. معتزليان در شهر حضور داشتند، اما بر آن تسلّط نداشتند و فعاليّت شيعه و کراميه نيز جاذبه‌هايي داشت.
 
خطيبان شهر همه شافعي بودند و گرايش مردم به شيعه و کراميه فقيهان را گرفتار کشاکش اين دو گروه كرده بود. بر اساس گزارش‌های تاریخی، نيشابور جايگاه مباحثه‌هاي علما و جدل‌ها و احتجاج‌هاي پيروان انديشه‌ها بود و در قرن سوّم هجری، به عنوان یکی از شهرهای بزرگ فتح شده توسط مسلمانان، از مراکز گسترش علوم اسلامی بود.
 
به طور کلّی قرن سوّم در نیشابور با کثرت علمای شیعه و زیاد شدن آنها در قرن‌های بعدی و نیز تألیف کتاب‌های فقهی و اعتقادی می‌توان چنین نتیجه گرفت که اگر حمله‌های مغولان به مناطق اسلامی از جمله خراسان و نیشابور صورت نمی‌گرفت، تشکیل دولت شیعی مقتدر و یا نفوذ گسترده‌ی آنان بر مناطق دیگر دور از انتظار نبود.
 
 
 
 
نویسنده: محمدتقی سازندگی، محقق و پژوهشگر، تاریخ و تمدن اسلامی
 
منبع: مجموعه مقالات همایش ملی فضل‌بن شاذان نیشابوری/آذرماه 1394/ناشر:ابرشهر/چاپ اول.
 
 
 
چهارشنبه 14 بهمن 1394  1:56 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها